بسم الله الرّحمن الرّحيم
انواع فتنه
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ07/11/88 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
«أَعُوذُ بِاللهِ مِن الشَّيطانِ الرَّجِيم * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ؛ * الم *أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن يُترَْكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ»1
موارد ابتلا و امتحان در نهج البلاغه
در اين جلسه اندکي به بررسي موارد استعمال واژههاي ابتلا و امتحان در نهجالبلاغه ميپردازيم. اميرالمؤمنين - عليه السلام - در خطبه 192، معروف به خطبه قاصعه که بزرگترين خطبه نهجالبلاغه است، بيان بسيار زيبا و منظّمي درباره امتحانات الهي در عالم خلقت دارند که گويا تاريخچهاي از امتحانات الهي است.
اولين مورد امتحان در عالم خلقت
حضرت در ابتدا ميفرمايند: خداي متعال وقتي حضرت آدم را خلق کرد، فرشتگان و ابليس را به وسيله حضرت آدم امتحان کرد. گويا اوّلين مورد امتحان در عالم خلقت، امتحان فرشتگان و ابليس به وسيله حضرت آدم بود. خداي متعال به فرشتگان و ابليس - که در صف ملائکه قرار داشت - امر فرمود: همه در مقابل او به خاک بيفتيد:؛ «فَقَعُوا لَهُ ساجِدين»1. فرشتگان همه بي چون و چرا به سجده افتادند. در رابطه با اينکه همه فرشتگان بودند يا فرشتگان ارضي - فرشتگان موکّل در زمين - قدر متيقن همه فرشتگان ارضي که موکّل به اين عالم هستند، بودهاند؛ چون در برخي روايات اشاره شده که دستهاي از فرشتگان، آنچنان مستغرق در جلال و جمال الهي هستند که اصلاً از اينکه خدا انسان و آدمي آفريده است، با خبر نشدهاند (نرد علمها الي اهلها.)
در ميان اينها فقط ابليس از جنس فرشتگان نبوده است؛ امّا از کثرت عبادت بسيار شبيه آنها شده بود، به طوري که ديگر ملائکه گمان ميکردند که وي نيز از آنهاست؛ لذا وقتي به ملائکه خطاب شد که سجده کنيد، از آنجا که به اين جمع خطاب شد، ابليس هم با اينکه از جنّ بود، مکلّف بود سجده کند.
ابليس مردود شد. «قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»2: گفت: من به بشري که از گلي خشکيده خلق شده است، سجده نميکنم. «صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»؛ يعني گل خشکيده؛ و بعضي به لجن ترجمه کردهاند. به هرحال آدم از گل خشکيدهاي خلق شد. به همين جهت هم ابليس ميگفت: من اشرف از او هستم چون من از آتش خلق شدهام. اميرالمؤمنين - عليه السلام - بعد از اينکه به اين داستان اشاره ميکنند، ميفرمايند: «... وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ يَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِيَاؤُهُ وَ يَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طِيبٍ يَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى الْمَلَائِكَة ...»: اگر خدا ميخواست آدم را از نوري خلق ميکرد که روشني او چشمها را خيره ميکرد و زيبائيش عقلها را مبهوت ميساخت و از عطري که تمام نفسها را به خودش مشغول ميکرد و همه ميخواستند او را ببويند. اگر آدم اين گونه خلق ميشد، ابليس هم در مقابل او سجده ميکرد و ملائکه خيلي راحت به چنين موجودي که اين همه شکوه و عظمت دارد، اين همه زيبا و دوست داشتني است، سجده ميکردند. ولي در اين صورت ديگر امتحاني تحقق پيدا نميکرد. ارزش سجده ملائکه از آن جهت بود که آنها نگفتند: ما کجا و يک موجود خاکي کجا؟ بلکه چون خدا فرموده بود، گفتند: سمعاً و طاعتاً؛ امّا ابليس گفت: «... أَنَا خَيْرٌ مِنْه ...»3.
