بسماللهالرّحمنالرّحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 14/05/90 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
از تحسين ديگران سرمست نشو!
طرح مسأله
در جلسات گذشته قسمتي از حديثي از امام باقر عليهالسلام به نقل از جابر بن يزيد جعفي را تلاوت کرديم و توضيحات مختصري درباره آن عرض کرديم.؛ به اين فراز رسيديم که حضرت می فرمايند: «وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَعْ؛ فَلَا تَحزن؛؛ اگر کسي تو را؛ ستايش کرد خيلي شاد نشو و اگر کسي تو را نکوهش کرد خيلي نگران نشو!»
انسان طبعا دوست دارد که در ميان مردم خوشنام باشد و او را با ويژگيهاي برتر انساني بشناسند و ديگران هم به همين صورت از او ياد کنند، و برعکس، از اينکه او را پيش رو يا پشتسرش مذمت کنند، بدش می آيد. آيا انسان بايد اينگونه باشد که از تعريفکردن ديگران خوشنود شود و از مذمت ديگران ناراحت؟ آيا انسان بايد به کارهايي بپردازد که موجب می شود مردم از او تعريف کنند و از کارهايي که موجب نکوهش او می شود خودداري کند؟ يا بهتر اين است که انسان خوبيهايش را پنهان کند و عيوبش را آشکار کند؟
معمولا انسانها مايلاند که مردم آنها را دوست داشته باشند و اگر زشتي و عيبي دارند کسي متوجه آن نشود. از طرف ديگر در رواياتي آمده است که انسان نبايد خودنمايي کند و کار خوبش را براي مردم آشکار کند؛ چراکه در معرض ريا قرار می گيرد و اگر خواستند از شما تعريف کنند نبايد به آنها مجالِ اين کار را بدهيد. در روايت معروفي آمده است که: «احْثُوا التراب في وجوه المدّاحين؛1؛ خاک به صورت کساني بپاشيد که خيلي شما را مدح می کنند.»؛ يعني اجازه ندهيد اين&zwnj؛ افراد مجال تعريف کردن پيدا کنند.
در ابتدا ممکن است جمع بين اين نکات مشکل به نظر آيد. از يک طرف انسان بايد خوبيهايش را پنهان کند و عيبهايش را آشکار، و از طرف ديگر خدا راضي نيست که اسرار بندهاش فاش شود. چگونه می توان بين اين دو جمع کرد؟
نعمت عيبپوشي الهي
صرف نظر از ادله تعبدي، می توان با يک نگاه عقلي هم به مسأله نگاه کرد. قوام زندگي اجتماعي ما انسانها به ارتباطات اجتماعي است. اگر ارتباط با ديگران نباشد، نه زندگي مادي انسان دوام پيدا می کند و نه پيشرفتهاي معنوي نصيب او می شود. هر کس اندکي تأمل کند می فهمد که ما انسانها نمی توانيم نيازهاي شخصيمان را به تنهايي رفع کنيم و بايد به کمک ديگران زندگي کنيم. يکي از نعمتهاي بزرگي که خداي متعال به ما انسانها می دهد اين است که عيبهاي ما را می پوشاند؛ چراکه اگر عيبها آشکار شود و همه از کاستيها، عيوب و زشتکاريهاي همديگر مطلع شوند هيچکس به هيچکس محبت نمی ورزد. در روايت آمده است که: «لَوْ تَكَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُم؛2؛ اگر پرده از روي کار شما برداشته شود کسي حاضر نمی شود جنازه شما را دفن کند.»؛ پس اين نعمتي الهي است که عيوب ما را مخفي می دارد، حتي شرعا اجازه نمی دهد ما عيوبمان را به ديگران بگوييم.
