بسم الله الرحمن الرحيم
«ماه نجات از آتش»
آن چه پيش رو داريد گزيدهاى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 3/7/87 مطابق با شب بيست و چهارم ماه مبارک؛ رمضان 1429 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
رهايي از آتش در شبي از ماه رمضان
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ إِذَا كَانَ لَكَ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ مِنْ لَيَالِي شَهْرِنَا هَذَا رِقَابٌ يُعْتِقُهَا عَفْوُكَ، أَوْ يَهَبُهَا صَفْحُكَ فَاجْعَلْ رِقَابَنَا مِنْ تِلْكَ الرِّقَابِ، وَ اجْعَلْنَا لِشَهْرِنَا مِنْ خَيْرِ أَهْلٍ وَ أَصْحَابٍ.»
مضمون اين فراز از دعا آن است كه با توجه به آزاد شدن عدهاي از آتش جهنم، در هر شب از شبهاي ماه مبارك رمضان، با عنايت خدا ما نيز از كساني باشيم كه در اين ماه از آتش جهنم آزاد شده و از بهترين اصحاب و اهل اين ماه قرار بگيريم. در بين مسلمانان اين عقيده مشهور است كه در هر شب ماه مبارك رمضان خدا عدهاي از گناهكاران را ميآمرزد و آنها را از آتش جهنم نجات ميدهد. اساس اين باور، رواياتي از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است كه از سوي علماي سنّی و شيعه با اسناد مختلف و بيانات متقارب نقل شده است که فرمودند: در هر شب ماه رمضان خداي متعال فرشتهاي را ميفرستد و ندا ميدهد «هَلْ مِنْ تَائِبٍ، هَلْ مِنْ سَائِلٍ، هَلْ مِنْ مُسْتَغْفِرٍ»1؛ آيا درخواست كنندهاي هست؟ آيا توبه كنندهاي هست؟ آيا استغفار كنندهاي هست؟ كساني كه به نداي اين فرشته پاسخ بدهند، خدا دعاي آنان را مستجاب نموده و استغفار آنان را پذيرفته و گناهان آنها را ميآمرزد. تا شب پاياني ماه رمضان که به اندازه همه كساني كه در طول اين ماه آمرزيده شدهاند، گناهكاران ديگري را نيز ميآمرزد. روايات ديگري همچون اين روايت از پيغمبر اكرم(ص) بسيار نقل شده است. بر همين اساس در اين دعا گفته ميشود خدايا! اگر در شبهاي ماه رمضان قرار است كساني را از آتش جهنم نجات بدهي، ما را نيز از آنان قرار بده.
گردن ما را از آتش جدا فرما!
تعبيري كه در دعا آمده اين است كه «رِقَابٌ يُعْتِقُهَا عَفْوُكَ»؛ اگر در اين شبها رقبه و زنجيرهايي بر گردن ما باشد، عفو تو آنها را آزاد ميكند «عتق رقبه»؛ در مورد آزاد كردن كسي كه اسير است، به كار ميرود. در تعابير قرآني، كلمه «رقبه»؛ يا جمع آن «رقاب»؛ به معني «برده»؛ است «فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ»2؛ يعني آزاد كردن يك برده مؤمن. در آيه شريفه «فَكُّ رَقَبَةٍ * أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ»3؛ «فك رقبه»؛ به معني آزاد كردن برده است. آزاد كردن نيز با دو تعبير معروف است كه در قرآن و ادعيه و رواياتي از اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين، نقل شده است. يكي تعبير «عتق»؛ و «عتاق»؛ است؛ و ديگري تعبير «فكّ»؛ و «فكاك»، «فكّ رقبه». يا «فَكاك رَقَبَتي مِن النّار»؛ در دعاهايي كه در ماه رمضان، دعاي ابوحمزه، دعاي جوشن كبير و ساير دعاها كه گفته ميشود، تعبير «فكّ رقبه»؛ يا «ما را از آتش جهنم آزاد كن»؛ در روايات فراوان آمده است.
