بسم الله الرّحمن الرّحيم
فتنه
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 19/03/89 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
راضي به عمل، شريک عمل
انجام کارهاي اجتماعي و حتي کارهاي فردي به مقدماتي نيازمند است که بايد از قبل فراهم شود. انسانهايي که به لوازم کار، آگاهي دارند، قبل از انجام کار، برنامهريزي ميکنند و مقدمات کار را فراهم مينمايند تا به موقع از آنها استفاده کنند. البته ممکن است در اين ميان اتفاقات غير منتظرهاي پيشآيد؛ با اين وجود عُقلا براي کارهاي خود از پيش برنامهريزي ميکنند. معمولاً وقتي ميبينيم پديدههايي از پي هم يا در کنار هم اتفاق ميافتند و در همديگر تأثير ميگذارند و بعد از مدتي نتيجهاي بر آنها بار ميشود، اينها را نشانه بر اين ميدانيم که طرحي در کار بوده است.
برنامهريزي و مقدمهچيني، هم از لحاظ صرف نيرو و هم از لحاظ زماني که به برنامهريزي اختصاص داده ميشود، بايد با اهداف طرح تناسب داشته باشد. مثلاً انسان براي ساختن ساختماني که ميخواهد صد سال عمر کند يک نوع برنامهريزي ميکند و براي خانهاي موقتي که ميخواهد شش ماه در آن زندگي کند به گونه ديگري برنامهريزي ميکند. گاهي برنامهها براي زماني بسيار طولاني و اهدافي خيلي بزرگ طراحي شده که مقدماتش بايد از نسلي به نسل ديگر منتقل شود؛ يک نسل بايد مقدمهاي را طراحي کند، نسل ديگر آن طرح را تکميل کند و نسل سوم از آن نتيجه بگيرد. اين يک نوع مشارکت است. گاهي عدهاي برنامهاي را براي هدفي طراحي ميکنند يا اقدامي را انجام ميدهند و عدهي ديگري، گرچه عملاً مشارکتي ندارند، ولي با تشويق و تأييدِ طراحان در آن کار سهمي پيدا ميکنند. در قرآن کريم و روايات به مشارکتي فراتر از اين هم اشاره شده است؛ قرآن کريم خطاب به يهوديان زمان پيغمبر صلياللهعليهوآله ميفرمايد: «... قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين»1: اگر شما در اطاعت از خدا و رسول راست ميگوييد، پس چرا پيغمبران را ميکُشيد؟ نميفرمايد: فلم قتلتم: چرا پيغمبران را کُشتيد؛ بلکه ميگويد: چرا ميکشيد؟ ممکن است سوال شود: بعد از پيغمبر اسلام يا در زمان آن حضرت پيغمبراني نبودند که يهوديان آنها را بکُشند؛ پس معناي اين آيه چيست؟ در فرمايشات اميرالمؤمنين عليهالسلام جواب اين سوال آمده است؛ حضرت ميفرمايد: «... أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ سُبْحَانَهُ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِين؛ ...»2: جامع بين مردم که باعث ميشود انسانهايي با انسانهاي ديگر يک حکم پيدا کنند و به طور يکسان با آنها رفتار شود اموري است که مورد رضايت يا ناخشنودي آنهاست. بعد حضرت در مقام استدلال ميفرمايند: شتر صالح را يک نفر پي کرد؛ ولي خداوند ميفرمايد: «قوم صالح شتر را پي کردند»؛ و خداوند هم همهي آنها را عذاب کرد؛ چون به کار او راضي بودند (فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا)؛ اين برنامهاي دسته جمعي بود که يک نفر متصدي اجراي آن شد. بعد ميفرمايد: «هر کس به عمل قومي راضي باشد، جزء آنها خواهد بود.»؛
چند هزار سال قبل بعضي از بنياسرائيل مرتکب عملي شدهاند؛ ولي در زمان پيغمبر اسلام به بني اسرائيل خطاب ميشود که چرا شما اين کارها را ميکنيد. اين مطلب به قدري در عرف عقلا و بيانات ديني جاري است که بعضي از جامعه شناسان معتقد شدهاند هر قومي روح خاصي دارد كه تعلقي به همه افراد آن قوم دارد. البته به عقيده ما در اين نظريه مقداري مبالغه شده است؛ ولي به هر حال اين واقعيتي است که وقتي دلهاي مردمي از لحاظ ستايش و نکوهش يك امر شريک باشند از نظر رحمت يا عذاب هم شريکاند.
