بسم الله الرحمن الرحيم
«بازگشت به صراط مستقيم»
آن چه پيش رو داريد گزيدهاى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 5/7/87 مطابق با شب بيست و ششم ماه مبارک؛ رمضان 1429 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
«وَ إِنْ مِلْنَا فِيهِ فَعَدِّلْنَا، وَ إِنْ زُغْنَا فِيهِ فَقَوِّمْنَا، وَ إِنِ اشْتَمَلَ عَلَيْنَا عَدُوُّكَ الشَّيْطَانُ فَاسْتَنْقِذْنَا مِنْهُ»
ترجمه اين فراز از دعا اين است كه خدايا اگر ما در ماه رمضان به انحراف تمايل پيدا كرديم، ما را تعديل فرما و اگر به كژراهه رفتيم، تو ما را باز گردان و استوار نما، و اگر دشمن تو (شيطان)، بر ما سيطره يافت، ما را از دست او رهايي بخش! معمولاً دعاها، يا مربوط به گذشته است يا مربوط به آينده. يا از خدا ميخواهيم تا كارهاي زشت و گناهان گذشته ما را بيامرزد و آثار جانبي آن را از ما برطرف و محو نمايد و يا از خدا ميخواهيم تا توفيق دهد كه كارهاي خير انجام داده و به وظايف شرعي؛ خود عمل كنيم. آيا وقتي ما مشغول به كاري هستيم احتياج به دعا و نياز به كمك الهي نداريم؟ آيا عنايت الهي تنها براي كارهاي گذشته يا كارهاي آيند ماست؟ بايد توجه نمود به اينكه انسان هر كاري كه انجام ميدهد، در همان وقت، احتياج به كمك خدا دارد. انسان هر قدمي كه برميدارد ممكن است، ورود به كژراهه باشد. در هر روز ده مرتبه، در نماز بايد بگوييم «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ». يكي از اسرار و بركات و فوايد اين تكرار آن است كه انسان دائما توجه داشته باشد كه در هر لحظه ممكن است فريب شيطان ما را به ضلالت افكنده و از راه راست به در آورد. خدا بايد ما را در راه راست هدايت نموده و پايدار بدارد.
انحراف تدريجي
در اين چند فراز از تعبير «ميل»؛ و «زيغ»؛ كه معاني نزديك به هم دارند، استفاده شده است. در كتابهاي لغت، اين دو واژه را با همديگر معنا ميكنند: «زاغَ: اي مالَ»، در هندسه هم گفته ميشود خط عمود و خط مايل. مفروض اين است كه ما در مسير مستقيم بايد پيش برويم. اين مفهوم در قرآن است: «صِراط المُسْتَقِيم»؛ در آيات ديگر قران نيز اين بخش تكرار شده است: «وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ»1، «إِنَّكَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»2؛ مفروض آن است كه مسير زندگي انسان بايد مستقيم باشد و انحراف نداشته باشد. اگر انسان در هنگام حركت به سمت و سويي مايل شد، از يك نظر مثل باري ميماند كه از روي مركب كج بشود. بار هنگامي سالم به مقصد ميرسد كه مستقيم بر روي مركوب قرار گرفته باشد؛ اگر بار كج بشود، حتماً آسيب ميبيند. مثل معروفي است كه ميگويد «بار كج به منزل نميرسد»؛ يا وقتي در راه مستقيم از كنار جاده خارج شده و حركت كنيم، چه انحراف به دست راست، يا دست چپ، هنگامي كه زاويه باز شد، در آغاز انسان به جاده نزديك است و فكر ميكند، ميتواند سريع به جاده باز گردد ولي هر چه بيشتر پيش ميرود، از مسير درست نيز بيشتر منحرف ميشود. اگر اين خط حركت تا بينهايت ادامه پيدا كند از مسير نيز بينهايت منحرف ميشود. از همين رو در هر قدمي كه برميداريم بايد خدا حافظ ما باشد، و راه درست را به ما نشان دهد و توفيق دهد تا در مسير حركت انحراف پيدا نكنيم. اگر تصور شود كه خداوند تنها با يک دعا تا پايان عمر، ما را از انحراف حفظ مي كند و با انجام دعا ما ميتوانيم هر کاري انجام دهيم و از انحراف نيز حفظ شويم، نوعي خود فريبي است.