پس خداي متعال براي امتحان ما در بسياري از اموري که در اين عالم بر ما مجهول است، حکمتهائي قرار داده که ما از آن حکمتها بيخبر هستيم. گاهي درون دلمان و گاهي هم به زبان اعتراض ميکنيم که چرا چنين است.
«وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً»: اگر خدا آدم را با آن صفات آفريده بود، همه در مقابلش کرنش ميکردند. «وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى الْمَلَائِكَة»: آن وقت امتحان ملائکه امر خيلي سادهاي بود. مثلاً اگر از يک ديپلمه بخواهند که يکي از چهار عمل اصلي را انجام دهد، اين امتحان نيست. امتحان آن وقتي است که براي شخص متناسب با موقعيتش، سخت باشد. اميرالمؤمنين - عليه السلام –؛ در ادامه ميفرمايند: «وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُونَ أَصْلَهُ»: خدا خلقش را به وسيله اموري که اصلش را نميدانند، امتحان ميکند. اگر بدانند که نميتوان نام آنرا امتحان گذاشت. امتحاني که جواب سؤال هم کنارش نوشته شده باشد، امتحان نيست. «تَمْيِيزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْياً لِلِاسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُيَلَاءِ مِنْهُم»:؛ حکمت اينکه خدا اينها را مجهول قرار ميدهد و وسليه آزمايش، ايناست که آنها آزمايش شوند و مرتبه اطاعتشان معلوم شود و وقتي اطاعت کردند، روح استکبار و تکبّر و خودبزرگ بيني از آنها سلب شود.
امتحان فقراء و اغنياء
اميرالمؤمنين - عليه السلام - به مردم ميفرمايد: نگاهتان را به اين ثروتها يا به اين تهديدستيها ندوزيد و به اينها اهميت ندهيد؛ چراکه اينها ملاک نيست. اينها وسيله امتحان است. حضرت در ادامه به آيهاي از قرآن استدلال ميکنند: «أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنينَ * نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ»4: آيا چنين ميپندارند که وقتي مال و ثروت و فرزندان زيادي به آنها ميدهيم، به خاطر اين است که حتماً ما خيلي خير آنها را ميخواهيم؟ هيچ کليت ندارد. اين وسيله آزمايش است. نه معنايش اين است که ما خيلي اينها را دوست داشتيم که اين ثروت را به آنها داديم، نه معنايش اين است که دشمنشان بوديم. البته گاهي همين نعمتها باعث ميشود که بر عذابشان افزوده شود. پس به اينکه کسي ثروت دارد يا فقير است، اهميت ندهيد. فقط فکر اين باشيد که در مقابل خدا چه وظيفهاي داريد که انجام دهيد. حضرت در ادامه ميفرمايند: «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَكْبِرِينَ فِي أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِيَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِينَ فِي أَعْيُنِهِم»: خدا آن کساني را که پيش خود، براي خود بزرگي قائلند و خودبزرگبين هستند - والمستکبرين في انفسهم يعني پيش خود، خود را بزرگ ميشمارند - با اولياء خودش که به نظر آنها مستعضف هستند، امتحان ميکند. خدا اينها را به وسيله اين فقرا امتحان ميکند. البته متقابلاً فقرا را هم از راه ديگري به وسيله اغنيا امتحان ميکند. بسياري از افراد در مقابل اغنيا وظايف واجبي دارند که انجام نميدهند؛ مثلاً آنها را نهي از منکر نميکنند، براي اينکه ناراحت نشوند! عيبهايشان را به آنها تذکر نميدهند براي اينکه بتوانند از ثروت آنها استفاده کنند! به آنها احترام ميگذارند براي اينکه رأي آنها را براي خود جلب کنند! اينهم امتحاني است که آيا وقتي به کسي احترام ميگذارند به خاطر پول وثروت وي به او احترام ميگذارند يا به خاطر دينش؟ اين براي فقرا يک نوع امتحان است.