اين نکته را از اين جهت عرض کردم که وقتي ميگوييم: «يک پديده اجتماعي از قبل طراحي شده است»؛ معنايش اين نيست که ديروز برنامهريزي کرده و امروز اجرا کردهاند؛ بلکه ممکن است اين برنامه 50 سال پيش طراحي شده باشد. وقتي ميگوييم: «کساني پديدهاي اجتماعي را طراحي و اجرا کردند»؛ لزومي ندارد خودشان اجرا کرده باشند؛ بلکه ممکن است آنها طراحي کرده و بعداً کساني طرح اجرايي آن را تهيه کرده و عده؛ ديگري هم آن را اجرا کرده باشند. بعضي پروژههاي بزرگ به دهها و گاهي به صدها پروژهي کوچک مستقل تقسيم ميشود؛ اما اينها مثل اجزاي يک پازل با هم ارتباط پيدا خواهند کرد. وقتي انسان جدا جدا به آنها نگاه ميکند، ارتباطشان را به درستي درک نميکند؛ اما وقتي نقشهي کلان آن در دست باشد و هر کدام در جاي خود قرار گيرند، آن وقت ميفهميم که طرحي در کار بوده و اين اجزا طبق آن طرح کمکم به هم ضميمه شدهاند تا نتيجهي مورد نظر بر آنها مترتب شود.
ابليس، هماهنگ کنندهي شياطين
بيان اين نکته به جهت مقابله با سخن کساني است که ميگويند: «اصلاً فتنه و طرحي در کار نبوده است؛ كساني کانديداي رياست جمهوري شدند و چند نفري هم در جايي سر و صدايي کردند؛ اينها نه به هم ربطي داشت و نه اصلاً به نظام و اسلام ارتباطي داشت. اگر سوال شود: چرا عزاداران سيدالشهدا عليهالسلام را کشتند؟ ميگويند: «اتفاقي بوده است!»؛ و اگر سوال شود: چرا وجود امام زمان عجلاللهتعاليفرجه؛ را انکار کردند؟ ميگويند: «حالا كسي يک حرفي زده است؛ شما خيلي سخت نگير!»؛ اما انسانهاي با بصيرت ميگويند: «اينگونه نيست؛ بلکه همه اين حركتها اجزاي يک پازلاند و از مدتها قبل طراحي و هر کدام در جاي خود مهرهچيني شدهاند و بعد تدريجاً با هم ارتباط پيدا کرده و پديدهي مورد نظر را به وجود آوردهاند.»
اگر کسي خيلي بر انکار چنين ارتباطي اصرار دارد، راه سادهتري براي تبيين آن وجود دارد و آن اين است که براي چنين اعمالي فوق همه انسانها طراح ديگري هم هست و آن جناب ابليس است كه از هزاران سال پيش قسم خورده که همه را گمراه خواهد کرد؛ (لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين)3؛ و ابليسِ زمان حال با تجربياتي که در طول هزاران سال از زندگي انسانها پيدا کرده است، با ابليسِ زمان حضرت آدم خيلي فرق دارد؛ خيلي ملّاتر شده است. براي او صد سال وقت گذاشتن براي طراحي و اجراي يک برنامه، امر سادهاي است.
اجزاي پازل فتنه
اگر ما پديدههاي مختلف اوايل انقلاب تا به حال را کنار هم بگذاريم، ميبينيم همه آنها تحت يک طرح کلي و اجزاي يک فتنهاند. قدر متيقن آنچه به جناب ابليس مربوط ميشود گمراه کردن مردم و مبارزه با اسلام است. همچنين به نص قرآن کريم شاگردان ابليس تنها کساني نيستند که دشمن جان و مال مردماند؛ بلکه کساني هم هستند که دشمن دين مردماند؛ قرآن کريم ميفرمايد: «وَ لَنْ تَرْضى؛ عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى؛ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم؛ ...»4؛ و در جاي ديگر ميفرمايد: «... وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا ...»5: مبارزه دشمنان با شما ادامه خواهد يافت و همواره با شما خواهند جنگيد و هدفشان اين است که اگر بتوانند شما را از دينتان برگردانند. پس عجيب نيست که براي گمراه کردن مردم و دست برداشتن آنها از انقلاب اسلامي طرحهايي ريخته شود و برايشان مهم نباشد که چقدر طول بکشد؛ چون نابود کردن نظام اسلامي براي دشمنان اسلام آن قدر مهم است که اگر مقدماتش صد سال هم طول بکشد چندان مهم نيست.
