-------------------------------------------------------------------------------
بسماللهالرّحمنالرّحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح؛ يزدي ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 13/05/90 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
نصايح امام باقر عليه السلام؛ به جابر
يَا جَابِرُ أُوصِيكَ بِخَمْسٍ إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ وَ إِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ وَ إِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَعْ؛ يا فَلَا تَحزن؛1
حديثي از امام باقر صلواتاللهعليه را خطاب به جابر بن يزيد جعفي که از اصحاب سرّ امام عليهالسلام بود مرور می کرديم. ابتدا امام می فرمايند: «اگر به تو ظلم شد تو به کسي ظلم نکن.»؛ نکتهاي که در اين نصيحت نهفته اين است که گاهي علاوه بر انگيزههاي عادي که براي تجاوز به حقوق ديگران در انسانها پيدا می شود شرايطي استثنايي پيش می آيد که انگيزه ظلم را تقويت می کند و آن وقتي است که انسان مورد ظلم قرار می گيرد. آن وقت به صورتهاي مختلف درصدد برمی آيد که به ديگران ظلم کند. حضرت به جابر تذکر می دهند که مراقب باش در چنين مواردي ظلم نکني.
اجراي ارزشهاي اخلاقي
در جلسه قبل در پايان بحث اشاره کرديم که اصل اين؛ مطلب امر صحيحي است که اگر حقي از انسان تضييع شده است آن را استيفا کند. از نظر حقوقي هم صحت اين اصل جاي ترديد ندارد. اما ارزشهايي اخلاقي در کنار اين اصل مطرح می شوند که جاي تأمل دارند و بايد در تشخيص موارد آن دقت کرد.
در اسلام يک سلسله حقوق و در مقابل آن تکاليفي براي اشخاص وضع شده است و هر کس حق دارد حقوق خود را استيفا کند و ديگران هم موظفاند که اين حقوق را رعايت کنند و اگر مشاجرهاي پيش آمد بايد به دادگاه شرعي مراجعه کنند و قاضي موظف است حق مظلوم را استيفا کند و به او بدهد. اين قوانين حقوقي براي تنظيم روابط اجتماعي وضع شده تا جلوي ظلمها و تجاوزها تا جايي که امکان دارد گرفته شود و افراد جامعه زندگي نسبتا آرام و مطمئني داشته باشند تا بتوانند در مسير تکاملشان قدم بردارند. در کنار اين احکام حقوقي يک سلسله مسايل اخلاقي مطرح می شود که اقتضاي ديگري دارند. معمولا در کتابهايي که دستنوشت بشر است مسايل حقوقي را در کتابهاي حقوق و مسايل اخلاقي را هم در کتابهاي اخلاق مطرح می کنند. اما قرآن کريم اينها را با هم ذکر می کند؛ چراکه قرآن کتاب تربيت است و به همه ابعاد وجودي انسان توجه دارد. همانجايي که مسأله حقوقي مطرح می شود يک بعد اخلاقي هم وجود دارد که پرداختن به آن می تواند حتي در تنظيم روابط حقوقي هم موثر باشد. به عنوان نمونه وقتي قرآن احکام طلاق را مطرح می کند لابهلاي اين احکام حقوقي می فرمايد: وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ؛2؛ خدا از دل شما آگاه است سعي نکنيد حق ديگري را تضييع کنيد»؛ چراکه اگر صرفا انسان به قانون حقوقي توجه کند بسياري از ارزشهاي اخلاقي از او فوت می شود.
در احکام مالي و عِرضي هم اگر تجاوزي به حق کسي شود حقوقي براي او تعيين شده که می تواند تقاص کند؛ ولي در همين موارد يک سلسله ارزشهاي اخلاقي هست که شايسته است انسان متذکر آنها شود. از اين رو قرآن در چنين مواردي می فرمايد: وَ أَن تَعْفُواْ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛3؛ اگر کسي به شما ظلم کرد حق تقاص داريد، ولي اگر گذشت کنيد بهتر است و ارزش و ثوابش بيشتر است.
در چنين مواردي است که گاهي اجراي ارزشهاي اخلاقي ابهام پيدا می کند. در اينجا اين سؤال مطرح می شود که در مواردي که انسان از نظر حقوقي حقي دارد آيا از نظر اخلاقي بهتر اين است که گذشت کند و از حقش صرفنظر کند يا نه؟ حقيقت اين است که حکم موارد مختلف متفاوت است.
