بسم الله الرحمن الرحيم
«در برابر قرآن : فروتني يا گردنکشي»
آن چه پيش رو داريد گزيدهاى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 18/06/87 مطابق با شب هشتم ماه مبارک؛ رمضان 1429 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
فضيلت قرآن
فرازهاي نخستين دعاي آغاز ماه رمضان در صحيفه سجاديه، به ستايش خداوند ميپردازد تا آنجا كه امام سجاد(ع) خدا را حمد ميفرمايند به اين دليل كه ما را به دين خود و به راههايي كه به رضوان خودش ميانجامد، هدايت كرد. از جمله اين راهها، ماه مبارك رمضان است. حضرت سجاد(ع) در اين دعا اوصافي براي ماه رمضان ذكر ميفرمايند كه آخرين آنها اين است: «الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ». بزرگترين فضيلت ماه رمضان نزول قرآن است. در اين باره خداوند در سوره دخان ميفرمايد: «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيلَةٍ مُبارَكَةٍ»1؛ در يك شب مبارک از ماه رمضان قرآن نازل شد. قرآن آن قدر داراي اهميت است كه به واسطه نزول آن، ظرف و وقت نزول آن نيز شرافت پيدا كرده و چه بسا، ديگر فضيلتهاي ماه رمضان، نيز در سايه فضيلت نزول قرآن شكل گرفته باشد. پرسش اين است: آيا به خودي خود بخشي از زمانها بر بخش ديگر، برتري دارند يا به واسطه حوادثي كه در آن اتفاق ميافتد، برتري مييابند؟ آيا چون شب قدر فضيلت داشت، قرآن در آن شب نازل شد؟ يا چون قرآن در آن شب نازل گشت، شب قدر فضيلت پيدا كرد؟ اين مجهولات را نيز اضافه كنيد به ساير مجهولات فراواني كه ما داريم. در اين باره هر چه را كه پيغمبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) بيان فرموده باشند، براي ما حجت است.
عظمت قرآن
اگر بدانيم كه قرآن بزرگترين هديه الهي براي انسان است، ميتوانيم بفهميم كه قرآن در هر زمان و مكان مشخصي نازل ميشد، آن زمان و مكان نيز شرافت پيدا ميكرد. امکان معرفت به اينكه قرآن در حقيقت تا چه اندازه فضيلت و مقام دارد براي همه افراد، يكسان نيست. به اعتقاد ما مسلمان و به ويژه شيعيان، قرآن با هيچ چيز ديگري قابل مقايسه نيست. قرآن به اندازهاي عظيم است كه اميرالمؤمنين(ع) در مقام توصيف قرآن تعبيراتي ميفرمايند كه نشان ميدهد با كلمات و تعبيرات نميشود حقايق قرآن را درست بيان نمود «إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَا تَفْنَي عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ»2؛ اين عظمت قرآن است كه اصحاب و ياران راستين پيامبر خدا(ص) به آن اعتراف دارند.
