بسماللهالرّحمنالرّحيم
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 21/05/90 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
چگونه عزيز باشيم
معاني حرص و طمع
وَاطْلُبْ بَقَاءَ الْعِزِّ بِإِمَاتَةِ الطَّمَعِ وَ ادْفَعْ ذُلَّ الطَّمَعِ بِعِزِّ الْيَأْسِ وَ اسْتَجْلِبْ عِزَّ الْيَأْسِ بِبُعْدِ الْهِمَّةِ؛1
حديث امام باقر صلواتاللهعليه خطاب به جابر بن يزيد جعفي را مرور ميکرديم. محور فرمايشي که در جلسه قبل بحث کرديم مبارزه با حرص بود. از آنجا که بين حرص و طمع ارتباط بسيار نزديكي وجود دارد حضرت در ادامه حديث، جملهاي در باب طمع ميفرمايند. اما در اواخر حديث چند فقره درباره طمع آمده است که به خاطر ارتباط مذکور در اينجا آن فقرات را تلاوت كردم.
ارتباط حرص و طمع بسيار روشن است. ملاک حرص افزونطلبي مادي است. البته كلمه «حرص» مفهومي عام دارد که درباره كارهاي خوب هم به كار ميرود. درباره شخص پيغمبر اكرم صلياللهعليهوآله در قرآن كريم آمده است كه ايشان حريص بر هدايت انسانها بودند: لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ.2 پس معناي لغوي حرص بار منفي ندارد. انسان از هر راهي علاقهمند به پيشرفت باشد و حد خاصي را در نظر نگيرد ميگويند: حريص است. اما حرص در فرهنگ و مباحث اخلاقيِ ما به حرص به زخارف دنيا اختصاص دارد و از اين جهت مذموم است. مانند چند مفهومي كه در جلسات قبل به آنها اشاره كرديم. مثلا «هوا» به معناي دوستداشتن است. گرچه هر دوستداشتني بد نيست، ولي مراد از هواي نفس، دلخواهي است كه خلاف عقل و شرع باشد. اين استعمال در واقع استعمال لفظ در معناي اخص از معناي لغوي است.
حرص در اخلاق به اين معناست كه انسان در امور مادي و دنيوي زيادهطلب باشد؛ حريص در ثروت يعني به هيچ مقداري از ثروت اكتفا نكند، حريص در ازدواج يعني به هيچ همسري قانع نباشد و حريص به پست و مقام يعني به هيچ پستي اكتفا نكند و هميشه بالاتر از آن را بخواهد. به قرينه اين كه حرص جزء اخلاق مذموم به شمار ميرود بايد يكي از لوازم زير را داشته باشد تا مذموم باشد؛ يا خود آن خواسته امر حرامي باشد، يا راه اكتساب آن خواسته راه حرامي باشد، يا دنبال کردن آن خواسته، انسان را از كارهاي واجب و كارهاي بهتر باز بدارد. مثلا کسي که مقيد است از راه حلال، مال کسب کند ولي از صبح تا شب به اين فکر ميکند كه چگونه درآمدش را افزايش دهد و شب هم كه ميخوابد باز با اين فکر ميخوابد و خوابهايي در همين رابطه ميبيند اين حالت فينفسه حرام و مذموم نيست، اما از آن جهت كه مزاحم تكاليف واجب او و راه تكامل وي است و او را از تحصيل علم، عبادت، خدمت به خلق خدا و ... باز ميدارد بالعرض مذموم ميشود.
يكي از شاخههايي كه حرص به آن منتهي ميشود و يكي از راههايي كه مقاصد حرصآلود با آن تأمين ميشوند اين است كه انسان به فكر استفاده از اموال ديگران بيافتد. اگر همّ انسان در شبانهروز فقط اين باشد كه با عرق جبين و كدّ يمين خود مال اندوزي کند، صفتي مذموم براي او محسوب ميشود؛ چراکه اين کار مزاحم كارهاي بهتر ميشود و تعلقات وي را به دنيا زياد ميكند.
