آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته)؛ در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 87/08/01 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
ادعاي باطل
اساس همه ارزشها از ديدگاه دين، ايمان به خداست و حتي شرط تأثير ساير ارزشها وجود ايمان به خداست و در مقابل، اساس همه ضد ارزشها كفر به خدا و تكذيب آيات الهي است. وقتي ما اينگونه مطالب را مي شنويم، زمينهاي فراهم مىشود براي اينكه به نوعي مبتلا به غرور شويم؛ يعني شيطان فوراً وسوسه مىكند که الحمدلله ما ايمان داريم و مشکلي نداريم. ما كافر نيستيم؛ پس اهل نجات هستيم! اين مسألهاي است كه قرآن برآن تاكيد كرده است. عدهاي هستند كه ادعاي ارزش يا كمال مىكنند، ولي اين ادعايشان واقعيت ندارد. گاهي عدهاي به خاطر منافع دنيوي، به دروغ ادعايي مىكنند. إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ1؛ اينها مىآيند و مىگويند: شهادت مىدهيم تو پيغمبر خدا هستي. البته خدا مىداند تو پيغمبر هستي؛ اما وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ؛ اينها به دروغ چنين ادعايي ميکنند.
ما شيعيان اميرالمومنين كه ادعا مىكنيم شيعه هستيم، واقعاً علي(ع) را دوست داريم؛ ولي آيا واقعاً ما شيعه علي هستيم؟ اين از مواردي است كه شيطان انسان را فريب مىدهد و مىگويد: خداوند گناهان شيعيان را راحت مىآمرزد؛ پس خيالمان راحت است! نظير اين مسأله درباره محبت سيدالشهدا(ع)، عزاداري و گريه كردن بر آن حضرت است. در اين موارد به جا است انسان به روايات و تعاليم خود اهل بيت(ع) مراجعه كند. آيا صرف اين كه ما اميرالمؤمنين(ع) را قبول داشته باشيم، شيعه مىشويم؟ آيا همه فضائلي كه درباره شيعه هست، درباره ما هم صادق خواهد بود؟ وقتي انسان به روايات مراجعه مىكند، مىبيند مسأله اين گونه نيست. بسياري از ما فريب شيطان را مىخوريم. ولي ادعاهايي را که مىكنيم نمىتوانيم اثبات كنيم. مىگويند اگر راست مىگوييد، بايد امتحان شويد و آثارش در شما ظاهر بشود. حال با ملاحظه بعضي از روايات ميخواهيم ببينيم ائمه معصومين(ع) از شيعيان چه انتظاري دارند.
بزرگان ما اين روايات را در مجموعههايي گردآوري کردهاند که يکي از آنها باب نوزدهم از جلد شصت و پنجم بحار با عنوان «باب صفات الشيعة و أصنافهم و ذم الإغترار»؛ است؛ باب صفات شيعه و اصناف آنها و نكوهش مغرور شدن به تشيّع است.
نماز اول وقت و رازداري
عَنْ هَارُونَ عَنِ ابْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ امْتَحِنُوا شِيعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِيتِ الصَّلَوَاتِ كَيْفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَيْهَا2؛ اگر مىخواهيد ببينيد كسي شيعه است يا نه، امتحانش كنيد. يكي از مواد امتحاني اين است كه آيا وقت نماز را خوب رعايت مىكند يا به دنبال كسب و كار است. ماده دوم اين که إِلَي أَسْرَارِنَا كَيْفَ حِفْظُهُمْ لَهَا عِنْدَ عَدُوِّنَا. اين مسأله، بهخصوص در زمان صادقين -عليهماالسلام- خيلي اهميت داشت. بنىعباس براي اين كه از موقعيت سياسي و اجتماعي بيشتري بهرهمند شوند، بهعنوان اين كه ما طرفدار اهل بيت هستيم عليه بنىاميه قيام كردند، و بخصوص از شيعياني كه در خراسان بودند و رهبرشان ابومسلم خراساني بود، استفاده كردند؛ بهعنوان اين كه ما خودمان از اهل بيت هستيم و مقصود ما حمايت از اهل بيت است بسياري از مردم را از همين راه فريب دادند. ولي وقتي مسلط شدند و حكومت را كاملاً در دست گرفتند، كارهايي كردند كه حتي بنىاميه هم نكرده بود. در اين شرايط موقعيتي پيش