اصل كلمه «رقبه»؛ به معناي گردن و «عُنُق»؛ است، ولي از باب «تسمية الشي باسم اشرف اعضائه»؛ به برده «رقبه»؛ گفته شده است. در گذشته بردهها را با طناب ميبستند؛ تا نتوانند فرار كنند. شايد مناسبت اينكه به برده «رقبه»؛ گفته شده است، براي اين بوده كه گردن؛ بردگان را با طناب ميبستند. البته در ادبيات نميشود تحقيق علمي و عقلي جدي داشت. مهم آن است كه انسان بفهمد، دقيقا اين تعبير در چه موردي به كار رفته و منظور چيست. بعضي؛ نيز «رقبه»؛ را واحد شمارش بردهها ميدانند. واحد شمارش شتر «نفر»؛ است. همان تعبيري كه درباره انسان به كار ميرود واحد شمارش گاو و گوسفند «رأس»؛ است. در مورد برده نيز گفتهاند «رقبه»؛ حكم «رأس»؛ و «نفر»؛ و واحد شمارش را دارد. وقتي ميخواهند بگويند چند برده، ميگويند، چند «رقبه». در مجموع، «رقبه»؛ يعني كسي كه حكم برده را داشته و در چنگال فرد ديگري اسير و گرفتار بوده و مهار او در دست انسان ديگري است.
همه وارد جهنم ميشوند!
پس ميتوان از كلمه «عتق رقبه»، «فك رقبه»؛ و«فَكاك رَقَبَتي مِن النّار»؛ در دعاهاي اين ماه فهميد كه انسان، به ويژه انسان گناهكار، اسير جهنم و آتش شده و آتش عذاب بر او تسلط پيدا ميكند. از همين رو زماني كه از خدا آمرزش گناهان را ميخواهيم، ميگوييم «گردن ما را از آتش جهنم خلاص كن»؛ يعني ما را از بردگي جهنم بيرون آور تا از عذاب آزاد شويم. اين تعبير در قرآن نيز آمده است. «جهنم «محيط»؛ به كافرين است»4؛ اين معنا فهميده ميشود كه آدم گنهكار، اسير جهنم و در اختيار آتش است. به گونهاي كه نميتواند از عذاب فرار كند. تنها راه نجات از حلقه آتش عذاب جهنم، آمرزش الهي و لطف و رحمت اوست. آنچه مورد قضا و قدر حتمي الهي است، آن است كه همه انسانها، حتي مؤمنين، وارد جهنم ميشوند. تعبير آيه شريفه اين است «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها كانَ عَلی رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا * ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا»5؛ منظور از «ورود»؛ در اين آيه چيست؟ آيا مؤمنين نيز در جايي كه آتش شعله كشيده، وارد ميشوند؟ بعضي از مفسرين ميگويند: منظور از «ورود»، «دخول»؛ نيست. در عربي بين «ورود»؛ و «دخول»؛ فرق است. «دخول»؛ در مقابل «خروج»؛ است. اگر چيزي وارد و داخل ظرفي بشود، ميگويند «دخول». ولي «ورود»؛ اعم از اين است. در داستان حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام قرآن ميفرمايد: «وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ»6؛ حضرت موسي زماني كه از مصر به سوي مدين، فرار كرد در بيرون شهر به جايي كه مردم از آن آب ميكشيدند و به گوسفندان آب ميدادند رسيد. قرآن در اين داستان ميفرمايد: «وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ»؛ موسي وارد آب مدين شد. در اينجا منظور اين نيست كه درون آب رفت. بلكه به اين معناست كه موسي در محلي كه آب وجود داشت و در حوزه؛ و فضايي كه جاي آب برداشتن بود، وارد شد. اگر قرآن فرموده بود «دَخلَ ماءَ مَدْيَنَ»؛ يعني موسي داخل آب رفته بود. در مرثيهها نيز ميگويند كه حضرت اباالفضل (ع) وارد شريعه شدند. شريعه در كنار رود فرات، جايي است كه آب برميداشتند. «وارد»؛ شريعه شدند به اين معنا نيست كه حضرت اباالفضل (ع) در آب رفتند.
