بسم الله الرحمن الرحيم
اخلاص وعدالت، دو پايه سعادت
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آية اللّه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 27/10/85 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
«قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَي عَنْ نَفْسِهِ يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بهِ لَايَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّها وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَها قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ»
در جلسات گذشته، بخشي از خطبه هشتاد و هفتم نهج البلاغه را در باره بهترين بندگان خدا توضيح داديم. در بخش پاياني اين خطبه، حضرت سه جمله بيان ميكنند كه هر سه فراز با واژه «قد»؛ شروع ميشود. «قد»؛ حرف تحقيق است و معناي آن اين است كه كار تحقيقاً و حتما بايد انجام گيرد و نتايجي كه براي بندگان خدا حاصل ميشود تا بهترين بنده خدا باشند، بر اين اوصاف و ويژگيها مترتب است. اين قسمت تقريباً لبّ مطالبي است كه محبوبترين بندگان خدا آن را دارا هستند.
در فراز اوّل حضرت ميفرمايد: بهترين بنده كسي است كه اخلاص را محور كار خود قرار دهد: «قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ». مهمترين ويژگي آنها اين است كه خود را براي خدا خالص كرده و در اين مقام برآمدهاند كه در وجودشان هيچ سهمي براي غير خدا نباشد. خدا نيز آنها را براي خود خالص كرده است.
در قرآن كريم گروهي از بندگان به نام «عِبادَ اللَّهِ الُْمخْلَصِينَ»1؛ نامگرفتهاند. اين نام نشان دهنده آن است كه افزون بر تلاشي كه اين بندگان انجام ميدهند و خود را براي خدا خالص ميكنند «مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ»2؛ يعني دين خود را خالص ميكنند: «أَلا لِلَّهِ الدِّينُ؛ الْخالِصُ»3؛ ، خداوند نيز آنها را براي خودش خالص ميكند و آنها عنوان «مُخلَصين»؛ پيدا ميكنند و در موقعيّتي قرار ميگيرند كه شيطان هم طمعي در گمراهيشان ندارد. «وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِينَ»4؛ شيطان هم گويا از ابتدا ميدانسته است كه؛ در ميان فرزندان آدم، كساني هستند كه خدا آنها را براي خود خالص كرده است و او طمعي ندارد كه در آنها تصرف كند، چرا كه سهمي براي غير خدا در وجود آنها نيست. اينها همان «مُخلَصين»؛ هستند.
كسي كه ميخواهد به چنين مقامي برسد و از كساني شود كه خدا آنها را خالص كرده است، بايد آن چه را در توان دارد، فقط براي خدا به كار گيرد. اگر براي خود، زن و بچه يا براي مردم در مقابل خدا سهمي قايل باشد و به عنوان مثال، نماز و روزه را براي خدا انجام دهد و بقيّه كارهايش را براي خود، زن، بچّه، دوستان، خويشان و جامعه قرار دهد، وجودش خالص نيست. چنين كسي براي خدا سهمي قايل شده و بقيه سهمها را ميان ديگران از جمله خودش تقسيم كرده است و ابتدا كار را از آن جهت كه دلش ميخواسته، نه از آن جهت كه خدا ميخواسته، انجام داده است.
كساني كه محبوبترين بندگان خدا هستند، از ابتدا بنا ميگذارند وجودشان را وقف خدا كنند. اينان درك كردهاند كه بنده خدا هستند و تصميم گرفتهاند آن چه از خدا است، به خدا برگردانند. آنها ميدانند كه وجودشان مال خدا است و بنا ميگذارند كه وجودشان را براي خدا خالص كنند، يعني ديگري را در وجود خود شريك قرار ندهند، چون اگر در وجودشان ديگري را راه دهند، تصرّف عدواني و غاصبانه كردهاند. وقتي كسي بيجهت سهمي را كه مال خدا است، به ديگران بدهد مال خدا را غصب كرده است. به همين دليل، اينها بنا ميگذارند وجود خود را براي خدا خالص كنند تا خدا به آنها كمك كند و آنان را در اين راه موفّق بدارد، پس آنها را براي خودش خالص كند.