آمد كه وجود تشيّع به خطر افتاد و امام باقر و امام صادق -صلواتاللهعليهما- با تدبيري الهي سعي كردند اساس و كيان تشيّع را حفظ كنند. يكي از آموزههايي كه باعث حفظ تشيّع شد تقيه بود؛ يعني در مواجهه با دشمنان، اعتقادشان را ظاهر نمىكردند، يا اگر هم شناخته مىشدند اختلافشان را با آنها اظهار نمىكردند. اين رفتاري بود كه خود اهل بيت(ع) داشتند و به شيعيانشان هم تعليم مىدادند. هر چند شاگردهاي خاصي داشتند، كه محرمانه آنها را تربيت مىکردند و حقايق را به آنها مىگفتند؛ ولي تأكيد مىكردند كه اينها را بازگو نكنيد. مسأله تقيه و كتمان اسرار اهلبيت(ع) يك مسأله حياتي بود؛ و اگر اين نبود، من و شما امروز از تشيّع و اهل بيت(ع) چيزي نمىدانستيم. من اين مسأله را از روي تحقيق عرض مىكنم؛ شعار نيست. به بركت تقيه و دستوراتي كه اهل بيت در اين زمينه دادند، تشيّع در عالم باقي ماند. مىگويند: يكي از راههاي شناخت شيعيان ما اين است كه ببينيد آيا اسرار ما را حفظ مىكنند؛ يا نه، افشاگري مىكنند و چون طاقت ندارند، اسرار را لو مىدهند و باعث مىشوند خون شيعيان ما ريخته شود و باعث مىشوند تشيّع را از بين ببرند.
مواسات
مسأله سوم اين كه رفتارشان با دوستانشان كه نيازمند هستند چگونه است؟ آيا ساير برادرانشان را در اموالشان شريك مىكنند؟ آيا اموال خودشان را در اختيار آنها قرار مىدهند و نياز آنها را برطرف مىكنند؟ تعبير خاصي در عربي هست که معادل فارسي آن را نداريم و آن «مواسات»؛ است. «مواسات»؛ غير از «مساوات»؛ است. يعني اينكه انسان دست و دلش باز باشد و كساني را كه حاجتي دارند مثل خودش حساب كند؛ فكر كند كه اموال و داراييهايش براي آنها هم هست. انگار اموال خودش را براي ديگران هم ميداند و حاضر است در اختيارشان قرار دهد، تا نيازشان رارفع كنند. در حدي كه ديگران به اموال او نياز دارند مضايقه نداشته باشد. حتي در بعضي از روايات خطاب به شيعيان مىگويند: آيا بيشتر دوست داريد كه مالتان را براي خودتان صرف كنيد يا براي دوستانتان؟ شيعه بايد نسبت به برادرانش «مواسات»؛ داشته باشد، آنها را شريك مال خود بداند و در نعمتهايي كه خدا به او داده ديگران را هم شريك كند. اين از علائم شيعه است. در اين روايت سه علامت براي شيعه ذكر شد که علامت دوم بيشتر در آن زمان خيلي مهم بوده است و در اين زمان و به خصوص در کشور، مانند آن دوره احتياجي به اين نوع تقيه نداريم.
لَوْ عَلِمَ ابُوذَر...!
البته كتمان سر به معناي ديگري، هميشه مورد حاجت است. مراتبي از ايمان و معرفت اهل بيت وجود دارد كه كم كسي طاقت قبولش را دارد. چنين مراتبي را نبايد براي هر کسي گفت؛ چون مردم برداشت غلط مىكنند و موجب انحرافشان مىشود. روزي در حالي که نگاه پيامبر اکرم(ع) به اميرالمومنين بود، فرمودند: اگر نبود ترس از اينكه مردم درباره علي چيزي را بگويند كه نصاري درباره عيسي گفتند، من فضائل علي را آشكارا بيان مىكردم. به زبان خودمان يعني ممکن است علىاللهي شوند. فضائل و مقاماتي هست كه حتي مثل ابوذري هم نمىتوانست آنها را درك كند. لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَه3. حتي اصل مسأله ولايت و امامت را هم که قوام تشيّع به آن است، در آن زمان نمىبايست علني گفت و الا شيعيان را درو مىكردند. غير از اين مسأله كه بيشتر اختصاص به آن زمان دارد، دو؛ علامت ديگر براي ما خيلي مهم است: يكي مسأله نماز و ديگري مسأله «مواسات»؛ در مال است. ما بايد بدانيم اولياء دين، ائمه اهل بيت، آنهايي كه ما ادعاي محبت و پيروي از آنها را داريم، از ما چه توقعاتي دارند، و خود را با آنها تطبيق دهيم.
