بسم الله الرّحمن الرّحيم
بررسي چند شبهه
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي - دامت بركاته- در دفتر مقام معظم رهبري –دام ظله العالي- است كه در تاريخ ؛ 12/12/88 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
در جلسات گذشته درباره موضوع فتنه بحث ميکرديم. يکي از مطالب گذشته اين بود که در قرآن کريم، فتنه گاهي به خداي متعال، گاهي به شيطان و در بسياري از موارد به انسانها نسبت داده شده است. نکته قابل تأکيد اين است که معناي اين نسبتها، تقسيم فتنهها نيست؛ به اين معنا که بعضي فتنهها کار خدا، بعضي کار شيطان و بعضي کار انسان است؛ بلکه به يک معنا همه آزمايشها به خدا هم نسبت دارد. اين از مصاديق مسأله توحيد افعالي است که آنچه در عالم واقع ميشود، در يک نسبت عاليتري، به خداي متعال نسبت داده ميشود.
شبهاتي در رابطه با فتنهها
در اينجا دو شبهه پيش ميآيد:
1. وقتي خدا به وسيله شيطان کاري را انجام ميدهد، يعني شيطان از طرف خدا مأمور است که اين کار را انجام دهد؛ پس بايد از خدا طلبکار هم باشد، و ميتواند بگويد: من براي نقشه شما، کار ميکنم و نبايد مؤاخذه شوم.
2. اگر فتنهاي که انسانها بر پا ميکنند، يا فتنهاي که شيطان انجام ميدهد، به خدا هم نسبت داده شود، اين باعث ميشود که بعضي شرور به خدا نسبت داده شود؛ درحاليکه «... الْخَيْرُ فِي يَدَيْكَ وَ الشَّرُّ لَيْسَ إِلَيْك ...»1.
پاسخ شبهه (1): حاکميت تدبير عام الهي بر همه هستي
جواب را با يک مثال شروع ميکنم. فرض کنيد شما بايد شخصي را ملاقات کنيد تا به شما کمکي کند؛ ولي فکر ميکنيد که او در شهر ديگري زندگي ميکند و بايد سفر کنيد تا او را ببينيد. صبح از خانه بيرون ميآييد که مثلاً با اتوبوس به دانشگاه، يا به دنبال کسب و کارتان برويد؛ يعني با قصد و اراده خود براي انجام کاري از خانه بيرون آمدهايد. اتّفاقاً وقتي سوار اتوبوس ميشويد، ميبينيد آن رفيقي که دنبالش بوديد، پهلوي شما نشسته است. فکر ميکرديد بايد رنج سفر را تحمل کنيد يا چند روز معطّل شويد تا او را ببينيد؛ امّا اتفاقاً او را ميبينيد. معمولاً اينگونه جريانات را ميگوئيم: اتّفاقي پيش آمد؛ امّا با ديد توحيدي، نه هيچ کدام از اينها، اتّفاقي، و نه هيچ کدام جبري است. شما که از خانه بيرون آمديد با نيت و اراده خودتان آمديد و کسي شما را مجبور نکرد. آن رفيق شما هم مجبور نبود بيايد. او هم در فکر خودش کاري داشته، و به خاطر آن به اين شهر آمده بود، و اين دو قضيه با هم تلاقي پيدا کردند. آموزه ديني اين است که همه اين حوادث يک تدبير فوقاني دارد. يعني شما با اراده خودتان از خانه بيرون ميآييد. او هم با اراده خودش از خانه بيرون ميآيد و اصلاً در ذهنش نيست که شما هم هستيد، يا با او کاري داريد؛ ولي اينجا يک تدبير الهي، فوق تدبير شما و او وجود دارد که شما بايد همديگر را ملاقات کنيد. هيچ جبري هم در کار نيست. شما کار خودتان را کرديد، و او هم کار خودش را کرد؛ امّا يک چيزي که خواسته شما و چه بسا خواسته او هم بوده، ولي به آن توجّه نداشته است، عملي ميشود و يک نتيجه سوّمي تحقق پيدا ميکند. آموزه ديني قرآني ما اين است که يک نقشه فوقاني، همه انسانها (با همه کثراتي که دارند) و عوامل ديگري که ما اصلاً از وجودشان خبر نداريم، مثل فرشتگان، جنّيان، و تأثير و تأثّرات متقابلي که بين اينها و بين عوامل طبيعي است، را با هم تنظيم ميکند. اينکه چهطور اين هماهنگي صورت ميگيرد، عقل ما نميرسد. آن کسي ميتواند چنين کاري کند که علم نامتناهي دارد. وقتي ما بخواهيم اموري را با هم تنظيم کنيم، بايد خيلي فکر کنيم؛ امّا او احتياج به فکر ندارد. علم او نامتناهي، و محيط بر همه چيز است، و در يک کلمه، آنچه از آغاز خلقت تا پايان واقع ميشود، براي خدا تقدّم و تأخّر ندارد، همه را ميداند و اراده او بر همه حاکم است. فهم اين مطلب خيلي زمان ميبرد؛ امّا قرآن اينگونه ترسيم ميکند.
