بسم الله الرّحمن الرّحيم
تفرقه، ابزار دست فتنه جويان
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 5/03/89 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
اختلاف بيانداز و حکومت کن
در جلسات قبل به برخي از روشهاي دشمن در جنگ نرم اشاره کرديم. يکي ديگر از روشهاي فتنه جويان که سابقه بسيار طولاني در تاريخ دارد، سوء استفاده از زمينههاي اختلاف در بين مردم و دامن زدن به اختلافات است؛ حتّي اگر اختلافي نباشد، اختلاف ايجاد ميکنند تا از اين طريق قدرت مقابله مردم با آنها تضعيف شود. با پراکنده شدن نيروهاي فکري، عاطفي، علمي و ساير نيروهايي که يک جامعه در اختيار دارد، زمينه تسلّط دشمن فراهم ميشود. اما اگر همه نيروهاي جامعه در يک جهت متمرکز شد، تسلّط بر چنين نيروي متمرکزي بسيار دشوار ميشود. خوبي اتّحاد و اتّفاق، و بدي اختلاف و پراکندگي مسئلهاي نيست که احتياج به اثبات داشته باشد؛ بلکه همه آنرا ميدانند و قبول دارند. موضع قرآن هم روشن است؛ ميفرمايد: «إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيعاً لَسْتَ مِنْهُمْ في؛ شَيْء ...»1؛ و هم چنين موارد ديگري وجود دارد که به اختلافات مردم اشاره و آنها را نکوهش ميکند و آن را موجب سقوطشان معرفي مينمايد. اصولاً در منابع اسلامي اين مسائل خيلي روشن است و احتياج به توضيح ندارد. آنچه مهم است اين است که بفهميم اختلاف چگونه به وجود ميآيد و چگونه دشمنان از اين اختلاف استفاده ميکنند، تا در درجه اول از به وجود آمدن اختلاف پيشگيري کنيم و در درجه بعد، اگر اختلاف پيش آمد، راه رفع آن را بدانيم. اينها مسائلي است که اهميت دارد.
اختلاف سليقه، امري اجتناب ناپذير
آيا امکان دارد در جامعه اصلاً اختلاف وجود نداشته باشد؟ در اينجا منظور از اختلاف، اختلاف در افکار و رفتار است، و الّا اختلاف در شکل و قيافه و ... لازمه خلقت است. مقصود اين است که آيا امکان دارد در يک جامعه همهي مردم يکسان فکر کنند و همهي افراد يک نوع سليقه و رفتار داشته باشند؟ چنين چيزي شايد عادتاً محال باشد و نمونه آن را ما در هيچ زمان و مکاني سراغ نداريم. تجربه هم به طور واضح اين را نشان ميدهد. از بين بردن اصل اينگونه اختلافات، گرچه عقلاً محال نيست، ولي عادتاً امکان ندارد؛ به فرض هم که امکان داشت، شايد مطلوب نبود. اگر همه يکسان فکر ميکردند، و همه تمايل داشتند که يک نوع کار انجام دهند؛ در اين صورت کارهاي مختلف در جامعه انجام نميشد. رشد فرهنگ جامعه و تمدن بشري، در سايه فعاليتهاي گوناگوني است که با هم انجام ميگيرد. اين فعاليتهاي گوناگون در هم تأثير و تأثر ميگذارند و موجب رشد فکري، صنعتي، رفاهي، اقتصادي و علمي براي بشر ميشوند. پس ريشهکن کردن چنين اختلافاتي مطلوب نيست.