شاحبند و ناحلند و ذابلند
روايت ديگريست از عمرو بنابىالمقدام كه چند روايت در اين زمينه نقل كرده است. اين مختصري از مطالبي است كه از ايشان نقل شده: عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ(ع) يَا أَبَا الْمِقْدَامِ إِنَّمَا شِيعَةُ عَلِيٍّ(ع) الشَّاحِبُونَ النَّاحِلُونَ الذَّابِلُونَ4؛ امام باقر(ع) ميفرمايند: شيعيان ما علاماتي دارند: علامت اول اين كه هر كسي با آنها مواجه مىشود اينها را رنگ پريده مييابد. «شاحب»؛ يعني رنگ پريده. بعد مىفرمايد: لاغر هستند؛ النَّاحِلُون. الذَّابِلُون؛؛ لبهايشان خشك است. ذَابِلَةٌ شِفَاهُهُمْ، خَمِيصَةٌ بُطُونُهُمْ؛ شكمهايشان گرسنه، لبهايشان خشكيده و بههم چسبيده است. مُتَغَيِّرَةٌ أَلْوَانُهُمْ مُصْفَرَّةٌ وُجُوهُهُمْ؛؛ رنگ پريده هستند و صورتشان زرد رنگ است. چطور شده که اين گونه شدهاند؟
ممكن است بعضي از نوجوانها كه دل پاكي دارند، اين گونه روايات را كه مىشنوند سعي كنند گرسنگي و بيخوابي بكشند، تا رنگشان زرد و بدنشان لاغر شود، تا بشوند شيعه! توجه داشته باشيد که اينها اوصافي است كه جنبه غالبيت دارد؛ يعني مقصود از ذكر اين اوصاف ملزومات آنها است. خود رنگپريدگي هنر نيست؛ اما شيعيان از بس اهتمام به سحرخيزي و عبادت شب دارند، رنگ پريده هستند. مقصود اشاره به اين است كه شيعيان سحرخيز هستند، و آدمهاي پرخورِ شكمبارهاي نيستند كه دائم به فكر خورن باشند. منظور اين است كه اينها اهل شكمبارگي نيستند و فقط به اندازه لازم، از نعمتهاي خدا استفاده مىكنند. اين مطالب به قدري از ذهن ما دور است كه وقتي مىشنويم شايد تعجب كنيم. علت اين كه بنده تصميم گرفتم مقداري از اين روايات را بخوانم، اگر چه معلوم نيست به كدامش عمل كنيم، ولي دست کم بدانيم چيست. بدانيم اهل بيت(ع) چه چيزي را مىپسنديدند و در چه فضايي مىانديشيدند. إِذَا جَنَّهُمُ اللَّيْلُ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ فِرَاشاً. وقتي هوا تاريك ميشود ما چه كار مىكنيم؟ بسياري از همان اول شب مىروند تفريح و شب گردي؛ تفريح شب براي جوانهاي امروز يكي از كارهاي عادي است. کساني كه در خانه هستند و حوصله ندارند بيرون بروند، مىنشينند پاي تلويزيون. اين فيلم تمام شد، يكي ديگر؛ از اين كانال به آن كانال تا آخر شب. يا بازار است، يا گردش يا تماشاي تلويزيون و فيلم و امثال اينها. چند درصد اين گونه نيستند؟! برنامه عمومي ما همينهاست. اما امام(ع) مىفرمايد: شيعيان ما، وقتي تاريكي فضا را گرفت، دنبال بستري ميروند كه استراحتي كنند تا بتوانند بعد به برنامههايشان ادامه بدهند. به فكر اين نيستند كه روي تشك پر قو بخوابند. وَ اسْتَقْبَلُوا الْأَرْضَ بِجِبَاهِهِمْ؛ وقتي رفع خستگي شد، پيشانىهايشان را به زمين ميگذارند و به سجده مىروند. خدا به پيغمبرش هم چنين دستوري مىدهد؛ نمىگويد سجده طولاني کن؛ مىگويد شب درازي را به سجده بگذران؛ وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً. شيعيان واقعي منتظرند شب و وقت خلوتي فراهم بشود تا از مردم جدا شوند و بروند سراغ محبوبشان. كَثِيرٌ سُجُودُهُمْ، كَثِيرَةٌ دُمُوعُهُمْ؛ هم زياد سجده مىكنند، هم بسيار اشك مىريزند. كَثِيرٌ دُعَاوُهُمْ، كَثِيرٌ بُكَاوُهُمْ؛ راز و نيازشان با خدا طولاني است، گريه و اشكريختنشان زياد است. يَفْرَحُ النَّاسُ وَ هُمْ مَحْزُونُونَ؛؛ مردم به شادي مىپردازند؛ اما آنها دلهايشان غمگين است و به فكر آخرت است. فكر اين كه چرا در کارمان كوتاهي كرديم. چرا مردم از دين روي گرداندند؟ چرا ارزشهاي اسلامي ضعيف شد؟ چرا دستاوردهاي انقلاب كمرنگ شده؟!
