بسم الله الرحمن الرحيم
«عوامل انحراف فکري»
آن چه پيش رو داريد گزيدهاى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 1/7/87 مطابق با شب بيست و دوم ماه مبارک؛ رمضان 1429 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
تنها نخوانيد، بخواهيد!
«اللّهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ جَنّبْنَا الْإِلْحَادَ فِي تَوْحِيدِكَ، وَ الْتّقْصِيرَ فِي تَمْجِيدِكَ، وَ الشّكّ فِي دِينِكَ، وَ الْعَمَي عَنْ سَبِيلِكَ، وَ الْإِغْفَالَ لِحُرْمَتِكَ، وَ الِانْخِدَاعَ لِعَدُوّكَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ»
انسان براي محفوظ ماندن از موانع پيشرفت در راه تقرب به خدا، بايد اهتمام داشته و به درگاه خداوند دعا کند و توسل بجويد. امام سجاد(ع) در فرازي از دعاي ورود به ماه رمضان از خداوند چنين خواستند كه خدايا ما را از انحراف در توحيد، كه اساس همه عقايد است، و از شك در دين و از فريب شيطان در مقام عمل، حفظ فرما.
دعا بايد برخاسته از دل باشد. صرف لقلقه زبان، دعا كردن نيست. دعا آن است كه انسان درخواست واقعي داشته و از خدا، با تمام وجود چيزي را بخواهد. اگر دعا تنها «اُدْعُوني»، نباشد و در كنار خواندن خدا، از او درخواست نيز بشود، خدا نيز در پي آن «أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؛ عنايت فرموده و دعا را مستجاب مينمايد. ما دعاهايي كه از پيغمبر اكرم و ائمه اطهار صلوات الله عليهم اجمعين وارد شده است را روخواني ميكنيم. اين دعا كردن نيست. اگر بخواهيم دعا كنيم بايد توجه به معناي دعا داشته و از عمق دل آن را از خدا خواسته و به لوازم آن ملتزم باشيم. ما معتقديم كه همه امور در دست قدرت خداست. اگر مريضي دعا كند كه خدايا به من شفا بده و از دارويي كه براي درمان او در نظر گرفته شده استفاده نكند، دعاي او براي شفا، هيچگاه مستجاب نميشود. داروها را خدا آفريده و خاصيت تاثير آن را نيز خدا عنايت فرموده است. اگر كسي به دوا و پزشك دسترسي يا امكان خريد دارو را نداشت و يا اينكه از اسباب عادي نا اميد بود، ميتواند بدون دکتر و دارو هم انتظار استجابت دعا را داشته باشد. اما كسي كه اسباب درمان براي او فراهم است و از آن استفاده نميكند، چنين فردي درخواست واقعي ندارد. در واقع «دعا كردن»؛ نيست؛ لقلقه زباني و «دعا خواندن»؛ است.
دعا و استفاده از اسباب
هنگامي كه از خدا ميخواهيم خدايا ما را از انحراف در توحيد حفظ فرما، بايد بدانيم خدا راههايي براي حفظ شدن ما از انحراف و شك قرار داده است. شيوه مصون ماندن از انحراف و شك در توحيد و دين، با صراحت در قرآن آمده است. اين بدان معناست كه همانند درمان بيماري و دسترسي به دارو، خداوند در اين مسئله نيز نسخه درمان و دارو را ارايه فرموده است. اگر انسان به اين نسخه و دارو بياعتنايي كرده و از خدا نيز بخواهد كه خدايا ما را حفظ فرما! دعاي چنين فردي واقعي نيست، و دعايي شبيه شوخي و گاهي شبيه استهزاء است. اگر صاحبخانه آب خنك يا شربت آب ليموي خنك و گوارايي را براي مهمانان بر سر سفره گذاشته است و مهمانان با وجود آب و شربت به صاحب خانه بگويند، از ما رفع عطش كن! در حالي كه آب براي رفع تشنگي وجود دارد اين سخن به گونهاي، استهزا و مسخره صاحب خانه به شمار ميآيد. وقتي خدا براي رفع نيازهاي، ما راه قرار داده و خود نيز فرموده است كه از اين راه استفاده كنيد، مصالحي در نظر گرفته است كه بايد از آن راه رفته و به دستور خدا عمل كرد، تا پاسخ و نتيجه آن را ديد. همه آنچه انسان در اختيار دارد براي خداست. انسان بايد همه آنها را به كار گرفته و استفاده كند؛ اگر كمبودي وجود دارد از خدا رفع آن كمبود را بخواهد. اگر اسباب عادي وجود نداشت آن هنگام از خدا بخواهد تا از راه غير عادي او را شفا دهد، چنين چيزي معقول است. اما اگر اسباب عادي فراهم است و انسان از آن استفاده نكند و فقط دعا كند، اين يا شوخي و يا بدتر از شوخي يعني استهزاء است.
