بسم الله الرحمن الرحيم
راز و نياز
«مناجات خدا با بندگان»
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 23/06/86 هم زمان با دوم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
تعلق به دنيا
چرا با اين كه براي مؤمن اين فرصت مغتنمي است كه با خدا گفتگوي خصوصي داشته باشد، بسياري از ما در بيشتر اوقات چنين ميلي نداريم؟ و چه چيز باعث ميشود انسان بتواند اين حال را براي خودش ايجاد كند و توفيقش را پيدا كند؟ اجمالاً از روايات استفاده كرديم كه آنچه باعث محروميّت انسان از لذت مناجات و رازگويي با خدا ميشود تعلّقات دنياست ومتقابلاً كساني كه ميخواهند به اين لذّت والاي انساني و به اين شرف و افتخار نائل بشوند بايد از تعلّقات دنيايشان كم كنند.
مناجات خدا با انسان
بندگاني هستند كه خدا با آنها مناجات ميكند، بندگاني گمنام كه در جمعهايي هستند و لياقتهايي دارند، گاهي حوالههايي دارند كه از زبان يك ناداني يا از زبان كسي كه خودش عمل نميكند، آن حوالهها به ايشان ميرسد!؛ «ربّ حامل فقهٍ الي من هو افقه منه1».؛ ميدانيم كه انبياء عظام از كساني هستند كه خدا با ايشان سخن ميگويد. طبعاً وقتي به آنها وحي ميشود ممكن است بعضي از وحيها جنبهي مناجات داشته باشد. در مورد انبياء اين تعجبي ندارد كه خدا با آنان رازگويي كند و مطالبي خصوصي براي آنها بيان كند.
زبان عقل
اما در غير انبياء چطور؟ مطلب عامّي هست كه يك مقدار جنبهي استعاري و تشبيهي دارد و آن اين است كه خداي متعال به زبان عقل انسان با او سخن ميگويد. قوه و نور عقل را خدا به ما داده است. وقتي عقل ما حقيقتي را درك ميكند و خوب و بدي را تشخيص ميدهد يا به زبان خودمان امر و نهيي ميكند، در واقع اين سخني است كه خدا با زبان عقل به ما ميگويد. اين اختصاص به بندگان خاصّي ندارد؛ خدا از راه عقل با همهي عقلا اينگونه سخن ميگويد. آن چيزي كه در روايات وارد شده است كه خدا با بعضي از بندگانش مناجات ميكند اينگونه سخن گفتن نيست، يك چيزي فراتر از اين است. اختصاص به بعضي از عقلا دارد.
سخن گفتن با بندگان خاص
در ذيل آيه شريفه «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ2»؛ امير مؤمنان(ع) خطبهاي را انشاء فرمودند. در آنجا مطالب جالبي هست؛ «وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ3»؛ ميفرمايد همواره خدا در برهههايي از زمان و بعد از فتراتي، بندگاني داشته كه با اينها در فكرشان و در باطن عقلشان مناجات ميكند؛ و «كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ»؛ اگر اين را معناي عامّي بگيريم كه خدا با هر عاقلي سخن ميگويد تعبير مناسبي نيست؛ يعني هر زماني خدا گروهي از بندگان خاصي دارد كه اينطور هستند، پس اين سخن گفتن «فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ»؛ غير از اين است كه هر كسي با عقل خودش چيزهايي را درك ميكند. همهي ما در پرتو نيروي عقل خدادادي ميتوانيم مقدّماتي در ذهنمان تنظيم كنيم و نتايجي بگيريم، امّا هميشه اين تنظيم مقدّمات و اين نتيجه گرفتن براي همه يكسان حاصل نميشود. گاهي بعضيها از مقدماتي نتيجهاي ميگيرند، عقلشان چيزي ميفهمد كه ديگران نميفهمند. وقتي براي آنها مقدماتش را ارائه بكنند، آنها هم تصديق ميكنند و ميگويند بله، صحيح است. اين تنظيم مقدمات گاهي اسباب خاصي دارد و به مناسبتي تداعي معاني ميشود ولي گاهي هم هست كه ناگهان جرقهاي به ذهن آدم ميزند. اصلاً فكرش هم نبود يا سابقهاي هم نداشت كه اينطور استدلال كند، امّا ناگهان مطلب را خيلي روشن درك ميكند. اين نمونهي سادهاي است كه براي ما قابل فهم است. كساني موفق ميشوند از اين جرقّههاي معنوي، علمي و عقلاني استفاده كنند كه سعيشان بر اين است كه هميشه ياد خدا باشند. اهل ذكرند و دائماً به خدا توجه دارند كه خدا اين امتيازات را به ايشان ميدهد، «لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ»؛ اينطور مطالب را هم خدا به ايشان ميفهماند، اما جوري نيست كه در شرايط عادي، ديگران هم اينطور بفهمند. اين يك طور سخن گفتن خداست. ولي روايات بعدي را كه ميخوانم متوجه ميشويد اين سخن گفتن و مناجاتِ خدا با بندگان از قبيل چيزهايي كه ما فكر ميكنيم از استدلالات عقلي به دست ميآوريم نيست. اين مطلب را داشته باشيد...