در بحثهاي گذشته عرض کرديم که فتنهجويان براي به ثمر رساندن فتنه، چه روشهايي را به كار ميگيرند و چه کارهايي انجام ميدهند. حال اگر مروري بر بحثهاي مختلفي که قبلاً؛ عرض کرديم داشته باشيم ميبينيم که مجموع آنها به شکل يک پازل در ميآيد.
از يک طرف از همان اوايل در دانشگاههاي ما گرايش شکگرايي را ترويج کردند و بر اين نکته پاي فشردند که عقل انسان زماني کامل ميشود که بفهمد نميتواند به چيزي يقين پيدا کند؛ در حالي که در همه جاي قرآن صحبت از يقين است: «... وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون»6؛ «وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنين»7؛ ... . اين يک قسمت پازل بود.
قدم بعد مربوط به يکي از شاخههاي معرفت، يعني معرفت ديني است؛ شروع کردند به بررسي براهين اثبات وجود خدا و توحيد و نهايتاً گفتند: «هيچ کدام از اين برهانها تام نيست و اصلاً نميشود دليل عقلي بر وجود خدا اقامه کرد و بر فرض که وجود خدا ثابت شود، ما کاري با خدا نداريم؛ او براي خودش در آسمانها خدايي کند. خدا ما را خلق کرده و به ما عقل داده است و ما بايد با عقل خودمان کار کنيم. اصلاً خدا به مردم چيزي نگفته است!»؛ اگر بگوييم: «قرآن، پيامبر و دين را به ما ميشناساند»، ميگويند: «قرآن کلام خدا نيست و اصلاً نميتواند کلام خدا باشد. وحي تخيلات عرفاني است؛ حالاتي است که براي کسي پيدا ميشود و او خيال ميکند خدا با او حرف ميزند!»؛ اينهم يک جزء ديگر از اين پازل است.
در قدم بعد گفتند: «بر فرض كه قرآن کلام خدا باشد؛ دليلي نداريم که هرچه خدا گفته صادق باشد. اين مسأله از مصاديق حسن و قبح عقلي است كه از قضاياي مشهوره و آراء محمودهاند و اصلاً برهانبردار نيستند. خود شما هم ميگوييد: بعضي جاها دروغ گفتن عيبي ندارد؛ شايد خدا هم دروغ مصلحتآميز گفته است!»؛ در کنار اين حرفها عصمت را هم انکار کردند. با انکار عصمت و زير سوال بردن معصومين، تکليف مراجع تقليد هم معلوم است. اينهم مهره ديگر پازل.
با ترويج اين افکار چه چيزي براي اسلام باقي ميماند؟ اصلاً اساسي براي دين باقي نميماند و هر چه در اين زمينه پيشرفت کنند پايههاي اسلام، انقلاب و نظام اسلامي سستتر ميشود. هر روز به وسيله سخنرانيها، مقالات، تحقيقات علمي و فلسفي، و بعد هم با مطالبي که در روزنامهها، سايتها و ماهوارهها منتشر ميکنند، اساس باورهاي اسلامي را هدف قرار ميدهند. آيا اينها ربطي به هم ندارد؟
در کنار حمله به باورها،؛ پايههاي ارزشها؛ را هم هدف قرار دادند؛ ارزشهايي که از ضروريات اسلام و بعضاً از ضروريات عقل بشر است. براي اينکه بتوانند پايههاي ارزشها را بزنند، سعي کردند در مقابل آنها ارزشهاي کاذبي ايجاد کنند و براي اينکه در يک جامعه اسلامي بتوانند حرفهاي باطلي را رواج دهند، به حرفهاي خود رنگ و لعاب ديني دادند و از استدلال به آيات قرآن و احاديث کمک گرفتند. اولين ارزش کاذبي که مطرح کردند اين بود که گفتند: «اديان مختلفي در دنيا وجود دارد و نميتوانيم کاري کنيم که همه يک دين داشته باشند و دينهاي ديگر باطل شمرده شوند. در يک روستا يا يک شهر افرادي از دو مذهبِ شيعه و سنّي سالهاي طولاني در کنار هم زندگي ميکنند و نميتوانند براي هم اثبات کنند که کدام حقاند. اين نشانهي اين است که خدا نخواسته همه مردم يک دين يا يک مذهب داشته باشند. عارفان هم گفتهاند: «به تعداد انسانها راه به سوي خدا هست.»؛ يکي شيعه است، يکي سنّي، يکي يهودي، يکي مسيحي و همهي اينها راهي به سوي خداست!»؛ به اين ترتيب فلسفه جديدي به نام پلوراليسم ديني شکل گرفت. در اين زمينه مقالهاي نوشته شد ـکه معروف هم شدـ مبني بر اينکه ما صراطهاي مستقيم داريم، نه يک صراط مستقيم! گفتند: «براي اينکه اتباع اديان مختلف با هم جنگ و نزاع نکنند و بتوانند در کنار هم زندگي مسالمتآميزي داشته باشند بايد تساهل و تسامح (تُلُرانس) را رواج داد!»؛ آنچه به اين هدف ضرر ميزند غيرت و تعصب ديني است. اگر کسي از بدگويي به بزرگان دينش ناراحت شود و براي جلوگيري از توهين به دينش حاضر باشد جانفشاني کند، با مقاصد آنها نميسازد. آنها براي از بين بردن اين غيرت، تلرانس را ترويج ميکنند.
