آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 14/12/87 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
روايتي از نوف بکالي را كه در بحارالانوار ذکر شده و مضامين مشابهي با خطبه متقين نهجالبلاغه دارد، نقل كرديم. بيان شد که پس از اصرار همام بن عباده، حضرت علي(ع) اوصاف شيعيان اهل بيت ـ آنانکه خداوند متعال از هر آلودگي پاكشان کرده است ـ بيان فرمودند. حضرت در ابتدا و در آغاز كلام، سه وصف كلي را ذكر ميفرمايند و سپس به تفسير اين اوصاف كلي يا آثار و علائم آنها ميپردازند. اين سه وصفي كه در اين نقل آمده، عبارتند از: «فَهُمُ الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ، الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ، أَهْلُ الْفَضَائِلِ وَ الْفَوَاضِلِ». در جلسات گذشته، قدري درباره «الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ، الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ»؛ بحث شد.
اما بحث سوم، دربارة وصف سوم است. در ادامه دو صفت پيشين، حضرت ميفرمايد: شيعيان اهل «فَضَائِل و فَوَاضِل»؛ هستند. به نظر ميرسد مراد از «فضائل و فواضل»، آنگونه که در لغت معنا كردهاند، نباشد. احتمالاً فضائل؛ بيشتر در مورد صفات ثابت و به اصطلاح ملكات راسخ به كار ميرود و فواضل؛ بيشتر در مورد رفتارها. يعني، فضائل؛ در مورد ملكات ثابت، و فواضل؛ در مورد رفتارهاي اخلاقي به كار ميرود.
مراتب فضائل و فواضل
پيشتر، به اجمال اشارهاي كرديم كه هم معرفت بالله مراتب دارد، هم عمل به امر اللّه. در اينجا نيز اينكه شيعيان اهل فضيلت و اهل صفات يا رفتارهاي فاضله هستند، مراتب دارد. در واقع ميتوان گفت: از آنجا که هر سة اين اوصاف كلي هستند و به اصطلاح طلبهها، مقول به تشكيك؛ هستند، مراتب و درجات دارند. حال، اين اختلافي كه بين مراتب عرفان يا مراتب عمل يا مراتب فضيلت است، گاهي به لحاظ كميت است و گاه به لحاظ کيفيت.
درباره کميت بايد گفت: يكي فقط واجبات را انجام ميدهد، ديگري مستحبات را هم به آن اضافه ميكند، و همانطور که ميدانيم مقدار مستحبات، حد و حصري ندارد. اينچنين است كه از لحاظ كميت، عمل به دستورات خداوند داراي مراتب كمّي است. همينطور فضايل و فواضل و انجام كارهاي شايسته نيز از لحاظ كميت با هم تفاوت ميكند.
ولي آنچه مهمتر است اختلاف در كيفيات است. حتي معرفت انسانهاي مؤمن و حتي شيعيان ( تربيتشدگان مكتب اهل بيت عليهم السلام) نسبت به خداوند از لحاظ كيفيت با هم يکسان نيست و بسيار متفاوت است. حال، اينکه چه اندازه اختلاف دارد، شايد احصاء مراتب معرفت و تقوا براي ما آسان نباشد. ذهن بشر گنجايش احصاء همه مراتب آن را ندارد. به اين تعبير توجه کنيد: ضَربَةُ عَلي يَومَ الخَندَقِ أَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثَّقَلَين1. پيامبر(ص) فرمودند: آن ضربتي كه اميرالمومنين(ع) در جنگ احزاب، ظاهراً به عمرو بن عبدود وارد كردند، از همه عبادت هاي جن و انس افضل است!
امروزه حدود شش ميليارد انسان روي زمين وجود دارد. در نظر بگيريد: از همان ابتدا كه انسان خلق شده است تا کنون هر چه عبادت كنند، باز در برابر ضربه حضرت علي(ع) به حساب نميآيد. اطلاق «ثقلين»؛ شامل همه انبيا و اولياي الاهي نيز ميشود. فرض كنيد انبياء را استثنا كرديد. در طول تاريخ اين همه اولياي خدا عبادت كردهاند، حال اگر همه اين عبادتها را به عبادت جنيان اضافه کنيم و همه را در يك كفه ترازو، و يك ضربت حضرت علي(ع) را هم در كفه ديگر ترازو بگذاريم، باز آن يك ضربه بر همه عبادات رجحان دارد، و از همه سنگينتر است!
