آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 24/06/88 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
اميرالمؤمنين(ع) در ادامه بيان اوصاف شيعيان ميفرمايند: قَانِعَةً نَفْسُهُ عَازِباً جَهْلَهُ مُحْرِزاً دِينَهُ مَيِّتاً دَاؤهُ. در جلسه گذشته مقداري در باره «قناعت»؛ صحبت شد و به اين نتيجه رسيديم كه ستايش قناعت به معناي ستايش تنبلي و بيکاري نيست؛ بلکه قناعت يعني کم مصرف کردن و راضي بودن به اين كار. اين روش در غالب نظامهاي اخلاقي دنيا ستايش شده و هر نظامي بر اساس مباني خود سعي در ترويج آن دارد.
همچنين گفتيم كه ما علاوه بر تأسي و تشبه به اولياي خدا در رفتارهاي خود، با توجه به معنايي که براي قناعت بيان شد، مبناي شناختي محکمي نيز براي عدم تنافي بين قناعت و كار و تلاش داريم. چون نهتنها كار و فعاليت اقتصادي و كسب روزي حلال مطلوب است، بلكه حتي گاهي بعضي از اين فعاليتها ، اگر مورد نياز جامعه اسلامي باشد، به حد وجوب هم ميرسد.
در اين ميان آنچه باعث ميشود انسان در استفاده از حاصل كار و تلاش خود و نعمتهاي فراوان خداداي زياده روي و اسراف نکند، نگرش مؤمن نسبت به زندگي دنيا است. کساني که تمام همّشان التذاذات دنيا است و آن را هدف ميدانند و منکر عالم آخرت هستند، و يا ايمانشان ضعيف است، تصور ميکنند که لذت، منحصر در خوردني، آشاميدن و ساير لذايذ مادي است و حتي ـاگر آخرت را هم بخواهندـ به خاطر همين لذتها ميخواهند. بنابر چنين تفکري طبيعي است که انسان تمام تلاش خود را به كار ميبرد تا هر چه بيشتر ثروت بياندوزد، يا پست و مقام بالاتري به دست آورد، تا بيشتر بتواند از لذايذ دنيا بهرهمند شود.
اما اگر انسان به زندگي دنيا به عنوان يک دوران جنيني و مقدمهاي براي زندگي در عالم ديگر نگريست و توجه داشت كه زندگي اين دنيا زندگي حقيقي نيست، و عالم ديگر بهقدري شرافت و ارزش دارد که اين زندگي نسبت به آن چيزي به حساب نميآيد، چنين کسي سعي ميکند هر کاري كه انجام ميدهد، براي عالم ديگر مفيد باشد؛ ملاک او براي انتخاب نوع و مقدار کار ميزان تأثير آن در عالم ابدي است. لذا اگر براي او بيل زدن واجب باشد، اين كار را انجام ميدهد؛ و اگر اداره بخشي از جامعه را ضروري بداند، به اين كار اقدام ميكند؛ و اگر احساس كند لازم است به تحصيل علم بپردازد، چنين ميكند. وظيفه او هر چه اقتضا كند تمام همّ و قدرت خود را صرف انجام تکليف واجب خود ميکند؛ تا خدا از او راضي باشد و سعادت آخرتش را ؛ به دست آورد. هم چنين براي چنين كسي ميزان استفاده از نعمتهاي الهي و بهرهمندي از درآمدهاي خود و نعمتهاي الهي، به اندازهاي است که بتواند به وظايفش عمل کند. اگر تكليف او حضور در ميدان جهاد باشد، بايد نيروي بدني لازم را داشته باشد؛ لذا براي تأمين نيروي بدني مورد نياز بايد از نعمتهاي الهي بهاندازه استفاده کند. اگر تحصيل علم بر او واجب است، بايد به مقداري از خوراکيها استفاده کند که بتواند وظيفة تحصيل علم را انجام دهد. براي چنين كسي ملاك و ميزان استفاده از لذتهاي دنيا ؛ دلخواه و هوس او نيست. او به دنيا و تمتعات آن به عنوان ؛ ابزار، مقدمه و مركبي براي رسيدن به آخرت نگاه ميكند و ارزش و اهميت اين ابزار و مرکب برايش تا آنجاست که او را به آخرت برساند.