يکي از جاهايي که خوب ميتوان فهميد که چهگونه اراده انسان با اراده خدا گويا در هم ميآميزد و متّحد ميشود، داستان خضر در سوره کهف است. وقتي حضرت خضر ميخواهد براي حضرت موسي توضيح دهد که چرا آن کشتي را غرق کرد، چرا آن جوان را کشت و چرا آن ديوار را تعمير کرد، يکجا ميگويد: «... فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها...»2: من خواستم که آن کشتي را معيوب کنم؛ يکجا ميگويد: «فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْه...»3: ما خواستيم كه پروردگارشان به جاى او، فرزندى پاكتر و بامحبّتتر به آن دو بدهد،؛ و يکجا ميگويد:؛ «...فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا...»4؛ : پروردگار تو مىخواست آنها به حدّ بلوغ برسند و گنجشان را استخراج كنند. معناي اين مطلب اين نيست که يک جا اراده من است، يعني اراده خدا نيست. يا آنجايي که اراده خداست، من هيچ کاره بودم؛ بلکه حضرت خضر آن کارها را انجام داد و ميدانست که نتيجه چه ميشود؛ امّا اين کارها را، هم به خضر ميتوان نسبت داد و هم به خدا.
يکي شدن اراده اولياء خدا، با اراده خدا
در اينگونه موارد که هم اراده يک انسان صالح مؤثر است و هم اراده خدا و اين دو با هم تطابق دارند، يک نکته معرفتي عميقي وجود دارد. شايد بتوان گفت: اين ولي خدا به حدّي رسيده بود که اصلاً از خود اراده استقلالي نداشت و هيچ وقت از نزد خود چيزي نميخواست. در روايات هم نظير اين نکته را داريم. مثل روايت قرب نافله که خداوند ميفرمايد: «... إِنَّهُ لَيَتَحَبَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا ...»5: ... بنده تدريجاً با نوافلي که براي رضاي من انجام ميدهد، به جايي ميرسد که او را دوست ميدارم. وقتي او را دوست داشتم، هر چه از من بخواهد برايش انجام ميدهم و ميرسد به جايي که من ميشوم دست او، چشم او، گوش او، من به جاي او سخن ميگويم و به جاي او ميشنوم و به جاي او حرکت انجام ميدهم. کسي که خودش را در مقام بندگي قرار ميدهد و ارادهاش را اختياراً تابع خدا ميکند، به جايي ميرسد که خدا اين لطف را در حقّش ميکند. شايد نکته داستان حضرت خضر اين باشد که او اصلاً از خود ارادهاي ندارد. او آنچنان تابع اراده خدا شده که خدا به جاي او تصميم ميگيرد. خدا چنين رابطههايي با بعضي از بندگانش دارد. اين در مورد اولياي خداست که ارادهشان در واقع در اراده خدا فاني ميشود و ديگر از خود خواستي ندارند.