سنت الهي و لزوم استفاده از اسباب
خداي متعال افعال خود و دعاها را نيز در چارچوب سنتهاي الهي انجام داده و اجابت ميكند. اگر خواسته انسان يك خواسته جدي باشد كه در مسير مستقيم حركت نموده و انحراف پيدا نكند، بايد به وسايلي كه خداي متعال در اختيارش گذاشته و تابلوهاي راهنمايي كه در بين راه قرار داده، توجه بنمايد. اگر انسان به دنبال اين است كه به اشتباه از جاده منحرف نشود بايد به تابلو نگاه نموده و ببيند كه جاده به كجا منتهي ميشود. اما اگر بدون توجه انسان وارد جاده فرعي شود و آن وقت بگويد خدايا ما را حفظ كن، اين دعا هيچ گاه مستجاب نميشود؛ و خلاف سنت الهي است. اين كار مثل شوخي كردن و استهزاء خدا است، ـ العياذبالله. مثل كسي است كه از پشت بام ساختمان هفت طبقه خود را به پايين پرت كند و بگويد خدايا من را نگه دار. ممكن است در هنگام ضرورت و اتفاق، انسان بدون تقصير در پرتگاهي بيافتد و در آنجا از خدا كمك بخواهد. در چنين جايي ممكن است كه خدا دعا را مستجاب كند. و براساس مصلحت، حتي اگر خلاف قوانين طبيعت هم باشد، او را حفظ فرمايد. اما اگر از روي عمد و بیدليل انسان خود را به پايين بياندازد و بگويد خدايا من را نگه دار، اين دعاي واقعي نيست.
در حديث قدسي، داستان معروفي نقل شده كه با مباني ديني و معارف ديني هم سازگار است. حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام با حالت بيماري براي مناجات به كوه طور رفتند و عرض نمودند خدايا بيمار هستم و مرا شفا بده. خطاب شد به نزد طبيب ميروي و دارويي را كه او براي تو تجويز ميكند تهيه و استفاده ميكني تا من نيز تو را شفا دهم. حضرت موسي بازگشت و آن دارو را تهيه و استفاده كرد و خوب نشد. بار ديگر به نزد خدا آمد و گفت خدايا من آن دارو را استفاده كردم و خوب نشدم. خطاب شد ما به تو فرموديم برو به نزد طبيب تا براي تو دارو را تجويز كند و سپس استفاده كن تا آنوقت تو را شفا دهيم. تو به نزد طبيب نرفتي. طبيب را نيز ما قرار دادهايم.
مؤثر حقيقي خداوند است
بنابر اين دعا وقتي مستجاب ميشود، كه انسان از اسباب استفاده كند ولي بايد توجه داشت كه وسايل و اسباب كارهاي نيستند، و همه امور به دست خداست «وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ»3. وقتي دعا ميكنيم خدايا من بيمارم و مرا شفا بده! بايد از وسايلي كه خدا قرار داده استفاده كنيم و سپس با دعا از خدا شفا را بخواهيم، براي اينكه توجه داشته باشيم، تأثير حقيقي از اوست؛ همه تأثيرات الهي براساس سنتهايي است كه خدا در اين عالم براي مصالح بيشماري قرار داده است. روح همه اين امور نيز به زمينه امتحان برميگردد. آيا طبيب به وظيفه خود عمل ميكند يا خير؟ داروساز به وظيفه خود عمل ميكند يا خير؟ صدها و هزارها مصلحت، در رابطه بين طبيب و مريض برقرار است. حكمتها و آزمايشهاي فراواني براي دهها نفر، در جريان يك بيماري اتفاق ميافتد. عالم براي امتحان خلق شده. ولي كار اصلي و تأثير حقيقي از اوست. اگر خدا اراده كند، اثر ميكند. دعا براي آن است كه ما توجه كنيم كه مؤثر حقيقي اوست. اگر هنگامي كه اسباب فراهم نباشد و در عين حال نااميد نباشيم، خدا از راه ديگر و از راه غيبي و غيرعادي نيز ميتواند شفا بدهد. براي خدا، بودن اسباب و نبودن اسباب فرقي نميكند. براي ما بودن اسباب، حكمتها و مصالحي دارد كه خداي متعال اراده كرده تا انسانها از آن اسباب استفاده كنند و با انجام وظايف و تكاليف خود تكامل پيدا نمايند.