سطح معرفت، ملاك ارزش
دقت کنيم آن يك ضربه بود و ؛ به اندازه يك دقيقه طول كشيد؛ اما در مقابل آن، عبادتهايي كه در طول هزاران سال از ميلياردها انسان سر زده باشد، قرار دارد. ولي باز ميبينيم آن عبادت يك دقيقهاي افضل از همه آنها است. آنچه مسلم است، در اينجا كميت مطرح نيست؛ بلکه بحث از كيفيت است. غير از کميتها يکي از چيزهايي که در سنجش كيفيتها معيار است، همانا معرفت آن كسي است كه عملي را انجام ميدهد. براي فهم بيشتر به مثال زير توجه فرماييد:
فرض بفرماييد در يكي از اعياد بزرگ، مقام معظم رهبري مدظله العالي، بار عام دادند و بر اين اساس مقرر شد: هر كس ميخواهد، ميتواند خدمت ايشان برسد، هديهاي تقديم و پاداشش را دريافت كند. در اين ميان، هر کس به فراخور حال خود با هديهاي خدمت معظم له ميرسند. علما، شاگردان، کارمندان و ... با هديهاي قرآني يا با شاخه گلي به ديدار حضرت ايشان ميشتابند. حال سائلي هم كه در كوچه و بازار گدايي ميكند، بگويد امروز روز عيد است، ما هم هديهاي ببريم؛ بلکه پاداش گيرمان بيايد. فرض كنيد همه يك شاخه گل ببرند، يعني از لحاظ كميت مثل هم باشند. اما آيا عمل آن كه معرفت و فهم عميقي دارد، با آن كه فقط آمده تبريكي بگويد و مزدي بگيرد، يکسان است؟! به راستي دو عمل چقدر با هم تفاوت دارد؟
به راستي ميان دوست شما که از راه دور با هديهاي اندک براي تبريک روز تولدتان به ديدار آمده، با کسي که به طمع دريافت هديهاي يا شيرينياي به حضور شما رسيده چه تفاوتي است؟ ظاهر دو عمل يكي است. يكي چيزي آورده كه مزدي بگيرد، شما هم ميخواهيد دلش را خوش كنيد، تحفه يا اسکناسي را به او مي دهيد. اما ديگري، اگرچه با هديهاي اندک ـ يك گل يا كتاب يا چيز ديگري ـ، گويي تمام جان و دل و عواطفش را به شما تقديم کرده است. البته آشکار است که ميان اين دو عمل تفاوت بسياري وجود دارد.
بزرگي ميگويد: خدايا! اينکه من شب تا به صبح ميايستم و تو را عبادت ميكنم، به اين دليل نيست كه از عذاب تو ميترسم يا طمعي در بهشت دارم. اگر صد بار من را در جهنم بسوزاني تا بميرم، و بعد دوباره زنده شوم، و باز دوباره مرا عذاب كني، ولي بدانم اين عبادتي كه انجام ميدهم موجب رضايت توست، از اين عبادتم دست برنميدارم؛ چراکه تو پرستيدني هستي؛ تو را عبادت نكنم چه كنم؟
اکنون، اين عبادت را مقايسه کنيد با اينکه: با صد آيه و روايت ما را وعده دادهاند كه: اگر دو ركعت نافله بخوانيد چقدر حور و قصور، درختهاي بهشتي و جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ2؛ به شما ميدهيم. براي اين امر پيغمبران را فرستادند، و ائمه تأكيد كردند، اما ما سر خدا منت ميگذاريم و ميپنداريم با اين دو ركعت نافله فتحالفتوح كرديم؛ آن هم به اين دليل كه مزدش گيرمان بيايد! به راستي اين دو عبادت چقدر با هم تفاوت دارد؟ اصل اين تفاوت، نخست به خاطر ميزان معرفت خود شخص است. اينکه آن شخص چقدر خدا را ميشناسد و چقدر او را شايسته اين عمل ميداند. بنابراين، هر قدر پايه معرفت بالاتر باشد، اين عمل ميتواند ارزشمندتر باشد.