تفاوت جهت نسبت، در عوامل مختلف فتنه
ولي يک بينش کلّيتري وجود دارد که حتّي کارهايي که عاصيان، مذنبين و حتّي عوامل طبيعي، انجام ميدهند، به نوعي به خدا انتساب دارد؛ چراکه وجودشان و آثارشان همه در اختيار خداست. هر کس هر چه دارد خدا به او داده است. وجودش از خداست؛ اگر فکر يا قدرتي دارد از خداست، اگر نيرويي دارد، چه نيروي مادي، چه نيروي فکري و چه نيروي تدبير، خدا به او داده است. پس به اين معنا وقتي در قرآن، يکجا فتنه به خدا نسبت داده شده، يکجا به شيطان و يکجا به انسان، معنايش اين نيست که آنجايي که فتنه به انسان نسبت داده شده، خدا هيچ کاره است. به يک معنا آنجا هم به خدا انتساب دارد؛ امّا ويژگيهاي اين انتسابها فرق ميکند. از آن جهت به خدا انتساب دارد، که مصداق آزمايش است. هر فتنهاي که به خدا نسبت داده شده از آن جهت به خدا نسبت داده ميشود که خدا اين کار را تدبير کرده تا انسانها آزمايش شوند. اين حيثيت انتسابش به خداي متعال است و اين فتنه فرقي نميکند که خوشايند باشد يا ناخوشايند، مرض باشد يا سلامتي، غنا باشد يا فقر، همه اينها آزمايش الهي است.
وقتي به شيطان نسبت داده ميشود از آن جهت است که وسوسه او در پيدايش اين پديده تأثير دارد. چون کارهايي هم که به خدا نسبت داده ميشود، وسائط و اسبابي دارد. ولي باز اين منافات ندارد که در عين حال آزمايش الهي هم فوق اين باشد. يعني همين کاري را که شيطان وسوسه ميکند، يکي از مصاديق آن شروري ميشود که «...نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ...»6. امّا هدف شيطان، آن بغض و کينهاي است که از آدم در دل گرفته و ميخواهد انتقامش را از فرزندان آدم بگيرد. او که انسانها را اغوا ميکند، با اختيار خود اغوا ميکند و از اين کار، هدف خود را دنبال ميکند، زمينه گمراهي را براي ديگران فراهم ميکند، وسوسه ميکند، تزيين ميکند و ... . در اين کارها هم مجبور نيست. خودش گفت: «...لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ»7.؛ ولي وجود شيطان در اصل عالم خلقت، و اينکه بتواند وسوسه کند، تدبير الهي است؛ چراکه تا وسوسه نباشد، امتحان، طرفين خير و شرّ پيدا نميکند. اگر راه يک طرفه بود، مثل راه ملائکه ميشد و انسان امتيازي نداشت. پس فتنه، از آن جهتي که وسوسه شيطان در آن تأثير دارد، کار شيطان است. ولي معنايش اين نيست که در اينجا امتحان نيست. امتحان در يک سطح بالاتر و يک تدبير فراگيرتري است که اين يک جزئي از آن نقشه آفرينش ميشود. همين طور فتنههايي که انسانها بر پا ميکنند و شروري که از ناحيه آنها پيدا ميشود، مربوط به خود آنهاست، و از آن جهت که اينها اختياراً از روي قصد سوء، براي ضرر زدن به ديگران و ايجاد آشوب و نابساماني، اين کارها را انجام ميدهند، اينها به انسانها نسبت داده ميشود و مورد نکوهش قرار ميگيرد. يعني انسانهايي که مورد وسوسه شيطان قرار ميگيرند و مشکلاتي ميآفرينند، اينها هم مجبور نيستند. درست است که شيطان کمک ميکند؛ امّا شيطان نميتواند کسي را مجبور کند: «إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطان؛ ...»8:؛ او سلطنت و قدرت و اجباري بر بندگان ندارد؛ فقط؛ «... يُوَسْوِسُ في؛ صُدُورِ النَّاسِ»9. ميگويد: خيلي خوب است. اين کار را بکن، خيلي لذّت دارد! تقويت ميکند، ولي جبر نيست. کاري که انجام ميدهد با انگيزه خودش که اغواي بندگان است، ميباشد. نتيجهاي که حاصل ميشود، فراهم شدن زمينه انتخاب و اختيار براي انسانها است که هدف آفرينش الهي است.
فتنهجويي انسانها
اما انگيزه انسانها که براي يکديگر فتنهجويي ميکنند، به يکي از دو امر برميگردد:
1. به دنبال نفع خودشان هستند و اين جز با فتنه حاصل نميشود؛ ديگران را در گرفتاري مياندازند تا خودشان نفع ببرند. آب را گلآلود ميکنند تا خودشان ماهي بگيرند. آب را که گلآلود ميکنند، عدّهاي از خوردن اين آب مريض ميشوند، امّا او ميخواهد ماهي خودش را بگيرد. به ديگران ضرر ميزند، و اسباب زحمت براي آنها فراهم ميکند، تا به مقصد خودش برسد. مثال واضح اين مورد، استعمارگران هستند که براي کشورهاي ديگر نقشه ميکشند، آنها را به جان هم مياندازند، ايجاد اختلاف ميکنند تا از منابع آنها استفاده کنند.