پوزخند منافقين بر آيات الهي
اگرچه در صدر اسلام نيز از اطرافيان پيامبر (ص) كساني بودند كه تا آيات بر پيغمبر نازل ميشد و ايشان آنها را قرائت ميفرمودند آن افراد با شنيدن آيات؛ با تمسخر ميگفتند «أَيكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً»3؛ اين آيات چه چيزي را بر ايمان انسان ميافزايد؟ اينها اشخاص ضعيف الايمان و منافق صفتي بودند كه در جمع مؤمنين حاضر شده و در نماز جماعت نيز شركت ميكردند، اما به آيات الهي پوزخند ميزدند. اين تمسخرها و طعنهها از سوي منافقها به هنگام نزول آياتي كه در ظاهر معاني سادهاي داشت، ديده ميشد. به عنوان مثال خدا در قرآن به پشه مَثل ميزد: «إِنَّ اللّهَ لا يسْتَحْيي أَنْ يضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها»4؛ منافقين و انسانهاي ضعيف الايمان با تعجب و تمسخر به يكديگر مينگريستند و ميگفتند خدا، به پشه و مگس مثل ميزند «إِنْ يسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيئاً لا يسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ»5؛ با شنيدن اين آيات بود كه ميپرسيدند «أَيكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً»؛ در برابر اين عده از مسلمانان ضعيف الايمان، عدهاي از اهل كتاب و علماي آنان بودند كه با شنيدن آيات قرآن بر خود ميلرزيدند و اشك ميريختند «تری أَعْينَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ»؛ ، اشك از چشمان آنان سرازير ميشد «مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا»6؛ با اين كه آنان يهودي و مسيحي بودند اما چون صادق و راستگو بودند هنگامي كه آيات قرآن را ميشنيدند، اشك شوق ميريختند و ميگفتند: «ما حق را شناختيم»؛ مسلمان مدعي اسلام به قرآن پوزخند ميزد اما يهودي و مسيحي كه هيچ ايماني به پيامبر خدا نداشتند، هنگامي كه آيات قرآن را ميشنيدند و ميفهميدند كه كلام حق و كلام خداست، اشك از چشمان آنان جاري ميشد و ايمان ميآوردند.
اسقفها با دعاي عرفه گريستند
چندين سال پيش بنده سفري به برزيل در آمريكاي جنوبي داشتم. در پايتخت برزيل، ريودوژانيرو، در يكي از دانشگاه؛ كليسايي براي دانشگاهيان قرار داشت. (البته آن دانشگاه نيز مربوط به كليسا بود.) يك شب از بنده دعوت شد تا براي كشيشها، اسقفها و زنهاي راهبه درباره دعا و مناجات از ديدگاه اسلام سخن بگويم. در رديف جلو جلسه پيرمردهايي حضور داشتند كه يا اسقف و يا كشيشهاي مسنّ جاافتاده با محاسنهاي سفيد بودند. در آن جلسه فرازهايي از دعاي عرفه را خوانده و توضيح دادم. كشيشها و اسقفهايي كه در رديف جلو نشسته بودند اشك از چشمانشان سرازير شد. با اينكه كشيش مسيحي بودند. در آرژانتين نيز يك كشيش هر روز سراغ برنامه ما را ميگرفت و هر كجا كه سخنراني بود ميآمد و گوش به سخنان ميسپرد. با اينكه ما زبان اسپانيولي را نميدانستيم و صحبتها بايد ترجمه ميشد، اما بسيار علاقهمند بود تا مطالب را بشنود.
فروتني رمز دريافت نورانيت قرآن
قرآن ميفرمايد «وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنّا نَصاری ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يسْتَكْبِرُونَ»7؛ آنهايي كه اهل غرور نيستند و جوياي حق هستند هر جايي كه باشند زمينه پذيرش در وجود آنها هست. خدا نيز كساني را كه لياقت داشته باشند، به حال خود رها نميكند. بعضي از اينان كه كشيش هستند، نسبت به مسائل و معارف اسلامي احترام و خضوع ميكنند؛ اما در بين مسلمانها كساني هستند كه به گونهاي ديگر فكر ميكنند. اينكه خداي متعال ميفرمايد دست زدن بيوضو روي «واوي»؛ كه به نيّت قرآن نوشته شده، حرام است، مطلب كم اهميتي نيست. درست است كه از نظر فلسفي وجوب و حرمت، مفاهيم و احكام اعتباريست، اما اعتبار بيهوده و گزافي نيستند. اين اعتبار تابع يك حقيقت است و آن حقيقت عظيم قرآن است. حقيقت والايي كه اگر «واوي»؛ به نيت قرآن نوشته شد، به همان اندازهي نوري كه بر آن «واو»؛ ميتابد، آنقدر عظمت پيدا ميكند كه ما بايد در مقابل آن احترام و خضوع كنيم. اين احترام براي آن است كه ما را به عظمت و قداست قرآن متوجه سازند.