انبياء وسيله امتحان مردم
فراز ديگري در همين خطبه درباره امتحاني است که خداي متعال مردم را با آن در مورد انبياء امتحان ميکند. ميفرمايند: انبياء غالباً از مردم طبقات پايين و فقير بودند، موقعيت اجتماعي و شکوه و عظمت ظاهري نداشتند. همين امر که انبياء در ميان فقرا و از طبقه متوسط و فقير جامعه انتخاب ميشوند، براي مردم امتحاني است. «وَ لَوْ كَانَتِ الْأَنْبِيَاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لَا تُرَامُ ... لَكَانَ ذَلِكَ أَهْوَنَ عَلَى الْخَلْقِ فِي الِاعْتِبَار». عبارتها، عبارتهاي بسيار زيبا، ادبي و جالبي است. اگر انبياء از آنچنان قدرتي برخوردار بودند که کسي طمع در توان آنها نميکرد، ... اين امر باعث ميشد که مردم خيلي راحت براي آنها اهميت قائل شوند و حرف آنها را بشنوند و به آنها اعتنا کنند. چون در قرآن در مورد خود پيغمبر اکرم - صلي الله عليه و آله –؛ از قول کافران ميفرمايد: «وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى؛ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ»5:؛ اگر خدا ميخواست پيغمبر بفرستد، پس چرا يکي از بزرگان اين دو شهر را نفرستاد؟ چرا بر يک رجل عظيم نفرستاد - منظورشان از عظيم، پولدار و صاحب قدرت بود. آيا جواني که از کودکي يتيم بوده، اکنون پيغمبر خدا شده است؟
«وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَرَادَ أَنْ يَكُونَ الِاتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ ... أُمُوراً لَهُ خَاصَّةً لَا تَشُوبُهَا مِنْ غَيْرِهَا شَائِبَةٌ». - اين جمله براي کساني که دقت کنند و اهل معرفت باشند، تعبير بسيار عالياي است - ميفرمايد: خدا خواسته که پيروي انبياء اختصاص به خودش داشته باشد؛ يعني انگيزه مردم براي تبعيت از انبياء فقط خدا باشد و در اطاعت از انبياء هيچ شائبهاي در نيت نداشته باشند؛ نه به خاطر اينکه پول و موقعيت دارد و ميتوانند از او بهرهاي ببرند و براي زندگيشان استفادهاي کنند و ... . اين نکته براي ما بسيار آموزنده است که دقّت کنيم، ببينيم واقعاً اسلام و پيروي از اهلبيت - عليهم السلام - را که ميپذيريم، آيا فقط به خاطر اين است که خدا خواسته است، يا به خاطر ايناست که در کنارش يک منافعي هم داريم؟
هرچه امتحان سختتر، پاداش آن بيشتر
حضرت در ادامه ميفرمايد: «وَ كُلَّمَا كَانَتِ الْبَلْوَى وَ الِاخْتِبَارُ أَعْظَمَ كَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَ الْجَزَاءُ أَجْزَل».؛ اين يک قاعده کلي است که البته روشن است؛ ولي حضرت به آن تصريح فرموده است. ميگويد: برخي از اين امتحانها، آسانتر، و برخي سختتر است. هر چه امتحان سختتر باشد، پاداش آن بيشتر خواهد بود. امتحانهاي ساده که افراد، راحت ميتوانند جواب دهند، مزد زيادي ندارد.