اگر ارزش زندگي دنيا به اين باشد كه انسان مرتباً از نعمتهاي آن مصرف کند، تا بتواند دوباره مصرف کند، صبح تا شب کار كند، تا درآمدي بهدست آورد و غذايي تهيه كند، تا باز بتواند کار کند، اين کار عاقلانهاي نيست.
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا1؟ اين زندگي بازيچه نيست. زندگي بايد هدف داشته باشد. البته لازمه زندگي اين دنيا استفاده از نعمتهاي مادي است؛ اما بايد به حد ضرورت اكتفا كرد.
آنچه به زندگي انسان ارزش عقلايي ميدهد هدفِ آن است. هدف مؤمن هم رسيدن به قرب خداست تا جايي كه انسان همسايه خدا شود. همسر فرعون كه ملكه مصر بود، دعا ميکرد: رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ2؛ خدايا براي من خانهاي در بهشت، كنار خودت بساز. اين كلام از كسي مثل همسر فرعون كه از انواع نعمتهاي مادي دنيا بهرهمند بود، نشانه اين است كه او به حدي از معرفت رسيده بود كه براي دنيا و لذتهاي آن هيچ ارزشي قائل نبود.
كسي كه چنين بينشي داشته باشد، از بهرههاي مادي دنيا به اندازهاي استفاده ميکند که براي پيمودن راه لازم باشد. لذا به فکر زيادهخواهي، افزونطلبي و انباشتن ثروت نيست. مصرف بيش از اندازه براي مؤمن باعث مزاحمت اوست. البته اگر تحصيل مال براي انجام وظايف ديگر لازم باشد، کار کردن و ثروتاندوزي عبادت ميشود؛ الْعِبَادَةُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ تِسْعَةُ أَجْزَاءٍ فِي طَلَبِ الْحَلَال3. اما در عين حال مؤمن فقط به اندازه نياز خود از درآمدش استفاده ميکند. اين با قناعت منافاتي ندارد. قناعت، کم مصرف کردن است؛ نه کم به دست آوردن.
شايد به همين مناسبت حضرت امير(ع) بعد از تعبير قَانِعَةً نَفْسُهُ ميفرمايد: عَازِباً جَهْلَهُ. «جهل» ؛ در لغت عربي دو کاربرد مختلف دارد:. 1ـ در مقابل «علم»، به معني ندانستن؛ 2ـ در مقابل «عقل»، به معناي غير عاقلانه. در اين فراز «جهل»؛ به معناي دوم است. يعني در زندگي مؤمن «جهل»؛ غروب کرده و حاکم نيست. لذا قناعت كردن او در زندگي از سر ناداني و نابخردي نيست؛ بلکه او اين رويه را از روي عقل، دانايي و خردمندي انتخاب کرده است. البته «عقل»؛ توان پاسخگويي به همه مسايل را ندارد. لذا در چنين مواردي بايد از دين كمك گرفت. به همين مناسبت حضرت امير(ع) در ادامه ميفرمايد: مُحْرِزاً دِينَهُ.
کسي که عقل بر زندگي او حاکم نباشد و دستورات شرع را هم رعايت نکند، زندگي او بيمارگونه خواهد بود؛ چنين كسي كه ؛ کجرفتاري را انتخاب کرده، تدريجاً کجرفتاري او باعث کجفهمياش ميشود؛ تا جايي كه: وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا4؛ تصور ميکند کارهاي او خوب و پسنديده است؛ خدا هم در نتيجه انحراف رفتارش، دلش را هم منحرف ميكند:؛ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ5.
اما کسي که دين خود را احراز کرده و به نداي عقلش هم گوش داده و تابع جهل و حماقت نيست، به چنين مرضهايي مبتلا ؛ نميشود، داء و مرض در وجود او ميميرد و قلب او ميشود «قلب سليم». در نسخه بحار از اين روايت، در اينجا تعبير مَيِّتاً دَاؤهُ نقل شده؛ در حاليكه در نهجالبلاغه مَيِّتةً شَهّوَته؛ است.
