بسماللهالرّحمنالرّحيم
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 19/05/90 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
فايده عمل خالص
حريفي به نام نفس
وَ تَوَقَّ مُجَازَفَةَ الْهَوَى بِدَلَالَةِ الْعَقْلِ وَ قِفْ عِنْدَ غَلَبَةِ الْهَوَى بِاسْتِرْشَاءِ الْعِلْمِ وَ اسْتَبْقِ عمل الخَالِصَ لِيَوْمِ الْجَزَاءِ؛1
حديثي از امام باقر صلواتاللهعليه خطاب به جابر بن يزيد جعفي را مرور ميکرديم. به اينجا رسيديم که حضرت فرمودند: مؤمن در اين عالم در حال کُشتي گرفتن با نفس است. گاهي بر نفس غالب ميشود و نفس را بر زمين ميزند و گاهي هم نفس بر او غالب ميشود. وقتي گفته ميشود ما دائما در حال کشتيگرفتن با نفس هستيم طبعا اين سوال مطرح ميشود که چه کار کنيم تا در اين کشتي کمتر زمين بخوريم يا اصلا زمين نخوريم؟ شايد به همين مناسبت، حضرت در ادامه بحث ميفرمايند: براي اينکه در مقابل نفس غافلگير نشويد بايد از عقل کمک بگيريد. اصليترين هنر کشتيگير اين است که سعي کند حريف را از فني که ميخواهد به کار ببرد غافل کند و در حال غافلگيري او را به زمين بزند. در اين صورت نميتوان کار او را دقيقا پيشبيني کرد. هر چه در کشتيگيري استادتر باشد آيندهاش براي حريف مخفيتر است. اتفاقا نفس انسان همينگونه است.
اصطلاحات نفس، عقل و هوا
نفس، عقل، هوا و مانند آنها در موقعيتهاي مختلف اصطلاحات متفاوتي دارد. در عرف، اصطلاحاتي معروف دارد که ريشه در تعبيرات قرآن و روايات دارد. در علوم عقلي هم اصطلاحات ديگري دارد که دقيقا با اصطلاحات قرآني تطابق ندارد. در خود علوم عقلي هم واژه «عقل» مانند مشترک لفظي است، چراکه چندين اصطلاح دارد که ارتباط روشني بين آنها نيست؛ مثلا عقل به عنوان موجود مجرد تام، عقل به عنوان مدرک کليات، عقل به عنوان قوهاي که قضاياي بديهي را درک ميکند، عقل به عنوان قوهاي که از قضاياي بديهي قضاياي نظري را استخراج ميکند و بالاخره، عقل به عنوان قوهاي که در احکام عملي حاکم است و خير و شر را تشخيص ميدهد. کلمه نفس هم کموبيش اينگونه است. «نفس» در اصطلاح فلسفي تقريبا با «روح» مرادف است. به هر حال بايد مراقب باشيم اصطلاحات را خلط نکنيم. مثلا نبايد محاورات عرفي را با اصطلاحات عقلي يکي بدانيم.
در علم اخلاق معروف است که عقل و نفس در مقابل هماند. اما در فلسفه هيچ وقت نميگويند: عقل و نفس در حال جنگ با يکديگر هستند. کشتيگرفتن انسان و نفس اصطلاحي اخلاقي است. در محاورات عرفي هم از همين تعبيرها استفاده ميکنند. حال وقتي گفته ميشود انسان با نفس خود کشتي ميگيرد آيا معنايش اين است که در اينجا دو موجود داريم؛ يکي نفس و ديگري انسان؟ آيا نفسْ شخص بيگانهاي است که با من ميجنگد؟ «من» چه کسي هستم؟ توضيح اين اصطلاحات بماند؛ چراکه در اين بحث با اصطلاحات عرفي و اخلاقي کار داريم.
