بسماللهالرّحمنالرّحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 14/10/90 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
پژوهشي تطبيقي در فلسفه اخلاق
مقدمه
طي چند جلسه گذشته بحثهايي را درباره مباني ارزش اخلاقي مطرح کرديم. در اين جلسه بحث را با طرح اين مسأله شروع ميکنيم که: اصلا ما چه درکي از معناي خوبي اخلاقي داريم و از چه انگيزهاي براي انجام دادن کار خوب و اخلاقي برخوردار هستيم. چراکه ممکن است بعد از نقد و بررسيهاي مکاتب فلسفه اخلاق و بيان ديدگاه اسلام در اين خصوص، کسي بگويد: ما اگر نخواهيم انسان خوبي باشيم و به بهشت برويم چه کسي را بايد ببينيم؟! گاهي از اين قبيل سؤالات به صورت کتبي به ما ميرسد. از اين رو بحث را از اينجا شروع ميکنيم که اصلا ما چه درکي از معناي کار اخلاقي داريم و از چه انگيزهاي براي رفتن به سوي ارزشهاي اخلاقي بهرهمنديم.
رابطه لذت و ارزش اخلاقي
بدون شک محرک ابتدايي ما در فعاليتهاي زندگي، غرايز هستند. اموري از قبيل احساس گرسنگي، تشنگي، خستگي، درد، نياز جنسي و ... تدريجا انسان نيازي را در خود احساس ميکند و درصدد رفع آن برميآيد و هنگامي که اين خواستهها تأمين شود حالت خوشآيندي پيدا ميکند که معمولا از آن به «لذت» تعبير ميکنند. شايد همين امر موجب شده که از چند هزار سال قبل برخي از انديشمندان بشري گفتهاند: انسان به دنبال لذت است و اساس ارزشها و خوبيها لذتبخش بودن امور و اساس بديها درد و رنجآور بودن آنهاست. اما آيا واقعا درک ما از اخلاق و ارزش اخلاقي در همين حد است؟! به عنوان مثال وقتي گرسنه ميشويم و غذا ميخوريم ميگوييم: عجب کار اخلاقي خوبي انجام داديم؟! اگر اين طور باشد بايد همين حرف را عينا درباره حيوانات هم بگوييم. گرچه انجام کارهاي اخلاقي لذتبخش است، اما براي هر لذتي وصف اخلاقي و ارزشي را به کار نميبريم. سؤالي که در اينجا مطرح ميشود اين است که: بين ارزش اخلاقي و لذت چه ارتباطي وجود دارد؟ براي تحليل اين مسأله ميگوييم: وقتي انسان نيازي مادي و غريزي را ارضا ميکند اين کار به ارزش اخلاقي متصف نميشود، اما اگر تزاحم شود بين اينکه مثلا انسان به جمعآوري ثروت بپردازد يا با تحصيل علمْ دانشمند شود و هم به خلق خدا خدمت کند و هم خدا را بهتر بشناسد؛ وقتي او يکي را بر ديگري ترجيح دهد، هر کسي بر طبق نظام ارزشي خود وي را تحسين يا سرزنش ميکند. آنهايي که ارزش اخلاقي را در «ديگرخواهي» بدانند، وقتي او را تحسين ميکنند که احسان به ديگران را ترجيح دهد. پس در آفرينش ارزش اخلاقي، يک نوع گذشت و ترجيح امري بر امر ديگر لحاظ شده است و اگر انسان تنها نياز خود را برطرف کند فعل او موضوع فعل اخلاقي شمرده نميشود. بنابراين درباره رابطه لذت با فعل اخلاقي ميتوان گفت: اولا، بايد لذت را تعميم دهيم و گمان نکنيم که لذت تنها در خوردن، خوابيدن و مسايل مادي است، بلکه مصاديق ديگري هم دارد. ثانيا، تحصيل هر لذتي کاري اخلاقي نيست. آن لذتي با اخلاق ارتباط پيدا ميکند که ناشي از نوعي فدا کردن و ترجيح امري بر امر ديگر باشد.