اين كه كسي وجود خود را به خدا تقديم كند، خيلي كار بزرگي نكرده است. شما چنان چه مال كسي در دستتان باشد و او را به صاحبش برگردانيد، خيلي كار مهمّي نكردهايد. آن چه ارزش شما را نشان ميدهد اين است كه باور داريد وجودتان مال خودتان نيست و خدا آن را به شما داده است. اگر كسي فهميد وجودش از خودش نيست و هستي خود را از خدا ديد، در اين مقام برميآيد كه آن را به خدا تقديم كند.
اين لطف خداي متعال است كه كمك ميكند تا ما بفهميم همه وجودمان از او است. در ابتداي خطبه نيز حضرت به اين نكته اشاره كرد و فرمود: «إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَي نَفْسِه»؛ اگر كمك خدا نباشد هيچ كس توفيق انجام كاري را پيدا نميكند. كساني كه درصدد برميآيند مال خدا را به خودش برگردانند و وجودشان را براي خدا خالص كنند، اگر كمك خدا نباشد موفّق نميشوند. وقتي اينها درصدد كار خير برميآيند و تصميم ميگيرند آن را انجام دهند، آن وقت است كه خدا كمك ميكند تا آنها وجودشان را براي خدا خالص كنند.
وقتي وجودي براي خدا خالص شد، ديگر شيطان در آن سهمي ندارد و اين وجود گوهر گران بهايي ميشود كه از معادن دين خدا به حساب ميآيد. همان طور كه گوهرها، الماس، طلا، جواهرات و ياقوت را از معادن استخراج ميكنند، جواهرات دين نيز بايد از وجود چنين افرادي استخراج شود و كساني كه ميخواهند به گوهرهاي ناب دين دسترسي پيدا كنند، بايد سراغ اينها بروند. اينان اوتاد زمين هستند. «فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِه»؛ اصل تعبير «اوتاد»؛ از امير المؤمنين(ع) است كه ميفرمايد: خدا بندگاني دارد كه اينها را براي خودش خالص كرده است، و اينها اوتاد زمين، يعني ميخهاي آن هستند.
در قرآن كريم، خداوند منّان كوهها را ميخهاي زمين معرّفي كرده و فرموده است: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الاَرْضَ مِهادا وَ الْجِبالَ أَوْتادا»5؛ . درخطبه اوّل نهج البلاغه كه حضرت داستان خلقت را بيان ميكند، ميفرمايد: خداوند كوهها را خلق كرد تا زمين را از اضطراب و نوسان حفظ كند. بر اساس تعبير قرآن، كوه در زمين حكم ميخ را دارد. اگر اين كوهها نباشد عواملي كه موجب زلزله و اضطراب ميشود، زود زمين را ميلرزاند. وجود اين كوهها لرزش زمين را تعديل ميكند.
همان طور كه خداوند كوهها را براي جلوگيري از اضطراب و تزلزل زمين خلق كرده، بندگاني نيز خلق كرده است كه براي صيانت مردم از بلاي الهي حكم ميخ را دارند. اگر اينها نباشند خيلي اوضاع به هم ميريزد. مردم مضطرب ميشوند، راه صحيح را پيدا نميكنند و گناهانشان باعث بلاهاي فراواني ميشود. خداوند بندگان صالح، يعني انبيا، اوصيا و اوليا را كوههاي زمين قرار داد تا مردم در دينشان اضطراب و تزلزل پيدا نكنند. چنين بندگاني هم دين مردم را حفظ ميكنند و هم مانع ميشوند از اين كه عذابهايي بر آنها نازل شود. در روايات فراواني آمده است كه وقتي مؤمن صالحي در قومي باشد، خدا به واسطه او بسياري از بلاها را از مردم برميدارد. اين مؤمن محبوب خدا است و خدا او را براي خود خالص كرده است.
حال چگونه انسان ميتواند خود را خالص كند و چه معيار و مقياسي وجود دارد كه انسان ببيند كاري كه انجام ميدهد، براي خدا است يا براي خدا نيست؟
خداوند متعال دو معيار براي انسان قرار داده است كه يكي از آن دو فطري است، در درون انسان قرار دارد و انسان ميتواند بر اساس آن حقّ و باطل و خير و شر را تا حدود زيادي بشناسد. «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»6. خداوند وقتي نفس انسان؛ را آراست، به او كار خوب و بد را الهام كرد، يعني يك زمينه فطري براي او قرار داد تا بتواند هم تقوا و هم ضدّ تقوا را بشناسد. هر انسان عاقلي به طور فطري از اين نيروي خدادادي استفاده ميكند.