بر همين اساس وقتي خداوند در اين آيه ميفرمايد: «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها»؛ منظور آن نيست كه همه مردم، حتي مؤمنين و انبياء در آتش جهنم داخل ميشوند، بلكه در فضاي جهنم و محيطي كه شعلههاي آتش وجود دارد، وارد ميشوند. برخي از مفسرين ديگر گفتهاند اين ورود به معني اشراف بر موضوع است. چرا كه قرآن پس از آن ميفرمايد «ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا»؛ كسي كه در معرض گرفتاري است ميشود گفت او را ؛ «نجات»؛ دادند. اگر انسان از روي پل و معبري كه بر روي رودخانه، پرتگاه يا دريا قرار دارد، بگذرد ميگويند وارد رودخانه يا پرتگاه يا دريا شد. چرا كه زير پاي او درياست. به كسي كه از روي پل عبور ميكند، ميگويند «وَرَد البحر». يك احتمال اين است كه صراط چون پلي است كه روي جهنم كشيده شده، و همه بايد از آن عبور كنند، بر همين اساس گفته شده كه همه به نحوي وارد محيط جهنم ميشوند. البته در اين ورود كساني كه ظالم هستند در جهنم سقوط ميكنند «وَ نَذَرُ الظّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا»؛ اما كساني كه اهل گناه و اهل معصيت نيستند، نجات پيدا كرده و از صراط ميگذرند.
تأويل بايد با ظاهر آيه و تعاليم اهل بيت منطبق باشد
اين احتمال، يك تأويل عرفاني است كه براي اين آيه ذكر كردهاند. البته بايد توجه داشت تأويل به معناي نفي معناي ظاهري نيست. از ديدگاه اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين، تأويلي صحيح است كه با حفظ ظاهر قرآن و تفسير ظاهري، با معناي باطني مورد تأييد اهل بيت(ع)، تطبيق داشته باشد. تأويل آن نيست كه هر كسي به دلخواه خود تأويلي براي آيه قرآن ارايه كند. اين شبيه تفسير به رأي است. اگر كسي در تأويل فكر كند كه وقتي تأويلي براي آيه ذكر ميشود ديگر ظاهر آيه مراد نيست، اين نيز غلط است. قطعاً ظاهر آيه مراد است. سيره اهل بيت(ع) بر آن بوده كه براي آيات قرآن تفسير ظاهري ارايه فرموده و با استدلال تفسير قرآن به قرآن ميكردند؛ «القران يفسر بعضه بعضا»؛ ولي گاهي ؛ خود اهل بيت(ع) براي بعضي آيات تأويلاتي ذكر ميكردند، اگر در روايات به نقل صحيح معتبر از اهل بيت(ع)، مطالبي نقل شده باشد، «علی الرأس و العين»؛ مورد قبول است. اما ؛ اگر كساني به خيال خود با ذوق و سليقه خود معنا و تأويلي براي آيه ارايه كنند، مردود و خطرناك است. امروز يكي از راههاي دشمنان اسلام جهت سوء استفاده از اسلام آن است كه براي آيات معاني تأويلي و هرمنوتيك ذكر كرده و قرآن را از اعتبار انداخته و سرانجام ميگويند، ديگر نميشود به ظاهر قرآن استناد كرد. اگر روايت معتبري براي تأويل آيه وجود داشته باشد، قابل قبول است، در غير اين صورت فقط در حد يك احتمال ميشود به آن نگاه كرد.
