بسم الله الرحمن الرحيم
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباح يزدي (دامت بركاته) است كه در تاريخ 12/8/1383 مصادف با 18 رمضان 1425 در دفتر مقام معظم رهبري (دام ظلهالعالي) ايراد فرموده اند
«؛ ... فَاعْتَبِرُوا بِمَا أَصَابَ الْأُمَمَ الْمُسْتَكْبِرِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنْ بَأْسِ اللَّهِ وَ صَوْلَاتِهِ وَ وَقَائِعِهِ وَ مثلاًتِهِ»
حضرت امير(ع) ميفرمايند: درباره امتهاي متكبر گذشته بينديشيد و از سرانجام آنها عبرت بگيريد. ببينيد خدا آنها را به چه حوادث و عقوبتهايي گرفتار كرد. «وَ اتَّعِظُوا بِمَثَاوِي خُدُودِهِمْ وَ مَصَارِعِ جُنُوبِهِمْ»؛ ببينيد سرانجام گردنكشاني مثل نمرود و فرعون و امثال آنها كه ادعاي خدايي ميكردند، به كجا كشيد. ديديد آن گونههاي نازپرورده چگونه با خاك آشنا شد؛ و پهلوهاي متكبران چه طور زير پاي مردم له گرديد! «و اسْتَعِيذُوا بِاللَّهِ مِنْ لَوَاقِحِ الْكِبْرِ»؛ به خدا پناه ببريد از رويشگاههاي تكبر؛ آن چنان كه از حوادث روزگار به او پناه ميبريد. مردم! اين تكبري كه در دلهايتان خانه كرده، بزرگترين بلاست؛ اما متوجه نيستيد. اين آفت از همه بلاهايي كه موجب ويراني خانهها و هلاكت نفوس ميشود، خطرناكتر است. سيل و زلزله هرچه سهمگين باشد، باعث نميشود كه آدم ميليونها سال به جهنم برود و به عذاب ابدي گرفتار شود.
سپس آن حضرت سخن را به اين سو معطوف ميكنند كه مبادا فكر كنيد كه خدا به بعضي از بندگان اجازه تكبر داده است. اين گونه نيست. خدا کبر را آفتي براي همه دانسته است. «فَلَوْ رَخَّصَ اللَّهُ فِي الْكِبْرِ لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِهِ لَرَخَّصَ فِيهِ لِخَاصَّةِ أَنْبِيَائِهِ وَ الملائكة»؛ اگر بنا بود خدا اجازه دهد كه كسي تكبر بورزد، به انبياء و ملائكهاش اجازه ميداد. «وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ كرَّهَ إِلَيْهِمُ التَّكَابُرَ»؛ ولي خداي متعال بزرگنمايي و خودپسندي را براي آنها نيز ناپسند شمرد. «وَ رَضِيَ لَهُمُ التَّوَاضُعَ فَأَلْصَقُوا بِالْأَرْضِ خُدُودَهُمْ...»؛ در مقابل، تواضع را براي آنها پسنديد و نشانهاش اين است كه زندگي آنها سراسر توأم با تواضع و فروتني بود؛ اين انبيا بودند كه در هنگام عبادت صورتهايشان را بر خاك ميگذاردند و لباسهاي مندرس و ساده ميپوشيدند. «وَ خَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنِينَ»؛ انبيا با آن مقام بلندشان، در مقابل مؤمنين فروتني ميكردند و نسبت به ايشان خاكسار بودند. «وَ كَانُوا قَوْماً مُسْتَضْعَفِينَ»؛ انبيا مردمي مستضعف بودند؛ يعني مردمي كه ديگران آنها را ضعيف ميشمردند، يا مردمي كه به ضعف كشانده شده بودند؛ يعني ديگران نگذاشتند كه از بهرههاي مادي استفاده كنند.
