آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 09/02/88 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
فروتني
در جلسات گذشته درباره عبارتهاي «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ»؛ مطالبي بيان شد. اما از ديگر صفات شيعيان يا متقين اين است که: مشي و راه رفتن آنها متواضعانه است: «وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ». اکنون پرسش اين است: در چه ابعادي بايد از اين موضوع صحبت کنيم؟ چرا حضرت در اينجا تواضع را به «مشي»؛ نسبت دادهاند؟
«تواضع»؛ يعني فروتني. يعني اينکه آدمي کوچکي خود را درک کند و فروتن باشد، در برابر تکبر و بزرگي کردن. حال، ممکن است اين حالت در راه رفتن، در سخن گفتن و حتي در رفتارهاي ديگر باشد؛ اما ميبينيم که در اينجا به راه رفتن نسبت داده شده است. به نظر ميرسد، نکتهاش اين است که بيشترين حالتي که جلوههاي تواضع و نيز تکبر در آن ظهور ميکند، راه رفتن انسان است. البته از کيفيت سخن گفتن هم پيداست يا ساير رفتارها هم ميتواند نشانهاي از تواضع يا تکبر را داشته باشد، اما آنچه از همه ظاهرتر است و با يک نگاه ميتوان تواضع يا تکبر کسي را حدس زد، همين راه رفتن او است. در قرآن کريم درباره «مشي»، دو آيه داريم. خداوند در سوره اسراء، تعدادي از حکمتهاي خود را براي پيغمبر اکرم(ص) بيان فرموده که بعضي از آنها ايجابي و بيشتر آنها نيز سلبي است. خداوند ميفرمايد: «وَلاَ تَمْشِ فِي الأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً * كُلُّ ذَلِكَ كَانَ سَيٍّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا»1؛ اين حکمتها را خداي متعال در شب معراج به پيغمبر اکرم(ص) وحي فرمود، ازجمله اينکه در روي زمين به صورت «مرح»؛ راه نرو.
سرمستي
«مرح»؛ واژهاي است که ما در فارسي معادل آن را نداريم. يعني بايد با چند لفظ، بار معنايي آن را بيان کرد. به نظر ميرسد، «مرح»؛ معناي شدت سرور و فرح را دارد؛ اما بهترين واژهاي که در فارسي بتواند اين حالت را منعکس کند کلمه «سرمستي»؛ است. گاهي در قرآن از «فرَح»؛ و «فرِح»؛ بودن نکوهش شده است. البته مراد، مطلق شادي و حتي مطلق شاديِ مذموم نيست. بلکه منظور، آن حالت شادي افراطي است که توأم با غفلت است و آدم را از خدا و ياد خدا و حقايق غافل ميکند. بنابراين، بهترين واژهاي که ميتواند به درستي اين حالت را بيان کند، کلمه «سرمستي»؛ است. و به راستي که يک آدم سرمست است که به هيچ چيز توجه و اعتنا ندارد. اين معنا در مرح تضمين شده است. شاهد هم اين است که وقتي در آن آيه خطاب به پيغمر اکرم(ص) ميفرمايد: «وَلاَ تَمْشِ فِي الأَرْضِ مَرَحًا»، سپس اين جمله را اضافه ميکند: «إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً». اين عبارت در مقام تعليل است؛ يعني ما ميگوييم به حالت «مرح»؛ راه نرو، براي اينکه تو نه از نظر طول به کوهها ميرسي و نه از نظر قدرت و قوت ميتواني زمين را بشکافي!
مختال فخور
همچنين، در سوره؛ و آيهاي ديگر، حضرت لقمان به فرزندش ميفرمايد: «وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا»2، و در ادامه ميفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ». يعني، متکبرانه راه نرو؛ براي اينکه خداوند آدم متکبر و فخرفروش را دوست نميدارد. پيداست که در معناي «وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا»؛ معناي تکبر تضمين شده است. يعني «مرح»؛ با «إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ»؛ مناسبت دارد.