وسوسههاي شيطاني در نيتهاي خير
اگر انسان شعور و حضور ذهن داشته باشد و شيطان او را به غفلت و نسيان مبتلا نكند، بايد بداند كه هر سخني كه ميگويد براي آغاز هر جمله و براي ادامه سخن احتياج به ياري و عنايت خدا دارد. اگر خدا نخواهد پس از گفتن حرف اول، براي گفتن حرف دوم، قدرت از انسان گرفته ميشود، يا از ياد انسان ميرود و عارضهاي يا بيماري يا سكته پيدا ميشود، ممكن است نيت برخي كارها پاك و سالم باشد و از آغاز كاري را كه شروع ميكنيم براي خدا و با قصد خوب انجام بگيرد اما پس از شروع، شيطان وسوسه كند و بگويد «اگر فلان شخص ببيند كه تو اينجا آمدهاي، بسيار خوب است چرا كه بعدها به درد تو ميخورد!»؛ اين ميشود «ريا». يا اين كه بگويد سخن تو را بعداً ديگران نقل ميكنند و در شهرهاي ديگر آوازه سخنان تو خواهد پيچيد و ديگران نيز استفاده ميكنند و ميگويند عجب سخنان خوب و مطالب درستي! اين ميشود «سمعه». خداي متعال ميفرمايد: «أَنَا خَيْرُ شَرِيك»4؛ «هر كسي در كار خود يك سهم كوچكي براي غير من قرار بدهد، من سهم خود را ميبخشم. كاري كه من در آن شريك داشته باشم، قبول نميكنم.»؛ بر همين اساس انسان، لحظه به لحظه احتياج به خدا دارد تا به او عنايت فرمايد كه شيطان او را فريب ندهد.
ممكن است در برخي اوقات يك چيزي به ذهن انسان خطور كند و آنرا در كار ترتيب اثر دهد. پس از مدتي آشكار ميشود كه آن القاء شيطان بوده است. انسان در هر روز و هر لحظه و هر ساعتي، در معرض سقوط و اشتباه و انحراف است. طلبه در آغاز ورود به حوزه واقعا للّه و فياللّه اقدام میکند، جز رضاي خدا و خدمت به دين و ثبت نام او در طومار سربازان حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه الشريف، هيچ قصد ديگري ندارد. طلبه حاضر است از همه چيز بگذرد تا در اين راه موفق بشود و جزء سربازان امام زمان(ع) حساب بيايد. كم نيستند طلبههايي كه در آغاز با صفا و خلوص و پاكي وارد حوزه ميشوند و مثل يك پارچه نور، و غنچه گل، كار خود را شروع ميكنند. اما پس از مدتي تحت تأثير محيط و شرايط زندگي، نيازهايي در زندگي پيدا ميشود، كه آرام آرام انگيزههاي آنان سست شده و هدفهاي ديگري نيز مدنظر قرار میگيرند. وقتي قصد انسان آلوده شد، و خلوص و پاكي و صفا رخت بر بست و خداي ناكرده مهار انسان در دست شيطان قرار گرفت، آرام آرام به جاي مقاصد حلال دنيوي، مقاصد غيرحلال نيز ضميمه ميشود. آن هنگام است كه انسان از اوج به حضيض دوزخ سقوط كرده و همنشين شياطين و افراد فاسد و منحرف و دشمنان دين ـ نعوذبالله ـ. خواهد شد. در اين مورد نمونههاي فراوان وجود دارد. از روز اول كه انسان كاري را آغاز ميكند ممكن است قصد او خالص باشد. چنين كسي نميتواند، مطمئن باشد كه تا پايان راه، خدا او را حفظ كند. اگر ميخواهد خدا او را حفظ كند لحظه به لحظه بايد از خدا بخواهد تا او را حفظ كند.