كلمه «شهوت»؛ يكي از واژههايي است كه معناي اوليه آن بار ارزشي مثبت يا منفي نداشته، ولي تدريجاً بهواسطه كثرت استعمال در مفهومي كه بار ارزشي دارد، اين بار ارزشي منفي را كسب كرده است. «شهوت»؛ در لغت يعني ميل داشتن نسبت به چيزي، مثل ميل به غذا؛ اما اين کلمه غالباً در مورد ميل افراطي و بيش از حد طبيعي استعمال ميشود که منتهي به حرام ميگردد. شهوتران يعني كسي كه شهوت برايش هدف است و براي او بين حلال و حرام تفاوتي نيست. لذا كلمه «شهوت»؛ بار منفي پيدا ؛ کرده است. در اين ميان آنچه مذمت شده افراط در تمايلات است به حدي كه رعايت حلال و حرام نشود. اگر اشتها و شهوت از مرز طبيعي خود گذشت و طغيان کرد، مذموم و ناپسند است؛ و اگر انسان طغيان شهوت را سركوب كند، ميگويند شهوت در او مُرد. مردن شهوت به معني از بين رفتن اصل آن نيست؛ بلكه جلوگيري از طغيان آن، اكتفا به راههاي صحيح و حلال براي ارضاي تمايلات و رعايت تقواست.
حلقه وصل صفاتي که در اين فراز از روايت نقل شد، اين است كه روح قناعت در انسان براي رضاي خدا باشد. شايد ديگران ـمانند پيروان مكاتب عرفان شرقيـ؛ قناعت را براي آسايش، آرامش و راحتي خود پيشه كنند، و يا ـمثل اصحاب فلسفه يونانـ به خاطر ستايش عقلا چنين كنند. اما مؤمن نظرش فقط به خداست و به گونهاي رفتار ميکند که او بپسندد. البته آنچه را خدا بپسندد، عقل سليم هم ميپسندد.
اما اگر خدا كاري را امر کرد، و عقلا آن را مذمت کردند، چه؟ مؤمن در اينجا ابراهيموار سر به فرمان خداوند ميسپارد و گوش جان به نداي وظيفه ميدهد. حتي اگر قرار باشد عقلا او را به آتش نمرودي بسوزانند. مؤمن در برابر فرمان خدا به گفته و پسند مردم توجه نميكند و بدون چون و چرا آن را انجام دهد؛ چون هر چه دارد، متعلق به خداست و حتي اگر نتواند براي تکليف شرعي خود توجيه عقلاني پيدا کند، به پشتوانه ايمان قوي خود ميداند مصلحتي در كار است كه عقل او درك نميكند؛ لذا از جان و دل تسليم انجام وظيفه ميشود. كاري كه مقام معظم رهبري ـ دامت بركاتهـ انجام دادند. معظمله در سنّ جواني كه فهم و استعداد سرشار ايشان اساتيد را شيفته خود كرده بود، تا جايي كه استاد برجستهاي مثل مرحوم شيخ مرتضي حائري براي ايشان درس خصوصي ميگفتند، در چنين شرايطي پدر ايشان بيمار شده و احتياج به پرستاري داشتند. به همين دليل مقام معظم رهبري ـمد ظلهـ بايد بين ادامه تحصيل يا پرستاري از پدر، يكي را انتخاب ميكردند. ايشان هم پس از مشورت با چند نفر از اساتيد، به اين نتيجه رسيدند كه تكليف ايشان پرستاري از پدر است. لذا به مشهد برگشته و به خدمت پدر مشغول شدند. چهبسا عزت، علم، معرفت و مقاماتي که امروز ايشان دارند، به خاطر سرنهادن به آن وظيفه است.
مؤمن گوش به فرمان خداست و منتظر است ببيند خدا از او چه ميخواهد، تا همان را انجام دهد. آنچه براي او مهم است اين است كه دينش محفوظ باشد. وقتي انسان چنين؛ شد، تمايلات حيواني در او فروکش ميکند. شايد در ابتدا قدري مشكل باشد، اما كسي كه گام در اين طريق بگذارد خدا هم به او کمک ميکند، و تدريجاً تمايلات حيواني در او فروکش ميکند، و در نهايت ؛ آن بيماري که در قلب و روح او وجود داشت، رخت بر ميبندد.
--------------------------------------------------------------------------------
1؛ . مؤمنون / 115.
2؛ . تحريم / 11.
3؛ . بحارالأنوار، ج 100، ص 9، باب 1، الحث على طلب الحلال.
4؛ . كهف / 104.
5؛ . صف / 5.