يادم هست وقتي دولت اصلاحات تشکيل شد، من دعوتي براي آمريکاي جنوبي داشتم. وزير ارشاد وقت هم سفري به کلمبيا داشت که اتفاقاً آن وقت بنده آنجا بودم. اولين سفر خارجي وزير ارشادِ جمهوري اسلامي در دوران اصلاحات سفر براي شرکت در کنفرانسي بود که موضوع آن تُلُرانس بود. تعبير خودماني تُلُرانس عبارت است از بيغيرتي، بيتفاوتي، نداشتن حساسيت نسبت به دين. اين دقيقاً طرحي بود در مقابل کاري که امام در برابر سلمان رشدي کافر کرد. امام فرمود: «خون سلمان رشدي حلال است»؛ در اين حد حساسيت نشان داد و بسياري از نهادهاي رسمي کشور هم براي ترور رشدي سرمايهگذاري کردند. آنها ديدند اگر وضع به همين صورت ادامه پيدا کند کسي جرأت جسارت به دين را پيدا نميکند و کار آنها پيش نميرود. لذا به فکر شکستن اين فضا افتادند. تشکيک در مقدسات، کشيدن کاريکاتور، توهين به بزرگان و ... بر همين اساس است. هدفشان اين است که مردم بيتفاوت شوند. وقتي مردم جسارت بشنوند در ابتدا ناراحت ميشوند، اما وقتي زياد شنيدند عادت ميکنند. روزي که سلمان رشدي آن حرف را زد همه مردم خونشان به جوش آمد؛ اما حالا بدتر از آن هم گفته ميشود؛ ولي همه به سادگي از کنار آن ميگذرند. اين هم جزئي از آن پازل است.
در کنار اين مسائل مسأله اومانيسم است که خود تاريخچهي مفصلي دارد. اين مسئله بيش از پنج قرن است که در اروپا مطرح شده و تأثيرات عظيمي در فرهنگ و رفتار اروپاييها گذاشته و اکنون موج آن به ما رسيده است. اصل مسأله اين بود که بعد از دوران تسلط مسيحيت(دوران قرون وسطي) روشنفکران اروپايي به فکر افتادند که انسان را به جاي خدا بگذارند و به دنبال آن نظريه اصالت انسان را در ادبيات، ؛ اشعار، تئاترها، رمانها و در کتابهاي فلسفي ترويج دادند. اومانيسم که تلفظ انگليسي آن هيومنيسم است يعني انسانمداري. اين فکر را در يک کشور اسلامي نميتوان به سادگي ترويج کرد. لذا گفتند: «اين فکر همان کرامت قائل شدن براي انسان است. قرآن هم ميگويد: «لَقَدْ كَرَّمْنا بَني؛ آدَم»8؛ قرآن هم براي انسان کرامت قائل است. بنابراين هيچ انساني به هيچ وجهي نبايد مورد بياحترامي قرار گيرد. کرامت يعني ارجمندي و احترام. بنابراين هر قانوني که با کرامت انسان سازگار نباشد بايد لغو شود. چه بياحترامي بالاتر از کشتن؟ لذا مجازات اعدام بايد به کلي لغو شود. تازيانه زدن، دست بريدن و احکامي از اين قبيل هم قابل قبول نيست. کليه احکام کيفري اسلام بايد لغو شود!»؛ اين فکر از زماني در ايران اسلامي شروع شد که لايحه قصاص مطرح شد. در زمان حيات حضرت امام وقتي مسأله قصاص مطرح شد حقوقداناني که عموماً گرايش به جبهه ملي و نهضت آزادي داشتند اعلاميهاي بر عليه اين قوانين صادر کردند و گفتند: «اين قوانين غير انساني است و ما بايد کرامت انسان و حقوق بشر را بپذيريم!»؛ مفاهيم اومانيسم، کرامت انساني و حقوقبشر مفاهيمي ارزشي است که در مقابل اسلام رواج داده شد و بسياري غافل بودند؛ اما امام فهميد قضيه از چه قرار است؛ لذا فرمود: «اگر جبهه ملي به اين مسئله اعتقاد داشته باشند از امروز مرتدند و زنشان بر آنها حرام است و اموالشان به وارثان مسلمانشان منتقل ميشود.»