باطن دنيا جهنم است
اين كه گفتهاند جهنم باطن دنياست منظور اين است که ما ظاهري را در اين عالم ميبينيم. لذايذ، خوشي و ؛ زرق و برقهايي كه وجود دارد هر كدام جاذبههايي براي ما دارد. قرآن ميگويد: «فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا»7؛ اينها شما را فريب ندهد. از خود قرآن نيز در بعضي از موارد فهميده ميشود، چيزهايي كه ما آنها را خيلي زيبا و شيرين و جذاب تصور ميكنيم، در باطن آتش سوزنده است «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامی ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً»8؛ مضمون آيه اين است كه كساني كه مال يتيمان را به ناحق ميخورند، در درون خود آتش وارد ميكنند.
حقيقت برخي غذاها، چركي و خون است
كساني كه بصيرت و چشمهاي باطنبين دارند، ميبينند كه انسان دارد آتش ميخورد. كساني بودهاند كه ميديدند اشخاص در حال غذا خوردن به جاي غذا چرك و خون ميخورد، و يا اينكه به نشان آنها داده شده بود كه وقتي غذا را فشردند از آن خون ميچكيده است. وقتي در روايت چنين چيزي آمده و در قرآن نيز اشاره ميشود «إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً»؛ لزومي ندارد آن را تكذيب كنيم. البته اگر بخواهيم استناد به اسلام و قرآن و اهل بيت بدهيم، ؛ بايد براي آن دليل معتبر داشته باشيم؛ اما اگر در جايي در اين زمينه مطلبي گفته شد به اين معنا نيست كه حتما بايد آنرا تكذيب كرد. وقتي ميگويند سند يك روايتي ضعيف است، به اين معنا نيست كه حتما دروغ است. آيا اگر كسي دروغگو بوده و يا عدالت او ثابت نشده باشد، هر سخن ديگري بگويد دروغ است؟ وقتي ميگويند اين روايت ضعيف است، و راوي آن كذّاب بوده به اين معني اين نيست كه قطعا دروغ است، بلکه يعني به آن نميشود اعتماد كرد؛ شايد دروغ گفته؛ شايد هم راست گفته است. اين است كه حتي روايت ضعيف را نيز انسان نبايد بگويد كه قطعا دروغ است؛ مگر شاهدي بر كذب بودن آن وجود داشته باشد.
هر روايت ضعيفي، دروغ نيست!
مرحوم علامه طباطبايي رضوان الله عليه در بعضي جلسات شبهاي پنج شنبه و جمعه بعضي از روايات مشكل بحار را ميخواندند و تفسير نموده و توضيح ميدادند. گاهي به روايتي ميرسيدند كه شواهد ضعف فراوان داشت، متن روايت منسجم نبود يا مطالب با ظواهر قرآن سازگار نبود. ايشان به نقاط ضعف روايت اشاره ميكردند كه به عنوان مثال مخالف ظاهر فلان آيه يا مخالف فلان روايت است. سند آن نيز اعتباري ندارد. با اين حال در پايان سخنان خود ميگفتند: «نردّ علمه الی اهله». انسانهاي والايي همچون مرحوم علامه طباطبايي (ره) اين گونه با احتياط با مسأله برخورد میکردند چرا كه از خدا ميترسند كه شايد فرداي قيامت بازخواست شوند كه از كجا ميدانستي دروغ است؟ اينكه راوي آن انساني بوده كه وثوق آن ثابت نشده دليلي بر دروغ بودن روايت نميشود. براي همين بود كه مرحوم علامه پس از نقد و بررسي و گرفتن اشكالات متعدد از روايت در پايان سخن ميفرمودند: «نردّ علمه الي اهله».
اهل مكاشفه، باطن دنيا را ميبينند
مفسرين که تأويل را براي بعضي از آيات پذيرفتهاند، تأويلي است كه با ظاهر آيه منافات نداشته باشد. تأويل در مورد آيه مذکور اين است كه دنيايي كه ما به اين زيبايي ميبينيم، باطني دارد. شاهد آن نيز اين است كه در بعضي آيات گفته شده باطن غذاي لذيذ و شيرين، آتش است. بسياري از بزرگاني كه اهل مكاشفه و شهود هستند نيز آنرا تأييد نموده و بعضي از امور را ديدهاند مثل بعضي غذاها كه باطن آن خون و كثافت بوده است. بر همين اساس ميشود گفت كه باطن اين عالم با توجه به اين ظواهر فريبنده، جهنم است و همينهاست كه انسان را به جهنم ميكشاند.