بحث را از اين مورد شروع می کنيم که وقتي کسي می خواهد مال انسان را به زور بگيرد وظيفه ما در اينجا چيست؟ بدون شک در ابتدا حق داريم که مقاومت کنيم و نگذاريم مالمان؛ را ببرند. اگر تسليم؛ شدن؛ نشانه تنبلي و بيعرضگي باشد چنين روحيهاي را اسلام نمی پسندد. اسلام می خواهد انسان مسلمان با عرضه و قوي باشد و در مقابل دشمن زود تسليم نشود. حتي در روايت آمده است که: «من قتل دون مظلمته فهو؛ شهيد؛4؛ اگر کسي در مقابل ظلمي که به او می شود مقاومت کند و کشته شود حکم شهيد را دارد.»؛ اسلام دوست ندارد که ما ظلمپذير باشيم. راحتطلبي، تنبلي و بيعرضگي، شأن مؤمن نيست. اما گاهي انسان کارهاي مهمتري دارد که اگر بخواهد درگير اين؛ کارها شود و مدتها در راه دادگاه رفت و آمد کند از آن وظايف مهمتر باز می ماند. در چنين جايي اگر انسان از حقش صرفنظر کند بخاطر اينکه می داند دنبال کردن آن خيلي ضرر دارد کاري عقلايي است. اما اگر بتواند فيالمجلس حقش را بگيرد به طوري که مؤونه زيادي نداشته باشد بايد اين کار را انجام دهد؛ چراکه تنبلي و تنآسايي شرعا در اخلاق اسلامي مطلوب نيست. بعضيها براي توجيه تنبلي خودشان می گويند: «به خدا واگذارش کرديم!»؛ اين ارزشي ندارد و صرفا توجيهي براي تنبلي و بيعرضگي است.
گاهي انسان می تواند مالش را از طرف بگيرد ولي می بيند او انسانِ محتاج و گرفتاري است و به اين جهت از حقش صرفنظر می کند. در مواردي که انسان از حقش می گذرد در ظاهر يک نوع کار است؛ اما همين يک نوع کار می تواند با نيات و انگيزههاي مختلف صورت گيرد. گاهي ممکن است اين کار عبادتي بسيار بزرگ باشد. مثلا وقتي انسان می بيند که طرف او واقعا گرفتار و بدبخت است و از روي فقر و بيچارهگي به اين روز افتاده است با گذشت خود و کمک به او، هم او را از دزدي و باجگيري نجات می دهد و هم زندگياش را اصلاح می کند. اين عبادت بسيار بزرگي است و يکي از مصاديق اين آيه شريف است که می فرمايد: من احياها فکانما احيي الناس جميعا.5
گاهي من می بينم اگر از حقم بگذرم طرف من متنبه می شود، به خصوص اگر بفهمد که من می توانم حقم را از او بگيرم ولي رعايت حالش را می کنم. اگر اين گذشت به قصد متنبه کردن طرف صورت گيرد مصداق آن آيه شريف می شود که می فرمايد: ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السيئة؛6؛ يا آن آيه شريف که می فرمايد:؛ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ؛7؛ چنين بخششهايي در سيره ائمه اطهار صلواتاللهعليهماجمعين؛ فراوان يافت می شود. اين يک نوع کار تربيتي است و از روي تنبلي و بيعرضگي نيست. باز اين عبادت بزرگي محسوب می شود.
اما گاهي اگر انسان گذشت کند باعث تجري طرف می شود و بار ديگر با جسارت و جرأت بيشتري اقدام می کند و تدريجا او به جنايتهاي بزرگ کشيده می شود؛ در اينجا عفو و اغماض مطلوب نيست. اينجا بايد با او برخورد کرد و اگر لازم باشد بايد او را به دادگاه کشاند و تسليم حکم محکمه کرد تا هم خودش متنبه شود و هم ديگران ببينند که سرانجام رفتارهاي ناهنجار چيست.
پس اين طور نيست که عفو و اغماض هميشه مطلوب باشد، بلکه در صورتي مطلوب است که اولا: مربوط به حق خود شخص باشد و حق ديگري نباشد؛ مثلا رئيس بانک حق ندارد کارمندي را که اختلاس کرده ببخشد. ثانياً: عفو کردن موجب تجري و گسترش گناه نشود. از اين روست که در روايات زيادي آمده است که: برکت اجراي يک حد از حدود الهي از اينکه چهل شبانهروز باران بر جمع مردمي ببارد بيشتر است. اگر چنين مصالحي در اجراي حدود نبود اصلا خداوند قوانين جزايي را وضع نمی کرد. اجراي قوانين جزايي هم مشروط به وجود مدعي خاص نيست؛ بلکه مدعيالعموم مدعي است که چرا ناامني ايجاد کردي يا چرا حدود الهي را شکستي؟
به طور کلي بايد انسان محاسبه کند که آيا منفعت عفو براي خود خاطي و براي مسلمانان ديگر بيشتر است يا منفعت مجازات. البته چنين محاسبهاي هميشه دقيق نيست و کار هر کسي هم نيست. اما به هر حال اين محاسبه بايد صورت گيرد.