سيماي شما به شيعيان نميماند!
رُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُومِنِينَ(ع) خَرَجَ ذَاتَ لَيْلَةٍ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ كَانَتْ لَيْلَةً قَمْرَاءَ5. برنامه مسلمانها اين بود: اول مغرب مىآمدند نماز مغربشان را در مسجد مىخواندند، بعد به خانه ميرفتند شام مىخوردند؛ سپس برمىگشتند و نماز عشايشان را به جماعت مىخواندند. باز، به خانه برمىگشتند، و مىخوابيدند. آن وقتها كه چراغ برق و اين حرفها نبود. بهطور طبيعي اقتضاء مىكرد كه زود بخوابند. البته اهتمام هم داشتند به اينكه اول شب بخوابند تا سحر بتوانند به عبادت بپردازند. شبي حضرت امير(ع) بعد از نماز عشا از مسجد بيرون آمدند، و قاعدتاً بايد به منزل ميرفتند؛ ولي در آن شب مهتابي حضرت به خانه نرفتند. فَأَمَّ الْجَبَّانَةَ؛؛ به طرف يکي از محلات حركت كردند. لَحِقَهُ جَمَاعَةٌ يَقْفُونَ أَثَرَهُ؛؛ يك عده از شيعيان و دوستان، دنبال ايشان راه افتادند. فَوَقَفَ عَلَيْهِمْ؛ حضرت ايستاد و رو به اينها كرد؛ ثُمَّ قَالَ مَنْ أَنْتُمْ؟ و فرمود: شما كه هستيد؟ قَالُوا شِيعَتُكَ يَا أَمِيرَ الْمُومِنِينَ؛ گفتند ما شيعيان شما هستيم. فَتَفَرَّسَ فِي وُجُوهِهِمْ. حضرت به قيافههايشان خيره شد. ثُمَّ قَالَ فَمَا لِي لَا أَرَي عَلَيْكُمْ سِيَماءَ الشِّيعَةِ؛؛ چطور شما مىگوييد ما شيعه هستيم؟ من علامت شيعه در شما نمىبينم، سيماي شما به شيعيان نمىماند. قَالُوا وَ مَا سِيَماءُ الشِّيعَةِ يَا أَمِيرَ الْمُؤمِنِينَ؛ گفتند مگر شيعه چه قيافهايي دارد كه ما نداريم، علامتش چيست؟ فَقَالَ صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ؛ حضرت فرمود: رنگهايشان از بيداري شب زرد شده. عُمْشُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ؛ از بس از خوف خدا و شوق لقاء الهي گريه كردهاند چشمهايشان گود رفته است. حَدْبُ الظُّهُورِ مِنَ الْقِيَامِ؛ از بس براي نماز و عبادت ايستادهاند، پشتهايشان خميده شده. خُمُصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّيَامِ؛ از روزهي بسيار شكمهايشان تهي و به پشت چسبيده است. ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ؛ از فرط دعا و ذكر خدا، لبهايشان خشكيده. عَلَيْهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِينَ؛ قيافهشان از خضوع و خشوعي كه دارند حالت غبارآلودگي و ژوليدگي دارد. فكر خودآرايي نيستند؛ اينها علامت شيعه است؛ شما كه اين گونه نيستيد چطور ادعا مىكنيد كه ما شيعه هستيم؟!