کيفيت و دوام، دو ملاک ترجيح
اما اين ترجيح در فعل اخلاقي ناشي از چيست؟ تا زماني که انسان رشد عقلاني پيدا نکرده ملاک ترجيح براي او کيفيت لذت خوردنيها و امثال آن است. وقتي کودک بيمار ميشود والدين او نميگذارند غذاي سرخکرده بخورد و سعي ميکنند به او بفهمانند که در هنگام بيماري بايد از برخي غذاها پرهيز کند تا دچار درد بيشتر نشود. معمولا کودکان اين محدوديت را نميپذيرند، اما بعد از اينکه چندبار درد بيماري و پيامدهاي آن را تجربه کردند کمکم نصيحتهاي پدر و مادر را قبول ميکنند و ميپذيرد که به اندازهاي که ضرورت دارد از برخي لذتها خودداري کنند. در واقع معناي اين سخن والدين آن است که: به دنبال اين لذتي که تو به آن تمايل داري دردي شديد هست که براي جلوگيري از ابتلاي به آن بايد از اين لذت چشمپوشي کني، يا در سايه سلامتي ميتواني از لذتهاي فراواني بهره ببري که با وجود بيماري از آن محروم خواهي بود، و تو براي رسيدن به آن لذتها بايد از اين لذت مختصر چشمپوشي کني. پس تا اينجا ملاک ترجيح، طولانيتر بودن لذت است. اين ملاکها در سطوح عاليتر هم وجود دارد. وقتي خداوند ميخواهد به انسان بفهماند که شايسته نيست به اين زندگي دنيا دل ببندد ميفرمايد: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى؛1 شما اشتباه ميکنيد که در مقايسه زندگي دنيوي با حيات اخروي، زندگي دنيا را ترجيح ميدهيد. بايد آخرت را ترجيح دهيد؛ چراکه هم کيفيت زندگي آخرت بهتر است و هم دوام بيشتري دارد.» اينها دو ملاک براي ترجيح است: يکي کيفيت بيشتر لذت (خير) و ديگري دوام بيشتر لذت (ابقي). اين نکته از لطايف قرآن است. عين همين تعبير را خداوند درباره خود به کار ميبرد و ميفرمايد: «وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى؛2 (در مرتبه بالاتر بايد بدانيد که هر چه خوبي هست اگر يک طرف و خداوند طرف ديگر گذاشته شود)، خداوند ترجيح دارد.» انسان به طور فطري به دنبال «بهتر» است. از اينرو خداوند سفارش ميکند: اولا، بايد دنيا و آخرت را با هم مقايسه کنيد و آنجا که بين دنيا و آخرت تزاحم هست آن را که کيفيت و دوامش بيشتر است انتخاب کنيد. ثانيا، بعد از اينکه طالب آخرت شديد زندگي آخرت را با همه کمالات و برکاتش با خدا مقايسه کنيد! و بدانيد که اگر دنيا و آخرت و هرچه که عقل انسان فرض کند را با خداي متعال که صاحب همه صفات کماليه است مقايسه کنيد خداوند ترجيح دارد. اما معمولا انسانها اين حقيقت را باور نميکنند و ممکن است با تعجب سؤال کنند: «آفريدههاي خداست که به درد ما ميخورد، اما خودش را براي چه بخواهيم؟!» انسانهايي که از راهنماييهاي انبيا استفاده کنند به تدريج به سخن امام سجاد صلواتاللهعليه نزديک ميشوند که در مناجات با خدا ميفرمايد: «نعيم و بهشت من و دنياي و آخرت من تو هستي!»3
در جستجوي «بهترين»
