بسماللهالرّحمنالرّحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 30/09/90 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
توحيد، ريشهايترين مسأله اعتقادي
نگاهي به آنچه گذشت
بحث جلسات اخير را با اين هدف آغاز کرديم که زيربناي فکري محکمي را براي رفتارهاي خود بيابيم؛ چراکه اگر انسان بخواهد براي رفتارهاي خود معياري صحيح و عقلاني داشته باشد و به خطا و اشتباه نيافتد و اعمال او براي وي پشيماني به بار نياورد لازم است زيربناي فکري محکمي داشته باشد. پيشنهاد ما براي رسيدن به اين هدف، تفکر در هدف آفرينش انسان بود. به نظر ميرسد بهترين راه براي نيل به اين هدف اين است که انسان به اين موضوع بيانديشد که براي چه آفريده شده و قوايي که خداي متعال در اختيار او گذاشته به چه منظور بوده است. يافتن پاسخ اين پرسش به انسان کمک ميکند تا راه بهکارگرفتن استعدادها و امکانات خدادادي را بيابد. انسان با بهکارگيري تواناييهاي خويش در راه هدف آفرينش، در حقيقت راه پشيماني و حسرت را بر روي خود ميبندد و زمينه را براي شکوفا شدن استعدادهاي شگفتانگيز الهي خويش فراهم ميکند. حاصل بحث اين شد که خداي متعال انسان را براي نيل به رحمت، کمال و فضليتي آفريد که هيچ موجود ديگري را ياراي درک آن مقام نيست. اين مقام مراتبي خواهد داشت که قلّه آن را با عناويني کلي همچون «مقام خليفه الهي» و «مقام قرب الهي» ميشناسيم، اما حقيقت آن را هنگامي درک خواهيم کرد که به آن دست يابيم. راه کلي رسيدن به آن مقام هم تنها «بندگي خدا» است و هيچ راه ديگري ندارد. تنها شناخت کلي آن مقام و دانستن راه کلي رسيدن به آن، انسان را آن چنان که بايد و شايد براي حرکت براي نيل به اين هدف قانع و مصمم نميکند و حتي اگر آن را باور کند و تصميم بر حرکت هم بگيرد اين امکان وجود دارد که در يافتن مصداق آن اشتباه کند. از اينرو لازم است که ما شناختهاي خود را مضاعف کنيم، بهگونهاي که بدانيم اين است و جز اين نيست. توأم شدن اين دو علم، در نفسْ اثر مطلوبي خواهد گذاشت. از حضرات معصومين صلواتاللهعليهمأجمعين نقل شده است که: ما همانگونه که بايد توحيد را بياموزيم لازم است شرک را هم بياموزيم تا در دام شرک نيافتيم و گرنه ممکن است مصداق توحيد را با مصداق شرک اشتباه بگيريم.1
وهابيت، شرک حقيقي
بعضي از جاهلان وهابي چنين اشتباه روشني را مرتکب شدهاند که هر گونه توسل و احترام به اهلبيت عليهمالسلام و اولياي خدا را شرک ميدانند. اينان شرک را با توحيد اشتباه گرفتهاند و در واقع اينگونه توسلات عين توحيد است و آنها مبتلا به شرکاند. خداي متعال ميفرمايد: وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا.2 وقتي خداوند متعال به گنهکاران فرمود: شما نزد پيامبر صلياللهعليهوآله بياييد تا ايشان براي شما استغفار کند و خدا به برکت استغفار او شما را بيامرزد، مؤمنين بي غل و غش قبول ميکردند و با افتخار از پيغمبر اکرم ميخواستند که براي آنها دعا کند. رسم التماس دعا گفتن از همان زمان پيغمبر اکرم کمکم شايع شد. اما عدهاي بودند که رفتن نزد رسول خدا و درخواست دعا از ايشان برايشان سخت بود و ميگفتند: خودمان از خدا درخواست آمرزش ميکنيم؛ چرا سراغ رسول خدا برويم؟! قرآن در توصيف چنين افرادي ميفرمايد: رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودًا؛3 وقتي به آنها گفته ميشود نزد پيامبر بيا تا ايشان براي تو دعا کند، روي برميگردانند و متکبرانه ميگويند: خودمان دعا ميکنيم! براي خود عار ميدانند که از رسول خدا درخواست دعا کنند. آيا اين توحيد است يا شرک؟ چنين انساني در مقابل خدا معبودي ديگر را برگزيده و آن هواي نفس خودش است. اين توحيد از سنخ توحيدي است که ابليس از آن دم ميزد و ميگفت: من بر آدم سجده نميکنم و فقط براي خدا سجده ميکنم. آيا ابليس موحد بود يا مشرک؟ تمرد از اين امر به معناي مبارزه با خداست. ما براي اينکه در دام انواع شرکها نيافتيم بايد شرک را هم بشناسيم. «لااله الاالله» شعار توحيد است و ابتدا معبودهاي ديگر را نفي ميکند. شايد علت اين امر اشاره به اين نکته است که تنها اعتراف به پرستش الله کافي نيست و بايد اول ساير پرستشها نفي شود.
