بسماللهالرّحمنالرّحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 18/08/90 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
ارزشهاي مقدمي
مروري بر آنچه گذشت
از بحثهايي که در جلسات اخير داشتيم به اين نتايج رسيديم که اولا: هدف از آفرينش انسان اين است که با رفتار اختياري خود لياقت درک عاليترين رحمتهاي الهي را پيدا کند؛ رحمتهايي که جز از راه افعال اختياري قابل دريافت نيستند. ثانيا: راه کلي رسيدن به اين هدف در فرهنگ اسلامي عبادت خداست و حرکتي که بر ضد اين حرکت باشد عبادت شيطان خواهد بود. نکته سومي که در جلسه قبل عرض کرديم اين بود که: عبادت دو بخش اساسي دارد: يک بخش مربوط به رفتارهايي است که مفهوم و مفاد آن اين است که خدايا! تو خدايي و من بندهام، مثل نماز، روزه، ... . دسته دوم افعالي است که مفاد اوليه آنها ارتباطاتي است که انسان با مخلوقات ديگر برقرار ميکند، اما وقتي قصد انسان از انجام اين افعال کسب رضاي خدا باشد همين افعال عبادت ميشود. گاهي ثواب اين چنين کارهايي از نماز و روزه هم بيشتر ميشود.
طرح مسأله
ممکن است سؤال شود: آيا اگر کسي افعال خوبي را که عُقلا آنها را مدح ميکنند انجام دهد بدون اينکه قصد رضايت الهي داشته باشد، هيچ تأثيري در سعادت او ندارد؟ آيا مفهوم عبادت شامل اين افعال نميشود؟ کساني هستند که کارهاي عامالمنفعه فراواني انجام ميدهند تا نام نيکي از آنها باقي بماند و ميگويند: «نام نيکي گر بماند ز آدمي به کز او ماند سراي زرنگار.» بعضي افراد دوست دارند که مردم درباره آنها بگويند: «عجب آدم خوبي بود!» و واقعا کارهاي خوبي هم انجام ميدهند که به مردم بهره ميرسانند، اما اين کارها را براي خدا انجام ندادهاند. آيا اين کارها تأثيري در سعادت و کمال انسان دارند يا مثل کارهاي لغو و بيهوده است که هيچ تأثيري ندارند؟
مشابه اين سؤال درباره کارهايي مطرح ميشود که مقدمه يک عبادت است. مثلا کسي که ميخواهد به حج مشرف شود براي اينکه بتواند اعمال حج را انجام دهد بايد مقدمات آن را فراهم کند. آيا فقط همان اعمالي ثواب دارد که از احرام شروع ميشود و آنهاست که انسان را پيش ميبرد و موجب کمال او ميشود يا مقدماتي همچون تهيه هزينه سفر، ثبت نام، رفتن به آن سرزمين و ... هم تأثير دارند؟ اين دو سؤالي است که بايد به آن پاسخ داد.
بعضي گفتهاند: عبادت در عرف شرع، شامل هر کار خوبي ميشود، و کارهاي خوبي هم که عُقلا آنها را خوب ميدانند عبادت است! عده ديگري بر اين باور بودند که: اصلاً عبادتِ اصلي، مبارزه با طاغوت است. هدف انسان بايد مبارزه با طاغوت باشد و نبايد تنها به فکر منافع شخصي خود باشد. ايشان براي سخن خويش به اين آيه استناد ميکردند که ميفرمايد: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ؛1 گويا عبارت «وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ» را تفسير «أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ» ميدانستند. معمولا کساني که گرايشهاي مبارزات اجتماعي دارند چنين برداشتهايي ميکنند که خيلي هم محکم نيست. به خصوص در سالهاي قبل از انقلاب که زمينه بحثهاي انقلابي در جامعه مطرح بود گاهي اين مطالب هم گفته ميشد.