جاذبه دنيا، آتش جهنم در اين عالم!
وقتي انسان درگير جاذبهها شد در جهنم ميافتد، از همين رو آيه «إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها»؛ به اين معناست كه همه وارد اين دنيا ميشوند و جاذبه دنيا در آنها اثر نموده و آنها را به جهنم ميكشاند. اما بعضي خود را از جهنم و از اين جاذبهها خلاص ميكنند مثل كساني كه خود را از جاذبه زمين آزاد ميكنند و در فضا تحت تأثير جاذبه زمين نيستند، آنها نيز از جاذبه جهنم خود را خلاص ميكنند و خود را در پناه لطف خدا قرار ميدهند. آنان آزادند و در فضاي بهشت قرار ميگيرند. ولي ديگران كم و بيش به آن مبتلا ميشوند و گاهي دامن آنان آتش گرفته و دست و پاي آنان ميسوزد. گاهي نيز خداي نكرده همه وجودشان ميسوزد. پس «إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها»؛ ميتواند اشاره باشد به اينكه همه در اين دنيا گرفتار ميشوند و تحت تأثير جاذبههاي سوزان و جهنمي آن واقع ميشوند؛ ولي كساني كه «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْني»9؛ هستند، از اين جاذبههاي كاذب نجات پيدا ميكنند؛ كساني كه «نَذَرُ الظّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا»؛ هستند و به خود ظلم و ستم ميكنند و دل به زرد و سرخهاي اين عالم ميبندند، و با همه وجود در آتش ميافتند. از ديدگاه فرهنگ اسلامي انسانها يا در همين دنيا كه باطنش جهنم است، يا در روز قيامت در هنگام عبور از روي پل صراط، وارد جهنم ميشوند. مؤمنان با سرعت تمام از روي پل عبور ميكنند و گناهكاران در قعر آتش جهنم كه در زير پل صراط قرار دارد، سقوط ميكنند. با برداشت و فهمي كه از تعابير قرآن ميشود هر كسي كم يا زياد در مسير گرفتار شدن در آتش جهنم قرار دارد. اگر كساني گرفتار اين آتش شده باشند بايد آنها را نجات داد. اگر كساني نيز هنوز بر روي اين فضا پرواز ميكنند و از روي صراط در حال عبور و در معرض سقوط هستند، بايد دست آنان را گرفته و نجات داد. مؤمن وقتي خود را در همچون فضايي ببيند كه در معرض سقوط در آتش است، بايد به خداي متعال التجاء كند كه خدايا مرا نجات بده. معصومين نيز گناهي متناسب با مقام خود دارند.