اخلاص، منشأ ارزش
اما دوم عاملي كه ميتواند منشأ اختلاف ارزش در عمل شود؛ اخلاص است. ممكن است دو نفر از لحاظ معرفت ـ البته فرض است ـ يکسان هستند، فهمشان يكي است، پيش يك استاد درس خواندهاند، يك برنامه عملي داشتهاند، اما يكي از آنها وقتي ميخواهد عبادت كند، انگيزه ديگري هم دارد. فرض اين است که اين انگيزه به حدي نيست كه موجب بطلان عمل و يا ريا در عبادت شود. اينجاست که باز ارزش اين عمل براي آن دو نفر متفاوت خواهد بود. هر اندازه عمل خالصتر باشد ارزش آن بيشتر است. همچنان که در حديث قدسي آمده است: خداي متعال ميفرمايد: أَنَا خَيْرُ شَريك3؛؛ اگر كسي در عملي براي من شريك قرار دهد، خداوند سهم خود را هم به آن شريك ميبخشد! به عبارت ديگر، وقتي کسي نماز ميخواند، صدقهاي ميدهد، علمي ميآموزد يا موعظهاي ميكند، و به بياني، عمل خيري انجام ميدهد، اگر سهمي در اين عملش را براي غير از خدا قرار دهد، خداوند سهم خود را هم به آن غير واگذار ميكند؛ خداوند ميفرمايد: من چيزي را ميپسندم و قبول ميكنم كه فقط براي خودم باشد. البته اين مسأله از طرف خداوند بخل نيست. اين بيان براي اين است كه ما بفهميم عمل خالص چقدر ارزش دارد. همين كه ما در انجام عمل خيري يك چيز ديگر را همسنگ خدا كردهايم، بيادبي است! اگر بگويم نود درصد اين عمل براي خدا است و ده درصد هم به خاطر ديگري؛ يعني ديگري به ميزان ده درصد با خدا قابل مقايسه است!
اين دو معيار، يعني معرفت و اخلاص، براي اين؛ است که بگوييم عملها با هم تفاوت ميكند. البته گفتني است، اين دو معيار از لحاظ ارزش متلازم هستند، يعني هر كس معرفتش بيشتر است، اخلاصش هم بيشتر است. ولي اگر فرض كنيم كه از هم تفكيك شود، اينچنين است: عملي كه از معرفت بيشتر و از اخلاص بيشتر و انگيزه پاكتري صادر شده باشد، ارزش بيشتري دارد.
با توجه به آنچه گفته شد، ميتوانيم ارتباط بين اين سه عنوان كلي كه در وصف شيعيان بيان شد، را تبيين كنيم. يعني معرفت خدا و عمل به امراللّه با اينكه انسان اهل فضيلت و خصال فاضله باشد، بيارتباط نيستند. البته اصل و ريشه از معرفت است. اگر آدم بخواهد عملش به امراللّه، عمل مطلوب، عالي و مقبولي باشد، بايد معرفتش قويتر باشد. معرفت كه قويتر شد، عمل او به امراللّه ارزشمندتر ميشود. وقتي بيشتر عمل كرد، تقوا و ملکاتي هم كه از آن عمل حاصل ميشود، بيشتر خواهد بود؛ چون تقوا در عمل محصول تكرار و مداومت بر عمل است. البته تقوا، هم افعال مثبت و ايجابي را شامل ميشود و هم ترك اعمال منفي و سلبي را.