علل انحراف فکري
اگر از خدا واقعاً ميخواهيم كه ما را از شك در دين، و الحاد در توحيد حفظ فرمايد، بايد بدانيم كه خدا فرموده است كه چه كار بايد كرد كه از خطر الحاد و شك در امان بود. به كار نبستن نسخه درمان و استفاده نكردن از دارويي كه خدا عنايت فرموده ؛ نوعي كفران نعمت و شبيه استهزا است. خداي متعال بخشي از آيات كريمه قرآن را اختصاص به اين داده است كه به ما نشان دهد از انحراف در دين مصون باشيم. قرآن گاهي با امر و نهي و گاهي در قالب داستان مطالبي را بيان كرده است. داستان كساني كه در توحيد اشكال داشتند: يا دهري بودند، يا بتپرست بودند، يا ملائكه را ميپرستيدند، يا جنيان را ميپرستيدند. قرآن با اشاره به چنين كساني و بيان داستان زندگي آنان، علت انحراف فكري و عقيدتي آنان را گفته و راه مصون ماندن از اين انحرافات را نشان داده است.
پيروي کورکورانه از پدران
قرآن در داستان حضرت ابراهيم(ع) اشاره ميكند: «إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ الَّتماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ»1؛ زماني كه ابراهيم(ع) به پدر و نزديكان خود ميگويد اين مجسمهها چيست كه شما در برابر آنها خضوع كرده و آنها را عبادت ميكنيد؟! آنان ميگويند: «قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ»2؛ اين سنت آباء و اجدادي ماست. پدران ما اين گونه عبادت ميكردند. چندين آيه در قرآن اشاره به اين نكته دارد ؛ كه هنگامي كه به بت پرستان ميگويند اين بتها چيستند كه ميپرستيد؟! آيا آنها چيزي ميفهمند يا كاري براي شما انجام ميدهند؟ آيا سود و زياني دارند؟ «أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ»3. آنها در پاسخ ميگويند: «قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ»4؛ پدران ما اين گونه عبادت ميكردند و ما نيز همان روش آباء و اجدادي را حفظ ميكنيم. اين افراد در مقام تشخيص راه صحيح، معرفت صحيح، و مبناي اعتقادي و ديني، تحقيق و فكر نميكنند. انسان براي يك امر عادي سالها زحمت كشيده و تحقيق ميكند. اما براي اين كه چه كسي را بايد پرستش نمود؟ آيا بتها قابل پرستش هستند يا نيستند؟ در پاسخ ميگويد: چون پدرانمان اينگونه عبادت ميكردند ما نيز همانگونه عبادت ميكنيم! اين همان تقليد كوركورانه و اهميت ندادن به دين است. ؛ اين داستان هشداري است براي انسان تا براي دين ارزش قائل باشد. سعادت دنيا و آخرت انسان در گرو دين است. اگر دين آسيب ديد و شك وارد آن شد «وَ الشَّكَّ فِي دِينِكَ»؛ بسياري از امور زندگي انسان نيز آسيب ميبيند.
خداوند در سوره زخرف آيه 23 درباره اساس و اهميت دين ميفرمايد: «وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلي آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ»5؛ هيچ پيغمبري را نفرستاديم، براي هيچ مردمي، مگر اين كه افراد خوشگذران آن امت، در برابر پيامبر خود اين شعار را تكرار ميكردند «پدران ما چنين ميكردند، ما نيز چنين ميكنيم.»؛ خدا ميفرمايد افراد خوشگذران و مترفين هر قومي اين را ميگفتند و استثنا ندارد «ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ»؛ هيچ پيغمبري را براي هيچ قومي نفرستاديم مگر اين كه مترفين آن قوم ميگفتند ما از پدران خود پيروي ميكنيم. روشن است مترفين که از نخبگان جامعه بودند، و مردم ديگر جامعه نيز از ايشان تبعيت ميكردند. براي پدران احترام خاصي قايل بودند.