صعق لجلالك
يكي از فقرههاي مناجات شعبانيه اين است: «إلهي و اجعلني ممن ناديته فأجابك و لاحظته فصعق لجلالك فناجيته سراً و عمل لك جهر4»؛ از خدا درخواست ميكند كه خدايا من را از كساني قرار بده كه اين سير برايشان حاصل شده: اول تو آنها را مورد نداي خودت قرار دادي. قبلاً هم عرض كرديم معمولاً ندا در جايي گفته ميشود كه آدم احساس بُعد ميكند. ما وقتي از خدا دور هستيم و او ميخواهد با ما سخن بگويد اوّل ندا ميكند، آهاي بندهها! يا ايّها الناس، يا ايّهاالذين آمنوا. خب كساني كه اين ندا را ميشنوند يك وقت زود گوش ميدهند و ميگويند لبيك، خدايا هر چه امر كني ما اطاعت ميكنيم. بعد از اينكه به دستور خدا عمل كردند، لياقت پيدا ميكنند يك پله بالاتر بيايند. اول همهي مؤمنين را خدا ندا ميدهد، دستوراتي ميدهد كه عمل كنيم، بعضيها خيلي توجه نميكنند، بعضيها مواظباند ببينند خدا چه دستوري ميدهد فوراً عمل كنند. بنابراين غير از آن توجه عامي كه به همه ميكرد و به همهي مؤمنين ندا ميداد، به اين شخص خاصي كه دستورات خدا را عمل كرد عنايت خاصي ميكند. لذا ميفرمايد بعد از اينكه ندا دادي و دعوت كردي و آنها اجابت كردند يك عنايت خاصي به آنها كردي. اين عنايت را اگر دريافت كند، از عظمت اين عنايت و از ابّهت گوينده و نظركننده مدهوش ميشود. ميدانيم كه خدا هميشه ناظر ماست و ما در محضر خدا هستيم، امّا اينكه كسي از پشت يك يا چند پرده يا از راه دور به انسان نگاه كند با اينكه مستقيم به چشم او نگاه بيندازد، خيلي تفاوت دارد. اگر معرفت داشته باشد و ببيند كه خدا با عنايت خاصي دارد به او نگاه ميكند، آنقدر از اين حالت لذّت ميبرد كه از هوش ميرود؛ «فصعق لجلالك». در اين مناجات ميگويد خدايا من را هم از آن كساني قرار بده كه بعد از اجابت دعوتت مورد عنايت تو قرار گرفتند و در مقابل تو از هوش رفتند. بعد كساني كه به اين حال افتادند، از خود بيخود شدند، كانّه ديگر خودي نميبينند. در آن حالي كه ديگر همه چيز را فراموش ميكنند و در مقابل جلال و عظمت الهي مدهوش ميشوند، خدا خصوصي با ايشان صحبت ميكند،؛ «فناجيته سراً». خدا با او محرمانه و بدون اينكه كسي بفهمد رازگويي ميكند. اما اين ديگر براي همه نيست، يك حالت مدهوشي ميخواهد كه وقتي در مقابل جلال و عظمت الهي كه جلوه ميكند روبرو ميشود از خود بيخود ميشود تا سخن خدا را بشنود. ولي اين رازگويي سرّي را جايي افشا نميكند، فقط در عمل ظاهر ميشود كه رفتارش با ديگران فرق ميكند. رازدار است.