وحدت، حول محور دين حق
حال که از بين بردن همه اختلافات امکان ندارد، آيا هيچ تلاشي براي ايجاد وحدت فکري و وحدت رفتاري لازم نيست؟ فرض اول اين بود که نميتوان کاري کرد که هيچ اختلافي به وجود نيايد؛ حال که آن فرض امکان ندارد، آيا بايد جامعه را رها کنيم و بگذاريم هر اختلافي که ميخواهد به وجود آيد؟ همه عقلاء ميدانند که بعضي از اختلافات اگر به وجود آيد و هيچ اقدامي براي جلوگيري از آن نشود، ديگر از جامعه انساني، تمدن، اخلاق و امثال اينها چيزي باقي نخواهد ماند. اگر بنا باشد هر کسي هر چه دلش ميخواهد، عمل کند و هيچ ضابطهي؛ مقبولي وجود نداشته باشد، هرج و مرج، فساد و از هم گسيختگي، جامعهي انساني را فراخواهد گرفت. رها کردن اختلافات به اين سبک هم درست نيست. به علاوه هر فرد يا جامعهاي ممکن است دشمني داشته باشد که از اين اختلافها سوء استفاده کند و آنها را از بين ببرد. پس چه بايد کرد؟ در چه اموري بايد به دنبال وحدت بود و در چه اموري وجود اختلاف اشکالي ندارد؟
آنچه که بايد سعي کنيم در آنها اختلاف نشود، آن حقايقي است که براي سعادت انسان ضرورت؛ دارد. بايد سعي کنيم همه، حقّ را بشناسند و به حقّ ملتزم باشند و در حق اختلافي نشود. اما در ساير اموري که اين ضرورت را ندارند، اختلافات چندان خطرناک نيست و به طور کامل هم نميتوان از آن پرهيز کرد. آنچه که ميتوان تا حدودي در جهت رفع اختلاف در آن تلاش کرد، باورهاي حقّي است که بايد به آن معتقد بود و ارزشهاي حقّي است که بايد به آن پايبند بود و اين يعني دين حقّ. ما معتقديم دين حقّ هميشه يکي است؛ لذا اگر در دين اختلاف شد، يا يکي باطل است و يکي حقّ، و يا هر دو باطلاند. دو دين که هر دو حقّ باشند، وجود ندارد. «فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ ...»2: بعد از حقّ هر چه باشد، ضلالت است. اختلاف در دين، ممکن است انسان را به عذاب أبدي بکشاند و از سعادت دنيا و آخرت محروم سازد.
البته در دين يک سري مسائل اساسي وجود دارد که ارکان ديناند و قوام دين به آنها است؛ بايد سعي کنيم در اين محدوده اختلافي وجود نداشته باشد. ولي ممکن است در دين يک سري مسائل فرعي و جزئي وجود داشته باشد که در آن اختلاف باشد و راهي هم براي رفع آنها وجود نداشته باشد، مثل اختلاف فتاواي مراجع؛ دليل عمدهي وجود اين اختلاف هم عدم دسترسي به امام معصوم است. مقصود ما در اينجا قطعيات و ضروريات دين است که اگر کسي انکار کند، ديگر تابع آن دين نخواهد بود؛ بايد سعي کنيم استحکام اين موارد حفظ شود و در آنها اختلافي پيش نيايد.
برتري طلبي، عامل اصلي اختلاف
حال چرا گاهي در ضروريات و قطعيات اختلاف پيش ميآيد؟ خوشبختانه در خود قرآن و روايات جواب اين سوال داده؛ شده است و ما که معتقد به دين هستيم، ميتوانيم از آنها استفاده کنيم. در اين رابطه آيات زيادي داريم؛ مثلاً در آيه 19 از سوره آل عمران ميفرمايد: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَينَهُم؛ ...». تعبير؛ «وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْکتَابَ ...»، مکرراً در قرآن ذکر شده است، و اين يکي از آموزههاي جامعهشناختي قرآن است؛ به اين معنا که اختلاف در دين، فقط و فقط در اثر برتري طلبي و خودخواهي و تجاوز از حقّ پديد آمده و الّا خدا حجّت را تمام کرده است. اختلاف در اثر جهل نبوده؛ بلکه آن کساني که خودشان اهل علم بودند، اختلاف ايجاد ميکردند؛ فرقهها، مذهبها و اديان مختلف را ايجاد کردند، چون ميخواستند بر ديگران بزرگي بفروشند و براي خود پست و مقامي کسب کنند. با توجّه به اين نوع آيات، ميتوان گفت: اگر اين انگيزه؛ «بَغْياً بَينَهُمْ»؛ نبود، اختلافي در دين پديد نميآمد.
مساله برتريطلبي تنها در مسايل ديني نيست؛ بلکه چنين غريزهاي در انسان وجود دارد، و اگر به وسيله عقل و دين تربيت نشود، اين غريزهي شيطاني تقويت ميشود و به فسادهاي بسياري منتهي ميشود. اين روحيه برتريطلبي اساس بسياري از مفاسد است. قرآن ميفرمايد: «تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ...»3: سعادت أبدي براي کساني است که به دنبال برتريطلبي بر ديگران نيستند. آنچه که باعث ميشود عدّهاي به انحرافات ديني، فساد، کفر، شرک و ... و در نتيجه به عذاب أبدي مبتلا شوند، روحية برتريطلبي است. باز قرآن ميفرمايد: آنچه فرعون را فرعون کرد و در مقابل موسي قرار داد و باعث شد ادعاي خدائي کند و بگويد: «... أَنَا رَبُّکمُ الْأَعْلَى»4، همين روحيه بود؛ «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ ...»5: فرعون علوّ و برتري جويي کرد.