تقوا، عامل قبولي اعمال
ما در روايات بسياري داريم كه اگر عمل توأم با تقوا باشد، اندک بودن آن هم بسيار ارزشمند است: قَليلُ الْعَمَلِ مَعَ التَّقْوي خَيْرٌ مِنْ كَثيرِ الْعَمَلِ بِلا تَقْوي4. اما به نظر ميرسد تقوا در اينگونه روايات بيشتر ناظر به ترك گناه و ترك صفات و رفتارهاي بد باشد. يعني، بيشتر تكيه روي امور سلبي آن است. براي مثال، علماي اخلاق گفتهاند: کسي را فرض کنيد كه كار ميكند و مزد ميگيرد، و آن را در جيبش ميگذارد. اما جيبش سوراخ است. آن شخص زحمت را ميكشد، پول هم ميگيرد، توي جيبش هم ميگذارد، مالك هم ميشود، تملك ميكند، مال خودش هم هست، اما جيبش سوراخ است! وقتي که ميخواهد دارايياش را حساب كند، دست که در جيبش ميبرد، ميبيند چيزي نيست! چگونه ممکن است؟ مگر آن شخص صبح تا شب کار نکرده تا پول به دست بياورد؟ اينجاست که از خود ميپرسد پولها كجا رفت؟! چون دليل را پيميجويد، متوجه ميشود که جيبش سوراخ بوده، و آنچه به دست آورده، به بيرون ريخته شده است. قلب آدميزاد كه بايد آثار اعمال نيک در آن جمع شود تا به صورت ملكه در بيايد و خزانهاي براي بهرهمندي انسان در روز قيامت شود، در حکم همان جيب انسان است. و چيزي جز گناه قلب انسان را سوراخ نميكند. انسان، از يک طرف كار خوب انجام ميدهد و از آن طرف، گناه تمام آن را از بين ميبرد. در دعاي كميل ميگوييم: اللّهُمَّ اغْفِرْ ليَ الذُّنُوبَ الَّتي تَهْتِكُ الْعِصَم، اللّهُمَّ اغْفِرْ ليَ الذُّنُوبَ الَّتي تَحْبِسُ الدُّعاء، اللّهُمَّ اغْفِرْ ليَ الذُّنُوبَ الَّتي تُنْزِلُ النِّقَم.
اينكه ميفرمايد: قَليلُ الْعَمَلِ مَعَ التَّقْوي خَيْرٌ، يعني اگر جيبت سوراخ نباشد، عمل اندک هم بسيار است. اما با جيب سوراخ، ذرهاي از اعمال در آن نميماند. لازم است براي اينكه از اعمالمان بيشتر استفاده كنيم، سوراخ جيبمان را بگيريم. يعني اگر تا به حال گناهي مرتكب شدهايم، توبه كنيم و از اين پس، مراقب باشيم مرتكب گناه نشويم تا اثر عمل را از بين نبريم.
قرآن هم ميفرمايد: إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ5؛؛ خداوند اعمال نيک را ميپذيرد؛ اما به شرطي كه صاحبش متقي باشد. و اين به معناي اين است که جيبش سوراخ نباشد، چون چيزي برايش نميماند تا خدا قبول كند. البته اين يك مثل سادهاي است و مطلب، بسيار عميقتر از اين است. براي مثال، ميتوانيم بگوييم كه گناه مثل يك ماده سمي است. دل آدم هم مانند قدح است. در قدح آب خنك، شكر و گلاب ميريزند؛ اما اگر در آن درصدي –؛ هر چند ناچيز - هم ماده سمي ريخته شد، آيا آن نوشيدني گواراست؟ آن شربت لذيذ و معطر و خوشرنگ که بوي خوشش اشتهاآور است، با قدري ماده سمي کشنده ميشود. قلب آدميزاد هم مانند ظرفي است كه مواد مختلف از راه چشم، گوش، دست، زبان و ساير اندامها وارد آن ميشود. اگر اينها سالم باشند، مطلوب است. آب خنك، عسل، گلاب و زعفران و ... مطلوب است. اما اگر يك ماده سمي با آنها مخلوط شد، ديگر اثرشان را از دست ميدهند و نميتوانند نافع باشند. پس: قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ؛؛ يعني مواظب باشيد سم توي غذايتان نريزيد. «متقي»؛ يعني كسي كه مراقب خود است تا خطري متوجهاش نشود و سم در غذايش ريخته نشود. بنابراين، براي اينكه ما كه عامل بامراللّه هستيم از اعمالمان درست استفاده كنيم بايد مواظب باشيم كه ماده سمي گناه با آن مخلوط نشود.
ارتباط بين معرفت و عمل بحثي است كه گفتن آن آسان است و بسيار ساده طرح ميكنيم كه معرفت و ايمان انسان چه اندازهاي با اعمالش ارتباط دارد. براي ما اين مسأله که رفتار شخص بيايمان، كافر يا حتي معاند، اما اهل سخاوت و احسان به ديگران؛ چه اندازه ارزش اخلاقي دارد، شايد بحث سادهاي به نظر ميرسد؛ اما در همين عصري كه ما زندگي ميكنيم، هزاران دانشمند مغزشان را ساييدهاند تا اين مساله را حل كنند كه ارزش رفتار از كجا ناشي ميشود و چه ارتباطي با اعتقادات افراد دارد؟ اولينباري كه اين مسأله به صورت جدي در كتابها و از سوي سرشناسان و صاحبنظران مطرح شد، در اروپا و بعد از رنسانس بود. كساني اعتقاد داشتند كه انسان ميتواند اخلاق خوب داشته باشد، منهاي دين.