مناجات خدا با حبيبش
حديث معراج يك روايت طولاني است كه وقتي كه پيغمبر اكرم(ص) به معراج رفتند خداي متعال در آن عالم سخناني با پيغمبر گفت. اين يكي از آن مصداقهاي مناجات خدا با يكي از بندگان است. توجه به اين قسمت از حديث معراج از اين رو مهم است كه فكر نكنيم كه فقط لذّتهاي دنيا، همين خوردنيها و آشاميدنيها و... است كه چه بسا حيوانات از اين لذتها بهرهي بيشتري دارند، بفهميم بالاتر از اين لذتها لذتهايي است كه مخصوص انسانهاست. «يا أحمد إن في الجنة قصرا من لؤلؤة فوق لؤلؤة و درة فوق درة ليس فيها قصم و لا وصل5». خدا به پيغمبرش ميگويد: عزيز من! من توي بهشت قصري دارم، طبقاتي دارد كه هر طبقهاش يك گوهر يكپارچه است، شكستگي يا بندي در اين گوهر ديده نميشود. اين قصر مخصوص خواص است. براي همهي مؤمنين نيست. حالا اين قصر نسبت به آنها چه تناسب و خصوصيتي دارد؟ شايد لازمه يكپارچگي ايمانشان كه در آن هيچ شائبهاي از شرك و شكّ و ريا و ... نيست اين است كه آن قصري كه آنجا به ايشان داده ميشود يكپارچه باشد. «فيها الخواص أنظر إليهم كل يوم سبعين مرة و أكلمهم كلما نظرت إليهم»؛ يكي از نيازهاي فطري انسان اين است كه خداي متعال به او نگاه كند. اگر بچهاي توي خانه، پدر و مادر به او نگاه نكنند، بدترين عذاب براي بچه است. بالاترين نياز بچه اين است كه مورد توجه پدر و مادرش قرار بگيرد، بعد هم مورد توجه ديگران. همهي كارهايي كه بچه انجام ميدهد و شيرينكاريهايي كه ميكند براي جلب توجه است. انسان در مقابل خدا چنين نيازي دارد، منتها ما توي اين عالم هستيم و نياز را درست درك نميكنيم. آنقدر نياز شكم و دامن داريم كه توجّه به اين نيازها نداريم. در عالم آخرت، اين نياز ظهور ميكند، آنجا ميفهميم چقدر احتياج داريم به اينكه خدا به ما توجه كند. كساني كه محروم هستند از اينكه خدا بهشان توجه كند، اين بالاترين عذاب است. از عذابهاي سخت جهنّم به مراتب بدتر است. لذا قرآن براي بعضي از اشخاص كه ميخواهد بگويد خيلي عذابشان سخت است، ميفرمايد: «وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ6»؛ اينها كساني هستند كه خدا نگاه هم بهشان نميكند و سخن با ايشان نميگويد. حالا ما درست نميفهميم كه خدا به آدم نگاه نميكند يا با آدم حرف نميزند يعني چه؟ آن وقتي كه اين نياز در آدم ظهور پيدا ميكند ميفهمد چه عذابي است. اشخاص مراتب مختلفي دارند. در بعضي روايات هست كه در بهشت سي هزار سال فاصله ميشود تا بعضي تجلّي الهي را ببينند و سخن خدا را بشنوند. در طول اين سي هزار سال انتظار ميكشند تا كي سخن خدا را بشنوند و جلوهي الهي را ببينند! اما اين خواص، كساني هستند كه خدا روزي هفتاد مرتبه به آنها نظر ميكند. هر بار هم كه به آنها توجه ميكند با آنها سخن ميگويد؛ خدا ميفرمايد اين خواصي كه در اين قصر هستند با ديگران كمي فرق دارند «إذا تلذذ أهل الجنة بالطعام و الشراب تلذذوا اولئك بكلامي و ذكري و حديثي»؛ وقتي ديگران التذاذشان از خوردن و آشاميدن و ساير لذتهاي بهشتي است، اينها لذتشان از شنيدن سخن ماست. آنقدر از شنيدن سخن خدا لذت ميبرند كه همهي لذتهاي ديگر را فراموش ميكنند. اين آدمها ويژگيهايي دارند؛ كساني هستند كه وقتي دعا ميكنند، دعايشان حجابي ندارد و زود به عرش ميرسد.
مثل مادر
جالب اينجاست:؛ «يحب الرب أن يسمع كلامهم كما تحب الوالدة ولدها»؛ خدا دوست دارد سخن و دعاي اينها را بشنود مثل مادري كه بچهاش را دوست ميدارد. يعني آن خواص نهايت لذّتشان شنيدن سخن خداست. تناسب دارد با «فاذكروني اذكركم7». اگر من را دوست داشته باشيد، من هم شما را دوست دارم. اگر شما دوست داشته باشيد كلام من را بشنويد، من هم دوست دارم سخن شما را بشنوم. اين رابطه بين خدا و بندهاش طرفيني است.
محض رضاي خدا
در همين حديث معراج سفارش ميفرمايد كسي كه ميخواهد از بندگان خاص من باشد، بايد به خاطر رضاي من كار كند. اينكه در ادبيات ما نرخ شاه عباسي دارد؛ «محض رضاي خدا». در اينجا هم يك پاداشها و ويژگيهايي به او ميدهد. در اين حديث معراج اين را ذكر كرده و ميفرمايد؛ «فمن عمل برضاي الزمه ثلاث خصال»؛ اينها نتايجي است كه در همين دنيا خدا به آدم ميدهد.