نصيحت دوم؛ خيانت نکن!
امام باقر عليهالسلام در ادامه نصايح خويش به جابر می فرمايند: وَإِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ؛؛ اگر ديگران در حق تو خيانتي مرتکب شدند تو درباره آنها خيانت نکن.»؛ البته خيانت يکي از مصاديق ظلم است؛ اما ذکر آن به طور خاص، به خاطر اهتمامي است که به بعضي از مصاديق ظلم است که گاهي ذهن متوجه آنها نمی شود.
معنا و مفهوم خيانت
خيانت در اصل به مواردي گفته می شود که نسبت به امانتي خيانت شود. قرآن می فرمايد: إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا.8؛ اما در مقابل اين دستور الهي کساني در امانت خيانت می کنند؛ يعني به جاي اينکه امانت را به صاحبش رد کنند، يا انکار می کنند يا از آن کم می کنند يا در نگهداري آن کوتاهي می کنند. اين خيانت است. موارد شايع خيانت درباره امانتهاست. بنابراين معناي روايت اين خواهد بود که: اگر کساني به تو خيانت کردند يعني اگر مالي را نزد کسي امانت گذاشتي و آنها امانت را به تو رد نکردند يا آن را تضييع کردند تو در حق ديگران اين طور رفتار نکن.
گاهي مفهوم خيانت نسبت به هر تعهدي توسعه داده می شود. گاهي دو فرد يا دو گروه تعهداتي نسبت به همديگر دارند و يک طرف نسبت به تعهدي که دارد عمل نمی کند و به اين عهد خيانت می کند. اين اصطلاحاً خيانت در امانت نيست، بلکه خيانت در تعهدي است که داده است.
اين دو مفهوم (امانتداري و وفاي به عهد) از عامترين ارزشهايي است که قوامبخش زندگي اجتماعي هستند. اگر عدهاي هيچ دين و مذهبي نداشته باشند، به هيچ مکتب اخلاقي هم پايبند نباشند و تابع هيچ حکيم يا شخص بزرگي هم نباشند اما بخواهند زندگي اجتماعي داشته باشند بايد اين دو چيز را رعايت کنند. کساني که با پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله صلح حديبيه را امضا کردند بتپرست بودند، ولي معناي اينکه حاضر شدند قراردادي امضا کنند اين است که ما پايبند به اين قرارداديم. قرآن می فرمايد: «فَمَا اسْتَقَامُواْ لَكُمْ فَاسْتَقِيمُواْ لَهُمْ؛9؛ هنگامي که با عدهاي عهد و پيمان بستيد مادامي که آنها عهد و پيمان را نشکستهاند شما عهدتان را نشکنيد.»؛ اگر آنها عهد و پيمان را شکستند شما هم حق داريد به آن پايبند نباشيد؛ اما اگر آنها عهد و پيمان را رعايت می کنند شما اولي به رعايت هستيد.
دومين ارزش قوام دهنده به زندگي اجتماعي، امانتداري است. حضرت سجاد صلواتاللهعليه فرمودند: «اگر قاتل پدرم شمشيري را که با آن پدرم را به شهادت رساند نزد من امانت می گذاشت آن را به او رد می کردم.»10؛ البته ممکن است شخص از ابتدا امانت را نپذيرد، اما اگر قبول کرد بايد با تمام قوا از آن حفاظت کند و آن را به صاحبش برگرداند. اينها عامترين اصول اخلاقي در زندگي اجتماعي انسان؛ است. خيانت در يک چنين مواردي مصداق پيدا می کند و معناي آن زير پا گذاشتن اين عامترين و محکمترين اصول اخلاقي است که همه انسانهاي عاقل به آن پايبند هستند.