در مورد حضرت ابراهيم، در آتش افتادن، يک امتحان بود که آنرا با رضا و رغبتِ فراوان پذيرفت. اگر اهميت آن امتحاناتي که در مورد حضرت ابراهيم بود را هم کساني بفهمند، مثل افتادن در آتش و ... (که کمابيش ما هم ميفهميم)، امّا يک امتحانات خيلي دقيق وجود دارد که اصلاً ما صورت مسأله را نميفهميم. به نظر من امتحانِ مهمتر براي آن حضرت، آن لحظهاي بود که جبرئيل آمد و گفت: «هَلْ لَكَ مِنْ حَاجَةٍ»: کاري با ما داري؟ ابراهيم بين زمين و هوا در فضائي است که او را از منجنيق پرت کردهاند تا داخل آتش بيفتد! در اين فاصله جبرئيل آمده و ميگويد: با ما کاري داري؟ فرمود:؛ «أَمَّا إِلَيْكَ فَلَا»:؛ به تو احتياجي ندارم! اين امتحان است. اين از آن در آتش افتادن و از ذبح فرزند هم مهمتر است. در يک چنين حالي انسان بگويد: «فقط خدا»، و به هيچ کس ديگري اعتمادي نداشته باشد، مهم است. از اين قبيل امتحانات براي پيغمبر اسلام فراوان بوده است. پيامبر گرامي اسلام هم امتحان داشت؛ امّا آنچه او در سايه امتحان به دست ميآورد، از همه آنچه ما در عالم ميشناسيم، ارزشمندتر بود.
حج، امتحان مشترک همه بني آدم
در فراز ديگري ميفرمايند: از زمان حضرت آدم تا زماني که انسان روي زمين وجود دارد، همه را خدا به يک وسيلهاي که براي همه مشترک است، امتحان کرده است. اينهم يک نوع امتحان است، و آن اين است که يکسري سنگهائي را در يک بياباني قرار داده است که نه آبي دارد، نه علفي، نه باغي و نه ساختماني. آنجا چند سنگ به همراه يک سنگ سياه است. به همه بني آدم، از خود حضرت آدم گرفته تا همه کساني که روي اين زمين زندگي کنند، دستور داده است که بايد برويد به اين سنگها احترام بگذاريد و دور آنها طواف کنيد. اينهم يک جور امتحان است. سنگي که به تعبير اميرالمؤمنين - عليه السلام - نه ميبيند، نه ميشنود، نه نفعي براي کسي دارد، نه ضرري به کسي ميتواند برساند. البته اينکه صورت ملکوتياش تأثيري دارد و ميشنود، يک حساب ديگري است. آنچه که مردم در آنجا ميبينند، يک سنگ است. بايد در مقابل اين سنگ طواف کنند و اين؛ مهمترين عبادتي است که ما و همه مسلمانها هم به آن آزمايش ميشويم. در حج به وسيله حجرالاسود يعني يک سنگ سياه، مسلمانان امتحان ميشوند. «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيه إِلَى الْآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَا تَسْمَع»:؛ خداوند حضرت آدم تا آخرين انسانهائي که در اين عالم روي اين زمين زندگي کنند، را با سنگهائي که هيچ نفع وضرري از آن سراغ ندارند، نه ميبيند و نه ميشنود، امتحان کرده است. فقط براي اطاعت خدا بايد بروند آنجا دور بزنند. آيا اين کار را ميکنند يا نميکنند؟ بعد حضرت ادامه ميدهند: «وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَضَعَ بَيْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَيْنَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَار ...».؛ - در اينجا هم چند عبارت بسيار زيبا و ادبي ذکر کردهاند که من اينها را تلخيص کردهام- ميفرمايند: اگر خدا ميخواست خانه خودش را در يک جايي قرار بدهد که داراي باغهاي زيبا، درختهاي پر ميوه، نهرهاي جاري و منظرههاي چشم نواز بود، و چنين جايي را روي يک قطعه زمين حاصلخيزي قرار ميداد ... - به جاي اينکه چند تا سنگ را توي يک بيابان خشک بي آب و علف قرار بدهد - «لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلَاء»: لازمهاش اين بود که امتحان، امتحان آساني شود و به تبع، مزدش هم کم شود. چون در اين صورت، در حقيقت امتحاني نبود. همه دلشان رفتن به يک چنين جائي را ميخواهد. مگر مردم همه عالم براي رفتن به کشورهاي معروف که جاهاي تماشايي دارد پولهاي کلان خرج نميکنند تا چند روزي آنجا تفريح کنند؟ با اين اوضاع کنوني که خداوند قرار داده است، امتحان معنا پيدا ميکند.