شناخت حقيقت شكر
«اُعرّفه شكراً لا يخالطه الجهل»؛ ما همه ميدانيم شكر نعمت يك وظيفهي انساني و فطري است. خدا به هر كداممان ميلياردها نعمت داده كه بايد شكرش را به جا بياوريم، هر چند «ان تعدوا نعمة الله لا تحصوه8»؛ هيچ كس نميتواند نعمتهاي خدا را شماره كند. اما از ذكر شكر زباني هم خودداري ميكنيم! در صورتيكه اگر هر قدر شكر كنيم همين شكر باعث افزايش نعمت ميشود. اما اين كار را نميكنيم، تنبلي ميكنيم، توجه نداريم كه خدا چه نعمتهايي به ما داده است، آن كساني كه در صدد بر بيايند كه براي رضاي خدا كار كنند، خدا توفيقشان ميدهد كه شكر نعمتهايش را به جا آورند. ميفهمند كه چقدر بايد شكر خدا بكنند، خود همين فهميدن خيلي مقام است، ما توجه نداريم. خود اين فهم يك كمال است. واقعاً شكر حقيقي را ميشناسند، شكري كه توأم با جهل نباشد.
اهل ذكر
دوم، توفيقشان ميدهد كه هميشه ياد خدا باشند. ما هم خيلي دلمان ميخواهد ياد خدا باشيم، امّا موفق نميشويم تازه آن وقتي هم كه ميگوييم، دلمان نيست، زبانمان ذكر ميگويد. اما آن كساني كه در صدد آن باشند كه كارهايشان را براي رضاي خدا انجام بدهند خدا اين توفيق را به ايشان ميدهد كه دائماً ياد خدا باشند؛ «و ذكراً لا يخالطه النسيان».
محبت و عشق برتر
سومي كه از همه مهمتر است اين است كه خدا به چنين آدمهايي محبتي نسبت به خودش ميدهد كه محبت هيچ كس را بر محبت خدا ترجيح نميدهند. جايي در دلشان براي محبت ديگران نميماند. اصالت در قلب آنها با محبت خداست. هر محبت ديگري هم اگر هست شعاع محبت خداست. اين چه حالي است كه آدم در واقع اصالتاً هيچ چيز را جز خدا دوست نداشته باشد، تصوّرش هم براي ما مشكل است، چه برسد به حقيقتش. ولي خدا به بندگاني كه در صدد جلب رضاي او هستند اين توفيق را ميدهد. وقتي اينطور شد كه شكر دارد، ذكر و ياد خدا و چنين محبتي هم به خدا دارد خدا نيز او را دوست دارد. «محبةً لا يؤثر علي محبتي محبة المخلوقين فاذا احبّني احببته»؛ ديگر من ميشوم عاشق او!
آثار محبت
به دنبال اين دوستي هم آثاري است؛ «افتح عين قلبه الي جلالي»؛ چشم دلش را به روي جلال و عظمت خودم باز ميكنم؛ آن وقت است كه وقتي جلال الهي برايش تجلي ميكند مدهوش ميشود. «فلا اخفي عليه خاصة خلقي»؛ يكي ديگر از آثار اين است كه خواص بندگانم و اولياء خدا را آدم بشناسد و آخرش آن كه به بحث ما مربوط ميشود اين است: «وأُناجيه في ظلم الليل و نور النهار»؛ با يك چنين بندهاي من مناجات ميكنم، در شبهاي تار و در روز روشن. اين هم گهگاه و لحظهاي نيست، هر روز و هر شب خدا با او مناجات ميكند. كار به آنجا ميرسد كه؛ «حتي ينقطع حديثه مع المخلوقين و مجالسته معهم»؛ ديگر رغبتي ندارد كه با انسانها حرف بزند يا با كسي مجالست كند مگر خدا دوست بدارد و دستور خدا باشد. فقط ميخواهد انسش با خدا باشد. سخن خدا را بشنود. اين مناجات غير از آن مناجاتي است كه هر عاقلي از راه عقل خودش درك ميكند. اين براي آن كساني است كه در دلشان جز محبت خدا محبتي نباشد.
--------------------------------------------------------------------------------
1. كافي، ج1، ص403.
2. نور / 37.
3. نهجالبلاغة، ص 342، خطبه 222.
4. مناجات شعبانيه.
5. بحارالأنوار، ج 74، ص 28، باب 2، روايت 6.
6. آلعمران / 77.
7. بقره/ 152.
8.ابراهيم/ 34.