بدعتي به نام تظاهر به گناه
بعضي از کساني که به فرقههاي متصوفه منسوب هستند براي اينکه مبتلا به ريا نشوند سعي می کنند گناهان خود را افشا کنند و رفتارهايي انجام دهند که ديگران به آنها سوءظن پيدا کنند و اين را وسيلهاي براي کشتن نفس و سرکوب کردن هواهاي نفساني می دانند. به اين گروه مَلامَتيه می گويند. اما اين کار نوعي کفران نعمت الهي است. خدا دوست ندارد اسرار و عيوب بندهاش پيش ديگران فاش شود و مردم نسبت به هم بدبين شوند. چراکه در اين صورت مصالح جامعه از بين می رود. اين روشي مندرآوردي است که بعضي از متصوفه ابداع کردهاند و گمان می کنند که کار خوبي می کنند. در حاليکه اصل، مستور ماندن عيوب است و اين نعمت خداي متعال است که باعث می شود انسانها بتوانند از نعمتهاي اجتماعي بهتر استفاده کنند.
ما همه کمابيش از اين نعمت بهرهمنديم و بايد شکر آن را به جا آوريم. وقتي کسي در ميان جامعه آبرويي دارد، مردم به او احترام می گذارند و به او خوشبين هستند و اين باعث می شود که بتواند در ظرف زندگي اجتماعي از همکاري ديگران بهرهمند شود. اين هم نعمت خداي متعال است و هم شکر می طلبد.
اما مشکل اينجاست که گاه اين&zwnj؛ مسأله حالت افراطي پيدا می کند و خودش براي انسان مطلوب بالذات می شود. در اين حالت انسان دوست دارد با اينکه انسان خوبي نيست مردم او را خوب بدانند و کارهاي خوبي را به او نسبت دهند که او انجام نداده است. اين حالت افراطي خوددوستي و آبرودوستي است و صفت مذمومي است و اين حالت همان چيزي است که در اين روايت امام باقر عليهالسلام به آن اشاره شده است. قرآن در مذمت منافقان و افراد ضعيفالايمان می فرمايد: «وَّ يُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ يَفْعَلُواْ؛3؛ اينان دوست دارند مردم آنها را به کاري که انجام ندادهاند ستايش کنند.»؛ برخي از افراد که در مواقع انتخابات نامزد می شوند خيلي دوست دارند از آنها تعريفهايي بشود تا مردم به آنها رأي دهند، با اينکه چنين تعريفهايي واقعيت ندارد، بلکه شايد ضدش واقعيت داشته باشد. اين صفتِ بسيار بدي است که انسان از تعريفهاي بيجاي ديگران خوشحال شود.
با توجه به نکته اول (نعمت ستارالعيوب بودن خداوند) اگر انسان توجه کند که خدا اين نعمت را به او داده است و به خاطر نعمت خداوند شاد باشد و در مقام شکر نعمت خدا برآيد، اين صفت ممدوح است. اما اگر در دل بخواهد که مردم او را دوست بدارند و توجهي هم به تفضل الهي نداشته باشد و محبوب بودن نزد مردم براي او اصالت داشته باشد، اين صفت در بينش الهي و توحيدي مذموم است.
نقد اخلاق مردم محور
البته در نظامهاي اخلاقي غير الهي اين حالت مذموم نيست. آنها وقتي می خواهند خوب و بد را تعريف کنند می گويند کار خوب کاري است که عقلا آن را ستايش کنند و کار بد، کاري است که عقلا آن را مذمت کنند. اين مبنا ناخودآگاه به انسان القا می کند که به سخن ديگران توجه داشته باش! کاري انجام بده که مردم تو را ستايش کنند و کاري نکن که مردم تو را نکوهش کنند.
در برخي نظامهاي اخلاقي بشري، ملاک خوب و بد بودن، قضاوت مردم است و البته اسم آن را قضاوت عقلا می گذارند. گذشته از اشکالهاي فني اين مبنا که منظور از عقل و عقلا چيست و تعريفات دوري که از اين قول لازم می آيد، نتيجه تربيتي&zwnj؛ اين مبنا اين است که انسان را به گونهاي بار می آورد که توجهاش تنها به حرف مردم است. از ديگر لوازم اين مبنا اين است که در مکاتب ماديگرا و فردگرا می گويند: «مردم يک چيز را هميشه خوب نمی دانند، بلکه رأيشان عوض می شود. در يک زمان چيزي را خوب می دانند و در زماني ديگر آن را بد می دانند. پس معلوم می شود خوب و بد ملاکي اصيل ندارد و قراردادي است. در هر زمان هر چه را که اکثريت مردم دوست داشته باشند آن خوب است!»؛ با اين سخن به کلي مباني اخلاق بر باد می رود و ديگر چيزي به طور مطلق خوب نيست. اين يک بدآموزي و تسامحي است که در تعريف حسن و قبح و زشت و زيباي اخلاقي وجود داشته است؛ يعني تعريفي حقيقي نيست. ولي اين مسامحه کمکم کار را به جايي می رساند که اساس اخلاق نابود می شود.