بنابراين، پيداست که حالت تکبر و تبختر، در راه رفتن خود را نشان ميدهد. آنجا که آدمي گردنفرازانه راه ميرود، گويا ميخواهد به اندازه کوهها بلند شود، ميگويد: هر قدر خودت را بکشي به اندازه کوه نميشوي: «إِنَّكَ ... لَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً»؛ و آنگاه که قدمها را محکم به زمين ميزند و متبخترانه راه ميرود، ميگويد: اينقدر که به خودت باد ميکني و مينازي، زمين را که نميتواني بشکافي! براي چه اينقدر پايت را روي زمين فشار ميدهي؟
بنابراين، به کسي که از روي تکبر، گردنفرازانه راه برود و به خود فشار بياورد، ميفرمايد: «لَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا»، اما در برابر اين رفتار، از ويژگيهاي شيعيان اين است که: «مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ»، يعني متقين گردنفرازانه راه نميروند؛ بلکه متواضعانه گام برميدارند و چون کسي به آنها مينگرد، ميفهمد که در وي نشاني از تکبر، فخرفروشي، سرمستي و غرور نيست.
يک پرسش
اما براي عبارت «مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ»، بحث ديگري نيز ميشود مطرح کرد. پرسش اين است: تواضع براي چه ممدوح و خوب است؟ البته اين بحثها براي ما که در فرهنگ اسلامي و شيعي بزرگ شده و رشد کردهايم، يک پرسش لغو است، مثل اينکه بگويند روشنايي چراغ چه خوبياي دارد؟! اين از واضحات است و همه ما ميدانيم. ولي با توجه به اينکه فضاي فرهنگ جهاني، فضاي شکاکيت و نسبيگرايي و ... است، و کمابيش ذهن جوانهاي ما به خصوص دانشجويان و کساني که با رسانههاي گروهي غربي سر و کار دارند، با اين پرسشها پريشان ميشود، لازم است بحثهايي مطرح و پاسخهايي داده شود. همچنانکه ديده ميشود امروزه در مغربزمين، واضحترين واضحات، هم در زمينه باورها و هم در زمينه ارزشها مورد تشکيک واقع ميشود. مسائلي که در زمينههاي هستيشناسي و ارزشها براي ما چون آفتاب روشن است، آنها در آن تشکيک ميکنند. همانطور که ميدانيد، در دو قرن اخير تحولاتي در اخلاق غربي پيدا شده است که سبب وارونه شدن نظام ارزشي شده است. براي نمونه به دو مورد اشاره ميشود:
اخلاق قدرت
يکي از فيلسوفان معروف آلماني به نام نيچه گفته است: چه کسي راست گفتن و ترحم و مهرباني کردن را نيکو دانسته است؟ اين مسايل را ضعفا، بيچارگان و کشيشهاي حامي آنها درآوردهاند که از سوي محرومين حمايت شوند و از جانب پولدارها و زورمدارها آزار و اذيتي نبينند، وگرنه دليلي ندارد که آدم به ديگران مهرباني و کمک کند! همچنين، وي ميگويد: اگر به ضعيفهاي جامعه رسيدگي نشود، آنان مريض و تلف ميشوند و از بين ميرود، ولي اساساْ چرا بايد آنان در جامعه بمانند؟ بگذاريد کساني که کاري از آنها بر نميآيد، مريض و لاغر هستند، کساني که بيعرضه هستند، بميرند!! چرا بايد به اينان رحم کرد؟ او معتقد است اساس همه ارزشها قوت است، و انسان بايد تلاش کند تا زور و قدرت پيدا کند. اخلاق مسيحيت مبتني بر ضعف است، پس ما بايد آن را دگرگون کنيم و اخلاق قوت را جايگزين آن کنيم. يکي از نمونههاي تحولي که در مغربزمين پيدا شد و به زودي گسترش پيدا کرد، همين گرايشهاي نازيستي متأثر از تفکر نيچه است. نازيسم و فاشيسم و ... از تفکر نيچه و امثال نيچه تغذيه شده است.