معناي کُشتي انسان با نفس خويش
به هر حال ما اين امر را پذيرفتهايم که دشمني داخلي داريم. از تعبيرات معروف در روايات اين است که: «أعدىٰ عدوّك نفسُك التي بين جَنبَيک؛ دشمنترين دشمنان انسان، نفس انسان است که در درون اوست.» در وجود ما گرايشها و تمايلات مختلفي وجود دارد. اين اميال را مجموعا به دو دسته ميتوان تقسيم کرد؛ 1. گرايشهايي که ميل اوليشان به صعود و بالا رفتن است؛ 2. تمايالاتي که ميل اوليشان به نزول و پايينرفتن است. دسته دوم، تمايلات حيواني هستند که بين ما و همه حيوانات مشترکاند. به مجموع اين تمايلات يا به بيان ديگر به آن بخش از وجود ما که اين تمايلات به آن نسبت داده ميشود «نفس» ميگويند. در مقابل، تمايلات ديگري داريم که تمايلات متعالي است، مانند عشق به حقيقت، عشق به کمال و ... . کساني که صفاي باطن داشته باشند ميل خود به تقرب به سوي الله را درک ميکنند. به اين امور که انسان را به طرف تعالي، ترقي و قرب الي الله دعوت ميکنند در مقابل آن عوامل حيواني، «عقل» ميگويند. اينها دو اصطلاح اخلاقي است و در حقيقت اين دو هستند که با هم مبارزه ميکنند. البته آنچه که در اين روايت آمده است اندکي با اين اصطلاح اخلاقي هم تفاوت دارد. در اينجا «من» را تصور ميکند که با نفسش مبارزه ميکند. نميگويد: عقل با نفس مبارزه ميکند؛ بلکه ميگويد: تو در حال کشتي گرفتن با نفس هستي و بايد از عقل استفاده کني. پس در اينجا سه چيز مطرح ميشود؛ 1. «منِ» تصميمگيرنده؛ 2. هواهاي نفساني؛ 3. عقل.
شايد براي تطبيق با اصطلاحات معقول بتوانيم بگوييم: همه اينها به قواي يک موجود برميگردد. هر کس يک موجود بيشتر نيست و اين موجود، قوا و مراتب وجودي مختلفي دارد و به حسب قواي مختلف، اسمهاي مختلفي پيدا ميکند. گاهي بين اين خواستها تعارض و تضاد هست. در اين صورت ميگويند: دو قوه در حال کشتي گرفتن با هم هستند. صراع بين نفس و عقل و بين انسان و نفس در اينجا رخ ميدهد. در اين کشتي بايد مراقب باشيم که غافلگير نشويم. فعاليت نفس اين است که ما را به ارضاي تمايلاتش واميدارد. اينکه در هر لحظه نفس چه ميخواهد قاعده و ضابطه ندارد؛ بلکه به شرايطي همچون اعمال و رفتار ما، کيفيت محيط اطراف، و وضعيت فيزيولوژيک ما بستگي دارد. بسياري از عوامل بايد در هم فعل و انفعالاتي داشته باشند تا انسان ميلي پيدا کند. براي خود انسان هم دقيقا قابل پيشبيني نيست که لحظهاي ديگر دلش چه ميخواهد. از اين رو به تعبير روايت، کار نفس کاري از روي مجازفه يعني گزافي است. بر خلاف احکام عقلي که هميشه ضابطهمند هستند. عقل براي هر موضوعي حکمي دارد. حتي در تضاد بين دو حکم خود، باز قضاوتي دارد و همه اينها قابل تدوين هستند.
از عقل و علم کمک بگير!
بايد بدانيم که تنها چيزي که ميتواند ما را در مقابل نفسْ مقاوم کند و تا حدودي از غافلگيري آن در امان بدارد، استفاده از نيروي عقل است. براي استفاده از عقل بايد بدانيم که عقل قابل تقويت است. بايد احکام عقل را فراگرفت و از آن در مقابل تمايلات نفس استفاده کرد؛ تمايلاتي که در طول زندگي تجربه کرده است يا اگر تجربه نکرده است با توجه به تجربياتش ميتواند آنها را حدس بزند. اين يک دستور کلي است براي اينکه در مقابل نفس غافلگير نشويم. مثلاً يک قاعده کلي عقلي ميگويد: اگر از روي مرز درّه حرکت ميکني احتمال سقوط زياد است. اگر ميخواهي از سقوط محفوظ بماني کمي از مرز فاصله بگير! يعني اگر ميخواهي مبتلا به گناه نشوي از مواقع گناه کمي فاصله بگير و از برخي اموري هم که حرام نيست پرهيز کن! مثلا از نگاه ابتدايي بپرهيز تا مبتلا به نگاه حرام نشوي.