؛ امام يک نهيب زد و اينها عقبنشيني کردند. خيلي از آنها به فرانسه و انگليس و آمريکا فرار کردند. ولي نقشهي آنها براي اهدافشان درست طراحي شده بود و بعد هم به نحو کمرنگتري دوام پيدا کرد. حتي برخي از کساني که عمامه بر سر داشتند و با بيوت برخي مراجع مرتبط بودند، احکام کيفري اسلام را زير سوال بردند و گفتند: «اين احکام قابل اجرا نيست. امروز زماني نيست که ما بتوانيم دست دزد را ببريم!»؛ برخي از آنها رسماً نوشتند: «قوانين کيفري جنبه بازدارندگي دارد و ما اگر کاري کنيم که دزدي نشود ديگر چرا دست دزد را ببريم؟ بيشتر دزديها به خاطر فقر و گرفتاري است. اگر زندگي آنها را تأمين کنيم ديگر لزومي به بريدن دست نيست!»؛ اينها را بعضي از عمامه به سرها نوشتند. اينهم بخشي از کارهايي بود که بايد انجام ميشد تا زمينه فراهم شود که يک روز علناً کساني وجود امام زمان را انکار کنند، عليه سيدالشهدا حرف بزنند و عزاداران سيدالشهدا را بکُشند. اينها آسان فراهم نميشود. اين مقدمات بايد از 30 سال پيش آرام آرام و به صورتهاي مختلف فراهم ميشد.
فتنهگران در عالم خيال خودشان گمان کردند اکنون وقت آن رسيده که به بهانهي انتخابات به همهي آنچه ميخواهند برسند. شعار انتخاباتي بعضي از آنها تغيير قانون اساسي و حذف شوراي نگهبان بود. حذف شوراي نگهبان يعني حذف نهادي که اسلامي بودن قوانين را تضمين ميکند. ميخواستند از مقدماتي که از سي سال پيش تدارک ديده بودند بهرهبرداري کنند.
البته اين رشته سر دراز دارد. اگر همهي اينگونه اقدامات را بررسي کنيم و بعد هم رواج مظاهر فساد، اعم از فساد اداري، فساد اخلاقي، فساد جنسي، وارد کردن کالاهاي مبتذل و ... را به آنها اضافه کنيم، در اين صورت جا دارد احتمال دهيم بلکه يقين کنيم که شيطاني يا گروهي از شياطين اينها را برنامهريزي کردهاند. اگر از شياطين إنس نباشند، قطعاً شيطان جنّي نقشهي اينها را طراحي کرده است و اينها همه شاگردان او هستند و هر کدام پروژهاي را عهدهدار شدهاند. قدر متيقن جناب ابليس چنين کاري را بر عهده دارد؛ اما اينکه در بين انسانها هم کساني باشند که اين اندازه در شيطنت پيشرفت کرده باشند که بتوانند نقش ابليس را اينگونه ايفا کنند؟ شايد اثباتش خيلي آسان نباشد؛ اما گويا شواهدي بر اين مطلب وجود دارد.؛
آماده براي آيندهاي سختتر
به هر حال آنچه ما بايد بدانيم اين است که در زندگي اجتماعي انسان به خصوص بعد از نهضت حضرت امام و پيروزي انقلاب اسلامي دشمناني هستند که براي براندازي اسلام به دنبال ايجاد چنين فتنههايي هستند. نبايد گمان کنيم که فتنهاي بر پا شد و خنثي شد و ديگر تمام شد؛ «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون»9. فتنهها هر روز پيچيدهتر ميشود. هنوز نه ابليس مرده و نه شياطين إنس و جن از بين رفتهاند. احتمال دارد ما در آينده فتنههايي سختتر و پيچيدهتر داشته باشيم که امروز نميتوانيم آنها را تصور کنيم. مرور اين مطالب هم براي اين است که از آنها عبرت بگيريم و مبتلا به آنها نشويم.
وفّقناالله و ايّاکم انشاءالله
--------------------------------------------------------------------------------
1؛ . البقره، 91
2؛ . نهجالبلاغه، خطبه 201
3؛ . الحجر، 39
4؛ . البقره، 120
5؛ . البقره، 217
6؛ . البقره، 4
7؛ . الذاريات، 20
8؛ . الاسرا، 70
9؛ . العنکبوت، 2