بعد از رسيدن به اين شناخت که آخرت بر دنيا ترجيح دارد اين سؤال مطرح ميشود که با چه انگيزهاي ميتوان دنيا را رها کرد و به سراغ آخرت رفت؟ اگر کسي بگويد: «من نميخواهم به اين نصيحتها گوش کنم!» چه پاسخي ميتوان به او داد؟ به بيان ديگر اين شناخت در وجود چه کسي اثر ميکند؟ براي مؤثر بودن اين معرفت، بايد در درون انسان عاملي وجود داشته باشد که او را به سوي «بهتر» و «بهترين» سوق دهد. اين عامل در عمق فطرت ما نهاده شده است. انسان اگر در مقايسه دو چيز بفهمد که يکي ارزش بيشتري دارد به طور فطري به سمت آن ميرود. اين رفتار نياز به امر و نهي ندارد، بلکه خواسته فطري انسان است. اين عامل موجب ميشود که در برخورد با امر بهتر، حتي اگر کسي هم به ما چيزي نگويد، امر پايينتر را رها کرده و به سراغ بهتر برويم. بنابراين اگر کسي بگويد: «اگر ما آخرت را نخواهيم چه کسي را بايد ببينيم؟!» پاسخش اين خواهد بود که اگر بفهميد که آخرت بهتر است نميتوانيد آن را نخواهيد. شما نميفهميد آخرت بهتر است. مثل اينکه کسي بگويد: «من نميخواهم لذت ببرم!» ممکن است کسي به ظاهر اين حرف را بگويد، اما نميتواند لذت را نخواهد. در عمل همه تلاشهاي او براي اين است که خوش باشد. خدا هم نميگويد لذت بد است. او براي دوستانش لذتهايي را فراهم کرده که در وصف آنها ميگويد: وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ؛4 ... موجود زنده و صاحب شعور نميتواند لذت و خوشي خودش را نخواهد و دنبال بهترين نباشد. پس عاملي که ما را به سوي کار اخلاقي يعني کار بهتر سوق ميدهد عاملي فطري است.
با توجه به اين نکات، خطاب به کساني که ميگويند: انسان بايد به دنبال لذت باشد، ميگوييم: حتي اگر لذتپرست باشيد، فطرت انسان ميگويد: بايد لذت بيشتر و پايدارتر را ترجيح دهيد. ما با لذتگرايي مخالف نيستيم، بلکه ميگوييم: لذتگرايي محدود خطاست که اولا، تنها لذتهاي مادي را شامل شود و ثانيا، محدود به همين زندگي دنيا باشد. چرا در مقايسههايتان آخرت را لحاظ نميکنيد؟!
بهشت، جايگاه سعادت
با توجه به نکات فوق ميتوانيم پلي به مفهوم سعادت بزنيم و چند نکتهاي را هم در اين باره عرض کنيم. برخي سعادت را امري ميدانند که در اثر لذت بهتر و پايدارتر حاصل ميشود و کسي را خوشبخت ميدانند که بهترين وضع زندگي مطلوب را داشته باشد. بين لذت و سعادت يک رابطه تنگاتنگي وجود دارد، اما معمولا همه اين بحثها را تنها درباره لذتهاي دنيايي مطرح ميکنند. حتي در مکتب اخلاق ارسطو هم که از عميقترين و ريشهايترين منابع مکاتب اخلاقي دنياست و هدف از اخلاق را سعادت ميداند صحبت درباره سعادت دنياست و اصلا بحثي از آخرت مطرح نيست. اما قرآن ميگويد: «فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ * فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُواْ فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ * ... وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِي الْجَنَّةِ * خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ؛5 مردم دو دستهاند؛ يک دسته اهل سعادتاند و دسته ديگر اهل شقاوت. آنهايي که شقي هستند دائما دم و بازدم جهنم آنها را ميسوزاند و آنهايي که اهل سعادتاند جايگاهشان در بهشت است و تا خدا خدايي ميکند هر چه بخواهند برايشان آماده است.» قرآن ملاک سعادت و شقاوت را آخرت ميداند. بايد ديد کدام لذت پايدارتر است. شقاوت هم به معناي رنج و عذاب است، اما کدام رنج و عذاب پايدارتر است؟ سختي دنيا اگر هشتاد هزار سال هم بود در برابر عمر آخرت مثل يک چشم بر هم زدن ميماند. انبيا نميگويند: لذت و سعادت بد است، بلکه ميگويند: به دنبال لذت پايدار باشيد و بدانيد که چنين لذتي در اين دنيا پيدا نميشود و لذتهاي دنيا سرانجام تمام ميشوند.