اخلاق جنسي
نمونه ديگر، يک نظام ارزشي است که اثرش بيشتر در دنيا منعکس شده است و هماکنون نيز دنيا را ميسوزاند و آن نظريه «فرويد»؛ است. وي گفت: بسياري از بيماريهاي رواني در اثر سرکوب شدن غرايز بهوجود ميآيند. در اين ميان، ريشه و اصل همه غرايز را غريزة جنسي ميداند و معتقد است براي اينکه انسان مبتلا به بيماريهاي رواني نشود، بايد انسانها را از همان ابتداي نوجواني آزاد گذاشت تا غريزه جنسيشان را به هر صورتي که ميخواهند ارضا کنند؛ وگرنه اين غريزه سرکوفته ميشود و به صورتهاي مختلف، از قبيل: اضطراب، ترس و افسردگي و ... درميآيد. به عقيده وي، براي اينکه جوانهاي جامعه سالم بمانند، بايد از همان ابتدا اجازه دهند تا غريزه جنسيشان به طور کامل ارضا شود. بالطبع، اين نظر با روحيه جوانها بسيار سازگار بود و به زودي مورد قبول آنان قرار گرفت و تحول عظيمي که در ارزشهاي اخلاقي اروپا و در مغرب زمين اتفاق افتاد تا حد بسياري متأثر از اين نظريه فرويد بود.
حرف حساب
جاي تأمل است که چگونه نظريههاي يک نفر دنيا را به آتش ميکشد. وقتي از ناحيه يک تفکر غلط احساس خطر ميشود، بايد دانشمندان و فرهيختگان براي مبارزه با آن زحمت بکشند. ابتدا بايد پيشگيري کرد تا اين افکار وارد جامعه نشود. ولي از آنجا که ديگر رسانهها جايي را براي تأمين امنيت باقي نگذاشته و همهجا نفوذ دارند، ديگر نميتوانيم پيشگيري کنيم. پس لازم است دست کم براي درمان آن همت کنيم. ما ميتوانيم با حرف منطقي جوانان خود را از اين شک، دست کم در حد ذهني، خارج کنيم و پاسخي شايسته و قانع کننده به آنها بدهيم.
توجيه ادبي
به هر حال، اين پرسش نيز مطرح ميشود که به راستي براي چه تواضع خوب است؟ در کتابهاي ادبياتمان، مثل کتابهاي سعدي، اشعار، پند و اندرزهايي داريم که نکات لطيف را براي ما توجيه خطابي کردهاند که بسيار ارزشمند و نافع بوده و اساساً فرهنگ ما را اينها ساخته است. ولي متأسفانه محروم بودن نسل کنوني ما از اين ظرافتها و جايگزين کردن حرفهاي بيهوده به جاي حرفهاي حکمتآميز، جوانهاي ما و نسل موجود و بالطبع، نسلهاي آينده ما را از نتايج خوب اين فرهنگهاي خودي محروم کرده است. بايد توجه داشت: برخي از مفاهيم، گاهي با تشبيهات و بيانات خطابي است که آدم از شنيدن آنها خوشش ميآيد، اما خيلي پايه استدلالي عقلي و محکمي ندارد.
هرگز نخورد آب زميني که بلند است!
براي مثال، آدم متواضع به زمينهاي دشت و کوهپايه تشبيه ميشود. ميگويند: وقتي کشاورزي کشتزارهايش را آبياري ميکند، کشتزارهايي بيشتر آب ميخورد که در جايي گود باشد. اما اگر کشتزاري در جاي بلندي باشد، آب به آن نخواهد رسيد. آدم متواضع نيز همانند آن زميني است که در ارتفاع پايين قرار گرفته باشد که چون فيض جاري شود، به او ميرسد و او را سيراب ميکند. اما آدم متکبر که گردنش را بلند گرفته است، اگر رحمت خدا هم نازل شود، شامل او نميشود. اين تشبيه، تشبيه ادبي و زيبايي است؛ ولي بايد بدانيم اين کافي نيست براي اين که آدم بتواند در برابر نيچه بگويد که تکبر بد و تواضع خوب است.