انواع ارزش مقدمي
به نظر ميرسد که غير از آن دو نوع عبادت اصلي که در فرهنگ اسلامي ارزش اصيل دارند و واقعا بندگي خدا هستند، دو نوع ارزش تطفّلي و مقدمي هم داريم؛ يکي مقدمات کار خوب است، به اين معنا که وقتي عقل اين کار خوب را در نظر ميگيرد، ميبيند بدون اين مقدمات، امکان انجام آن نيست. ميتوانيم بگوييم: اين مقدمات، وجوب عقلي دارند. اين مقدمات ارزش دارند اما ارزش آنها اصيل نيست، به اين معنا که نميتوان گفت: حج يک واجب، و فرودگاه رفتن هم يک واجب است، يا حج يک عبادت و فرودگاه رفتن هم يک عبادت است، بلکه شعاع همان عبادت به اين مقدمات هم ميتابد و هر چه اين مقدمات سختتر باشد ارزش کار اصلي بيشتر است؛ چون انرژي بيشتري براي انجام آن صرف ميشود. مسأله دوم افعالي است که انسان به خاطر خوبي و حُسني که آن افعال دارند آنها را انجام ميدهد، ولي قصد قربت و رضايت الهي ندارد؛ حال يا اصلا ايمان ندارد يا در وقت انجام کار، اصلا به خدا توجه ندارد. براي بررسي اين مسأله مقدمهاي را به صورت کوتاه بيان ميکنم.
اخلاق فاضله، زمينهساز حصول ايمان
هر يک از کارهايي که ما انجام ميدهيم ناشي از عاملي است، اما براي انجام عمل تنها خود آن عامل کافي نيست بلکه شرايطي هم بايد مهيا باشد. علاوه بر عامل مؤثر و شرايط لازم، نبايد موانعي هم بر سر راه عمل وجود داشته باشد. به اصطلاح، علت تامه عمل، مرکب است از مقتضي و شرايط وجودي، و رفع موانع. مشابه اين سخن در رياضي با اصطلاح شرط لازم و شرط کافي بيان ميشود، به اين معنا که انجام هر کاري شرط لازمي دارد ولي اين شرط لازم هميشه کافي نيست، بلکه امور ديگري هم بايد به آن ضميمه شوند تا نتيجه حاصل شود.
در امور معنوي هم ميگوييم: ايمان به خدا و عرض بندگي به پيشگاه الهي ارزشي اصيل است، اما آيا ما هميشه اين حال را داريم که در مقام عبادت برآييم، با خدا مواجه شويم و با او صحبت کنيم؟ گاهي اوقات انسان با اينکه محاسن عبادت را ميداند اما اصلا حال او به گونهاي است که تناسب با عبادت ندارد، به خصوص کسي که به اعمال زشت عادت کرده باشد. گرچه فطرت انسان اقتضاي لازم را براي عبادت دارد اما اين کافي نيست و شرايط ديگري هم بايد مهيا باشد. شکلگيري ايمان در دل انسان هم اين چنين است و شرايط آن بايد در روح انسان فراهم باشد. قرآن بسيار تأکيد دارد که هدايتهاي پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله يا ساير انبياء عليهمالسلام براي همه مفيد نيستند و شخص بايد زمينه لازم را داشته باشد تا اين هدايت در او اثر کند (إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالغَيْبِ).2 کساني هستند که هر قدر هم رسول خدا صلياللهعليهوآله براي هدايت آنها تلاش کند هيچ فايدهاي ندارد (سَوَاء عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْام لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ).3 آنها مثل انسان معتادي ميمانند که خمار است و اصلا نميتوان با او صحبت کرد. چنين شخصي اصلا به چيزي جز استعمال مواد مخدّر نميانديشد. کساني که به گناه يا به کار زشتي که با عبادت خدا سازگار نيست عادت کردهاند، اصلا زمينه براي هدايت ندارند. برعکس، سلسلهاي از کارها، روحيات و ملکاتي اخلاقي وجود دارند مانند آن صفاتي که در حاتم طائي بود که زمينه را در انسان براي پذيرش حق فراهم ميکنند. در قرآن در همان آياتي که در اوائل بعثت نازل شده در کنار دعوت به عبادت و پرستش، مسأله کمک به ضعفا و رسيدگي به محرومان مورد تأکيد قرار گرفته است. با اينکه مخاطب آن روز هنوز به خدا ايمان نياورده است اما قرآن ميگويد: چرا به فقرا رسيدگي نميکنيد؟ معناي اين سخن اين است که وجود اين اخلاق فاضله، زمينه را براي ايمان فراهم و موانع را برطرف ميکند. روح با وجود چنين صفاتي، نورانيت و آمادگي پيدا ميکند که حق را بپذيرد. از اين رو افعال و صفات نفساني از لحاظ ايجاد آمادگي در روح انسان يا برعکس، در ايجاد مانع براي پذيرش حق متفاوتاند. خود اين صفات، ارزش مثبت يا منفي اصيلي ندارند، اما ارزشي مقدماتي محسوب ميشوند. قرآن کريم ميفرمايد: وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛4 انسان در معرض خسّت و تنگنظري قرار دارد که از آن، تعبير به «شحّ» ميشود. «شحّ» بخل سنگيني است که ناشي از طبيعت خودخواه انسان است. انساني که اين صفت را دارد همه چيز را براي خود ميخواهد. روحيه فردگرايي که امروز در دنيا حاکم است همين شح نفس است. معمولا هر کسي فکر خويش و لذت خود است و حاضر نيست نفعي به ديگران برساند مگر تطفّلا. قرآن ميفرمايد: آن کساني که خود را از اين حالت شح و تنگنظري حفظ کنند رستگار ميشوند. بنابراين يکي از موانع مهم بر سر راه فلاح و رستگاري انسان، خودخواهي، لذتپرستي و فردگرايي است. امروزه اين مطلب مورد قبول بسياري از مکاتب روانشناسي است.