در روايات ما بسيار سفارش شده که در فکر برتري جويي بر ديگران نباشيد. در روايتي نقل شده: «اگر کسي بخواهد بند کفشش بهتر از بند کفش ديگران باشد، اين مرتبهاي از برتريطلبي دارد»6. چرا انسان براي امور جزئي، چشم و هم چشمي کند و بخواهد کتاب، ماشين، خانه و پست و مقامش از ديگران بهتر باشد؟!
برتري جوئي ممکن است در دين هم واقع شود؛ مثلاً در محيط ديني مردم به يک عالمي احترام ميگذارند؛ حال اگر اين عالم رقيبي داشته باشد که خودساخته نباشد، وقتي ببيند مردم به آن عالم بيشتر احترام ميگذارند، تحريک ميشود و درصدد «بغي»؛ بر ميآيد. روحيهي برتريي جوئي غالباً با حسد توأم است. وقتي ميبيند به ديگري بيشتر احترام ميگذارند، ناراحت ميشود. داستان رفتار برادران حضرت يوسف با او هم از همين قبيل است. اين امر مختصّ به برادران يوسف نبود. براي ما هم اين خطر وجود دارد، مگر اينکه به خدا پناه ببريم و او ياري کند. در سرشت ما اين امر وجود دارد که دلمان ميخواهد از کسي که همتاي ما و همدرس ماست، برتري جوئيم. دوست داريم در درس. استاد به ما بيشتر توجه داشته باشد. اين صفت منشأ فساد ميشود، مگر کسي که در مکتب اهلبيت ـ عليهم السلام ـ تربيت شده باشد و خودش را اصلاح کرده باشد. قرآن هم ميفرمايد: «اختلاف در دين از همين جا پيدا شد که عالمان ديني براي اينکه بر اقرانشان برتري پيدا کنند، ايجاد اختلاف کردند». البته اين امر اختصاص به عالمان ندارد؛ بلکه در ساير اقشار جامعه هم وجود دارد. انسان ذاتاً به فکر خود است. خودخواهي مخصوصاً در اين دوره و زمانه با فلسفه انديويدوآليسم (فردگرايي)، نهادينه شده است و کمتر کسي به فکر ديگري است. حاصل سخن اينکه انگيزهي کساني که در صدد اختلاف در دين ميافتند، دکّانداري و مطرح کردن خود است.
برتري جويان، آلت دست فتنهگران
اما گاهي خودِ برتريجويان، فتنهگر نيستند؛ بلکه فتنهگران اينها را آلت دست قرار ميدهند و از اختلافاتي که اينها ايجاد کردهاند، سوء استفاده ميکنند؛ به آن اختلافات دامن ميزنند و آنها را تشديد ميکنند؛ اين افراد را در مقابل هم قرار ميدهند تا به جان هم بيافتند و خود از اين فرصت براي منافعشان بهرهبرداري کنند. پس ما در زمينه اختلافات با دو دسته افراد که اهل سوء استفادهاند، مواجهايم. يک دسته کساني که خود عامل اختلافاند. انگيزهي اين گروه غالباً برتريطلبي،؛ رياستطلبي؛ و ... است. دسته ديگر کسانياند که از اين اختلافات سوء استفاده ميکنند؛ گرچه خود اهل اين صفات نباشند. دنبال اين هستند که کجا دو عالِم، دو فرقه، دو قوميت و ... با هم اختلاف دارند، تا اختلافاتشان را تشديد و قوايشان را تضعيف کنند.
راههاي پرهيز از اختلاف
حال با در نظر گرفتن اين حقايق وظيفه ما چيست؟
1. سعي کنيم خود ما عامل اختلاف نباشيم. براي اين منظور بايد خوي برتريطلبي و حسد را اصلاح کنيم. اگر اين رذائل را اصلاح نکنيم، يک جايي خودش را نشان خواهد داد. ممکن است امروز ميداني نداشته باشد، ولي وقتي ميدان پيدا کرد، گرچه در هشتادسالگي، انسان را به سقوط ميکشاند.