وقتي ميگوييم: انسان بايد هدف خود را قرب خدا قرار دهد و براي رسيدن به اين هدف کار کند و راه رسيدن به اين هدف بندگي خداست، ممکن است کساني ادعا کنند که غرض ما قرب به خداست و اعمالمان همه بندگي خداست، اما در عين حال به هزار گونه گناه و فساد مبتلا باشند. تنها وقتي انسان خود را فريب نميدهد و در دام شيطان گرفتار نميشود که واقعا مرز توحيد و شرک را شناخته باشد. اگر انسان اين مرز را به خوبي نشناسد، گاهي امر براي خودش هم مشتبه ميشود. از عجايب خلقت انسان اين است که خودش خودش را فريب ميدهد (ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُون).4 بنابراين، از آنجا که هدف بحث ما يافتن نظامي ارزشي از ديدگاه اسلام بود، شايسته است که سخن ديگران را هم در اين زمينه بدانيم تا بتوانيم مرز آنها را با اسلام تشخيص دهيم. در جلسه قبل به برخي از اين نظرات اشاره کرديم و در اين جلسه به چند مکتب مشهور ديگر اشاره ميکنيم.
چند نمونه از مکاتب اخلاقي
1. اطاعت از عقل عملي
يکي از مکاتب معروفي که قرنهاست در مغرب زمين طرفداران فراوني دارد و در محافل ديني و فلسفي ساير کشورها هم جا باز کرده است مکتبي است که خوب و بد را ناشي از عقل عملي ميداند و ميگويد: ما اصلا يک قوه مدرکه خاصي داريم به نام عقل عملي که کار آن درک خوب و بد است و اين کار از ذاتيات آن به شمار ميرود. به نظر ايشان انسان دو گونه عقل دارد: عقل نظري و عقل عملي. کار نوع اول عقل اين است که واقعيتها را درک ميکند و کار نوع دوم اين است که انسان را به خوبي امر و از کار بد نهي ميکند. اين عقل خاصي است که درک خاصي دارد و اينگونه خلق شده است؛ از اينرو نميتوان سؤال کرد که: چرا راست گفتن خوب است؟ چون اين قضيه چيزي جز فرمان عقل عملي نيست. پايهگذار اين مکتب، کانتْ فيلسوف معروف آلماني است. اما هدف ما از طرح هدف خلقت در اينجا، يافتن نظامي ارزشي بود و با روشن شدن هدف ميتوانيم بگوييم: هرچه ما را به اين هدف نزديک کند خوب و هرچه ما را از آن دور کند بد است. درحالي که کانت ميگويد: کار خوب، خوب است چون عقل ميگويد و بس. انسان هم وقتي فضيلت دارد که عمل را به قصد امتثال فرمان عقل انجام دهد و هيچ انگيزه ديگري نداشته باشد. حتي اگر انسان عملي را به اقتضاي عواطفش انجام دهد عمل خوب شمرده نميشود و ارزش اخلاقي ندارد.
2. اخلاق قدرت
مکتب ديگري وجود دارد که ميگويد: اخلاق ساخته زورمندان براي فريب مردم است. در بين فيلسوفان غربي هستند کساني که ميگويند: توصيههاي اخلاقي مانند: لزوم دلسوزي براي محرومان و مهرباني با مردم، اخلاق ضعف است که زورمندان براي کم کردن مزاحمت مردم ساختهاند وگرنه اصل اخلاق پيدا کردن قدرت است. هر چه ميتواني بايد قدرت کسب کني! اين نظريه مبناي اخلاق نيچه آلماني است که آن را اخلاق قدرت مينامد.
3. اصالت لذت
مکتب اخلاقي ديگري وجود دارد که عموم مردم در عمل آن را پذيرفتهاند و ميگويد: بايد ديد چه چيزي لذتبخش است و بايد به دنبال آن رفت. کار خوب کاري است که براي انسان لذت داشته باشد. اگر برخي محدوديتها را بايد پذيرفت از روي ناچاري است؛ چراکه اگر انسان بخواهد همه خواستههايش را اعمال کند ساير انسانها به او اعتراض ميکنند و مانع او ميشوند و امکان دارد گرفتار زندان يا ساير مجازاتها شود. بايد اين محدوديتها را در حد ضرورت پذيرفت تا دچار عواقب آن نشويم. اين نظريه مکتب ليبراليسم (به معناي آزاديخواهي) است و ميگويد: انسان نبايد هيچ قيد و بندي داشته باشد مگر آنچه که چارهاي از آن نباشد.