غرور موجب محروميت از نور قرآن
با اين همه عظمت آن وقت برخي ميگويند: «قرآن اعتبار و حجيتي ندارد. آيات قرآن براي دوران زندگي عشيرهاي بوده و امروز به كار نميآيد و تاريخ مصرف قرآن پايان يافته است!»؛ اين طرز فکر نتيجه آن است كه خدا نور ايمان را از كسي بگيرد «وَ مَنْ لَمْ يجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»8؛ ميگويند كه «نبايد به قرآن عمل كرد، چون نميشود به آن استناد كرد.»؛ آنهم به چه دليل؟ به دليل اينكه ميگويند: «قرآن با عقل من سازگار نيست. به اين علت كه مردم نميپسندند!»؛ با اين وصف در دل چنين انساني ديگر ايمان باقي ميماند؟ ايمان به چه؟ آيا وقتي آيات از نظر كفار تأييد شدند آن وقت قرآن براي ما كتاب معتبري ميشود؟! آيا درست است كه كساني به نام اسلامشناس كتاب بنويسند و قرآن را نقد كنند و بگويند «همه آيات قرآن صحيح نيست. ما بايد قرآن را نقد كنيم و ببينيم كه علم تجربي كدام يك از آيات را تأييد ميكند!»؛ اگر ملاك علم است پس چه احتياجي به قرآن داريم؟ خدا ميفرمايد: «ما قرآن را ميزان قرار داديم تا همه امور را با قرآن محك بزنيد»؛ آن وقت كسي بگويد: «قرآن را با تجربه علمي غربيها، محك بزنيد. هر كدام از آيات با آنها موافق بود، آن آيه صحيح است. هر كدام از آيات موافق نبود، درست نيست!»؛ به راستي اين شيوه ميشود ايمان؟ «هُمْ لِلْكُفْرِ يوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ»9؛ اين چه ايماني است؟
آيا ايمان چنين كسي كه چنين اعتقادي دارد با ايمان كربلايي كاظم بيسواد كه هرچه از آيات را ميبيند ميگويد نور دارد، يكي است؟ چشمان كربلايي كاظم بيناست كه ميبيند. ما همه كوريم كه اين نورانيّت را نميبينيم. اگرچه خدا ما را كور خلق نكرده. گناهان است كه ما را كور كرده است. تعلقات دنيايي است كه چشم ما را بسته است. خدا نكند روزي بيايد كه قلب انسان بسته شده و بر آن قفل نهند. «و جَعَلْنا مِنْ بَينِ أَيدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيناهُمْ فَهُمْ لا يبْصِرُونَ وَ سَواءٌ عَلَيهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يؤمِنُونَ»10، «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ»11؛ ما نيز از اين قاعده مستثني نيستيم. اين خطرها براي همه وجود دارد.
هوسراني و تعلقات دنيوي انسان را از حيوان پستتر ميکند
اگر انسان مهار خود را به دست هوس بسپارد، به مرحله بيايماني ميرسد. «وَ اتْلُ عَلَيهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها»12؛ بلعم باعورا يكي از اوليا و بزرگان بنياسرائيل و عالم به اسم اعظم و مستجابالدعوه بود. قرآن ميفرمايد «آتَيناهُ آياتِنا»؛ درباره او تعبيري ميآورد كه درباره انبياء به كار ميبرد «لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ»13؛ خدا ميفرمايد ما آن آيات و معرفت را به او داده و او را دارندة علم و مقام نموديم، تا اينكه مستجابالدعوه شد، اما با اين حال به دنيا دل سپرد، زميني شد، و پيرو هوا و هوس گشت. نتيجه آن چه شد؟ «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيهِ يلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يلْهَثْ»؛ همان كسي كه ما آن مقام عالي را به او داديم، خود را تا جايگاه سگ پائين آورد. هر كسي در پي هوا و هوس رفته، عاقبت و سرانجام ذليلانهاي همچون بلعم باعورا داشته است. خدا با كسي عقد اخوت نبسته است. «لَيسَ بَينَ اللَّهِ وَ بَينَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ»14؛ خداوند سنتهايي دارد كه هر كسي از او اطاعت كند در نزد خدا عزيز و هر كسي با او مخالفت كند و تابع هوا و هوس شود، پست و ذليل ميشود. خدا انسان هوسران را رها ميكند «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ»، براي آنكه ما به اين آفتها دچار نشويم، بايد سعي كنيم به همان عقيده و درستي كه والدين ما به ما آموختهاند، عمل كنيم.