پايههاي بينشي و گرايشي در رفتارهاي اختياري
رفتار اختياري ما دو پايه اساسي دارد: يك پايه شناختي و بينشي و يك پايه گرايشي و ارادي. نخست آنكه انسان بايد بداند كه چه كار بايد بكند و دوم آنكه بايد بخواهد آن كار را انجام دهد. شيطان در هر دو مرحله ميتواند با وسوسه، نفوذ كند. شيطان در شناخت انسان خدشه وارد كرده و شك ايجاد ميكند. به عنوان نمونه انسان در آغاز طلبگي فكر ميكند كه اين راه امام زمان(ع) است و با پاكي و كمال اطمينان خاطر وارد حوزه ميشود. اما پس از مدتي براساس شرايط روزگار «بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ»5؛ ميگويد، طلبگي هم شد كار؟ آيا خدا به هيچ كار ديگري راضي نيست؟ امام زمان(ع) فقط به طلبهها نياز دارد؟ وارد كارهاي ديگر ميشويم تا به جامعه خدمت كنيم! طبيعي است كه كارهاي ديگر درآمد بيشتري دارد، براي اينكه خود را قانع و توجيه كند به بيان نقطه ضعف از روحانيت ميپردازد و ميگويد: علما چنينند و چنانند و دنيا را نشناخته و موقعيتها را درك نميكنند. پس از مدتي نيز با خروج از طلبگي، گاه به يك ضد روحاني، ضد آخوند و سپس ضد دين تبديل ميشود. خودم كساني را ميشناختم كه در كلاس درس تفسير بنده شركت ميكردند، و با آنها ارتباط داشتيم. بعضي؛ از آنان جزء منافقين شدند و اكنون در كشور هلند زندگي ميكنند. از بهترين شاگردان من نيز بودند. پيش از انقلاب چند سال زندان بودند و پس از انقلاب نيز به بركت انقلاب و آزادي از زندان رفتند به خارج از كشور! بعضي از آنان نيز در داخل كشور هستند كه شايد كمتر از آنها نباشند. آنها يك مسيري را سپري كردند و اينها مسيري ديگر را. انسان بايد توجه پيدا كند كه نياز به خدا فقط براي جبران گذشته و تأمين آينده نيست بلکه بايد بداند كه هر لحظه هم از نظر فكر و هم از نظر اراده و خواست در معرض انحراف است.