جايگاه نصيحت امام باقر عليهالسلام
گفتيم خيانت مربوط به قراردادي طرفيني است و وقتي يک طرف اين قرارداد را رعايت نکرد در اين صورت، طرف ديگر هم حق دارد که مقابله به مثل کند. حال سؤال اينجاست که آيا نصحيت امام باقر عليهالسلام که فرمودند: وَ إِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ،؛ منظور ايشان چنين مواردي است؟ به احتمال قوي حضرت چنين مواردي را نمی خواهند بفرمايند؛ چون وقتي يک طرف قرارداد را نقض کرد، ديگر قراردادي به عهده طرف ديگر نيست تا پايبند نبودنِ وي، خيانت محسوب شود. بلکه منظور همان نکتهاي است که درباره نصيحت اول گفتيم (إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ)؛ که وقتي به انسان ظلم می شود انگيزه پيدا می کند که مقابل به مثلِ مضاعفي نسبت به طرف خود انجام دهد. در اين صورت ظلم کرده است. اين نصيحت هشدار براي چنين مواردي است که انسان انگيزه براي ظلم پيدا می کند. در هنگامي که به انسان خيانت می شود هم معمولا انسان انگيزه پيدا می کند که پاي از حق فراتر نهد. وَ إِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ،؛ نيز هشداري است براي اينکه در چنين جايي از حق تجاوز نکني. اما آن قراردادي که به واسطه خيانت طرفِ مقابل لغو شده است الزامي به پايبندي به آن نيست. البته ممکن است انسان به خاطر يک نکته اخلاقي و تربيتي حتي در اينجا هم عهدش را رعايت کند تا به طرف مقابل درسي بدهد و او را متنبه کند، مانند آنچه توضيحش در مسأله عفو گذشت. اگر چنين نکاتي در ميان باشد اينها مواردي استثنايي خواهند بود که با عناوين ديگري مطلوبيت پيدا می کند.
نصيحت سوم؛ با تکذيب عصباني نشو!
دو نصيحت اول بيشتر به مسائل عملي و رفتاري مربوط می شود. ولي گاهي موارد ديگري پيش می آيد که باعث عصبانيت انسان ميشود و زمينه گناه را فراهم می کند. يکي از اين موارد می تواند اين باشد که انسان براي خدمت، اصلاح يا ارشادِ کسي مطلبي را به او می گويد و قصدش هم جز خير نيست و می خواهد مصالح او تأمين شود اما او در جواب نسبت کذب به اين شخصِ خيرخواه می دهد و می گويد: «تو دروغ می گويي و غرض سوئي داري!»؛ بالاترين نمونه؛ چنين رفتاري، رفتار کفار با پيامبران الهي است. سخنان پيامبران صلواتاللهعليهماجمعين صادقانهترين، مفيدترين و موثرترين کاري است که انساني براي انسان ديگر می تواند انجام دهد که باعث نجات ابدي او شود. اما قرآن کريم تصريح می فرمايد که: هر پيامبري فرستاديم مردم او را تکذيب کردند؛ نه تنها تکذيب، حتي استهزاء کردند. در چنين مواردي انسانهاي معمولي بسيار ناراحت می شوند و به آنها برمی خورد و چه بسا به مشاجرات و رفتارهاي ناهنجار ديگر هم بيانجامد. اينجاست که جا دارد مثل امام باقر عليهالسلام به جابر نصحيت کند که: «إِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ؛ اگر تو را تکذيب کردند عصباني نشو و غضب نکن!»؛ در چنين مواردي که قصدي جز خيرخواهي نيست ولي قدر آن دانسته نمی شود، کساني که قدم در راه پيامبران الهي می گذارند بايد آمادگي داشته باشند که وقتي با تکذيب مخالفان روبهرو می شوند خودشان را کنترل کنند و عصباني نشوند. اگر انسان از پيش، خود را براي چنين رفتاري آماده نکرده باشد از کوره در می رود. اما اگر از قبل به خودش تلقين کرده باشد خيلي به او سخت نمی گذرد. اگر ما خودمان را براي مواجهه با سختيهاي زندگي آماده کرده باشيم خيلي به ما سخت نمی گذرد. اگر کسي که می خواهد در حق ديگران خيرخواهي کند به خود تلقين کند که: «اگر من را تکذيب کردند بايد بيتفاوت باشم. من وظيفهاي داشتم و آن را انجام دادم؛ او هم وظيفهاي دارد که يا به آن عمل می کند يا نمی کند و مسئوليت آن با خودش است و به من ربطي ندارد»؛ در اين صورت با رفتار بد ديگران عصباني نمی شود. اين نصحيت سومي است که حضرت به جابر فرمودند.
وفقّنا الله و اياکم للعمل بها انشاءالله.
--------------------------------------------------------------------------------
1؛ . تحف العقول، ص 284.
2؛ . مائده، 8.
3؛ . بقره، 237.
4؛ . تفصيل وسائل الشيعه، ج15 ص121.
5؛ . مائده، 32.
6؛ . مومنون، 96.
7؛ . فصلت، 34.
8؛ . نساء، 58.
9؛ . توبه، 7.
10؛ . امالي شيخ صدوق، ص 246.