احترام به قرآن نشانهي تقوا و مايه عزت
قرآن محترم است و بايد جلدش را نيز بوسيد و بالاي سر گذاشت. مرحوم علامه طباطبايي رضوان الله عليه، شبهاي پنجشنبه و جمعه جلسات هفتگي با بعضي از شاگردان خود داشتند. در خانه بيشتر طلبهها كتاب و قرآن و كتابخانه وجود دارد. هنگامي كه ميخواستند در اتاق بنشينند، مواظب بودند تا پشت به قرآن ننشينند. حتي اگر كتاب روايت اهل بيت (ع) مثل بحارالانوار، روي زمين بود، آن؛ را برداشته و بوسيده و كنار ميگذاشتند. اين نشانه تقوي است.
خدا درباره قرباني ميفرمايد «لَنْ ينالَ اللّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤها»15؛ خدا كه ميفرمايد قرباني كنيد، براي اين نيست كه خون يا گوشت قرباني به خدا ميرسد. خدا به گوشت و خون قرباني كاري ندارد «وَ لكِنْ ينالُهُ التَّقْوی مِنْكُمْ»؛ آن تقوايي كه در دل شما وجود دارد با خدا ارتباط برقرار ميكند. تقوا نشانه آن است كه براي خدا و دين خدا احترام قائل شدهايد. احترامي كه به قرآن ميگذاريد نيز شما را در نزد خدا عزيز ميكند وگرنه بوسيدن و اين سو و آن سو نهادن قرآن كه تأثيري براي خدا ندارد.
قرآن ميگويد «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا»16؛ با اين حال عدهاي در هنگام قرائت قرآن ميگويند و ميخندند و اصلاً توجه و احترامي به قرآن نميكنند. عالم هستي اسراري دارد. اين كاغذ كه ميبينيد بر روي آن قرآن چاپ شده است. آنچه به صورت نوشته بر روي آن است نمايانگر آن چيزي است كه بر پيغمبر خدا نازل شده است. به همين دليل خدا در اين نوشته نوري قرار ميدهد كه اگر اين نور، مردهاي را زنده كند، نبايد تعجب كرد. ايمان ما ضعيف است.