لوازم اوليه حيات در اين عالم، خلاف شأن عبوديت كامل
حضرت امام(ره) در كتاب كشف اسرار فرمودهاند: يك چيزهايي لازمه زندگي اين عالم است. اگر كسي مريض و پاي او شكسته است و شما به ديدن او ميرويد، او نميتواند پاي خود را جمع كند. آن شخص احساس شرمندگي ميكند. ميگويد: مرا ببخشيد كه نميتوانم پايم را جمع كنم چرا كه پايم شكسته است! پيداست كه او معذور است؛ اما پيش خود شرمنده است، كه چرا در مقابل شخص محترمي پاي او دراز باشد. هر كس در اين عالم آفريده ميشود و ميآيد و زندگي ميكند، نميتواند حق بندگي خدا را آن گونه که بايد به جا بياورد. ناچار حالاتي خواهد داشت وكارهايي انجام خواهد داد، كه لازمه زنده بودن او يا زنده ماندن نوع و نسل اوست. خدا نيز راضي است و كسي را مؤاخذه نميكند كه چرا غذا خوردي؟ يا چرا قضاي حاجت كردي؟ وِلي خود شخص اگر نسبت به مقام الهي معرفت داشته باشد، پيش خود شرمنده است و ميگويد ببخشيد! ببخشيد! در روايت معروفي از پيغمبر اكرم(ص) نقل شده است: «إِنَّهُ لَيُغَانُ عَلَی قَلْبِي وَ إِنِّي لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً»10؛ من فضاي قلبم تيره و غبارآلود ميشود، و براي همين در روز هفتاد بار استغفار ميكنم. لازمه اين زندگي و معاشرت با اشخاص و توجه به گفت و شنودها و گناهها و آلودگيها، دل و ذهن انسان را تيره و تار ميكند. انسانهايي همچون اميرالمؤمنين(ع) و پيغمبر اكرم(ص) هميشه نميتوانند آنگونه باشند كه در محراب عبادت بودند. با مردم سخن گفته و بحث میكنند. گاهي به اين بزرگواران ناسزا گفته و بي احترامي ميكنند. آنها را بايد تحمل كنند تا تربيت شوند. لازمه زندگي در اين عالم ابتلا به كارهايي است كه مناسب شأن عبوديت در پيشگاه الهي نيست. و اين بزرگواران همين مسائل را براي خود گناه میشمارند و از آنها استغفار میکنند.
نجات از آتش، مهمترين دعاي انسان
مهمترين خواسته براي انساني كه قرار است از خدا چيزي بخواهد، اين است كه آتش جهنم خاموش شده و از اين آتش نجات بيابد. تا وقتي انسان ميسوزد، نوبت آن نيست كه آب و غذا بخورد و با حور العين همنشيني داشته باشد. نخست بايد آتش خاموش بشود، و از آتش نجات پيدا بكند. در بسياري از روايات وارد شده كه گفتهاند اگر دعاي مستجابي داشته باشيم، بايد چه دعايي بكنيم؟ گفتند نجات از آتش. در فرازي از مناجات شعبانيه علي بن ابي طالب (ع) ميفرمايند: خدايا من حاجتي از تو ميخواهم كه اگر آنرا به من ندهي، هر آنچه غير آن بدهي، سودي ندارد «وَ هي فَكاكُ رَقَبَتي مِنَ النّار»؛ اگر انسان در باغ بهشت در حال سوختن در آتش باشد، چه فايدهاي دارد؟
رهايي انسان از آتش جهنم در ادبيات ديني جايگاه مهمي دارد بر همين اساس در بيشتر دعاها اين مطلب تكرار شده است: «أَعْتِقْ رَقَبَتي مِن النّار»؛ «أَنْ تُعْتِقَ رَقَبَتي مِن النّار»؛ ؛ «أَنْ تَفُكَّ رَقَبَتي مِن النّار؛ فَكاكُ رَقَبَتي مِن النّار»؛ گردن مرا از آتش آزاد كن! اعتقاد بر اين اين است كه وقتي انسان گناه ميكند آتش بر او مسلط ميشود. اين بلايي است، كه خود انسان بر جان ميخرد.
دعاهاي ما، قرائت دعاست نه خواستن از خدا
درباره «فكاك رقبه»؛ يا «عتق رقبه»؛ در دعاها و مناجاتها تأكيد شده است. بايد توجه داشته باشيم كه آنچه در دعا مطرح ميكنيم واقعاً از خدا ميخواهيم و معرفت و شرايط روحي اهل مناجات را داريم يا اينكه تنها به قرائت آن اكتفا كردهايم. اگر كسي همچون بزرگان دين و اولياء دعا و مناجات داشته باشد، بايد به او تبريك گفت. در غير اين صورت همچون مؤذن شهر حِمص كه ميگفت: به قول مسلمين «اشهد ان لا اله الا اللّه»؛ ما نيز براي دعا خواندن، ميگوييم خدايا بندگان برگزيده تو چنين دعا كردهاند. وقتي دعاي كميل ميخوانيم ميگوييم خدايا علي (ع) اين گونه ميگفت. آيا ما نيز ميتوانيم بگوييم «فَهَبْني صَبَرْتُ عَلی عَذابِكَ فَكَيْفِ أَصْبِرُ عَلی فِراقِكَ؟»؛ ما آيا فراق خدا را ميدانيم چيست؟ ميدانيم چقدر سخت است؟ در درون خود بايد بگوييم كه خدايا علي اين گونه فرموده است. عقل ما به آن نميرسد!