اوج روانشناسي، ابتداي انسانشناسي اسلامي
تا چندي پيش مکتب غالب در روانشناسي غرب، مکتب رفتارگرايي بود که نوعي مادهگرايي است و سعي ميکردند همه چيز، حتي حالات رواني، را با اسباب مادي توجيه و تعليل کنند، تا اينکه نهضتي در روانشناسي مغرب زمين پيدا شد و مکتب انسانگرايي يا کمالگرايي را ابداع کرد. تئوريسين معروف اين مکتب «آبراهم مزلو» است. وي نيازهاي انسان را در قالب يک هرم دستهبندي کرد و گفت: انسان وقتي متولد ميشود يک سلسله نيازهاي فيزيولوژيک همچون نياز به خوراک دارد که مربوط به بدن و اعمال بدني اوست و در مرحله بعد، نياز به امنيت و مصون بودن از صدمات دشمن قرار دارد. وي نياز به محبوب بودن را در مرحله بعد از اين دو ميداند که خود به دو قسم تقسيم ميشود؛ يکي انسان نياز دارد که خودْ کسي را دوست داشته باشد، و ديگري اينکه نياز دارد ديگران او را دوست بدارند. اين نياز، ربطي به شکم و اندامهاي بدن ندارد و با تفسيرهاي رفتارگرايان تطبيق نميکند. پس از اين، نوبت به موقعيتهاي اجتماعي ميرسد. مزلو معتقد است که اين نيازها به ترتيب در انسان ظهور پيدا ميکنند و بايد رفع شوند. نهايتا به رأس هرم ميرسد که مرتبهاي خاص و در حقيقت «فرانياز» است و آن، افق انسانيت است. وي ميگويد: در مرحله انسانيت، فرد ديگر تنها به خود نميانديشد، بلکه خود را به عنوان عضوي از جامعه ميبيند و خير همه را ميخواهد. کسي که اين صفت را پيدا کند کمال انسانيت را پيدا کرده است. گاهي از اين مرحله به «فرانياز» يا «فراانگيزه» تعبير ميشود.
اين نظريه اوج آن چيزي است که فکر روانشناسان در جهت کمال انساني به آن رسيده است و براي انسان، افق بالاتري از حيوان درک کردهاند. ما ميخواهيم عرض کنيم که: اين مرحله که اوج فکر روانشناسان است اولين قدمي است که در اخلاق اسلامي و انسانشناسي اسلامي مطرح است. از ديدگاه اسلام، اگر انسان به اين مرحله رسيد، آن وقت لياقت پيدا ميکند به سوي کمالي که خدا براي او آفريده است حرکت کند. صفت «ديگرخواهي» به انسان کمک ميکند تا بتواند حق را بپذيرد، به خصوص آن جلوه از ديگرخواهي که به عنوان شکرگزاري و حقشناسي شکل ميگيرد، به اين معنا که اگر کسي به انسان خدمتي کند وي خود را بدهکار بداند و تا از او تشکر نکند آرام نگيرد. انسان با وجود چنين روحيهاي بسيار آسان ميتواند در مقام شکر خدايي برآيد که اين همه نعمت به او داده است.