قدرت پنهان فوق العاده در آيات
آيات قرآن تا آنجا قدرت دارد كه خدا ميفرمايد «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتی»17؛ چه بسا كساني هستند كه با استفاده از چند آيه قرآن به صورتي خاص، ميتوانند طيالارض داشته يا بيماري لاعلاجي را شفا داده و يا مشكلاتي لاينحل را حل كنند. قرآن داراي چنين عظمتي است. خوشبختانه پس از انقلاب اسلامي اهميت يادگيري و فراگيري قرآن وترويج آن براي همه آشكار شده است. اما آنچه مايه تأسف است عمل نكردن به تعاليم قرآن است. با اينكه ميدانيم قرآن و محتواي آن چيست اما براي عمل و به كارگيري آن تلاش نميكنيم. بعضي از دستورات قرآن هست كه شايد انسان در طول عمر يك مرتبه يا دو مرتبه هم، موفق به اجراي آن نشود. مثل آيه سوره مزمل كه خدا ميفرمايد «إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنی مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ»18؛ قرآن درباره عدهاي از اهل كتاب ميفرمايد «إِذا تُتْلی عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا»19؛ تاكنون چند نفر از مسلمانان را ديدهايد كه همچون اين دسته از اهل كتاب با شنيدن آيات قرآن بر روي زمين بيافتند و سر به سجده بگذارند؟ «وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً»20؛ آيا در طول عمر خود به چنين دستوري عمل كردهايم؟ اين نشانه ضعيفي ايمان است. اين ايمانها با ايمان كربلايي كاظم، خيلي فاصله دارد. ايمان به خدا هيچ ارتباطي به اين ندارد كه ما چه ميزان اصطلاحات و الفاظ، يا چند زبان خارجي ميدانيم، يا اينكه درجه دكتري يا پرفسوري يا حجت الاسلام يا آيتاللهي داشته باشيم. يك يهودي ممكن است، ايمان قوي داشته باشد و اسلام بياورد و از اولياءالله شود تا جايي كه قرآن از او تعريف كند. عالم مستجابالدعوهاي نيز ممكن است، تا جايي تنزل پيدا كند كه قرآن بگويد مثل سگ ميماند. اين ويژگي انسان است ميتواند تا اعلي عليين اوج بگيرد و ميتواند تا اسفل السافلين تنزل كند. اين به اراده انسان بستگي دارد.
محاسبه نفس را فراموش نكنيد
بايد قدر لحظههاي عمر را بدانيم، قدر نفسهايي كه در ماه رمضان ميكشيم. هر نفسي در ماه رمضان عبادت است. حساب کنيم از صبح تا شام درباره چه چيزهايي صحبت كرديم و اين صحبتها چه فايدهاي داشته؟ درباره چه چيزهايي فكر كرديم و چه نتيجهاي گرفتيم؟ آيا درباره قرآن و خدا فكر كرديم؟
انكار خدا، قرآن و نبوّت، ميوة تلخ هوسراني
بدون محاسبة نفس، انسان آن قدر سقوط ميکند که نبوت پيامبر و نورانيت قرآن و حتي وجود خدا را انكار ميكند و با تصور غلط خود ميگويد: «پيغمبر(ص) همچون مرتاضها براي چلهنشيني به كوه حرا ميرفت و پس از يافتن خلسهاي عرفاني و روحي، در حالت خلسه و توهم، ميپنداشت كه كسي به او گفته است «اقرء»؛ بخوان! براي همين ميگويد قرآن مجموعهاي از ذهنيتهايي است كه پيامبر در آن دوران داشته است! چون در زندگي عشيرهاي، چند همسري اشكالي نداشته او نيز گفته «مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ»21، اين ربطي به خدا ندارد! از سويي چون مردم عرب خشونتطلب بودند و پيامبر ميخواست جلوي كارهاي زشت و ناپسند آنها را بگيرد، دستور داد تا بعضي مجرمين را صد بار با تازيانه و چوب بزنند. اين براي زندگي خشونت بار آن زمان است! اكنون حقوق بشر ميگويد هرگز به كسي كه تخلفي نموده بياحترامي نكنيد. انسان بدكردار را به زندان ببريد تا آسايش داشته و كار زشت نكند. چوب زدن براي چهار پايان است! حقوق بشر اجازه نميدهد تا به كرامت انسان بياحترامي شود! اينكه قرآن ميگويد «فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ»22؛ براي زمانه ما نيست! اين سخنان را كه خدا نگفته است. بلكه همان خلسهاي است كه براي پيامبر(ص) پيدا شده است. ذهنيتهاي جامعه زمان پيامبر(ص) بود كه به او القاء ميكرد اينگونه سخن بگويد. چه ربطي به خدا دارد!؟»؛ اگر از اين انسان مدعي بپرسيد كه آيا اصلاً خدا را قبول داري و به چه دليل معتقد به خدا هستي؟ ميگويد: «هيچ دليلي بر وجود خدا نداريم و تمام براهين و ادله اثبات خدا، مخدوش است. به فرض اينكه خدايي وجود داشته و سخني هم گفته باشد، هيچ دليلي بر اينكه خدا راست گفته باشد، نداريم. چون راست گفتن، اعتباري است و اعتبارات برهاني نيستند! براي اينكه خدا دروغ نگويد هيچ برهاني وجود ندارد. ممكن است همه؛ سخنان خدا دروغ باشد!»؛ اين مطالب در كلاس دانشكده الهيات جمهوري اسلامي ايران گفته ميشود! آن هم از زبان يک مدعي اسلامشناسي! كه مدعي علم و انديشه است. فاجعهآميزتر آنكه رييس جمهور پيشين و دولتمردان آن زمان در مجلس ميآمدند و در تمجيد از اين ايدئولوگ اسلام شناس! ميگفتند «؛ ما به وجود چنين افرادي افتخار ميكنيم!»