«و قَدِ اخْتَبَرَهُمُ اللَّهُ بِالْمَخْمَصَةِ وَ ابْتَلَاهُمْ بِالْمَجْهَدَةِ وَ امْتَحَنَهُمْ بِالْمَخَاوِفِ وَ مَخَضَهُمْ بِالْمَكَارِه... ». در اين فراز چند واژه به كار رفته كه همه آنها تقريباً به معناي آزمايش است؛ «اختبار»، «تمحيص»، «ابتلا»؛ و «امتحان». خدا انبيا را به گرسنگي، تهيدستي و سختيها مبتلا كرد؛ بنابراين وجود چنين صفات و حالاتي براي انسانها دليل خواري و كوچكي آنان نيست. زندگي عزيزترين بندگان خدا نيز توأم با ترس و وحشت و ظلم و ستمي بود كه ديگران بر ايشان روا ميداشتند. خداوند در سوره فجر ميفرمايد كه ما وقتي آدميزاد را به خاطر مصالحي امتحان ميكنيم و اموالي به او ميدهيم، خيال ميكند كه ما او را احترام كردهايم. وقتي هم كه او را به خاطر مصلحتي به فقر امتحان ميكنيم، تصور ميكند كه مورد غضب خدا قرار گرفته كه فقير شده، در حالي كه همه اينها آزمايش است؛ نه ثروت دليل عزيز بودن نزد خدا است، نه فقر دليل ذليل بودن. خدا هر كس را هر طور صلاح بداند، امتحان ميكند. سپس به يكي از آيات قرآن در اين باب استشهاد ميفرمايد: «قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي؛ أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ»1؛ كفار خيال ميكنند كه وقتي مال و ثروت زيادي به آنها ميدهيم، براي آنها عزت و كرامت قائل ميشويم و خيرشان در آن است. ايشان اشتباه ميكنند، نميفهمند. «يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَكْبِرِينَ فِي أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِيَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِينَ فِي أَعْيُنِهِمْ». وقتي جامعه خود به خود به دو طبقه مستكبر و مستضعف تقسيم شد، بدانيد كه هم مستكبران به وسيله مستضعفان آزمايش ميشوند و هم مستضعفين به وسيله مستكبرين. در اين ميان هر كس وظايفي دارد؛ غني بايد روح استكبارش را كنار بگذارد، نعمتهاي خودش را به فقرا بدهد و...، مستضعف هم بايد بداند كه در مقابل مستكبر ظلمپذير نباشد، از حقوق خودش دفاع كند و اگر نتوانست، دستش به حرام آلوده نشود و بر سختيها و گرفتاريها صبر كند. اين چنين فقرايي را خدا در قرآن ستايش كرده است.
اصولاً ماهيت نعمتهاي دنيا ماهيت ابزار آزمايش است؛ خودش هيچ اصالتي ندارد؛ بلکه وسيلهاي است براي اين كه خوبان و بدان با آن آزمايش شوند كه با بود و نبود اين نعمتها چه ميكنند؟ آيا به وظايف ديني خود عمل ميكنند يا اين ثروت باعث ابتلا به غرور و تكبر ميشود؟ در بين گردنكشان عالم كسي كه صراحتاً گفت: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي»2؛ فرعون بود؛ براي اثبات ادعاي خود استدلال هم ميكرد و ميگفت: مگر نميبينيد در اين سرزمين همه چيز در اختيار من است! «هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي»3؛ نهرهاي آب زير تخت من جريان پيدا ميكند. اگر بخواهم جلوي آنها را ميگيرم و نميگذارم آبها بر مزارع شما جاري شود.
ما اگر ميخواستيم براي هدايت چنين کسي و اتمام حجت بر چنين قدرت سركشي فردي را بفرستيم چه ميكرديم؟ كسي را ميفرستاديم كه از نظر ظاهري، قدرت و شوكتي داشته باشد، آثار عظمتي در او باشد؛ اما خدا دو چوپان پشمينهپوش را فرستاد که نه اسبي دارند، نه لباس زيبايي و نه قدرت و شوكتي. موسي آمده جلوي كاخ فرعون و ميگويد: من آمدهام به فرعون بگويم يا بايد دست از اين ادعايش بردارد، يا براو عذاب نازل ميشود. «وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَي بْنُ عِمْرَانَ وَ مَعَهُ أَخُوهُ هَارُونُعليه السلام عَلَي فِرْعَوْنَ وَ عَلَيْهِمَا مَدَارِعُ الصُّوفِ وَ بِأَيْدِيهِمَا الْعِصِيُّ...». خدا پيغمبرانش را به نزد فرعون فرستاد، آنها نيز با لباس پشمينه و دو تا چوب دستي آمدند و به فرعون گفتند: اگر اسلام بياوري در اماني و سلطنتت باقي ميماند و الا نابود ميشوي. «فَقَالَ: أَ لَا تَعْجَبُونَ مِنْ هَذَيْنِ»؛ فرعون به اطرافيانش گفت: نميخنديد! ببينيد دو تا چوپانِ فقيرِ پشمينهپوش آمدهاند براي من شرط گذاشتهاند. اينها با چه قدرتي جرأت ميكنند اين گونه حرف بزنند؟ «وَ هُمَا بِمَا تَرَوْنَ مِنْ حَالِ الْفَقْرِ وَ الذُّلِّ...»؛ ميبينيد اينها چه فقر و بدبختي دارند؟! اگر اينها فرستاده خدا هستند، لااقل بايد لباسهايي زينتي و دستبندهايي طلايي داشته باشند. چرا فرعون اين حرفها را زد؟ «إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ»؛ چون در نظر فرعون پول و طلا ارزش داشت. «وَ احْتِقَاراً لِلصُّوفِ وَ لُبْسِهِ»؛ به خيال او هر كه لباس سادهاي پوشيد، حقير است. چرا خدا در مقابل فرعون دو چوپان پشمينهپوش را فرستاد؟ چرا انبيا را با عزت، شوكت و ثروت بيكراني مبعوث نكرد؟
مگر نميبينيد احزاب براي جمع كردن طرفدار، سر كيسه را باز ميكنند. چرا خدا اين كار را نكرد؟ «وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِأَنْبِيَائِهِ حَيْثُ بَعَثَهُمْ أَنْ يَفْتَحَ لَهُمْ كُنُوزَ الذِّهْبَانِ وَ مَعَادِنَ الْعِقْيَانِ...»؛ خدا ميتوانست تمام ثروت و معادن طلاي روي زمين را در اختيار انبيا قرار دهد. ميتوانست تمام بستانهاي پر ميوه و پرندگان هوا و وحوش زمين را در اختيارشان قرار دهد. نظير آن چه كه براي حضرت سليمان اتفاق افتاد. اما اگر اين كار را ميكرد، آيا معلوم ميشد كه چه كسي به خاطر خدا ايمان آورده و چه كسي به خاطر پول؟ اصلاً اساس امتحان باطل ميشد. اين نقض غرض بود؛ چرا كه همه ايمان ميآوردند. يا از ترس، چون ميديدند فرستاده خدا چنين قدرتي دارد و اگر ايمان نياورند از مزايا محرومشان ميكنند؛ يا از روي طمع، براي اين كه بيشتر از اينها استفاده كنند. در اين صورت معلوم نميشد چه كسي از روي انتخاب و فهم و شعور خودش ايمان آورده و چه كسي براي مال دنيا. هدفي كه اساس هدف آفرينش بود، باطل ميشد. «وَ لَوْ فَعَلَ لَسَقَطَ الْبَلَاءُ وَ بَطَلَ الْجَزَاءُ»؛ امتحان از بين ميرفت و جايي براي پاداش باقي نميماند؛ چون پاداش مربوط به كساني است كه از روي انتخاب كاري را انجام دهند، نه از روي طمع در مال يا ترس عذاب. «وَ اضْمَحَلَّتِ الْأَنْبَاءُ... »؛ در اين صورت همه بهشتي ميشدند. آن بشارتها و هشدارها كه چنين و چنان خواهد شد، همه از ميان ميرفت. مؤمنان و كافران از هم شناخته نميشدند و بساط پاداش و جزا برچيده ميشد.
«وَ لَا لَزِمَتِ الْأَسْمَاءُ مَعَانِيَهَا». اين فراز، از تعبيرات اديبانه و عجيب اميرالمؤمنين(ع) است. يعني ديگر عنوان مؤمن و كافر مصداق پيدا نميكرد و اسماء از معاني جدا ميشدند. براي اين كه اسمها ملازم معناي خودشان باشند، ميبايست وسيله آزمايش برقرار باشد. «وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِي قُوَّةٍ فِي عَزَائِمِهِمْ وَ ضَعَفَةً فِيمَا تَرَي الْأَعْيُنُ مِنْ حَالَاتِهِمْ»؛ خدا به انبياء قدرت داد، اما نه از سنخ قدرتهايي كه مردم ميبينند. خدا قدرتي در اراده آنها قرار داد كه برتر از همه نيروهاي فيزيكي عالم است؛ حتي بعضي از دست پروردههاي مكتب انبيا آن چنان قدرت ارادهاي پيدا كردند كه بر همه قدرتهاي ظاهري پيروز شدند. «حجاج»؛ به «سعيد بن جبير»؛ گفت «به علي بد بگو»؛ گفت: حاشا، علي چيز بدي ندارد كه من بگويم. شروع كرد به مدح علي(ع). زبان «سعيد»؛ را از پشت حلقش در آوردند؛ سرش را بريدند؛ ولي حاضر نشد يك كلمه بر عليه علي(ع) حرف بزند. «ميثم تمار»؛ بالاي چوبه دارش مدح علي(ع) ميگفت. علي چنين ياراني داشته است. اين قوت اراده را با چه نيرويي ميتوانيد بسنجيد؟ اين همه بلايي كه بر سر پيغمبر اكرم(ص) آوردند كه فرمود: «ما اوذي نبي مثل ما اوذيت»4. فرمود: اگر خورشيد را در يك دستم قرار دهيد و ماه را در دست ديگرم، از سخنم دست بر نميدارم.