اما طمع هنگامي شکل ميگيرد که انسان به اين فكر بيافتد كه از اموال ديگران استفاده كند و از مال حاضر و آماده بهرهبرداري كند. شيطان انسان را وسوسه ميكند تا از راههاي مختلف از اموال ديگران استفاده كند. يكي از آن راهها تملقگويي پيش ارباب ثروت و مقام است به اميد اينکه از اين راه چيزي را مفت به دست آورد. از اين بدتر اين است كه با حيله و نيرنگ، اموال ديگران را از چنگشان درآورد. شرکتهاي هرمي نمونه اين اخلاق هستند. اختلاس و سرقت هم راههاي ديگر سوءاستفاده از اموال ديگران هستند.
اصل اين فكر زماني پديد ميآيد كه انسان سعي دارد از لذايذ مادي بدون اينکه خود زحمت بکشد استفاده كند. اين قوام مفهوم طمع است. طمع يعني انسان بخواهد بر بهرههاي مادي خود بيافزايد – تا اينجا مثل حرص است – با اين قيد که اين افزايش را از راه متعلقات ديگران تامين كند. به اين ترتيب زشتي طمع مضاعف ميشود. پس طمع، نوعي حرص است؛ اما حرصي است كه ميخواهد از ديگران بهرهکشي کند. اين منشأ طمع است.
طمع، خوارکننده فطرت انساني
طمع علاوه بر اينكه حاوي دو رذيلت است (رذيلت حرص و رذيلت استفاده ناحق از اموال ديگران) داراي عيبي باطني است که شخص طمعکار در ابتدا آن را درک ميکند ولي کمکم به آن عادت ميکند و با اين عادت، يکي از مطلوبهاي فطري انسان را از دست ميدهد. براي توضيح اين مطلب مقدمهاي را عرض ميکنم.
انسان از بدو تولد نيازهاي متفاوتي دارد و نيازهاي او يکسان نيست. يک دسته نيازهاي جسماني است مانند نياز به خوراک، نياز به مسکن، نياز به همسر و ... . دسته ديگر، نيازهاي رواني است که لطيفتر از نيازهاي جسماني است مانند نياز به محترم بودن در جامعه و حقير نبودن در ميان مردم. اين نياز در کودکان هم خيلي زود بروز ميکند. بچهها دوست دارند نزد پدر و مادر عزيز باشند؛ از اين رو قهر کردن پدر و مادر براي آنها بسيار رنجآورتر از تنبيه بدني است. مثال ديگر استقلالطلبي است که باز در کودک زود بروز ميکند. زماني که کودک به تازگي راه ميافتد علاقه دارد که خود راه برود و در کوچه و خيابان سعي ميکند دست خود را از دست پدر يا مادر جدا کند. او احساس نياز ميکند به اينکه مستقل باشد و روي پاي خود بايستد. اين صفت بسيار خوبي است. اين يک امر شناخته شدهاي است که انسان به غير از نيازهاي فيزيولوژيکي و بدني، نيازهاي ديگري هم دارد. يکي از نيازهاي روحي انسان اين است که ميخواهد روي پاي خود بايستد و مستقل باشد. صفت مذموم «طمع» درست نقطه مقابل اين حالت است. انسانِ گرفتار طمع به دنبال اين است که آنچه را که ندارد از راهي، گرچه از راه دزدي يا کلاهبرداري باشد، از مال ديگران تأمين کند. معناي اين حالت اين است که انسان لذتهاي جسماني را بر لذت استقلال، عزت و کرامت ذاتي خود ترجيح داده است و حاضر شده است براي پولِ بيشتر، ذلت نياز و وابستگي به ديگران را تحمل کند. او با اين کار، درک و فهم خود را کمتر از کودکي دو سه ساله قرار ميدهد که احساس نياز به استقلال را درک ميکند، و در مقابلْ چيزي دريافت ميکند که به جهات حيواني او برميگردد و اين نوعي ذلّت است.