برخي از دانشمندان گفتهاند، اساس بت پرستي از آنجا پيدا شد كه اقوام يادبود پدران خود را در قالب مجسمهاي جهت احترام ميساختند. اين مسئله آهسته آهسته تبديل به بتپرستي شد. البته اين يك احتمال است. هميشه اين گونه نبوده است. كه پدر احترام داشته باشد. در بعضي از زمانها نيز برعكس، حرف پدران حرف كهنه و بيارزش ميشود. در زمانه جديد هم ديگر حرف و منش پدران قابل اعتنا و قابل تقليد نبوده و الگوها و بتهاي ديگر مطرح ميشود. الگو شدن افراد در گذشته نيز سابقه داشته است. تنها براي اين زمان نيست كه ورزشكاران يا هنرپيشههاي سينما الگو ميشوند. در گذشته نيز ثروتمندان و كساني كه در جامعه مقام و امكانات و وسايل رفاه در اختيار داشتند، براي ديگران الگو ميشدند. وجه آن هم روشن است. اين خاصيت در افراد ضعيفالعقل وجود دارد كه وقتي امتيازي در كسي ميبينند، علاوه بر آن ويژگي ممتاز، ويژگيهاي ديگر او را نيز تقليد ميكنند. در اين نوع تقليد ديگر به خوبي و بدي ويژگيهاي الگو توجه نميشود. اين همان تقليد كوركورانه است.
احساس حقارت
در قرآن داستاني در اين جهت ذكر شده كه واقعا آموزنده و تكان دهنده است. داستان بنياسرائيل در قرآن بسيار تكرار شده و در روايات نيز آمده، آن چه در ميان بنياسرائيل گذشته، بر شما نيز خواهد گذشت؛ «حَتَّي لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه»6. قرآن براي داستان بنياسرائيل خيلي اهميت قائل است. براي اين كه اين داستان بسيار آموزنده است و بايد از آن عبرت بگيريم. اصل قوم بنياسرائيل از زمان سلطنت حضرت يوسف در مصر شكل ميگيرد، زماني كه يوسف(ع) در مصر سكونت نمود و عزيز مصر شد و براي برادران خود پيغام فرستاد تا به مصر بيايند. يوسف پسر اسرائيل و پسر يعقوب بود. هنگامي كه برادران او آمدند، قوم بنياسرائيل در مصر سكونت كردند. پس از سالها بنياسرائيل، زاد و ولد كردند و جمعيت زيادي را در مصر تشكيل دادند. با فراواني جمعيت اين قوم، فراعنه آنها را به بيگاري گرفته و آنان را به كارهاي سخت واداشتند. چون فراعنه بنياسرائيل را اتباع بيگانه مصر ميدانستند. در كشورها معمولا بيگانگان و اتباع ديگر كشورها، كارهاي آسان را در اختيار ندارند و كارهاي سخت براي آنها است. فراعنه نيز بنياسرائيل را به بيگاري كشيده و آنان را برده ميدانستند. در اين باره حضرت موسي به فرعون فرمود كه تو بر ما منت ميگذاري «أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ»؟7؛ بنياسرائيل را به بردگي گرفتهاي و منت ميگذاري كه بني اسرائيل در كشور من زندگي ميكنند؟ بنياسرائيل شرايط زندگي سختي را در مصر تحمل ميكردند. ديگر تحمل آنان به سر آمده و به خدا متوسل شدند. بنياسراييل سالهاي سال گريه و تضرع و دعا كردند تا خدا حضرت موسي را براي نجات آنها مبعوث فرمود. پس از سالها تلاش و آوردن دليل و حجت و معجزه و سخن گفتن با فرعون و نزول بلا، فرعون به وزيرش گفت: «يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ * أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلي إِلهِ مُوسي»8من آسمانها را به دنبال خداي شما جستوجو مي كنم! بعد از اين همه سختي خداوند به بنياسرائيل دستور داد تا از مصر فرار كنند و فرعونيان دنبال آنها آمدند و در دريا غرق شدند. خداوند به قوم بنياسرائيل - كه همه سختيها و مرارتها را طي سالهاي سال تحمل كرده و با عنايت خدا از شر فرعون نجات پيدا كرده بودند - دستور داد تا رو به موطن اصلي حضرت ابراهيم و يعقوب حركت كنند. ؛ بني اسرائيل در بين راه به قومي رسيدند که «يَعْكُفُونَ عَلي أَصْنامٍ لَهُمْ»9؛ بنياسرائيل آنجا را سرزميني، خوش آب و هوا يافتند. در آنجا تپه بلند و زيبايي وجود داشت كه ساختمان مجللي در بالاي آن ساخته و اطراف آن باغ و گلكاري شده بود. بنياسرائيل پرسيدند اينجا چيست؟ گفتند: اينجا بت خانه است و كساني به اينجا ميآيند و بت ها را پرستش ميكنند. چون از بازديد بتخانه زيبا به نزد موسي باز گشتند به موسي گفتند: اي موسي براي ما نيز بتي همچون بت آنان، قرار بده. «يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ»؛ بنياسرائيلي كه معجزات موسي را ديده بودند، و ميدانستند خدا موسي را براي نجات آنها فرستاده و تازه از شر فرعون و جنايات او و از «يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ»10؛ سر بريده شدن فرزندان آسوده شده بودند، با ديدن بتخانه زيبا، به جاي شكر خدا به فكر بتپرستي افتادند. به موسي(ع) گفتند براي ما خدايي قرار بده كه همچون خدايان آنان، خانه زيبا و مجلل داشته و بتوانيم او را ديده و با او صحبت كنيم. موسي گفت: «قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»؛ شگفتا كه مردم نادان و نابخردي هستيد. با فرعون براي اين نزاع و جنگ كردم كه ادعاي خدايي ميکرد و خداي يگانه را قبول نداشت. پس از اين همه نزاع و درگيري با فرعون اكنون بايد با شما مردم نادان و نابخرد بستيزم.
گرايش بنياسراييل به امور محسوس و ملموس
بنياسرائيل علاقه فراواني به ارتباط با خداي محسوس و ملموس داشتند. گاهي به موسي ميگفتند: «أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً»11؛ اين خدايي كه ميگويي به ما نشان بده تا آشكارا او را ببينيم. گاهي ميگفتند: «لَنْ نُؤمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً»12؛ ما ايمان نميآوريم تا اين كه خدا را آشكارا ببينيم. اين فكر غلط، با ديدن بتپرستان و آيين آنان و آن تپه زيبا و باغ و بتكده مجلل، به ذهن بنياسرائيل افتاد. در اينجا ديگر تقليد از آباء و اجداد مطرح نبود، چون پدران بنياسرائيل كه بتپرست نبودند. آنان در مقابل بتپرستان احساس حقارت كردند، و همين احساس حقارت باعث شد، تا آيين آنها را برتر از دين خود بدانند. اگرچه اين انحراف در بنياسرائيل زمينه داشت. عموم بنياسرائيل حسگرا بودند. پذيرفتن چيزي كه محسوس نبود، براي آنان خيلي سخت بود. با داشتن چنين زمينه و بستر مساعدي، وقتي زيبايي و عظمت بتخانه بتپرستان را ديدند به فكر بتپرستي افتادند. هدف از ذكر داستان بنياسرائيل در قرآن اين است كه به مسلمانان هشدار دهد آنچه بر آنان گذشت ممكن است بر شما نيز بگذرد. اگر آنها وارد سوراخ سوسماري شده باشند، شما نيز وارد خواهيد شد «حَتَّي لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه».
خودباختگي و حقارت، نشانه ضعف عقل
ممكن است ما نيز به دنبال امور محسوس باشيم، وقتي از كسي امتياز و زيبايي ميبينيم، نبايد احساس حقارت كنيم، و به دنبال پيروي و دنبالهروي از آن فرد برتر و داراي امتياز، باشيم. آيا چون برخي توانستهاند اختراعات و اكتشافاتي داشته باشند ما بايد لباسمان نيز مثل آنها باشد!؟ مگر لباس اكتشاف و اختراع را به آنها داده است؟ انسان وقتي كم عقل شد اين گونه قياس و تصور ميكند که هر كس امتيازي داشته باشد پس همه امور ديگر او نيز خوب است. اين يعني پذيرفتن فرهنگ بيگانه و فرهنگي كه اسلام نميپذيرد. تنها براي اين كه عدهاي شهرهاي زيبا و صنايع پيشرفته يا ثروت كلان دارند، ما نيز بايد به دنبال آنان رفته و در همه امور همانگونه باشيم كه آنها هستند؟ اين كار بسيار غلطي است.