اينکه بگوييم که همه از انسان متواضع خوششان ميآيد، چه توجيه عقلي دارد؟ هستند کساني که بگويند: ديگران ميخواهند ما متواضع باشيم تا سوار ما شوند و از ما بار بکشند! نميخواهيم کسي از ما خوشش بيايد؛ ما به لذايذ زندگي؛ خود ميانديشيم، ديگران ميخواهند خوششان بيايد يا بدشان بيايد.
آيا براي همه قانعکننده است که بگوييم: آقا کاري کن که مردم تو را دوست بدارند؟ آيا نميگويد: ميخواهم هفتاد سال مرا دوست نداشته باشند؛ کسي که از قدرت و پول لذت ميبرد، کاري ندارد که ديگران خوششان بيايد، يا بدشان بيايد. آيا ديکتاتورهاي عالم نميدانند که مردم آنها را دوست ندارند؟ مسأله اينجاست که آنان از قدرتطلبي خود لذت ميبرند و به دشمني مردم اعتنايي نميکنند و ميگويند: مردم هر چه ميخواهند فحش بدهند. پرسش اين است: اينکه در اسلام اينقدر روي تواضع تکيه و از تکبر مذمت شده است، چه سري دارد؟ آيا اين حرفها که: آدم از اين خوشش ميآيد و از آن بدش ميآيد، يا مثل زمين پست و بلند است، توجيهگر اهميتي ميباشد که اسلام به مسأله تکبر و تواضع داده است؟
توجيه اسلامي
بر اساس منطقها، فرهنگها و نظامهاي ارزشي رايج دنيا، اين آموزهها خيلي قابل توجيه نيست. اما بر اساس بينش اسلامي که نظام ارزشي آن هم مبتني بر بينش و جهانبيني آن است، اين امور قابل توجيه است. اساساً بينش اسلامي بر اين مبتني است که هدف از آفرينش انسان اين است که بنده بودن خود را درک کند و آن را به منصه ظهور برساند و از راه پرستش و بندگي خدا به قرب الهي نائل شود؛ چراکه: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»3. بايد گفت: متقابلاً آنچه منشأ همه بدبختيها ميشود، چيزي است که با بندگي نميسازد و همانا آن، انانيت است. اينکه آدم احساس کند نيازي به غير از خودش ندارد، حتي به خداي متعال، سرمنشأء تمام بيچارگيهاست. چنين آدمي در مقابل خدا هم کرنش و خضوع نميکند. مپنداريد که اين حالت فقط مخصوص کفار است، بلکه اشخاص ضعيفالايمان هم به اين بيماري مبتلا هستند. بايد مقداري دل خود را بکاويم و ببينيم در عمق دل ما چه چيزهايي هست. بسيار شگفتآور و ناگوار است که آدم در برابر خداوند، بزرگي بفروشد. قرآن از اين؛ افراد به عنوان منافق ياد ميکند. در سوره منافقون آمده است: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ»؛ به آنان گفتند: بياييد تا پيغمبر براي شما استغفار کند، باشد که خداوند گناهان شما را بيامرزد، «لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ»4؛ آنان سرشان را برگردانده، مستکبرانه اعراض ميکنند! يعني، ما چه احتياج داريم که پيغمبر براي ما استغفار کند!؟ اگر بايد استغفار کنيم، خودمان اين کار را انجام ميدهيم. اين همان روح استکبار است. کسر شأنش ميشود که پيامبر براي او آمرزش بخواهد، و در مرحلة بعد، کسر شأنش ميشود که از خدا آمرزش بخواهد، و بعد هم ميگويد: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى»5؛ !!