2. سعي کنيم اختلافاتِ موجود را حلّ کنيم و نگذاريم به خصومت و تنازع بيانجامد. اين اختلافات خواه ناخواه پيش خواهد آمد؛ ما ـ فرض اين است که خودمان اهل ايجاد اختلاف نيستيم و قصد اصلاح داريم ـ بايد سعي کنيم راهي پيدا کنيم که اين اختلافات گسترده نشود. نبايد بگذاريم اين اختلافات به اصل دين سرايت کند.
اختلافات در فتنة اخير، ابتدا از کساني سر زد که خودشان اهل عمل به بعضي از وظايف شرعي بودند. گاهي کار به اينجا ميکشد که چنين افرادي اصل مطلب را هم از دست ميدهند. خدمت يک بزرگي درباره يکي از همين ارکان فساد گفته بودند: «اين فرد در مورد وحي و نبوّت و ... اعتقادات فاسدي پيدا کرده است»؛ ايشان در جواب گفته بود: «اين چه حرفهائي است که ميزنيد؟ ايشان چند روز پيش نزد من آمد و خمس و سهم امامش را با من حساب کرد. مگر ميشود چنين اعتقاداتي داشته باشد؟!»؛ و يا به شخص ديگري گفته بودند: «فلان شخص چنين حرفيهاي باطلي ميزند»؛ ايشان در جواب گفته بودند: «ايشان ابداً اهل اين حرفها نيست. پدر ايشان در محله ما آن قدر محترم بود که مردم وقتي ميخواستند قسم بخورند، به سر او قسم ميخوردند؛ مگر امکان دارد پسر چنين انساني اين قدر فاسد شود؟!»
آيا اينها معيارهاي صحيحي براي شناختن حقّ و باطل است؟ مگر هر کسي پدرش خوب بود، لزوماً خودش هم خوب ميشود؟ و يا هر کسي پدرش بد بود، لزوماً خودش هم بد ميشود؟ و يا اگر کسي وجوهات داد، لزوماً انسان درستکار و درست انديشي است و ساير افعال و افكارش ملاک نيست؟ راه نفاق، راه فريب دادن است و بايد هشيار بود. وقتي منافقي بخواهد نزد مرجعي تظاهر به دينداري کند، چگونه بايد اظهار کند؟ نميتواند بگويد: «من نماز شب ميخوانم». يکي از راههاي تظاهر اين است که مبلغي را به عنوان خمس به مرجع بدهد. ما بايد اشخاص را با وضع فعليشان بشناسيم. ممکن است يک کسي اول کافر بوده، ولي بعد مسلمان شده است؛ آيا بايد او را به خاطر گذشتهاش کافر بدانيم؟ اکثر اصحاب پيامبر (ص) اول کافر بودند؛ آيا بايد بگوييم: «اينها تا آخر باطلاند!»؟ عکس اين حالت هم ممکن است؛ يعني يک کسي اول مسلمان بوده، ولي بعد مرتد شده است. آيا چون سال گذشته مسلمان بوده، حتماً امسال هم مسلمان است؟ ملاک وضع فعلي افراد است. سعي کنيم واقعيت افراد را بشناسيم. از طرفي از ظاهر فريب نخوريم، و از طرف ديگر بيجهت پيشداوري نکنيم. اگر ميخواهيم از کسي تبعيت کنيم، درباره کسي قضاوت کنيم و يا به کسي رأي دهيم بايد وضعيت فعلي او را بشناسيم.
براي تلاش در راستاي کم شدن اختلافات اين را هم بايد بدانيم که بسياري از اختلافات جزئي وجود دارد که شيطان ابتدائاً در اثر سوء ظنّها به وجود ميآورد؛ لذا بايد به هر نقلي اعتماد نکنيم. قرآن ميفرمايد: «يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَينُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى؛ ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ»7. اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ هم ميفرمايد: «... إِنَّهُ لَيسَ بَينَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِع ...»8: فاصله بين حقّ و باطل چهار انگشت است. در نقل قولها بايد تحقيق کرد و مراقب بود بيخود کسي متهم نشود. نقلهاي غير موثّق گاهي اختلافات عجيبي بين افراد به وجود ميآورد. در ضمن، گاهي گوينده در محل خاصّي يا مناسبت خاصّي سخني ميگويد و قصد خاصي دارد، ولي از سخن او سوءبرداشت ميشود. در اين موارد بايد برويم و در مورد مقصود اصلياش سؤال کنيم.