با اين شرايط امتحان شکل ميگيرد. جايي که مکان ديدني نيست. چند سنگ است و بيابان خشک. يک چنين سرزميني خانه خداست. امّا اگر اين خانه مثلاً در سوئيس بود، يا در يک کشور ديگري که سرشار از باغ و مناظر زيبا بود، امتحان محقق نميشد؛ بلکه همه دلشان ميخواست به آنجا بروند و آن مناظر را تماشا کنند. اينهم يک نوع امتحان است که در يک بخش ديگر از اين خطبه بيان شده است.
تدبر در احوال مؤمنين گذشته
در همين خطبه در رابطه با امتحان ميفرمايد: «... وَ تَدَبَّرُوا أَحْوَالَ الْمَاضِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ قَبْلَكُم»: تاريخچه مؤمنين قبل از خودتان را مطالعه کنيد. به تعبير بنده: در گذشته اکثريت مؤمنين، کساني بودهاند که با گرفتاري زندگي کردهاند و زندگي مرفّه، آرام و آسودهاي نداشتهاند؛ «كَيْفَ كَانُوا فِي حَالِ التَّمْحِيصِ وَ الْبَلَاءِ أَ لَمْ يَكُونُوا أَثْقَلَ الْخَلَائِقِ أَعْبَاءً وَ أَجْهَدَ الْعِبَادِ بَلَاءً وَ أَضْيَقَ أَهْلِ الدُّنْيَا حَالًا»؛ آيا اينان بارشان از همه سنگينتر نبود؟ آيا دستشان از همه خاليتر نبود و تنگدستتر از ديگران نبودند؟ بعد حضرت به بني اسرائيلي که در چنگال فرعونيان بَرده بودند، مثال ميزند: «اتَّخَذَتْهُمُ الْفَرَاعِنَةُ عَبِيدا»:؛ با اينکه فرزندان پيغمبران بودند، ولي فرعونيان اينان را به بيگاري و بردگي کشيدند. اين امر براي اينان امتحان بود. حضرت ميفرمايند: «... حَتَّى إِذَا رَأَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَى الْأَذَى فِي مَحَبَّتِهِ وَ الِاحْتِمَالَ لِلْمَكْرُوهِ مِنْ خَوْفِهِ جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضَايِقِ الْبَلَاءِ فَرَجاً فَأَبْدَلَهُمُ الْعِزَّ مَكَانَ الذُّل؛ ...»؛ وقتي خدا ديد که اين گروه از بنياسرائيل با اينکه در چنگال فرعونيان اسيرند، بر بلاي خدا صبر ميکنند و دست از دينشان بر نميدارند، و فرعوني و بت پرست نميشوند، و وقتي خدا ديد اينان جداً صبر ميکنند، و اين همه به خاطر دوستي و محبّت خدا بود، خداوند از آن سختيها، فرجي بر اينها قرار داد و ذلّت آنها را تبديل به عزّت کرد. اين همه سختي را براي چه تحمّل کردند؟ حضرت امير ميفرمايند: «فِي مَحَبَّتِهِ»: براي اينکه خدا را دوست داشتند و در راه محبّت خدا سختيها را تحمل کردند. کار به جايي رسيد که فرعونيان غرق شدند و اينان نجات پيدا کردند.
اينها نمونههايي از امتحان بود که تنها در يک خطبه از نهج البلاغه ذکر شده است. حضرت در اين خطبه به ذکر نمونه امتحانات از پيش از خلقت آدم تا پايان اين عالم پرداخته است، که همه ما نيز مورد اين امتحانات قرار ميگيريم.
وصلي الله علي محمد و آله الطاهرين.
--------------------------------------------------------------------------------
1؛ . الحجر / 29.
2؛ . الحجر / 33.
3؛ . الاعراف / 12.
4؛ . المومنون /55و56.
5؛ . الزخرف / 31.