يكي از عوامل انحراف در توحيد آن است كه انسان در مقابل افراد داراي امتياز مادي و ظاهري، با خودباختگي و حقارت، از آنان كوركورانه تقليد و پيروي كند. افراد ضعيفالنفس، يا كساني كه «هويت شخصي»؛ ندارند ممكن است از دوران كودكي تحت عوامل محيط، تربيت خانواده و تأثيرات ژنتيكي، به اين مشكل رواني دچار باشند. برخي از نوجوانان هميشه نگاه ميكند ببينند ديگران چگونهاند، تا خود را شبيه آنان كنند. اگرچه در بين كودكان هستند كساني هم كه اصلا به رفتار ديگران اعتنا ندارند. هميشه فكر ميكنند كه آيا اين كار درست است يا خير؟ اگر كسي به آنان مطلبي را بگويد ميپرسند: به چه دليل؟ البته اين نوع افراد بسيار كم هستند. به ويژه در دوران كنوني كه نوجوانان به همسالان خود چشم دوختهاند تا هر گونه كه آنها هستند، آنان نيز آنگونه باشند. چنين افرادي براي خود هويتي قائل نيستند. البته اصل اين كه انسان از ديگران چيزي ياد بگيرد، يك نعمت بزرگ خداست. اساس تمدن براساس يادگيري است. اگر انسان از ديگران چيزي ياد نميگرفت، سخن گفتن را نيز نميآموخت. آموختن از ديگران نعمت بزرگياست؛ اما بايد اين اصل تعديل شود. انسان در اموري از ديگران بياموزد و تقليد كند، كه مطمئن باشد كار مفيد و صحيحي است.
تفكيك بين علم و فرهنگ
چه فرد و چه جامعه اگر براي خود هويت، شخصيت و اصالتي قائل نباشد و سريع با ديدن هر جذابيت و امتيازي تابع ديگران و همرنگ جماعت شود، هيچگاه رشد نخواهند كرد و همواره دنبالهرو ديگران خواهند بود. انسان بايد عقل خود را به كار بگيرد تا ببيند كه چه كاري درست و چه كاري نادرست است. اين كه چون همه يک كاري را انجام مي دهند، پس ما نيز بايد آن كار را انجام دهيم، اصلاً دليل عقلي نيست. پيش از انقلاب نگاه بيشتر جامعه به غرب بود؛ در لباس، در شكل، در خانهسازي، در ساير مسايل زندگي و حتي سياست؛ نگاه جامعه و حاكمان آن به غرب دوخته شده بود. تا جايي كه برخي روشنفكران ميگفتند: «ما وقتي سعادتمند ميشويم كه از فرق سر تا ناخن پا فرنگي شويم!»؛ اين تعبير از تقيزاده سياستمدار و روشنفکر معروف آن زمان است. امروز نيز با برخي الفاظ همان فکر را مطرح ميكنند. ممكن است با صراحت نگويند ولي در دل همين مطلب را آرزو ميكنند. بيگانگان كه برتريهاي ظاهري دارند، در همه چيز الگو ميشوند. بايد بين علم و فرهنگ تفكيك قائل شد. اسلام به آموختن علم تأكيد فراواني دارد. «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّين»13؛ اسلام ميگويد تا دورترين نقاط عالم، اگر علمي را ميشود بدست آورد، برويد و بياموزيد. اما آموختن علم به اين معنا نيست كه فرهنگ غلط آنها را بپذيرند. پس از انقلاب، يكي از تصورات غلط روشنفكران اين بوده ؛ و هست، كه، تمدن و فرهنگ را غير قابل تفكيك ميدانند. خيال ميکنند اگر جامعهاي علم و صنعت غربي را بخواهد بايد فرهنگ غربي را نيز بپذيرد، اگر جامعهاي ميخواهد فرهنگ بومي خود را حفظ كند بايد از علم و صنعت غربي چشم پوشي كند و علم و صنعت غرب با فرهنگ آن همراه است. اين مطلب را به دروغ القاء ميكنند. در حالي كه اين گونه نيست. علم و صنعت را ميتوان با حفظ فرهنگ بومي و ديني آموخت. بسياري از كشورهاي شرقي هنوز كه هنوز است، آداب و رسوم و لباس سنتي خود را حفظ كردهاند و از ما نيز هم در صنعت و هم در علم؛ پيشرفتهتر و توسعه يافتهتر هستند. علم را بايد از هر كسي فرا گرفت؛ اما فرهنگ غلط را بايد نفي كرد. البته اگر فرهنگ صحيح الهي باشد، حتما اسلام آن را ميپذيرد.