روح استکبار
قرآن در ادامه ميفرمايد: اگر هفتاد بار هم براي اينها استغفار کني، خدا اينها را نخواهد بخشيد: «سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ»6. «إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ»7. اين حالت استکبار است و کمابيش در ما هم هست: گاهي آدم چيزي را نميداند يا مسيري را بلد نيست، اما پرسيدن را براي خود ننگ ميداند و نميتواند بگويد نميدانم. يا مطلبي را از استادي ياد گرفته است، نميتواند اقرار کند که من اين مطلب را از فلاني ياد گرفتهام. اينها همه نمونههايي از روح استکبار است که در آدميزاد وجود دارد. پيامبران آمدهاند که همه اينها را از ما بزدايند تا بندهاي خالص شويم و بفهميم همه چيز از خداست و ما در همه چيز و در همه حال، به خدا احتياج داريم. البته درک اين مسأله بسيار مشکل است. بسيارند کساني که ميگويند: چون ثروت دارم به خدا احتياج ندارم. به قارون ميگويند: مقداري از اين پولهايت را در راه خدا بده و بگذار ذخيره آخرتت شود؛ ميگويد: اين پول را با زحمت و فکر خودم به دست آوردهام، ميخواهيد از من باج بگيريد؟ «إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِي.»8
احترام به پدر و مادر
به راستي چند نفر را سراغ داريد که همه چيز را نعمت خدا بدانند و از خودشان چيزي نبينند. ما بايد ياد بگيريم، تمرين کنيم و توجه داشته باشيم تا اين حالت استکبار از ما گرفته شود. تواضع، آسانترين راه است. ابتدا براي اين کار، «وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ»9؛ در مقابل پدر و مادر بال ذلت را بگستران. برخي از ما وقتي درس خوانديم و در جامعه عنواني پيدا کرديم شرايطمان تغيير ميکند. اگر پدرمان سواد نداشته باشد، ننگ ميدانيم که به او احترام کنيم. سواد ندارد؛ اما پدر توست. تو وجودت را از او داري. خداوند پس از توصيه به بندگي ميفرمايد: «وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا»10؛ يا «أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ»11. توجه کنيد: نميگويد: «أَنِ اشْكُرْ لِي وَ اشكر لِوَالِدَيْكَ»، بلکه ميفرمايد: «أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ»؛ آيا اگر در خيابان با پدر بيسواد خود همراه شديم، حاضريم به او احترام کنيم؟ يا بهگونهاي راه ميرويم که مردم خيال کنند او نوکر ما است؟
مطلوبيت تواضع در اسلام
سرّ مطلب اين است که تواضع در اسلام به اين دليل مطلوب است که تمرين بندگي است. براي اينکه بفهمي خودت هيچچيز نداري. اين را همه ميفهمند که پدر در وجود يافتن ما واسطه بوده است. همه پدر و مادرها براي بچههايشان بسيار زحمت کشيدهاند و کمک کردهاند تا آنها رشد کنند و اين را همه ميفهمند که بايد سپاس آنها را به جا آورد، ولي باز ميبينيم که احساس غرور، بزرگي و فخرفروشي از اين مهم مانع ميشود. استکبار و غرور سدي ميشود بين انسان و بين ارزشهاي متعالي و قرب خدا. اين سد را بايد شکست. دست پدر و مادر را بايد بوسيد، بايد يک قدم عقبتر از آنان راه رفت. در روايات آمده که بياجازه پدر ننشينيد.