در دعا همت عالي بايد داشت
علاوه بر ان بايد در دعا همت عالي نيز داشت. يكي از سخنرانان در پايان سخنان خود دعا ميكرد: خدايا از خلقت حضرت آدم تا پايان جهان هرچه به بندگان خوب خود دادي به ما نيز عنايت فرما. اين نشانه همت بلند و ؛ معرفت به رحمت واسعه الهي است. با اجابت اين دعا از خدا چيزي كم نخواهد شد. اگر خدا همه آن چه به همه بندگان خوب خود، در طول تاريخ داده است، به يك نفر بدهد، از خزانه؛ الهي كم نميشود.
دعا، جاي استدلال نيست
كلام و سخن انواعي دارد. مقتضاي هر مقام يك نوع تكلم و سخن گفتن است. در مقام بحث و استدلال و اثبات حجت بايد روش كلام، عقلي و فلسفي باشد. در قرآن نيز در محل بحث عقلي، خداوند اقامه برهان ميكند. اينكه عالم خدايي دارد و همه چيز در اختيار اوست و هيچ كسي از خودش چيزي ندارد. اينها نيازمند براهين و استدلال است. در كتابهاي فلسفه و كلام نيز اين گونه استدلالها براي براهين نقل شده است. يك نوع ديگر كلام، كلام جدلي است؛ يعني سخنگو در مقام اثبات برهاني نيست. بلكه ميخواهد فرد را در بحث مغلوب كند. ميگويد تو بايد براساس مباني خودت اين را بپذيري. قرآن از اين نوع سخن گفتن نيز دارد. اين نيز يك نوع سخن گفتن است. اعرابي كه از داشتن دختر شرم داشتند، «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ * يَتَواري مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ»11؛ وقتي به كسي خبر ميدادند كه خانم تو دختري زاييده، چهره او سياه ميشد و از مردم فرار ميكرد از خجالت به ميان مردم نميآمد. خدا به چنين مردمي ميگويد شما كه دختر را اين گونه ميدانيد پس چرا براي خدا دختر قائل هستيد؟! آنها ميگفتند ملائكه دختران خدا هستند «أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَی الْبَنِينَ12، أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثی»13؛ خدا ميگويد: شما پسر داشته باشيد و من دختر داشته باشم؟ ؛ «تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزی»14؛ عجب تقسيم ناعادلانهاي است! اين يعني محكوم كردن طرف بر اساس منطق خود او. اين استدلال و برهان نيست. اين يك سبك سخن گفتن خاص در مقام احتجاج است كه به آن «مجادله»؛ ميگويند براي آنكه به كسي بفمانند كه اشتباه ميكرده، با او به شيوه «جدل»؛ سخن ميگويند، تا بفهمد مبناي عقيده او غلط است.