فقدان هويت و انديشهي مستقل
يكي از عوامل انحرافات اعتقادي انسان چشم دوختن به برتريهاي مادي ديگران و خودباختگي و تقليد كوركورانه از آنهاست. ما بسياري از ميراثهاي گذشته خود را زماني ميپذيريم و قبول ميكنيم كه از سوي غربيها گفته شود. تا زماني كه مهر تاييد غربيها بر پاي مطلبي نباشد آن را نميپذيريم؛ اين يعني «بيهويتي». بيهويتي منشأ بسياري از مفاسد از جمله انحراف در عقايد و دين است.
عامل ديگر، ضعيف بودن مردم در مسائل عقلي و استدلال قوي است. حتي بزرگاني كه عمري را در مسائل عقلي سپري كردهاند، گاهي در استدلالات اشتباه ميكنند. معلوم ميشود كه حتي فيلسوفي كه سي يا چهل سال عمر خود را در فلسفه و استدلالات عقلي گذرانده، ممكن است اشتباه نمايد، چه رسد به عموم مردم كه اصلا با استدلال عقلي و فلسفي آشنايي ندارند. در خيلي از امور انسان اشتباه ميكند. خدا در قرآن فرموده است كه اكثريت مردم عقل خود را به كار نميگيرند: «أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ»14؛ براي اين كه شرايط زندگي افراد اجازه نميدهد كه در مسايل عقلي متخصص شوند و بتوانند استدلالات صحيح را از غلط تشخيص دهند.
مغالطه اساس تبليغات نوين
بسياري از مردم تحت تاثير مغالطات واقع ميشوند. ممكن است كسي حرفي بگويد و دليلي نيز براي آن بياورد، اما آن دليل مغالطه بوده و از نظر منطقي، ريشه محكمي نداشته باشد اما ظاهر فريبنده آن مغالطه مخاطب را تحت تاثير قرار دهد. بسياري از سخنان و نظرات اجتماعي و سياسي اينگونه است. متأسفانه در دنياي كنوني پايه و اساس تبليغات به ويژه در رسانهها براساس مغالطه است. براي آن كه انسان از مغالطات مصون باشد يا بايد قدرت عقلي؛ خود را ؛ تقويت نموده و در مسائل عقلي و فلسفي تبحر و تخصص پيدا كند و يا از متخصصان مورد اعتماد و حكيمان الهي، بهره گيرد. همه عقلاي عالم در زندگي هر گاه بخواهند چيزي را كه نميدانند، دانسته و فرا بگيرند، به كارشناس مورد اعتماد مراجعه ميكنند؛ نمونه آن رفتن به نزد پزشك است. بيشتر مردم جامعه پيش از آنكه به افراد قابل اعتماد مراجعه نمايند؛ تحت تاثير گفتگوهاي عادي و مغالطات قرار گرفته و با تبليغات غلط، دچار انحرافات فكري ميشوند. قرآن به اين نكته بسيار توجه كرده است.
دشواري تشخيص سخن درست
آنهايي كه ميخواهند با تبليغات خود ما را جذب نمايند به آيهاي از قرآن تمسك نموده و از آن سوء استفاده ميكنند، اين نيز نوعي تبليغات غلط است «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»15؛ بعضي اين آيه را اينگونه معنا ميكنند كه همه بايد همهي حرفها را گوش كنند و به هر كدام كه بهتر است، عمل كنند. بر فرض صحيح بودن اين معنا، آيا نبايد تشخيص دهيد كه كدام اَحسن و بهتر است. اگر كسي استدلال غلطي را به شكل زيبايي تحويل دهد، از كجا ميتوان فهميد كه اين استدلال درست است يا غلط؟؛ خداوند در سوره نساء ميفرمايد: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّي يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً»16. اگر ديديد كساني نسبت به مسائل ديني و اعتقادات ديني با زبان استهزاء و مسخره سخن ميگويند، و دين شما را مسخره نموده و بدگويي ميكنند، با آنان همنشين نشويد. ديگر اينجا نميشود گفت: بايد ببينيم که چه ميگويند «بَشِّرْ عِبادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ»؛ شما وقتي بايد بشنويد و گوش بسپاريد كه بتوانيد استدلال غلط و صحيح را از هم تشخيص دهيد؛ زماني مجازيد همه چيز را بشنويد كه قدرت تعقل و فكر و استدلال داشته باشيد. عموم مردم اين قدرت را ندارند و از همين رو اگر سخني كه خوش ظاهر و جذاب باشد را بشنوند، تحت تأثير قرار ميگيرند.