4. نسبيت اخلاق
عده ديگري معتقدند: گرچه نميتوان هيچ اصل اخلاقي و ارزشي نداشت، اما نميتوان گفت: اصول اخلاقي و ارزشي ثابتي هم وجود دارد به طوري که براي همه و در همه جا بايد رعايت شوند، بلکه ارزش و اخلاقْ بستگي به سليقه و پسند اکثريت هر جامعه دارد. بايد ديد اکثر افراد جامعه چه چيزي را ميپسندند، آن چيز، خوب اخلاقي ميشود و هر چه که اکثريت نپسنديدند آن چيز، بد اخلاقي خواهد بود. بنابراين ارزشها و اخلاقيات متغير خواهند بود و بستگي دارد که مردم چه چيزي بپسندند. در يکي از سفرهايي که به آمريکا داشتيم و براي سخنراني در دانشگاهي دعوت شده بوديم در واشنگتن به ساختماني بسيار زيبا و مجهز رسيديم که هم کتابخانه و هم کتابفروشي بود. گفتيم برويم از کتابهاي آن بازديدي کنيم شايد کتاب جالبي داشته باشد تهيه کنيم. شخصي که راهنماي ما بود گفت: نه، اين کتابفروشي همجنسبازان است که براي خود فلسفهاي و کتابهاي دانشگاهي دارند و اساتيدي هستند که رسما آن را تبليغ ميکنند؛ اينجا صلاح نيست شما پياده شويد. وضع دنيا به اينجا رسيده است که چنين گروههاي کثيفي مدعي هستند که اصلا کار ما درست است و شما اشتباه ميکنيد.
هشداري جدّي
در اين دنيايي که ما زندگي ميکنيم در درجه اول بايد بتوانيم در ميان همه اين مکاتب، از مکتب خودمان دفاع کنيم و عيوب و اشتباهات آنها را ثابت کنيم و همچنين مراقب خودمان باشيم که بعضي از اين انحرافات به فکر ما هم نفوذ پيدا نکند. بايد مواظب باشيم که حتي يک وقت بوي اين افکار متعفن هم به ما نخورد. انحرافات فراواني جامعه ما را تهديد ميکند. سايتها، مجلات، روزنامهها، اينترنت، ماهوارهها و ... که دائما روي ذهن جوانان ما کار ميکنند. اين همه بايد براي پدر و مادرها زنگ خطري باشد. اين همه هجمه بيتأثير نخواهد بود و آرامآرام اثر خود را خواهد گذاشت وگرنه دشمن اين همه بر روي اين رسانهها سرمايهگذاري نميکرد. اکنون صدها سايت عليه اسلام، تشيع، ارزشهاي اسلامي، احکام اسلامي و تاريخ اسلام مشغول به کار هستند. جوانهاي ما که همه آماده دفاع از عقايد و افکارشان نيستد. لذا آرام آرام تحت تأثير واقع ميشوند. در مقابل اين همه هجمه ما هم بايد دائما در فکر باشيم که زمينههاي فرهنگيمان را تقويت کنيم و به فرمايش مقام معظم رهبري فکر توليد و عرضه کنيم. تنها توليد کردن و نوشتن در يک کتاب که در کتابخانه خاک بخورد کافي نيست. بايد فکر صحيح توليد شود و کيفيت بيانش هنرمندانه، جاذبهدار، قابل فهم و قابل قبول باشد و تلاش کنيم در اختيار جوانها قرار گيرد. اگر من و شما اين کار را نکنيم پس چه کسي بايد انجام دهد؟ آيا شايسته است دشمن اين چنين تلاش کند و ما آسوده بنشينيم؟! بايد شرايط زمان را درک کنيم و وظيفه خودمان را در مقابل اين عوامل شيطاني که در طول تاريخ بيسابقه بوده است انجام دهيم.