بازگشت به اصل خويش
اما حالا فرهنگ جهاني درباره پدر چيست؟ پدر در اين فرهنگ هميشه بدهکار است. در اين فرهنگ مادي، اساس خانواده متلاشي ميشود. همه شنيدهايد که وضع خانوادهها در مغربزمين چگونه است و چطور در حال اضمحلالاند. اگر ميخواهيم اينطور نباشيم، بايد ارزشهاي اسلامي خودمان را زنده کنيم و بايد به اين ادبها متأدب باشيم و عمل کنيم. در اسلام داريم که حتي نسبت به ضعيفترين افراد جامعه و حتي نسبت به بچهها هم بايد احترام بگذاريد. حقيقت اين است: وقتي آدم بداند از خودش چيزي ندارد، به چه چيز ميخواهد بنازد؟ کودکان نيز بنده خدا هستند و خداوند آنان را دوست دارد؛ چراکه هنوز آلوده به گناه نشدهاند. اما وقتي فرهنگ اسلامي نباشد، هيچ ارزش و احترامي براي هيچکس نيست. همانا اين تفاوت دو فرهنگ و دو نظام ارزشي است که يکي مبتني بر اميال، خواستهها و هوسها است و ديگري مبتني بر بينش الهي است. آنگاه که اين تفاوتها را فهميديم،؛ براي تواضع، ارزش ديگري قائل ميشويم. به عبارت ديگر، تواضع ميشود راه خداشناسي و خداپرستي. تا زماني که براي تواضع تمرين نکنيم، نميتوانيم بندگي خدا را درست بهجا بياوريم و روزي دچار مشکل خواهيم شد. همانطور که وقتي به منافقين گفتند: بياييد پيغمبر براي شما استغفار کند، گفتند: نه. شايد ديده يا شنيده باشيد که برخي از کساني که آلوده به شبهات هستند حتي در مقابل ضريح بعضي از امامزادهها يا حتي در مقابل ضريح حضرت معصومه(س) که ولينعمت ما است، خضوع نميکنند. اين حالت همان روح تکبر است. بهانه آنان هم اين؛ است که ما بتپرست نيستيم و حرفهاي وهابيها را ميزنند.
ريشه اين مطلب اين است که آدم خودخواه، ننگ ميداند که در برابر يک انسان ديگر، به خصوص انساني که زنده نيست، خضوع کند. اين تواضع همان چيزي است که شيطان بسيار از آن بيزار است و انسان ميبايد همان را بيشتر زنده کند.
کارکرد تواضع
خطبه قاصعه اميرالمؤمنين، يکي از طولانيترين خطبههاي نهجالبلاغه است که در نکوهش مستکبران و گردنکشان است. حضرت در آن خطبه ميفرمايد: «وَ اتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ عَدُوِّكُمْ إِبْلِيسَ وَ جُنُودِهِ.»؛ شما با دشمني سر و کار داريد که در برابر شما صفآرايي کرده است. آري، ابليس و جنودش در مقابل شما لشکرکشي کردهاند و ميخواهند شما را به جهنم ببرند و براي اينکار قسم هم خورده است: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ»12!! اينک چيزي که ميتواند شما را از دام شيطان نجات دهد، سلاحي باشد در دست شما و سنگري باشد بين شما و بين شيطان، همانا تواضع است: «اتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ عَدُوِّكُمْ إِبْلِيسَ وَ جُنُودِهِ.»
بنابراين، ارزش تواضع کردن براي ما بسيار بيشتر از آن ارزشي است که در نزد عاقلان است. عدهاي پشتوانه نظام اخلاقيشان اين است که عقلا آنان را مدح ميکنند. اما پشتوانه نظام اخلاقي اسلام اين است که انسان به خدا نزديک ميشود. اگر آدمي اخلاق اسلامي را رعايت کند، ميتواند راه تقرب به خدا را بپيمايد و اگر اين راه را نرود، هيچوقت نميتواند به آن هدف عالي که براي آن آفريده شده؛ است برسد.
--------------------------------------------------------------------------------
1.اسراء / 37-38.
2.لقمان / 18.
3.ذاريات / 56.
4.منافقون / 5 .
5.؛ نازعات / 24.
6.منافقون / 7.
7.؛ توبه / 80.
8.؛ قصص / 78.
9.؛ اسراء / 24.
10.؛ اسراء / 23.
11.لقمان / 14.
12.؛ ص / 82.