كلمه «زيغ»؛ هم در كجروي و هم در كجانديشي هر دو استفاده ميشود. «فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ»6خدا مردم را هدايت كرد، اما آنها خود منحرف شدند، چرا كه در عمل به كجروي ادامه دادند. گاهي انسان ميداند، كه دارد كار اشتباه و غلطي انجام ميدهد، اما خود را به بيخيالي و نفهمي ميزند و تغافل ميكند. گويا توجه ندارد اما در عمق دل توجه دارد. به گونهاي رفتار ميكند كه گويا اصلاً چيزي نشنيده است. پس از مدتي كه او را متوجه ميكنند، حتي از رفتار خود دفاع ميكند، لج كرده و عناد ميورزد. فرآيند لجبازي و عناد يك مسئله رواني است. روانشناسان بايد تحليل كنند، كه چطور انسان لجباز ميشود. آنچه كه آشکار است اگر انسان اشتباه خود را توجيه كند و سپس آنرا ادامه دهد، مصداق اين آيه ميشود: «فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ»؛ وقتي به كج روي ادامه دادند، خدا نيز دلهاي آنان را كج ميكند؛ و ديگر نميفهمند كه راست كدام و كج كدام است! خدا از آنها قدرت تشخيص را ميگيرد: «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»7؛ قرآن ميگويد پردهاي در برابر آنها قرار ميگيرد كه ديگر نميبينند. چطور ميشود كه خداي متعال با آن همه مهرباني و رحمت بينهايت، بعضي از بندگان خود را كور و نابينا و كوردل نموده و بر دل آنان مُهر ميزند؛ «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ، بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ».8؛ انسان وقتي در سراشيبي شروع به دويدن ميكند، دور برميدارد، و كنترل اختيار خود را از دست ميدهد و با سرعت تمام با سر و صورت بر زمين ميافتد. از جهت توحيد افعالي چه كسي اين انسان را بر زمين افكند؟ همه كارهايي كه در عالم واقع ميشود طبق قوانيني است كه خدا قرار داده است. براساس جاذبه زمين وقتي انسان با سرعت حركت كند، ديگر قدرت كنترل از او گرفته ميشود، اين قانوني است كه خدا قرار داده؛ پس ميتوانيم بگوييم خدا او را به زمين افكند. كسي كه با خدا عناد ميورزد و دين خدا را مسخره ميكند نتيجهاي جز كوردلي ندارد. آن هم كوردلي كه قدرت درك حقيقت از او گرفته ميشود؛ «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ».9
مخالفت با دستورات الهي موجب محروميت از هدايت
همه دستورات الهي براي آن است كه ما به صراط مستقيم هدايت بشويم و آنرا پيموده تا به سعادت برسيم. «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ»10؛ اگر ميخواهيد در راه راست باشيد بايد از خدا اطاعت كنيد. هر راهي را كه غير از خدا آنرا معرفي كند، انسان را به منزل نميرساند. «وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»11؛ اگر ميخواهيد در راه راست باقي و استوار و ثابت قدم بمانيد، بايد به خدا اعتصام داشته باشيد. اگر هم ميخواهيد راه راست را خوب بشناسيد، «وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَی اللّهِ»12؛ اگر افراد در مسئلهاي اختلاف پيدا كردند معلوم ميشود عقل آنان براي تشخيص كافي نيست در اينجا راهي جز اين نيست، که ببينيم خدا چه ميگويد. اگر انسان به سراغ خدا كه نرفت، هيچ، بلكه به سراغ دشمنان خدا، رفت تا تشخيص بدهد كه خوب و بد چيست و كدام قانون درست و كدام غلط است، و قانوني را به نام منشور سازمان ملل امضاء كردند، و آنرا از انجيل و قرآن ـ العياذبالله ـ برتر دانست، ديگر خدا چنين كسي را هدايت ميكند؟ چند زورگوي گردن كلفت دور هم نشستهاند و براي تأمين مقاصد شخصي و با فكر ناقص خود يك چيزي را به عنوان اعلاميه حقوق بشر نوشته و با هم امضاء كردهاند. در آنجا گفتهاند كسي را بعنوان مجازات رفتار، نبايد چوب بزنيد؛ پس حكم خدا باطل است! مجازات اعدام مطلقا، چه در قصاص، چه در امور كيفري و جنايي ممنوع است! پس تمام احكام خدا مربوط به احكام كيفري باطل است! احكام قصاص هم باطل است! چون اعلاميه حقوق بشر اجازه نميدهد! تمام دستورات و احكام خدا و صد و بيست و چهار هزار پيغمبر را تعطيل كنيد. آنوقت كساني نيز در ميان مسلمانها، با لباسهاي مقدس بگويند اين پايان خط تمدن بشر است! آيا ميخواهيد خدا چنين انساني را هدايت كند؟ كساني كه رسما به خدا ميگويند ما تو و احكام و دستورات تو را قبول نداريم، ميخواهيد هدايت شوند؟! اينان در مقام شناخت و عمل لجبازي ميكنند. ميفهمند كه كار خطايي است اما باز هم توجيه میکنند و رفتار همه انبياء، اوليا، ائمه اطهار، اولياء دين و مقام ولايت را تخطئه ميكنند. آيا چنين كسي را خدا هدايت ميكند؟ «فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ»، «فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللّهُ»13.