ما اين حکم کلي عقل به تنهايي هميشه کارساز نيست. گاهي کاري پيش ميآيد که واقعا انسان نميداند بايد آن را انجام دهد يا نه. در اينجا علاوه بر اينکه ما بايد از نيروي عقل استفاده کنيم بايد کسب علم کنيم. بايد بدانيم که اين کار واجب است يا حرام يا بدانيم حدود واجب آن کجاست و حدود حرام آن کجاست. مثلا غيبت کردن هم موارد حرام دارد، هم جايز و هم واجب. بايد تمام اين حدود را شناخت. از اين رو حضرت در جمله دوم ميفرمايند: قِفْ عِنْدَ غَلَبَةِ الْهَوَى بِاسْتِرْشَاءِ الْعِلْمِ؛ اگر نفس غالب شد و تمايلي را بر تو تحميل کرد براي اينکه مبتلا به گناه نشوي بايد دقيقا بداني که ارضاي اين خواسته نفس جايز است يا حرام؟ چون ارضاي هر تمايلي حرام نيست. ما مباحات فراوان داريم که موافق با هواي نفس است. استفاده از آب و هواي خوب، قدم زدن در کنار دريا و ... مباحاتي است که با هواي نفس هم موافق است. پس غير از داشتن قوه عقل و تقويت نيروي عقل، بايد از علم استفاده کرد و موارد حلال و حرام، و موارد سقوط و صعود را شناسايي کرد. اين سفارش متمم سفارشهاي قبل است. امام فرمودند: از علم حاضرت براي دفع شرّ استفاده کن و براي به کار گيري علم، عمل خالص انجام بده! در اينجا سخن از رابطه علم با عمل به ميان ميآيد. اما وقتي فرمودند: براي اينکه در مقابل نفس شکست نخوري بايد از علم بهره بگيري، اين سؤال تداعي ميشود که قبلا گفتيم: به کارگيري علم به انجام عمل خالص است؛ اما عمل خالص چه فايدهاي دارد؟ حضرت در اينجا به يک اصل بسيار اساسي اشاره ميکنند. حقيقت اين است که ما آن گونه که شايسته است به دين و معارف دين اهميت نميدهيم و ضرورت دين و عمل به احکام اسلامي را مهم نميشماريم، تا چه رسد به اهميت دادن به عمل خالص و دور از همه شوائب!
تا که دستت ميرسد کاري بکن
برخي ميگويند: «ضرورتي ندارد انسان ديندار باشد؛ همين که انسان خوبي باشد کافي است!» منظورشان خوبي اخلاقي است؛ يعني خوش اخلاق باشد، راستگو باشد و ... حال اين سؤال مطرح ميشود که چه نسبتي بين دين و اخلاق وجود دارد؟ يک مسأله بسيار مهمي که در محافل سطح بالاي فلسفي دنيا مطرح است اين است که رابطه اخلاق با دين چه رابطهاي است؟ برخي ميگويند: اخلاق با دين ارتباط مستقيم دارد. داشتن اخلاق بدون اعتقادات ديني ممکن نيست. در مقابل برخي ميگويند: اخلاق سکولار ممکن است. انسان ميتواند اخلاق خوبي داشته باشد و اصلا به دين هم پايبند نباشد.
معمولا تصور ما از دين و خوب بودن تصوري غلط است. وقتي به ما ميگويند: «انسان خوبي باش!» کمتر به ذهنمان ميآيد که يعني اعتقادات ديني محکمي داشته باشيم و تعبديات را رعايت کنيم. گمان ميکنيم معناي اين جمله اين است که اخلاق عموميتان خوب باشد. اگر بخواهيم واقعا قضاوت صحيحي در اين باره داشته باشيم بايد ريشهايتر درباره اين مسايل فکر کنيم. بايد درباره بخشهاي مختلف دين و ارتباط آنها با يکديگر مثلا ارتباط اعتقادات با اخلاق، و ارتباط اخلاق با فقه و ... تأمل کنيم.