رابطه دين و اخلاق
تئوري اخلاق منهاي دين يا اخلاق منهاي خدا، يعني اينکه انسان ميتواند معتقد به خدا هم نباشد، ولي اخلاق خوبي داشته باشد. امروزه در فرهنگ غربي، الحادي، غير ديني و سكولار اين نظريه خيلي پذيرفته شده است. آنان معتقدند: بخشي از قلب آدم براي اعتقاد به خدا و دين است و بقيه قلب براي اخلاق و كارهاي خوب است. انسان ميتواند راستگو و درست كردار باشد و به ديگران رسيدگي كند، و در عين حال خدا را نشناسد، و اين مسأله از ارزش کارهاي خوب او نميکاهد. در مقابلش هم كساني ميگويند: خير؛ اينها يك ارزشهاي سطحي است و عمقي ندارد. آن ارزش واقعي كه براي انسان مفيد است، همانا اخلاق و رفتاري است كه ناشي از ايمان باشد. اگر ايمان نباشد، فقط ظاهرِ عمل اخلاقي است، ولي آن عمل عمق و ارزشي ندارد و تنها ميتواند اثر ناچيزي در روح آدم بگذارد كه انسان را براي ارزشمند شدن آماده كند، و گرنه ارزش بالفعل ندارد. اين بحث، بحث بسيار عميق و گستردهاي است كه فيلسوفان بزرگي را به خود مشغول كرده و بحثها و كتابهاي فراواني در اين زمينه نوشته شده است. علماي ما نيازي به اينگونه بحثها ندارند، چون ما بر حسب آيات و روايات، بر اين باوريم كه اول بايد ايمان داشت و بعد دنبال عمل صالح رفت. ولي آنها كه مبناي اخلاق را چيزهاي ديگري ميدانند، معتقدند که اخلاق بخشي از شخصيت انسان را تشكيل ميدهد و ايمان هم بخش ديگر. حال به فرض اينكه دين را قبول كنيم، تازه جزئي از شخصيت انسان شکل گرفته است. ولي جزء بيشتر و مهمتر آن اخلاق انسان است و آن هيچ ربطي به دين ندارد. انسان ميتواند بيدين باشد و خيلي هم خوب باشد!
متأسفانه اين مطلب در بين بسياري از مسلمانها و حتي شيعيان هم وجود دارد. شخصي براي رفيقش از خوبي کسي اينچنين تعريف ميکرد: فلاني بسيار آدم خوبي است، اهل نماز و عبادت است، مسجد او ترک نميشود، كارهاي خير ميكند و به مردم هم خدمت ميكند. آن شخص در تعريف خود مسائل ديني و اخلاقي را توأمان، از يك مقوله بيان ميكرد. حرفهايش كه تمام شد. رفيقش گفت: فلاني! من معتقدم كه آدم بايد خوب باشد، حالا دين هم نداشت، نداشت. کسي که اخلاق و رفتار خوب داشته باشد، درستكار و راستگو باشد، اگر دين هم نداشت، اشکالي ندارد!
اين يک گفتگوي سادهاي ميان دو نفر عوام بود. اما همين گفتگوي به ظاهر ساده، مسأله بسيار جدياي در خود دارد. آيا واقعاً خوب و اخلاقي بودن رفتار و منش انسان کافي است؟ آيا رفتار و منش انسان بدون اعتقاد به خدا و دين ارزشمند است؟
اميدوارم در جلسات بعدي، ارتباط بين اين سه صفت، يعني الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ أَهْلُ الْفَضَائِلِ وَ الْفَوَاضِلِ؛ با توجه به مسائلي كه در فلسفه اخلاق به صورت علمي و فلسفي مطرح است و كمابيش در محاورات عرفي هم مطرح ميشود، را بيشتر بيان کنيم.
--------------------------------------------------------------------------------
1. الإقبال، ص 467 .
2. آلعمران / 133 .
3. وسايلالشيعة، ج 1، ص 72، باب 12 .
4. كافي، ج 2، ص 76، باب الطاعة و التقوي .
5. مائده / 27 .