شيطان استاد شبههافكنان
«يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ»17؛ كار شيطان القاء سخنان زيبا به پيروان خود است. شيطان به پيروان و تابعين خود ياد ميدهد كه چگونه براي فريب مردم سخنان زيبا و جذاب بگويند. مردم نيز به سخنان زيبا گوش ميكنند و فريب ميخورند. قرآن ميگويد به سخني گوش ندهيد، نميگويد برويد گوش بدهيد. ميگويد: «نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّي يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ»؛ هنگامي كه كافران و مسخره كنندگان، از دين خدا انتقاد و شبههافكني ميكنند، به سخنان آنان گوش فرا ندهيد. اگر سخنان آنان را بشنويد: «إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ»؛ شما نيز مثل آنها خواهيد شد. بعد ميفرمايد «إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً»؛ اگر انسان مؤمن غير كارشناس در جلسه و محفل آنها شركت نموده و به حرفهاي آنها گوش دهد آهسته آهسته اهل نفاق شده و همنشين كافرين در جهنم خواهد شد.
نه سخن كافران بشنو، نه با آنان بنشين!
در سوره انعام خطاب به پيغمبر(ص) گفته شده كه از همنشيني با شبههافكن پرهيز كنند. اين خطاب به پيغمبر(ص) براي آن است كه ما استفاده كنيم، چرا كه شأن پيغمبر اكرم(ص) بالاتر از اينهاست، پيغمبر(ص) عاقلترين عقلا بود و بهتر از همه ميفهميد كه چه مطلبي درست است و چه مطلبي غلط. اما آيه براي تعليم به ديگران در قالب خطاب به پيغمبر(ص) آمده است. سپس ميفرمايد «وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ»؛ اگر شيطان باعث فراموشي شد و با آنان نشستي، هرگاه كه دستور خدا را به ياد آوردي از جا برخيز «فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْري مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ»؛ وقتي خدا به پيغمبر(ص) اين گونه ميگويد، به ديگر افراد عادي چه بايد بگويد؟ برخي ميگويند در اين صورت آزادي فكر نيست! اين درست مثل آن است كه در پزشكي ميگويند در كنار كسي كه بيمار است، نبايد نشست و از غذايي كه خورده نبايد استفاده كرد تا ميكروب به ديگران سرايت نكند؛ اين محدوديت يعني عدم آزادي؟! سخن شبههافكن نيز بيماري و خطرناك و مسموميت است؛ اگر انسان ميتواند خود را كنترل كرده و مصونيت پيدا كند، اشكالي ندارد؛ اما اگر نميتواند، در معرض سرايت بيماري است. اگر بخواهيم از بيماري مصونيت پيدا كرده و از انحراف در توحيد و شك در دين حفظ شويم بايد با منحرفين معاشرت نكنيم؛ مگر آن كه عالم شويم و بتوانيم جواب شبهههاي آنها را بدهيم؛ آن وقت نه تنها بايد سخن آنان را بشنويم بلكه، بايد دست آنها را گرفته و نجات داده و آنها را راهنمايي كنيم.
--------------------------------------------------------------------------------
1. انبياء / 52.
2. انبياء / 52.
3. شعراء / 73.
4. زخرف / 22.
5. زخرف / 23.
6. بحارالأنوار، ج 51، ص 128، باب 2.
7. شعراء / 22.
8. غافر/ 36-37.
9. اعراف / 138.
10. بقره / 49.
11. نساء / 153.
12. بقره / 55.
13. بحارالأنوار، ج 1، ص 177، باب «فرض العلم و وجوب طلبه».
14. مائده / 103.
15. زمر / 17-18.
16. نساء / 140.
17. انعام / 112.