طمع را بميران تا عزيز شوي
طمع هيچگاه بدون ذلت نخواهد بود. از اين رو امام باقر عليهالسلام ميفرمايند: وَ اطْلُبْ بَقَاءَ الْعِزِّ بِإِمَاتَةِ الطَّمَعِ؛ تو ذاتا طالب عزت و بينيازي هستي. اگر بخواهي عزت براي تو باقي بماند بايد طمع را بميراني. اگر اين کار را نکني ذليل اين خواسته شيطاني خواهي شد. اما چگونه مي توان جانِ طمع را گرفت؟ در اين باره حضرت مي فرمايند: وَ ادْفَعْ ذُلَّ الطَّمَعِ بِعِزِّ الْيَأْسِ؛ بايد به خود تلقين کني و خود را اينگونه بار بياوري که اميدي به ديگران نداشته باشي. کسي که به کمک ديگران عادت ميکند اعم از پدر و مادر، برادر و خواهر، همسايه و ... کمکم عادت ميکند به اينکه هميشه از ديگران استفاده کند و سربار آنها باشد و با اين کار، استقلال و کرامت خويش را از بين ميبرد و در خودْ احساس حقارت ميکند و اعتماد به نفس خويش را از دست ميدهد. انساني که اعتماد به نفس نداشته باشد دچار روانپريشيها و انواع بيماريهاي رواني ميشود و براي خودْ هويت و ارزشي قائل نيست.
در احوالات مرحوم علامه طباطبايي رضواناللهعليه نقل شده است که ايشان فرمودهاند: «از وقتي که به صورت جدي و رسمي درس طلبگي را آغاز کردم سعي کردم هيچگاه مشکلات درس را از استاد نپرسم و آن قدر مطالعه کنم که خودم مشکل را حل کنم.» کسي که مرتب مشکلات خود را از ديگري بپرسد ذهن او تنبل ميشود. اما اگر تصميم گرفت که تا جايي که ممکن است خودْ مشکل را حل کند ذهني خلاق و دقيق پيدا ميکند. يکي از آفات زندگي و تحصيل ماشيني کاهش قدرت ذهني است. مربيان بايد تا ميتوانند دانشآموزان و فراگيران را به گونهاي تربيت کنند که در ضمن استفاده از تکنولوژي و وسايل کمک آموزشي، روح خودکاري و اعتماد به نفس را هم تقويت کنند يا دستکم وابستگي به ابزار و ماشين را تعديل کنند.
به هر حال، يکي از نيازهاي فطري ما اين است که احساس عزت کنيم. دشمنِ اين احساس ما، طمعورزي است. طمع ورزي باعث ميشود که انسان هميشه خود را وابسته به ديگران و انگل ديگران ببيند و عزت خود را از بين ببرد. امام عليهالسلام فرمودند: براي نابود کردن طمع بايد به خود تلقين کني که در انجام همه کارهاي خود از کمک ديگران نااميد شوي. البته تحصيل اين صفت نيازمند تمرين عملي هم هست. اگر نياز به پول دارم بايد خودم کار کنم و پول دربياورم و دستم پيش پدرم يا ديگري دراز نباشد و هر چه نياز دارم خودم تهيه کنم. وقتي که ما جوان بوديم اين خوي و منش در جوانهاي آن زمان خيلي رواج داشت. اما متأسفانه امروزه نشانههاي خلاف اين حالت مشاهده ميشود. آن وقت بچهها واقعا عارشان ميشد از پدر چيزي بخواهند. در اوايل طلبگي ما، کتابهاي درسي به سختي يافت ميشد. بنده براي مطلبي با سختي يک جلد کتاب شرح نظام تهيه کردم اما نياز به صحافي داشت. معلم من پول صحافي آن کتاب را داد. هرگز فراموش نميکنم که در خود احساس خجالت کردم از اينکه ديگري پول صحافي کتاب من را بدهد. اين اخلاق در بين جوانهاي امروز کمتر ديده ميشود و خيلي بد است. طمع، ذلّت حاضر و نقدي است، گرچه نسبت به مال پدر باشد.
خب براي اينکه از اين ذلت طمع نجات پيدا کنيم بايد هرکس به خودش تلقين کند که کسي نبايد به من کمک کند يا کسي به من کمک نميکند، من مأيوسم از اينکه کسي به من کمک کند و من بايد خودم کارهاي خودم را انجام دهم. در اين صورت از ذلت طمع نجات پيدا ميکنيم و براي خود آقايي ميشويم که روي پاي خود ايستاده است (وَادْفَعْ ذُلَّ الطَّمَعِ بِعِزِّ الْيَأْسِ). خداوند احساس نياز به استقلال را در انسان قرار داده است تا هميشه روي پاي خود بايستد.