اخلاق خدا محور
در مکاتب الهي و ديدگاه توحيدي آنچه که مذمت دارد اين است که انسان در مقابل خدا احساس استقلال کند. هر راهي که انسان را به اين نقطه سوق دهد راه خطرناکي است. بر اين اساس در مکاتب الهي، همه خوبيها و همه کمالات به خدا نسبت داده می شود و ملاک خوبيهاي انسان، همه به بندگي خدا برمی گردد. بنابراين شخص مؤمن و موحّد هيچگاه براي خود در مقابل خدا اصالت قائل نمی شود. مؤمن می گويد: «مردم بايد خدا را بپرستند و او را دوست داشته باشند.»؛ اگر دوستي خود را هم بخواهد در پرتوي دوستي خداست؛ يعني می داند اگر مردم او را دوست می دارند به خاطر اين است که در او شعاعي از صفات خوب خدا را می بينند. اما براي غير مؤمن، نفس و خودْ ملاک است. او می خواهد مردم او را دوست داشته باشند؛ اما اينکه خدا را دوست بدارند يا نه، براي او مهم نيست. از منظر اخلاق توحيدي، مؤمن دوست دارد محبوب ديگران شود تا وسيلهاي شود براي تقرب مردم به خدا؛ چراکه فطرت انسان خوبيها را دوست دارد. اين نگاه يک فضليت است. وقتي مقام معظم رهبري به قم تشريف آورده بودند در مجلسي، حضار مجلس خيلي اظهار علاقه به ايشان کردند. بعضي از شوق گريه می کردند. ايشان وقتي براي صحبت آماده شدند بعد از بسم الله الرحمن الرحيم فرمودند: «خدا را شکر می کنم که به من فهمانده است که اين دوستي مردم براي خود من نيست؛ بلکه اين علاقهاي است که به دين دارند.»؛ بله، انسانهايي هم هستند که از علاقه مردم خوشحال می شود چون اين علاقه باعث ترويج دين خدا می شود. اگر کسي چنين انسانهايي را با چنين صفاتي درک نکرد نبايد بگويد: «اين حرفها دروغ است. اسلام می خواهد انسانهايي تربيت کند که تعريف يا عدم تعريف ديگران برايشان مساوي باشد.»
چگونه از تعريف ديگران سرمست نشويم
چگونه با آفت خوددوستي مبارزه کنيم و از تعريف ديگران خيلي خوشحال نشويم؟ تعريفهايي که مردم می کنند چند دسته است؛ يک دسته تعريفهايي است که در واقع هيچ ربطي به ما ندارد و اگر کسي از اين تعريفها خوشحال شود نوعي خوشحالي کاذب است. مثلا می گويند: «آقا اهل فلان شهر هستند که علماي زيادي دارد!»؛ يا می گويند: «پدر بزرگ ايشان از علماي بزرگ بودند.»؛ اينگونه تعريفها چه ربطي به اين آقا دارد؟! اين تعريف چه مدحي براي او محسوب می شود؟! مبارزه با اين وسوسه خيلي مشکل نيست و با اندکي تأمل براي انسان روشن ميشود که اين تعريفها ربطي به او ندارد.