اصولا احكام عقل عملي به حُسن عدل و قبح ظلم برميگردد. راست گفتن يك نوع عدل و دروغ گفتن يك نوع ظلم است. كارهايي كه عقل ميفهمد خوب است و بايد آن را انجام داد، به نحوي به عدل برميگردد، چون حقيقت عدل اين است كه بايد حقّ هر كسي را به او داد. اگر حقّ خدا را دادي عدل و اگر حقّ او را غصب كردي ظلم تحقق پيدا ميكند. عقل ميگويد: عدل خوب است، يعني حقّ هر كسي را بايد به او داد. اگر هيچ آيهاي هم نازل نشده بود، هيچ پيامبري نيامده بود و هيچ امام معصومي نداشتيم تا از راه تعبّد حكمي را بپذيريم، عقل ميگفت: حقّ هر كسي را بايد به او داد.
كسي كه ميخواهد خود را خالص كند، بايد مبناي كارش را رعايت عدل قرار دهد، حقّ هر صاحب حقّي را بدهد، به كسي ظلم نكند و بنا بگذارد تا در مقابل خدا عرض اندام نكند، چون او خدا است و هر چه هست، از او است. من چه حقّي دارم كه براي خودم سهمي قايل شوم؟ چشم، گوش، پا و قلب ما از او است. اگر آن را در مسيري كه او نميخواهد، به كار گيريم، خلاف عدل است. قرآن ميفرمايد: «لاتُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيم»7؛ شرك بد است، به خاطر اين كه ظلم است. غير از خدا كسي حق ّ ندارد در اين عالم عبادت و پرستش شود. عالم از آن او است. او بايد حاكم و مطاع باشد. اگر ما كسي را در كنار او قرار دهيم ظلم كردهايم.
آن كه بنا ميگذارد در زندگي عدل را رعايت كند و حقّ هر كسي را بدهد، ابتدا حقّ خدا را ميپردازد. «قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَي عَنْ نَفْسِه»؛ چنين كسي اوّلين نتيجهاي كه از عدل ميگيرد، اين است كه با خود ميگويد: من حق ندارم به دل خواه خود عمل كنم، چون سرتاپاي وجودم حقّ خدا است. من حق ندارم براي خودم سهمي قايل شوم و بگويم: من اين كار را ميكنم، چون دلم ميخواهد! به عبارت ديگر چنين كسي «يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ»؛ بنا ميگذارد كه حق را بشناسد، توصيف و تبيين كند و بدان عمل نمايد. «لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا»؛ اينان هيچ سعادت و خيري را رها نميكنند. هر جا بدانند خير و كمالي وجود دارد، به دنبال آن ميروند. حتي جايي كه گمان ميبرند خيري وجود داشته باشد، دنبال ميكنند تا شايد خيري نصيب آنان شود.
اين يك راه براي شناخت اخلاص است، ولي اين راه كامل نيست، به خصوص كه نميتواند جزئيّات را دقيقاً مشخص كند. به همين جهت در فراز دوم سخن، حضرت ميفرمايد: «قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِه»؛ بهترين بنده خدا كسي است كه اگر جايي مقتضاي عدل يا راه مرضي حضرت حق را نشناخت و در كسب كمال دچار ترديد شد، به سراغ كلام خدا ميرود و اختيار خود را به دست قرآن ميسپارد. «فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُه»؛ قرآن قائد و راهبر او ميشود. «قائد»؛ كسي است كه افسار مركبي را ميگيرد و ميكشاند و او به دنبالش ميآيد و «سايق»؛ كسي است كه از پشت سر ميراند. بهترين بنده كسي است كه افسار نفس خود را به دست قرآن ميدهد و به دنبال قرآن حركت ميكند و قرآن پيشواي او است. «يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُه»؛ قرآن هر جا بار بيندازد و منزل كند او نيز فرود ميآيد. يعني بهترين بنده خدا كاملاً اختيار خود را به دست اين پيشوا ميدهد و هر چه او بگويد انجام ميدهد.
--------------------------------------------------------------------------------
1.؛ صافّات، 74.
2.؛ يونس، 22.
3.؛ زمر، 3.
4.؛ حجر، 39.
5.؛ نبأ، 7.
6.؛ شمس، 7.
7.؛ لقمان، 13.