اگر خداي ناكرده ما جزو يكي از اين دو طايفه بوديم كه يا در مقام شناخت به سخنان خدا و پيامبر (ص) توجه نكرده و بگوئيم خودمان ميفهميم «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدِي».14؛ يا اينكه در عمل نيز از دشمنان خدا پيروي كرده و به دستورات الهي عمل نكنيم، هر چند هم دعا كنيم كه خدايا ما را هدايت كن خدا چنين كسي را هيچ وقت هدايت نخواهد كرد. «فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللّهُ».
چنگ زدن به ريسمان الهي
در اولين مرحله انسان بايد از راههايي كه خدا براي هدايت در مقام فهم و شناخت به او داده، درست استفاده كند: اول عقل، دوم وحي؛ نبوت، سپس فرمايشات ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين كه مفسر وحي هستند. بايد با دل و جان به سخنان پيامبر(ص) و ائمه هدي(ع)، سراپا گوش فرا دهيم. بگوييم كه حكم آنچه تو فرمايي؛ ما چه كاره هستيم. بعد از مرحله شناخت، در مقام عمل، بندهوار تسليم باشيم؛ «أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ»15.
اگر در لحظه به لحظه زندگي خود را بين آسمان و زمين در حال سقوط ببينيم، به ريسمان الهي چنگ ميزنيم و از او ميخواهيم تا ما را حفظ كند «وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛ در غير اين صورت اگر هزاران بار دعاي «وَ إِنْ مِلْنَا فِيهِ فَعَدِّلْنَا»؛ را دستهجمعي نيز بخوانيم فايدهاي ندارد. دعاي واقعي آن است كه مضمون آن را با تمام وجود باور كنيم. بدانيم كه در معرض خطريم و تنها خدا ميتواند ما را حفظ كند. خدا را بخوانيم و با او پيمان ببنديم كه آنچه تو ميگويي عمل ميكنيم. آنوقت صادقانه ميتوانيم بگوييم «وَ إِنْ مِلْنَا فِيهِ فَعَدِّلْنَا؛ وَ إِنْ زُغْنَا فِيهِ فَقَوِّمْنَا»؛ «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا»16؛ خدايا پس از هدايت نگذار گمراه و كج فكر بشويم. البته خداوند با اجبار كسي را حفظ نميكند چرا كه خلاف حكمت آفرينش است. بلكه انسان با اختيار خود، راه را انتخاب كرده و در هنگام حركت در مسير در هر كجا كه به ضعف و نقص توانايي خود پي برد، از خدا ميخواهد تا ضعف و كاستيها را جبران كند.