همّت بلند دار تا غني شوي
حال چه کنيم که يأس از ديگران در ما تقويت شود و ما بتوانيم از ديگران نااميد باشيم، يعني بنا را بر اين بگذاريم که کسي به ما کمک نمي کند و خودمان بايد نيازهاي خودمان را برطرف کنيم؟ امام باقر عليهالسلام ميفرمايند: وَاسْتَجْلِبْ عِزَّ الْيَأْسِ بِبُعْدِ الْهِمَّةِ؛ اگر ميخواهي احساس نياز به ديگران نداشته باشي، بلند همّت باش! بلند همتي در فرهنگ اسلامي جايگاه رفيعي دارد و خداوند انسانهاي بلند همت را دوست دارد. انسان بلند همتْ کمک ديگران را براي خود عار ميداند. اما انسان دون همت تنها به فکر سير کردن شکم و ابعاد حيواني وجود خود است و به خاطر اين امور حاضر است تحقير هم بشود. اين پست همتي است و شرف انساني با اين روحيه سازگار نيست، چه رسد به شرف اسلامي.
جمع اعتماد به نفس و توکل بر خدا
براي تکميل بحث ذکر اين نکته لازم مينُمايد که آنچه تاکنون مطرح شد مربوط به روابط بين انسانهاست و غالبا نتيجهاش در امور دنيوي و مادي ظاهر ميشود. اگر انساني طمع داشته باشد در مال ديگران طمع ميکند؛ اگر انساني حريص باشد حريص در جمع مال يا چيزهايي شبيه به آن است و اگر مأيوس باشد مأيوس از کمک ديگران است. ما در اين فضا روابط بين انسانها را با هم ميسنجيم. در اين فضاست که به قول روانشناسان اعتماد به نفسْ مطلوب است و در اخلاق، صحبت از «عزت نفس» ميشود. اما اخلاق اسلامي فراتر از اينهاست. اخلاق اسلامي بايد به طرف توحيد پيش برود و در اين حدها محدود نميشود. در فضاي اخلاق توحيدي ميگوييم: گرچه انسان نبايد احساس نياز به انسانهاي ديگر داشته باشد، اما بايد تمام وجود خويش را نياز به خداوند متعال ببيند. مؤمن در عين حاليکه به انسانها اعتماد ندارد، تمام توکل او بر خداست.
اعتماد به نفس يک سکه دو روست؛ يک جهت سلبي دارد و يک جهت ايجابي. اعتماد به نفس از اين جهت مطلوب است که انسان اعتماد به ديگران نداشته باشد. حال سؤال ميشود پس به چه کسي اعتماد داشته باشد؟ در اخلاق عمومي ميگويند: اعتماد به نفس داشته باشد. اما در اخلاق توحيدي ميگوييم: بايد تنها به خدا اعتماد داشت و خود را اصلا نديد؛ بلکه اولياي خدا به جايي ميرسند که حتي اعتماد به فرشتگان هم نميکنند مانند آنچه در داستان حضرت ابراهيم خليل اتفاق افتاد. هنگامي که ميخواستند ابراهيم عليهالسلام را در آتش بياندازند جبرئيل نزد او آمد و از او پرسيد: آيا احتياجي داري؟ ابراهيم گفت: اما اليك فلا؛ به شما، نه! نياز دارم اما نيازم فقط به خداست. از اين رو ابراهيم بعد از مقام نبوت و رسالت به مقام خُلّت رسيد و خليل الله شد. اين روحيه را فراموش نکنيم که انسان نه تنها نبايد به انسانهاي ديگر اعتماد کند، حتي به جبرئيل هم نبايد اعتماد کند. بايد بگويد من بندهام و خدا دارم و نياز من را بايد خدا برطرف کند. ديگران چه کارهاند!
پس مبحث روانشناختي اعتماد به نفس را با مسأله توکل بر خدا خلط نکنيم. فضاي اين دو بحث با هم متفاوت است. مسأله اعتماد به نفس، در حد ارزشهاي عمومي انساني است، اما وقتي پاي ارزشهاي توحيدي به ميان ميآيد، ديگر اعتماد به نفس هم بايد جاي خودش را به اعتماد به خدا بدهد.
وفّقنا الله و اياکم انشاءالله
--------------------------------------------------------------------------------
1 . تحف العقول، ص286.
2 . توبه، 128.