خدا محور هستي، و رضايت او محور ارزشها
وظيفه اصلي ما اين است که به مسايل ريشهاي بپردازيم. مسايل دانستني در عالم بيشمار است که ذهن بشر را به خود مشغول کرده است. مثلا هزينههايي فراواني صرف ميشود تا مجهولات کيهاني شناخته شوند. يکي از فوايد اين قبيل دانستنيها اين است که انسان را با عظمت خلقت خدا آشنا ميکند و ميتواند براي ما بسيار مفيد باشد. اما دو نوع مسأله هست که ريشهاي است و سعادت ابدي ما به آنها بستگي دارد؛ يکي شناخت ماهيت اين عالم است از اين جهت که آيا اين عالم هستي مستقل است يا قائم به اراده خداست، و مسأله ديگر شناخت جهت حرکت اخلاقي و رفتاري ماست. ريشه همه مفاسد اصلي موجود در عالم يا برميگردد به اينکه شناخت ما نسبت خدا و رابطه خدا با هستي شناخت صحيحي نيست، يا به مسائل اخلاقي برميگردد که چه بايد کرد و چه نبايد کرد. ما در ميان مسايل دينيمان بايد به اين دو رکن بها بدهيم. اينکه فلان شاعر شيعه بود يا سني، مسألهاي نيست که شب اول قبر از من و شما بپرسند، اما نسبت به وجود خدا، پيامبر و امام نميتوان بيتفاوت بود. اينها ريشه و اصل باورهاي ماست و بايد جدي گرفته شوند. نبايد وضع جامعه ما به گونهاي باشد که جوان ما بعد از مدتي که به دانشگاه ميرود، در اعتقادش به خدا خدشه وارد شود و در وجود خدا شک کند. اين شخص خود را بر لبه پرتگاه جهنم برده است و خطر بزرگي او را تهديد ميکند و اگر براي از بين رفتن شک خود تلاش نکند به اعماق جهنم سقوط ميکند. شما هم اگر بتوانيد به او کمک کنيد و نکنيد مسئول خواهيد بود. اگر جامعهاي که ما ساختيم به اين نحو باشد که جوانهاي مؤمن را بيدين کند ما نسبت به اين جامعه مسئول هستيم و هر کس که کافر شد ما هم سهمي در بدبختي او داريم. اگر نسبت به آنچه در دانشگاهها و جامعه ميگذرد، بيتفاوت باشيم کار به اينجا ميکشد.
مسأله مهم ديگر، مسايل اخلاقي و رفتاري است. واقعا چند درصد رفتارهاي ما فقط براي لذتهاي دنياست؟ قرآن ميفرمايد: مَّن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا * وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا.5 ما در کدام يک از اين دو دسته قرار ميگيريم؟ آيا ما واقعا تربيت شده قرآن هستيم؟ آيا ما همان طور رفتار ميکنيم که پيغمبر اکرم و ائمه اطهار عليهمالسلام ميخواستند؟ چهقدر در عمل شبيه آنها هستيم؟ چه قدر حاضريم براي دين مايه بگذاريم؟ وقتي خطرهايي دين را تهديد ميکند چه اندازه حاضريم تلاش کنيم و از مال، جان و آبرويمان مايه بگذاريم تا گوشهاي از دين حفظ شود؟ خطاهاي رفتاري ما به خاطر اين است که معيار انتخاب رفتارهاي ما معيار صحيحي نيست. دستهاي اگر به اعماق دلشان مراجعه کنند خواهند ديد که انگيزه انجام کارهايشان لذت بردن و خوش بودن است يا به خاطر اين است که مردم ميپسندند و اگر اين کار را نکند مردم آنها را سرزنش يا مسخره ميکنند. اما دستهاي ديگر از لحظهاي که بيدار ميشوند، اولين چيزي که به يادشان ميآيد ياد خداست و تمام حرکات و سکنات ايشان در راه کسب دوستي و رضايت خداست. وقتي ميخواهند بخوابند آخرين چيزي که در ذهنشان وجود دارد باز ياد خداست. اسلام ميخواهد ما اينگونه تربيت شويم. اين هدفْ زماني محقق ميشود که شخص اين واقعيت را پذيرفته باشد که اصل و ريشه ارزشها کار براي خداست و زماني ميتواند اين واقعيت را بپذيرد که خدا را بشناسد و او را دوست بدارد و به او عشق بورزد. در اين صورت ميتواند همه کاري خود را براي خدا انجام دهد.
بايد بدانيم که خواسته اسلام تنها اين نيست که خودمان را اصلاح کنيم، بلکه از ما خواسته که نسبت به ديگران هم بيتفاوت نباشيم. بايد سعي کنيم که اين انديشه را که محور هستي خداست و محور ارزشها رضايت اوست در خانهمان، شهرمان، کشورمان و همه جهان توسعه دهيم.
وفقناالله و اياکم
--------------------------------------------------------------------------------
1 . الکافي، ج2 ص415
2 . نساء، 64.
3 . نساء، 61.
4 . بقره، 9.
5 . اسراء، 18 و 19.