2. به دنبال ضرر زدن به ديگري هستند؛ به واسطه کينههايي که از ديگران دارند، ميخواهند انتقام بگيرند. يک جايي شکستي خوردهاند، از دست کسي ناراحتيهايي کشيدهاند، حالا ميخواهند انتقام بگيرند. براي انتقام، ايجاد فتنه ميکنند. گاهي ارضاء خواستههايشان، که به نحوي به همين نفع و ضررها بر ميگردد، در ميان است؛ مثل حسد بردن به ديگران. انسان وقتي نسبت به کسي حسد ميبرد، بيجهت ميخواهد به طرف ضرر بزند. به فکر اينکه چه نفعي ميبرد، نيست. از اينکه او مريض شود، از بين برود، گرفتار شود، دلش خنک ميشود. ضرر ديگران را ميخواهد براي اينکه دلش تشفي پيدا کند.
همه بر ميگردد به اينکه يا نفع خود را ميخواهد يا ضرر ديگري را، يا يکي را بالاصاله و يکي را بالتبع ميخواهد. اين انگيزه انسانهاست؛ ولي هيچ کدام از اينها نه منافاتي با وسوسه شيطان دارد و نه با نسبت دادن فتنه به خدا. همه اين کارهايي که انجام ميگيرد، يک تدبير عامي وراي آنها وجود دارد که اين کارها انجام بگيرد تا همه بهوسيلة همديگر آزمايش شوند: «وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَة ...»10، «... لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ ...»11: بعضي را به وسيله بعضي ديگر آزمايش ميکنيم.
پس اينکه در آيات قرآن، فتنه، گاهي به خدا، گاهي به شيطان و گاهي به انسان نسبت دادهشدهاست، معنايش اين نيست که ما سه جور فتنه داريم. همان فتنههايي که به دست شيطان اختياراً صورت ميگيرد، از جهت آزمايش، انتساب به خدا دارد.
پاسخ شبهه (2): فراهم کردن زمينه کمال، خير است
آن فتنهاي که به خدا نسبت داده ميشود، چون آزمايش است، هدفش معلوم است: «الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ...»12.؛ خدا ميخواهد انسانها به عاليترين کمالي که يک مخلوق ممکن است واجد شود، برسند. يعني خدا يک رحمتهايي دارد که کسي نميتواند درک کند، مگر اينکه با اختيار خود، تسليم محض خداي متعال باشد. اگر اين کار را کرد، اساساً قدرت درک آن رحمت را پيدا ميکند و الّا اصلاً نميفهمد. لذّت بردن از يک رحمت، فرع بر اين است که انسان مزهاش را بفهمد. اگر شخص بزرگي در يک موقعيت خاصّ، يک هديهاي به کسي بدهد يا يک احترام خاصّ براي کسي انجام دهد، اگر آن طرف معرفت داشته باشد، ممکن است از اين افتخار آن قدر لذّت ببرد که سرمست شود. مثلاً اگر کسي خدمت مقام معظّم رهبري شرفياب شود و ايشان در بين همه جمعيت او را صدا بزنند و بگويند: «آقاي فلان، من با شما کاري داشتم، و دوست دارم شما را ببينم». شخص با معرفت با اين يک جمله، در پوست خود نميگنجد، امّا يک بچّهاي که همان جاست، نميفهمد که اين چه ويژگياي دارد.