به رحم آوردن خدا در دعا
انواع ديگري از سخن گفتن؛ نيز وجود دارد. يكي از سخن گفتنها سخن در مقام مناجات است، که گاهي در مقام «استرحام»؛ است؛ يعني انسان براي آنكه از رحمت خدا بيشتر بهرهمند بشود، با خدا به گونهاي سخن بگويد كه خدا را بر سر لطف بياورد، و رحمت خدا فوران كند. اين گونه تعبيرات در دعاها، نظير دعاي كميل آمده است «من كه در مقابل يك بلاي ساده دنيا تحمل ندارم، و درد اندكي را نميتوانم تحمل كنم؛ آن وقت چگونه آتشي را كه خشم تو آن را افروخته، ميتوانم تحمل كنم؟»؛ اين سخن براي «استرحام»؛ است. اگر اين بحث استدلالي بود، خدا جواب ميدهد كه اي انسان! تو زماني كه گناه ميكردي، ميخواستي به فكر عذاب باشي. ما چند بار به تو گفتيم، كه گناه نتيجهاي جز آتش ندارد! اين سخن استدلالي است. اما در مقام مناجات اين گونه بحث كردن، مناسب نيست. در دعا بايد به گونهاي سخن گفت كه خدا بر سر رحم بيايد، به حسب تصورات ما. خدا نيز دوست دارد كه بنده اين گونه با حالت تضرع و خشوع صحبت كند. چرا كه همه دعا و عبادات براي اين است تا بنده، بندگي و بيچارگي خود را درك كند. اين است كه انسان را بالا ميبرد.
ناز كردن و تهديد، در دعا
در مقام مناجات گاهي لحن سخن، لحن «ناز»؛ و «دلال»؛ است. ميگويد خدايا اگر مرا به جهنم بيافكني به اهل جهنم ميگويم كه من خدا را دوست داشتم، و او ؛ دوست خود را در جهنم افكند. گويا در اين فراز خدا را تهديد ميكند. در اينجا دعا كننده، انتظار دارد كه خدا بگويد: هرگز اين كار را نكن. اگر اين كار را انجام ندهي تو را به جهنم نميبرم! هر كدام از اين انواع سخنها مقام مناسب خود را دارد. نبايد گفت كه دعاها برهاني نيست و مغالطه است. نوع كلام در دعا، كلام ديگري است.
در دعا، براي همه بخواهيم
حكمت خدا بر اين است تا كساني مريض و كساني فقير و كساني گرفتار باشند. اين جهان، عالم امتحان است. با اين حال در دعا ميگوييم: «الّلهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقير؛ الّلهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جائِع، الّلهُمَّ أشْفِ كُلَّ مَريض»؛ وقتي از خدا ميخواهيم كه مشكل همه بيماران و فقيران را حل نمايد براي آن است كه ميخواهيم بگوييم احساس من اين است كه خير همه را ميخواهم. من نسبت به هيچكس نظر بد ندارم. خدايا به من عاطفهاي دادي كه خير همه انسانها را بخواهم. همه اينها مشروط به مصلحت توست. ولي آن چه به من، به عنوان بندهاي كه عاطفه انساني و خدادوست را به او دادي مربوط است، آن است كه براي همه خير بخواهيم. ما ميگوييم خدايا ما را از آتش جهنم نجات بده، و در هر شب كه كساني را نجات ميدهي، ما را نيز از زمره آنها قرار بده، اين دعا به اين معنا نيست كه هر شب خدا با قرعهكشي عدهاي را از جهنم نجات ميدهد، كار خدا بيحكمت نيست. اين بدان معناست كه ماه رمضان را وسيلهاي قرار داده تا در هر شب، عدهاي تنبه پيدا كرده و توبه نموده و اميد بيشتري به خدا پيدا كنند و تضرع و زاري و اعمال خير انجام دهند تا به بركت اعمال نيك خود مستحق نجات از آتش شوند.
--------------------------------------------------------------------------------
1. منلايحضرهالفقيه، ج 2، ص 96، باب «فضل شهر رمضان و ثواب صيامه».
2. نساء / 92.
3. بلد / 13-14.
4. توبه / 49؛ إِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ.
5. مريم / 71-72.
6. قصص / 23.
7. لقمان / 33.
8. نساء / 10.
9. انبياء / 101.
10. مستدركالوسائل، ج 5، ص 320، باب «استحباب الاستغفار في كل يوم».
11. نحل / 58-59.
12. صافات / 153.
13. نجم / 21.
14. نجم / 22.