دسته ديگر، تعريف از انسان به سبب مزاياي خدادادي است؛ مثلا از کسي به سبب داشتن اندام خوب يا استعداد خوب تعريف می کنند. اينجا کمي جا دارد که انسان خوشحال شود. اما در برابر اين تحسينها، اولا انسان بايد به اين نکته بيانديشد که اين اندام يا استعداد را من به خودم ندادهام، بلکه نعمتي است که خداي متعال به من تفضل کرده است و من در برابر آن وظيفهاي دارم و آن اينکه بايد از اين نعمت درست استفاده کنم. ثانيا به اين نکته توجه کند که مگر هر کسي اين استعداد يا اين جمال را داشت حتما پيش خدا خيلي عزيز می شود؟! چه بسا کساني که خيلي کم استعدادتر بودند و عاقبت به خير شدند و چه بسا انسانهاي پراستعدادي بودند که وسيله گمراهي گروهي شدند. به سبب اين فضيلتها هم خيلي جا ندارد که انسان به خود ببالد.
آن موردي که مبارزه با آن مشکلتر است تمجيدهاي ديگران ازکارهاي اختياري خوبي است که انسان انجام داده و کمالاتي که به سبب آنها به دست آورده است؛ مثلا تحصيل علم کرده، عبادت کرده، خدمتي به خلق کرده، يا باعث نجات امتي شده، يا صفات اخلاقي خوبي دارد که باعث انجام کارهاي خوب می شود، مثلا سخاوتمند است يا انسانِ با گذشتي است. انسان درک می کند که اين کمالات از آنِ خود اوست. در چنين مواردي است که انسان از تعريفهاي ديگران خيلي شاد می شود و شيطان انسان را وسوسه می کند. در قسمتهاي قبل، شيطان فعاليت زيادي نمی کند. اينجا مبارزه با شيطان کمي مشکلتر است؛ چون هم واقعا با اختيار خودمان اين کارها را انجام دادهايم و هم نتايج آن را واقعا کسب کردهايم. در اينجا انسان براي نجات از شرّ وسوسههاي شيطان، بايد به چهار نکته بيانديشد؛ اولا بايد بدانيم که همه کارهاي خوبي که انجام دادهايم به برکت توفيقات الهي بوده و مقدماتش را خدا فراهم کرده است. اگر انسان دقت کند می فهمد که در بسياري از کارها شايد نقش اراده ما از يک درصد هم کمتر باشد. چه قدر خداوند اسباب و وسايل از جاهاي ديگر فراهم کرده است تا من بتوانم اين اراده را داشته باشم! ثانيا بايد به اين نکته توجه داشته باشم که اين نعمتي که خدا به من داده، تا اين لحظه به من داده است و معلوم نيست يک ساعت ديگر وجود داشته باشد. علمي که انسان دارد معلوم نيست يک لحظه ديگر باقي باشد. قرآن می فرمايد: «وَ مِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلَا يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئًا؛4؛ بعضى آنقدر عمر مىكنند كه به بدترين مرحله زندگى و پيرى مىرسند؛ آنچنان كه بعد از علم و آگاهى، چيزى نمىدانند.»؛ آنهايي که در سن پيري مبتلا به آلزايمر می شوند حتي بچههاي خود را هم ديگر نمی شناسند. اگر نعمتي داريم به اراده خداوند باقي مانده است و اگر از اکنون اراده نکند باقي نميماند. نکته سوم اينکه بايد نگران باشيم که عاقبت ما چه خواهد شد؟ افراد بسياري بودند که سالهاي زيادي با خوشنامي زندگي کردند و خدمات مهمي انجام دادند، اما سرانجام با کفر از دنيا رفتند! از اين رو انسان نمی تواند به هيچ کمالي ببالد و اطمينان پيدا کند. و نکته چهارم اينکه بايد توجه داشته باشيم که خوشحالي از چاپلوسيهاي ديگران انسان را در دام رياکاري می اندازد و زمينه را براي سقوط او فراهم می کند. لذا امام باقر صلواتاللهعليه به جابر فرمودند: «جابر! اگر مورد ستايش قرار گرفتي خيلي شاد و سرمست نشو!»
و صلّي الله علي محمّد و آله الطاهرين.
--------------------------------------------------------------------------------
1؛ . نهجالفصاحه؛ 170.
2؛ . بحارالانوار، ج74 ص 385.
3؛ . آل عمران، 188.
4؛ . حج، 5.