خداي متعال رحمتهايي دارد که تا انسان معرفت آن را پيدا نکند، نميتواند آن؛ را درک کند. اينکه فرموده: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون»13،؛ يعني اين راه را بپيماييد، تا قدرت درک آن رحمت را پيدا کنيد، و الّا خدا بخيل نيست. آن رحمت را ملائکه هم درک نميکنند. مخصوص انسانهايي است که از اولياي الهي باشند. اصلاً آدميزاد خلق شدهاست براي اينکه لياقت درک آن رحمت را پيدا کند.؛ «... وَ لِذلِكَ خَلَقَهُم؛ ...»14.؛ براي رسيدن به اين هدف به ناچار بايد اختيار داشته باشد. لازمه اختيار هم گاهي اين است که بعضيها لغزش پيدا کنند. ؛ به اصطلاح اهل معقول، وجود عاصيان و منحرفين، مقصود بالعرض است. آنچه در خلقت مقصود بالذات است، خوبان هستند و در بين مقصودهاي بالذات، خوبترينها در درجه اول، قصد شدهاند؛ پس اين عالمِ خلقت با همه عظمتش، براي چهارده نور پاک خلق شدهاست. آنها مقصود اصلي هستند. مثلاً کسي که قصد دارد يک معدن الماس استخراج کند، چقدر هزينه صرف ميکند، چقدر تلاش ميکند و چقدر اعماق زمين را ميکاود. مقصود از همه اين کارها، استخراج چند مثقال الماس است. آن ذغال سنگي هم که در کنارش به دست ميآيد، مفيد است؛ امّا مقصود اصلي الماس است. امور ديگر طفيلي هستند.
چون خداي متعال ميخواهد انسان را به آن مرتبهاي برساند که هيچ مخلوق ديگري نميتواند برسد، اين بساط تشريع و ... را قرار دادهاست. حتّي عزيزترين بندگانش بايد در اين راه، يعني هدايت مردم، شهيد شوند. البته آن کسي که فدا ميشود، ضرر نميکند؛ امّا همين که از نعمتهاي مادّياش کم ميشود، براي اين است که ديگران هدايت شوند و آنها هم بهرهاي ببرند.
همه تشريعات الهي و امور تکويني که زمينه اطاعت يا عصيان را فراهم ميکند، آزمايش الهي است، و اين خير است. چه خيري از اين بالاتر که اينها همه مقدّمه است براي اينکه انسانها را به آن عاليترين خير ممکن براي يک مخلوق، برساند؟ ولي لوازمي هم دارد. يک ريزشهايي هم دارد. نجّار که در ميسازد، خاکاره هم ريزش ميکند. خاکاره هم بيفايده نيست. آنرا هم در بخاري ميسوزانند؛ امّا خيلي فرق است بين دري که قيمت فراوان دارد با خاکارهاي که براي سوخت از آن استفاده ميشود. پس هدف الهي از فتنه يک هدف بسيار مقدّس و عالي است. اين همان هدف خلقت است که انسانها آزمايش شوند؛ يعني زمينه رشد برايشان فراهم شود. اين شرور از آن جهت که موجب آزمايشاند و کساني ميتوانند در اثر اين آزمايشها به مراتب خيلي عالي برسند، خير هستند و اين همان جهت امتحان است که به خدا نسبت دارد.
وسيله آزمايش، دل بستن ندارد
خوشا بر احوال آن کساني که بفهمند حقيقت اين عالم، امتحان است و جاي دل بستن نيست. آيا اگر يک ورقه امتحاني به انسان بدهند که خيلي شکيل باشد، کاغذش خوب باشد و قلم خوبي هم به آدم بدهند که سر امتحان خوب بنويسد، اين خيلي خوشحالي دارد؟ دنيا اسباب امتحان است، يک امتحاني است که هفتاد، هشتاد سال طول ميکشد. ولي ماهيتش امتحان است. امّا نتيجهگيري از اين امتحان و اينکه بعد از امتحان چه خواهد شد، يک عمر ابدي است. اگر قبول شدي بينهايت رحمت، و اگر مردود شدي بينهايت عذاب است: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ ... وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ ...»15.؛ خوشي و ناخوشيهاي ابدي آنجاست. اينجا همه وسايل آزمايش است. امّا وظيفه ما در فتنهها چيست، در جلسات آينده به آن ميپردازيم.
والسلام عليکم و رحمة الله
--------------------------------------------------------------------------------
1؛ . الکافي، ج 3، ص 310 ؛ .
2؛ . الکهف / 79 .
3؛ . همان / 81 .
4؛ . همان / 82 .
5؛ . بحار الانوار، ج 67، ص 22 ؛ .
6؛ . الانبياء / 35 .
7؛ . الحجر / 39 .
8؛ . النحل / 99 .
9؛ . الناس / 5 .
10؛ . الفرقان / 20 .
11؛ . محمد / 4 .
12؛ . الملک / 2 .
13؛ . الذاريات / 56 .
14؛ . هود / 119 .
15؛ . الحديد / 20 .