مشابه اين روايت از اصبغ بن نباته نقل شده و معلوم مىشود در ميان گروهي كه به دنبال حضرت راه افتادند يكي هم اصبغ بوده که فردي شناخته شده است؛ آن كسي كه در روز آخر عمر اميرالمؤمنين(ع) هم اصرار مىكرد كه كلماتي از ايشان بشنود و در آخرين لحظات هم از دوستان خاص اميرالمومنين بود. اصبغ مىگويد: خَرَجَ عَلِيٌّ ذَاتَ يَوْمٍ وَ نَحْنُ مُجْتَمِعُونَ؛؛ حضرت بيرون آمدند در حالي كه ما هم جمعي بوديم. فَقَالَ مَنْ أَنْتُمْ وَ مَا اجْتَِماعُكُمْ؛؛ حضرت فرمود: شما كه هستيد و براي چه جمع شدهايد؟ فَقُلْنَا قَوْمٌ مِنْ شِيعَتِكَ يَا أَمِيرَ الْمُومِنِينَ6؛ ما گروهي از شيعيانتان هستيم فَقَالَ مَا لِي لَا أَرَي سِيَماءَ الشِّيعَةِ عَلَيْكُمْ؟ پس چرا من قيافه شيعه در شما نمىبينم؟ فَقُلْنَا وَ مَا سِيَماءُ الشِّيعَةِ؟ فَقَالَ صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنْ صَلَاةِ اللَّيْلِ. در آن روايت؛ صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ.؛ بود «سَهَر»؛ يعني بيداري؛ در اين روايت مىفرمايد مِنْ صَلَاةِ اللَّيْلِ؛ به خاطر اين كه نماز شب را طولاني مىخوانند، رنگشان زرد مىشود. عُمْشُ الْعُيُونِ مِنْ مَخَافَةِ اللَّهِ. آنجا داشت عُمْشُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ، اينجا مىفرمايد: از ترس خدا گريستهاند و گريه موجب اين شده كه چشمهايشان بههمخوردگي پيدا كند.
کونوا لنا زيناً
عَنْ سُلَيَْمانَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَي الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ مِنَ الشِّيعَةِ وَ هُوَ يَقُولُ؛ سليمان مىگويد رفتم خدمت امام صادق(ع) رفتم در حالي که عدهاي از شيعيان در خدمتشان بودند و حضرت آنها را چنين نصيحت مىفرمود: مَعَاشِرَ الشِّيعَةِ كُونُوا لَنَا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْناً؛؛ مايه زيور و زينت ما باشيد، نه مايه ننگ و بدنامي ما. قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً؛ با مردم خوشگو باشيد. سخنگفتنتان با مردم دلنشين باشد. خوب حرف بزنيد و به صورت خوب ادا كنيد؛ با احترام و با ادب. وَ احْفَظُوا أَلْسِنَتَكُمْ. شايد همانطور كه مرحوم مجلسي هم اين احتمال را تقويت كردهاند، منظورشان همان حفظ لسان از اسرار باشد؛ ممكن هم هست از همه چيزهايي كه نبايد گفت، يعني زبانتان را از همه آفات زباني حفظ كنيد؛ وَ كُفُّوهَا عَنِ الْفُضُولِ وَ قُبْحِ الْقَوْلِ؛ (يا قَبيحِ الْقَوْلِ)؛ حرفهاي زيادي نزنيد و در چيزي كه گفتن و نگفتنش ضرورتي ندارد، زيادهگويي نكنيد. از علائم شيعيان اين است كه كم حرف مىزنند. وقتي حرفي مىزنند اثر خوبي بر آن مترتب مىشود. موجب هدايت كسي مىشود. موعظهاي است يا اثر خوبي دارد؛ يا دست کم براي خدمت به ديگران و براي رضايت خداست.
اميدواريم خداي متعال به ما توفيق دهد كه معارف اهل بيت(ع) را بهتر ياد بگيريم و خوبتر عمل كنيم.
--------------------------------------------------------------------------------
1. منافقون / 1.
2. بحارالأنوار، ج 65، ص 149، باب 19.
3. بحارالأنوار، ج 2، ص 190، باب 26، «أن حديثهم(ع) صعب مستصعب».
4. بحارالأنوار، ج 65، ص 149، باب 19.
5. بحارالأنوار، ج 65، ص 150، باب 19.
6. بحارالأنوار، ج 65، ص 151، باب 19.