ما نيز از خدا ميخواهيم تا در آنجايي كه خيال ميكنيم استقلال داريم، به ما بفهماند كه هيچ كاره هستيم و اوست كه ما را حفظ ميكند: «وَ إِنِ اشْتَمَلَ عَلَيْنَا عَدُوُّكَ الشَّيْطَانُ فَاسْتَنْقِذْنَا مِنْهُ». شيطان گاهي از كنار بعضي از بندگان خوب خدا كه ميگذرد، فقط با آنان تماسي گرفته و رد ميشود. قرآن ميفرمايد: «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا»17. «طائف»؛ يا «طوّاف»؛ يعني دورهگرد. در زمانهاي گذشته بعضي؛ از فروشندگان در كوچهها ميگشتند، تا اجناس خود مثل ميوه و گوشت و پارچه را بفروشند. به اين دوره گردها «طوّاف»؛ يا «طائف»؛ ميگفتند. بعضي از شيطانها دورهگردند؛ و جاي ثابتي ندارند. بعضي؛ انسانها يك قرين و رفيق شيطاني ثابت دارند، يعني رفيق شيطانند. شيطان هميشه مثل رفيق باوفا همراه آنان است. «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ»18، «وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ»19. بعضيها شيطان همراه هميشگي و رفيق شفيق آنان است، و هيچ وقت آنان را رها نميكند. آنهايي كه خود را به خدا ميسپارند، اينگونه نيستند. شيطان هميشه به آنها راه ندارد؛ ولي گاهي شيطانهاي دورهگرد هستند كه به انسان مومن تنه ميزنند. «مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ»؛ يك شيطان عبوري ميآيد و به انسان تنه ميزند، و چيزي ميگويد و القايي ميكند تا شوكي به آدم وارد كند. مؤمنين وقتي با چنين وضعي مواجه ميشوند «تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»؛ فوراً متوجه ميشوند كه اين شيطان بود و حقيقت را مييابند و ميبينند ، چرا كه مؤمنين بينا هستند و درك ميكنند كه واقعيت چيست، فريب شيطان را نميخورند. ولي اگر كسي حقيقتي را درك كرده و براي او ثابت شد، اما تغافل و اعراض كرد، به گونهاي كه گويا سخني نشنيده، و سپس نيز از آن حقيقت رو برگرداند و انكار كرد، «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً»؛ «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً»20؛؛ خود ما شيطاني را ميفرستيم تا رفيق آنان باشد. اين سنت الهي است. ناشنوا نشان دادن خود و اعراض كردن، لازمه ناشكري هدايت خداست چرا كه خدا او را هدايت كرد، اما دل به شيطان و وسوسه او سپرد. سرانجام كار به جايي ميرسد كه گاهي شيطان به انسان حمله ميكند كه و او را محاصره ميكند. تعبيري كه در اين دعا به كار رفته ميفرمايد: «وَ إِنِ اشْتَمَلَ عَلَيْنَا»؛ اين تعبير در جايي به كار ميرود كه مثلاً پارچهاي به دور بدن انسان پيچيده بشود به گونهاي که حتي دستهاي او نيز به زير پارچه برود. اين ميشود «اشْتَمَلَ عَلَيْنَا»؛ گاهي شيطان آنچنان به دور افراد معاند و لجباز ميچرخد و آنان را احاطه ميكند كه راه فرار ندارند. اگر چنين حالتي پيدا شد، بايد به خدا پناه برد: خدايا اين دشمن توست كه اين كار را بر سر ما آورده ما را از چنگ شيطان نجات بده. «اشْتَمَلَ عَلَيْنَا عَدُوُّكَ الشَّيْطَانُ فَاسْتَنْقِذْنَا مِنْهُ».
هرگاه شيطان به شما برخورد كرد و با وسوسه و القائات شيطاني قصد حمله به شما را داشت، سريع متذكر شده و به خدا پناه ببريد «وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ»21؛ چون جز خدا كسي ديگر توانايي مقابله و غلبه بر شيطان را ندارد. شيطان در مقابل خدا حقير است. كيد شيطان در مقابل خدا خيلي ضعيف است، چيزي نيست؛ اما براي ما بسيار خطرناك است. «إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ». اگر ما واقعاً و با تمام وجود شناخت صحيح و توفيق عمل را از خدا خواستيم، خداوند نيز به تحقيق ما را هدايت ميكند: «فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»
--------------------------------------------------------------------------------
1. يس / 61.
2. زخرف / 43.
3. شعراء / 80.
4. الكافي، ج 2، ص 295، باب «الرياء».
5. سبأ / 33.
6. صف / 5.
7. بقره / 7.
8. نساء / 155.
9. جاثيه / 23.
10. يس / 60-61.
11. آلعمران / 101.
12. شورى / 10.
13. روم / 29.
14. قصص / 78.
15. آلعمران / 20.
16. آلعمران / 8.
17. اعراف / 201.
18. زخرف / 36.
19. فصلت / 25.
20. طه / 124.
21. اعراف / 200.