رهبري، محور وحدت جامعه
تا آنجايي که اين اختلافات جزئي و از همين راهها قابل حلّ است، بايد سعي کنيم وحدت را حفظ کنيم و افراد را به هم نزديک کنيم؛ مگر برسد به جايي که اختلاف در اساس دين باشد. دين همان چيزي است که همه به دنبال آن ميگرديم. اگر اين را از دست بدهيم، ديگر چه چيزي برايمان باقي ميماند؟ اگر فهميديم که کساني نسبت به اساس دين جدّاً مشکل دارند، آن را سهل نگيريم؛ بلکه با آن جدّي برخورد کنيم. اما در مسايلي که به طور طبيعي در آنها اختلاف سليقه؛ و رفتار پيش ميآيد، آن مسايل اجتماعي که چندان بينالرشد و بينالغي نيستند، به طوريکه هر کسي بتواند در مورد آنها به راحتي حقّ را بفهمد، تا آنجا که امکان دارد بايد بگذاريم هر کسي سيلقه و فکر خودش را داشته باشد. اما اگر در حوزهاي است که با دين ارتباط دارد، و بهگونهاي است كه با رفتار ما هم اصطکاک پيدا ميکند يا بايد در بارة او اظهار نظري کنيم ولي چون متخصص نيستيم نميدانيم بايد چه رفتاري داشته باشيم، اينجاست که نقش رهبري در جامعه اسلامي روشن ميشود.
وحدت جامعه اسلامي وابسته به محور بودن رهبر آن است. وقتي در جامعه اختلاف وجود دارد، معنايش اين نيست که همهي طرفهاي اختلاف خائناند؛ بلکه ممکن است درکشان با همديگر فرق کند. در اين موارد اگر هر کسي بخواهد نظر خودش را اعمال کند، مصالح جامعه اسلامي از بين ميرود؛ لذا بايد يک محور و معياري براي رفتارهاي اجتماعي (که هم بُعد اجتماعي و هم بُعد ديني دارد) وجود داشته باشد. فراموش نکنيد همه اين بحثها مربوط به اختلاف در دين است يا چيزي که به دين مربوط ميشود. اين جاست که تنها راهي که ميتواند جامعه را به صلاح، هدايت کند و از اختلافات خانمانبرانداز نجات دهد، اتّحاد حول محور رهبري است. آيا اگر از او جدا شويم و بر خلاف او رفتار کنيم، به نفع جامعه اسلامي خواهد بود؟! چه دليلي وجود دارد که ديگران بهتر از او بفهمند؟ کسي که سابقهاش در مسايل سياسي و اجتماعي از همه بيشتر است؛ در همه مسائل جامعه بر همه اولويت و رجحان دارد؛ از لحاظ سابقه، هوش، فراست، تدبير، تجربه کاري و ... از همه بالاتر است. چنين شخصي فرضاً اگر خطائي هم داشته باشد، عملاً نشان داده است که خطايش از همه کمتر است. با اين وجود چرا سراغ ديگران برويم؟ آيا اگر جاي ديگر رفتيم، صلاح جامعه اسلامي تأمين ميشود؟ آيا اين راهي نيست که شيطان ميخواهد ما را دچار اختلاف و پراکندگي کند تا دشمن را بر ما مسلط کند؟
پس حاصل بحث اين شد که يکي از روشهاي دشمنان براي ايجاد فتنه، دامن زدن به اختلافات است. بايد سعي کنيم از راههاي مختلف از به وجود آمدن اين اختلافات جلوگيري کنيم. آنجا که خواه نا خواه اختلافات واقع شد و بايد حتماً مسيري را انتخاب کنيم، معيار را رهبر قرار دهيم؛ آن رهبري که صلاحيتش را از هر جهت ميشناسيم.
والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته
--------------------------------------------------------------------------------
1؛ . الانعام / 159
2؛ . يونس / 32
3؛ . القصص / ؛ 83
4؛ . النازعات / 24
5؛ . القصص / 4
6؛ . الميزان، ج 16، ص 85
7؛ . الحجرات / 6
8؛ . نهج البلاغه، خطبه 141