پس بين لذت و سعادت رابطه بسيار نزديکي است. سعادت همان برآيند لذتها و سختيهاست. اگر لذتهاي انسان بيش از سختيهاي او بود انسان خوشبختي شمرده ميشود. اما سعادت مطلق در جايي يافت ميشود که لذت دائم و بهترين را داشته باشد و چنين سعادتي تنها در آخرت يافت ميشود.
نقد ديدگاه ارسطو
بحث اصلي موحدان با امثال بزرگاني مثل ارسطو اين است که نبايد دايره لذت و سعادت را محدود به چند سال عمر دنيا کنيد. همچنين لذت منحصر به شهوت، غضب و عقل نيست، بلکه در همين دنيا درکهاي لذتبخش ديگري هم وجود دارد که بندگان شايسته خدا در اثر انس با خدا آن را مييابند و به اصطلاح فلسفي از نوع علم حضورياند.
اشکال ديگر به ارسطو اين است که تزاحم و اعتدالي که شما بين شهوت، غضب و عقل بيان ميکنيد در لذتهاي دنيوي موضوع دارد. اما ما ثابت ميکنيم که حيات ديگري وجود دارد که اين سه با هم تزاحمي نداشته، و همه اين قوا در حد اعلا ارضا ميشوند. آيا در چنين زندگي و حياتي جايي براي رعايت اعتدال باقي ميماند؟
سؤال ديگري که در باره نظريه ارسطو ميتوان طرح کرد اين است که: حد وسط کمالاتي مانند علم چيست؟ علم کمالي است که هر چه انسان بيشتر کسب کند بهتر است. البته به اين سؤال پاسخهايي داده شده که شايد بهترين پاسخ اين است که مقصود ارسطو مطلوبيت حد وسط بين سه قوه است، به اين معنا که به اندازهاي دنبال کسب علم برو که بيمار نشوي! براي بقاي نسل بشر هم بايد ازدواج کني و به بهانه تحصيل علم ازدواج را ترک نکن! اعتدال به اين معناست که سهم هر يک از اين قواي سهگانه داده شود، اما سؤال اينجاست که اگر کسي توانست همه آنچه که مطلوب انسان است را يکجا جمع کند، آيا باز هم تعديل لازم است يا در اين صورت بايد بگوييم: هم علم و هم لذت خوراک هر چه بيشتر باشد بهتر است؟ اگر اينها تزاحمي نداشته باشند کثرت آنها چه عيبي دارد؟ آيا اقتضاي اخلاق اين است که در آنجا هم حتما از افراط و تفريط پرهيز کنيم؟ فرمول شما ناشي از تزاحمي است که اين قوا با يکديگر دارند وگرنه علم به طور ذاتي مطلوب است و هر چه بيشتر باشد بهتر است. لذت عبادت هم هر چه بيشتر باشد مطلوب است، مگر اينکه موجب بيماري شود و انسان را از عبادت بازدارد. اشکال ديگر نظريه اعتدال اين است که اين سه قوه را در يک عرض قرار ميدهد که جلسه قبل به آن اشاره کرديم.
تحقيقي تطبيقي در فلسفه اخلاق
1. لذتگرايي و اخلاق اسلامي
اکنون بايد ببينيم از ميان مباني اخلاقي مذکور کدام يک با مباني اخلاق اسلامي سازگار است. در پاسخ به اين مسأله بايد عرض کنيم که: لذتگرايي با مباني اسلامي به شرطي مطابقت ميکند که لذت را تنها در لذت مادي محدود نکنيم، و همچنين به دنبال لذت بهتر و با دوامتر باشيم که لذت اخروي است. با اين مبنا ميگوييم: اگر انسان به دستورات دين عمل کند به بهترين و پايدارترين لذتها ميرسد.
2. نظريه اعتدال و اخلاق اسلامي
سخن ارسطو و نظريه اعتدالْ مطلوب است، اما نه از آن جهتي که حد وسط بين افراط و تفريط است، بلکه مطلوبيت آن به خاطر تأمين نيازهاي ماست. ما هم ميگوييم: بايد از خوردنيها استفاده کرد، بايد ازدواج کرد، بايد علم آموخت، و ... اما همه به خاطر اينکه اينها نيازهاي مقدمي است و اگر تأمين نشود به کمال انساني خويش نميرسيم.