نجات از عذاب، اثر ارزشهاي مقدمي
پس در جواب اين سؤال که: «آيا کارهاي نيکي که با خدا ارتباط ندارند تأثيري در سعادت انسان دارند؟» ميگوييم: اينگونه کارها تأثير مقدمي در سعادت انسان دارند، به اين معنا که روح و روان آدمي را براي پذيرش حق آماده ميکنند. اين اعمال به تنهايي موجب سعادت و قرب خدا نميشوند؛ چون هنوز ارتباطي با خدا در آنها پيدا نشده است (مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ).5 اگر انسان، طالب سعادت ابدي است بايد کاري انجام دهد که با خدا ارتباط داشته باشد. اگر چنين شخصي موفق شد (گرچه نزديک به مرگ)، ايمان را هم به اين اعمال ملحق کند و اهل توحيد شود، به حد نصاب سعادت ميرسد، و اگر موفق به اين کار نشد دستکم از عذابها محفوظ ميماند. آثار اين افعال مقدمي در عالم آخرت به اين صورت ظاهر ميشود که ديگر صاحب آنها آتش جهنم ندارد؛ چراکه روح وي از آلودگيها پاک شده است. حاتم طايي حاضر بود تمام وجود خود را براي مردم صرف کند و اين روحيه، نشان از وارستگي و عدم دلبستگي او به لذتهاي شخصي است. از اين رو ديگر عذاب نميشود، اما اين روحيه به تنهايي انسان را در صدر بهشت نمينشاند. شرط ورود انسان به مقامات بهشتي و دار سعادت، «بندگي» است. بايد اعمال او با خدا رابطهاي داشته باشد؛ چراکه آنجا دار ملک خداست و محل ظهور اين آيه شريفه است که ميفرمايد: الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ.6
مشابه ارزش ياد شده، نوع ديگري از ارزش هم وجود دارد، اما با آهنگ ديگري است. نوجواني را در نظر بگيريد که تازه به تکليف رسيده است و ميخواهد دين حق را بيابد. وي براي رسيدن به اين هدف لازم است تلاش و تحقيق کند و اگر اين تلاش را انجام ندهد نميتواند حق را بشناسد و اعتقادات او صرفا تقليدي خواهد بود و چيزي که با تقليد به دست آيد با تقليد ديگري هم از بين ميرود. آيا اين تحقيق و مطالعه، در قرب الهي تأثير دارد؟ مسلما اگر اين مقدمه نباشد به صورت تکويني اصلا انسان وارد مرحله قرب نميشود و اصلا خدا را نخواهد شناخت. از طرف ديگر قبل از شناخت خدا و در مرحله تحقيق هنوز خدايي را نميشناسد تا قصد بندگي او را کند. چنين شخصي تنها از روي يک ميل فطري به دنبال حق ميگردد. اين تلاش هم از آن دسته ارزشهايي شمرده ميشود که خود به تنهايي کمالآفرين نيست، اما وسيله کمال را ميآفريند.
دامنه عبادت
اين چنين افعالي دامنه بسيار وسيعي پيدا ميکنند و حتي تفکر درباره اسرار آفرينش، گياهشناسي، حيوانشناسي، زيستشناسي و ... را در برميگيرند، اما قبل از شناخت خدا عبادتي اصيل شمرده نميشوند. اين تلاشها به انسان براي شناخت خدا کمک ميکنند و اگر انسان بعد از شناخت خدا براي رضاي خدا سعي کند فيزيک، شيمي، زيستشناسي، ستارهشناسي و ساير علوم را فرابگيرد يا براي خدمت به خلق خدا يا براي ترويج دين خدا و عزت جامعه اسلامي آنها را بياموزد، همه اينها عبادت محسوب ميشود. دانشمندي که با اين انگيزه کار ميکند، از وقتي که وارد آزمايشگاه ميشود مثل اين است که وارد مسجد شده است. پس همه علوم ميتواند در جهت قرب الهي باشد، اما پيش از شناخت خدا تنها جنبه مقدماتي و کمکي دارند و بعد از شناخت خدا ميتوانند قدم به قدم براي رضاي خدا انجام گيرند و عبادت محسوب شوند.
وفقنا الله و اياکم
--------------------------------------------------------------------------------
1 . نحل، 36.
2 . فاطر، 18.
3 . بقره، 6.
4 . حشر، 9و تغابن 11.
5 . نحل، 96.
6 . کهف، 44.