در برابر سفارش به انجام عمل صالح ممکن است اين سؤال مطرح شود که اصلا چرا هواي نفس بد باشد؟ انسان اگر دوست داشته باشد که غذاي لذيذي را که شرعا هم حلال است بخورد، اين چه اشکالي دارد؟ هواي نفس يعني دلخواه. حال چه کسي گفته دلخواه بد است؟ واقعا چه کسي گفته ما بايد هر کاري را خالص براي خدا انجام دهيم؟ اگر خالص انجام ندهيم چه ميشود؟ اگر انسان به فقيري کمک کند و در عين حال دوست داشته باشد نام او هم مطرح شود چه عيبي دارد؟
حقيقت اين است که اين مسائل خيلي ساده به نظر ميآيد اما حکايت از اين دارد که فرهنگ ما در اثر برخورد با فرهنگهاي بيگانه و الحادي آسيبپذير است. از يک طرف ما ميبينيم پيروي از هواي نفس در تعبيرات قرآني در عِداد شرک است و در فرهنگ اسلامي هواي نفس خيلي چيز خطرناکي است و بايد از آن پرهيز کرد و از طرف ديگر فرهنگي آهستهآهسته در نسل جديد ما رشد ميکند که قبح هواي نفس را ميريزد و در جواب امر به معروف و نهي از منکر، «دلم ميخواهد» را مطرح ميکند. اين واژه از فرهنگهاي غربي آمده است که در فيلمها و ... به بچهها آموزش داده ميشود. حتي کلمه خداحافظ هم کمکم دارد از فرهنگ ما حذف ميشود. اين گرايشهاي الحادي از امتيازات دوره مدرنيته به بعد است که مدعي است انسان بايد به دنبال حق خود باشد نه تکليف. تاکنون انسان به دنبال تکليف بود و از حالا بايد به دنبال حق خود باشد. اين فرهنگ کمکم در بين مسلمانها و ديندارها هم سرايت کرده و کمتر کسي به دنبال تکليف است.
اگر بخواهيم اين مسايل حل شود بايد ريشههاي آن تبيين شود؛ من چه هستم؟ زندگي حقيقي من کدام است؟ لذت چيست و آيا لذت فقط خوردن و خوابيدن و ... است؟ آيا به جز حيات دنيا، زندگي ديگري داريم؟ آيا لذايذ ديگري در کار هست؟ کساني که حد وجودشان در حد حيوان است، لذت را منحصر در شکم و شهوت ميدانند. اما کساني هم هستند که در همين دنيا لذتهاي ديگري چشيدهاند که قاطعانه ميگويند: اگر همه لذايذ عالم را جمع کنند با اين لذت قابل مقايسه نيست. از طرفي ديگر ميگويند: همه زندگي دنيا در مقابل زندگي اصلي از يک چشم به هم زدن بيشتر نيست و زندگي اصلي، بعد از مرگ شروع ميشود. امروز روز عمل است و فردا ديگر فرصت عمل نيست. اگر ما اين اعتقادات را محکم کرديم، به دنبال آن خيلي مسائل خود به خود حل ميشود.
وَ اسْتَبْقِ خَالِصَ الْأَعْمَالِ لِيَوْمِ الْجَزَاءِ؛ گفتيم شکر علم اين است که به آن عمل کنيم. اما اين عمل را بايد طوري انجام بدهيم که براي روز قيامت مفيد باشد. شايد کلمه «استبق» اشاره باشد به اينکه بعضي از اعمال خير در ظرف خودش درست انجام ميگيرد ولي بعد باطل ميشود. لذا قرآن ميفرمايد: لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى؛2 در اينجا عمل صالح انجام ميگيرد اما بعد با کار ديگري باطل ميشود. عواملي وجود دارند که گاه يک عمر کار خوب را در يک لحظه باطل ميکنند. مثلا ارتداد باعث ميشود که يک عمر اعمال انسان باطل شود. پس وقتي ميخواهيم کار خير انجام دهيم اول بايد علم داشته باشيم که اين کار خوب است و کيفيت آن به گونه است که مرضي خدا است. بعد نيت آن بايد سالم و خالص باشد و بعد از انجام هم بايد مواظب باشيم کاري نکنيم که عمل گذشته باطل شود.
وفقنا الله و اياکم انشاءالله
--------------------------------------------------------------------------------
1 . تحف العقول، 285.
2 . بقره، 264.