3. نظريه سقراط و اخلاق اسلامي
در بررسي سخن سقراط هم ميگوييم: قبول داريم که وجه امتياز انسان نسبت به حيوانات مراتب علم اوست، اما شما از علومي غفلت کرديد که در اثر ارتباط با خدا حاصل ميشوند و از همه مهمتر هستند؛ علومي الهامي، خدادادي و شهودي که تا انسان خود مزهاش را نچشد اصلا نميتواند بفهمد که چيست (فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ).6
4. مکتب ديگرگرايي و اخلاق اسلامي
مکتب ديگري که به آن اشاره کرديم مکتب ديگرخواهي بود که ملاک ارزش اخلاقي را ديگرخواهي ميدانست. آيا اين مکتب با مکتب اسلام سازگاري دارد؟ از قرائني که در کلام قائلان به اين نظريه هست معلوم ميشود که مقصودشان اين است که انسان هميشه به فکر خودش نباشد، بلکه به فکر خير ديگران هم باشد و نيازمنديهاي ديگران را هم در نظر داشته باشد. اشکال اساسي اين نظريه اين است که اولا، بالاترين ارزشهاي اخلاقي در سايه ارتباط با خدا و عبادت خدا پيدا ميشود که ارتباط با ديگر انسانها در آن لحاظ نشده است. ثانيا، اين ديگر خواهي وقتي ارزش اخلاقي اسلامي در حد بالا دارد که به خاطر خواست خدا باشد. بايد محبوب اصلي انسان خدا باشد و دوستي و خدمت به خلايق از آن دوستي سرچشمه بگيرد. ارزش اين ديگرگرايي بسيار متفاوت است با ارزش آن ديگرگرايي که تنها از عاطفه ناشي شود. ما هم ميگوييم: ديگرخواهي از اخلاق فاضله است و بسياري از اخلاقيات ما تحت اين عنوان ميگنجد، اما به اين شرط که اولا، اين رابطه محصور در شخصي خاص نشود و ثانيا، ديگرخواهي تنها به خاطر رابطهاي عاطفي و انساني نباشد،چرا که اين رابطه عاطفي در بين حيوانات هم وجود دارد.
ريشه اختلاف اسلام با ساير مکاتب اخلاقي
به طور کلي ريشه اختلاف اسلام با ساير مکاتب، به تفاوت جهانبيني اسلامي با جهانبيني فيلسوفان غير اسلامي برميگردد. آنها شناخت درستي از خدا، حقيقت انسان و زندگي ابدي ندارند. ما بايد خدا را شاکر باشيم که ما را با مکتب انبيا آشنا کرد.
اما تفاوت مهم اسلام با ساير مکاتب اخلاقي اين است که اسلام همه ارزشهاي اخلاقي را در گروي نيت شخص ميداند. ظاهرا تا آنجا که بنده اطلاع دارم جز در مکتب کانت به اين نکته توجه نشده است (که آنهم به مشکلات ديگري مبتلاست که در جاي خود اشاره کردهايم). اگر اعتدال و همه شروطي که مکاتب مختلف اخلاقي گفتهاند در عمل انسان رعايت شود اما نيت انسان رياکاري و رسيدن به ارزشهاي دنيوي باشد اين عمل از نظر اسلام اصلا ارزش اخلاقي ندارد.
کار اخلاقي از ديدگاه اسلام
بنابراين، از ديدگاه اسلام، کاري ارزش اخلاقي دارد که انسان آن را به اين دليل بر کاري ديگر ترجيح دهد که تأثير بيشتري در کمال او و در تأمين خواسته فطري نهايي او دارد، و وقتي فهميد خداست که همه عالم هستي را برقرار کرده و اوست که همه نيازهاي انسان را برآورده ميکند، دل به او بسپارد و همه کارهاي خويش را براي او انجام دهد (إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى).7
وفقنالله و اياکم ان شاءالله
--------------------------------------------------------------------------------
1 . اعلي، 16و 17.
2 . طه، 73.
3 . صحيفه سجاديه، مناجاة المريدين.
4 . زخرف، 71.
5 . هود، 105-109.
6 . سجده، 17.
7 . ليل، 20.