«مَعَ قَنَاعَةٍ تَمْلَأُ الْقُلُوبَ وَ الْعُيُونَ غِنًي»؛ هر كس روح قناعت و عزت نفس آنان را ميديد و ميشنيد، در مقابلشان خيره ميشد. اين چه روحي است؟ «وَ خَصَاصَةٍ تَمْلَأُ الْأَبْصَارَ وَ الْأَسْمَاعَ أَذًي»؛ گرفتاريها و ناراحتيهايي بود كه چشمها و گوشها را ميآزارد، مردم از ديدنش ناراحت ميشدند. بعضي از انبيا مبتلا به امراض و گرفتاريهايي شدند كه مردم حتي از ديدنش ناراحت ميشدند. ولي انبيا لب به شكايت نگشودند و هم چنان خدا را شكر ميکردند. ضعف در امور مادي كه قابل اعتنا نيست؛ اما مردم خيال ميكنند هر كس از لحاظ مادي ضعف داشته باشد، پيش خدا ارج و مقامي ندارد. در حالي كه اينها ملاك رضا و سخط الهي نيست. «وَ لَوْ كَانَتِ الْأَنْبِيَاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لَا تُرَامُ وَ...»؛ اگر انبيا از نيرويي دست نيافتني و عزتي شكستناپذير بهرمند بودند و اگر سلطنتي چشمنواز داشتند، عالميان براي تماشاي اين عزت و شوکت گردن ميكشيدند. «لَكَانَ ذَلِكَ أَهْوَنَ عَلَي الْخَلْقِ فِي الِاعْتِبَار...». اگر اين گونه بود، مردم به راحتي حرف انبيا را گوش ميكردند، در اين صورت مردم هم مبتلا به استكبار نميشدند. «وَ لآمَنُوا عَنْ رَهْبَةٍ قَاهِرَةٍ لَهُم...». آن وقت ايمانشان يا از سرترسِ قهر و غلبه آنان بود، يا از سر طمع در اموال ايشان. در اين حال ديگر معلوم نبود كه انگيزه افراد براي ايمان و كفر چيست. «وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُأَرَادَ»؛ اما اراده خدا بر اين تعلق گرفت كه «أَنْ يَكُونَ الِاتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ وَ التَّصْدِيقُ بِكُتُبِهِ وَ الْخُشُوعُ لِوَجْهِهِ وَ... أُمُوراً لَهُ خَاصَّةً لَا تَشُوبُهَا مِنْ غَيْرِهَا شَائِبَةٌ»؛ اگر كسي ايمان ميآورد و تسليم حق ميشود، اگر در مقابل خدا خضوع ميكند، همه با نيت خالص براي خودش باشد. خدا را از آن جهت كه اطاعت خداست فرمان برد، نه چون همراهش چاشني ترس و طمع دارد. «وَ كُلَّمَا كَانَتِ الْبَلْوَي وَ الِاخْتِبَارُ أَعْظَمَ كَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَ الْجَزَاءُ أَجْزَلَ»؛ و هر چه امتحان سختتر باشد، پاداشش نيز بيشتر خواهد بود؛ پس اراده خدا بر اين است كه دايره امتحان چنان گسترش يابد كه تمام خلايق را در بر گيرد و هيچ كس از اين امتحان بيرون نماند.
--------------------------------------------------------------------------------
1؛ مؤمنون: 55
2؛ نازعات: 24
3؛ زخرف: 51
4؛ بحار، ج74، ص204، روايت 41