سقوط در انتهاي گمراهي
انسان وقتي تنزل ميكند، به زير صفر رسيده و از چهارپايان هم پستتر و بيشعورتر و نفهمتر ميشود. چهارپا بر افراد گمراه و هتّاك به قرآن شرف دارد. قرآن هم ميفرمايد «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»23؛ و در جايي ديگر ميفرمايد «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ»؛ اگر كسي، مدتي درس خواند يا از اسلام سخن گفت و يا عبادتي انجام داد و حتي به درجه اولياء رسيد، اين دليل نميشود تا آخر عمر از اولياء الله باقي بماند. اين سخنان آقاي ايدئولوگ انكار ضروريات قرآن است.
احترام به قرآن تنها راه نجات انسان
اگر ما بخواهيم از قرآن استفاده كنيم از همين احترامها بايد آغاز كنيم، بايد جلد قرآن را ببوسيم و روي چشم بنهيم. وقتي صداي قرآن ميآيد سكوت كنيم و بشنويم و احترام كنيم. اينها زمينهاي ميشود تا انسان ايمان پيدا بكند، و آن را تقويت نمايد. رشد ايمان به عمل است نه با حرف و نه با جدل. البته بايد پاسخ شبهات را براي اتمام حجت بيان كرد ولي بايد دانست چنين افرادي با اين پاسخها از گمراهي بيرون نميآيند «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ، فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللّهُ»24، «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ»25؛ خدا او را گمراه كرده است. البته در مورد كسي كه گرفتار شبهه شده و به دنبال هدايت است، بايد شبهه را پاسخ گفت. با اين اوصاف اگر احترام به قرآن از همين مراحل ابتدايي شروع شد، به معناي كلام آن بيشتر توجه كرده و سعي ميكنيم معني آن را فهميده و به آن عمل كنيم. وقتي به قرآن عمل كرديم از نورانيت آن استفاده ميكنيم و هر لحظه بر توفيقات ما افزون ميشود تا گام به گام به سمت خدا نزديكتر شويم. اما وقتي درست بر ضد قرآن عمل كنيم «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤا السُّواي أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ»26؛ سرانجامِ گناه، ضعف ايمان خواهد بود و سرانجامِ ضعف ايمان، كفر.
--------------------------------------------------------------------------------
1. دخان / 3.
2. نهجالبلاغة، ص 61، خطبه 18.
3. توبه / 124.
4. بقره / 26.
5. حج / 73.
6. مائده / 83.
7. مائده / 82.
8. نور / 40.
9. آلعمران / 167.
10. يس / 9-10.
11. بقره / 7.
12. اعراف / 175.
13. اعراف / 176.
14. الكافي، ج 2، ص 74، باب الطاعة و التقوي.
15. حج / 37.
16. اعراف / 204.
17. رعد / 31.
18. مزمل / 20.
19. مريم / 58.
20. اسراء / 109.
21. نساء / 3.
22. نور / 2.
23. اعراف / 179.
24. روم / 29.
25. جاثيه / 23.
26. روم / 10.