بسماللهالرّحمنالرّحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 04/08/90 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
لذت قرب
مروري بر آنچه گذشت
در جلسات اخير اين موضوع را مطرح کرديم که انسان براي اينکه بتواند راه صحيح زندگي را بشناسد و قدر عمر خود را بداند بايد بفهمد که براي چه هدفي خلق شده و به کجا ميتواند برسد. با مروري اجمالي بر آيات قرآن کريم به سه دسته آيات درباره هدف آفرينش برخورديم. دستهاي از آيات قرآن هدف خلقت انسان را رسيدن به رحمت بيپايان الهي ميدانند که عاليترين مرتبه آن را خدا براي انسان مقدر فرموده است (الا من رحم ربک و لذلک خلقهم).1 دسته دوم آياتي است که هدف خلقت إنس و جن را در اين عالم عبادت خدا ميداند (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ).2 دسته سوم هم آياتي است که امتحان را هدف آفرينش انسان در اين عالم معرفي ميکند (الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا).3 آيات ديگري هم که فيالجمله در آنها اهدافي بيان شده است در يکي از اين سه دسته ميگنجند.
عرض کرديم که قرآن براي بيان آن رحمتي که مخصوص انسان است تعبيراتي دارد که انسانهاي معمولي نميتوانند کنه آنها را درک کنند؛ زيرا همانطور که انسان در دوران طفوليت نميتواند بفهمد که وقتي بزرگ شد چه علومي را ميفهمد و چه لذتهايي براي او پيدا ميشود و اصلا تصوري از آنها ندارد، انسانهاي معمولي هم نسبت به اولياي خدا حکم طفل دو سه ساله را نسبت به جوانها دارند و جز از راه آثار نميتوانند به درستي بفهمند که اميرالمؤمنين سلاماللهعليه يا ساير ائمه اطهار عليهمالسلام به چه مقامي رسيدهاند. اما تعبيراتي که در قرآن به کار رفته است کمک ميکنند به اينکه ما مفهومي گرچه مبهم از آن مقام داشته باشيم. تعبير «قرب» تعبيري است که در فرهنگ ما شايع شده است و به آن مقام عالي که انسان ميتواند به آن برسد اشاره دارد.
مفهوم قرب الهي
ما نزديکي و دوري بين اجسام را درک ميکنيم، اما نزديک شدن به خدا به چه معناست؟ تنها کساني آن مقام را درک ميکنند که خداي متعال روزنهاي به آن عالم براي آنها باز کرده باشد. سخن جناب آسيه همسر فرعون که گفت: رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا،4 قطعا از سر کوتاهفکري نبوده است. او چيزي بيش از سطح معمول ميفهميد، اما وقتي ميخواست آن را با لفظ بيان کند چارهاي نداشت جز اينکه از اين تعبيرات استفاده کند. ما همين قدر ميفهميم که انسان با خدا رابطهاي پيدا ميکند که ديگر حائلي بين او و خدا باقي نميماند. اين تعبير در روايات، دعاها و مناجاتها فراوان آمده است و بسياري از بزرگان در اين زمينه بحث کردهاند و کتابها نوشتهاند، اما تا جايي که بنده ميفهمم هيچ کدام از اينها نتوانسته حقيقت امر را روشن کند به طوري که انسان آن حقايق را مانند مسائل زندگي اين دنيا بفهمد. بيان اين حقايق براي انسانهاي معمولي، عينا مثل اين است که بخواهند لذايذ جوانان را براي طفل سه چهار ساله بيان کنند. از اينرو به همين اندازه اکتفا ميکنيم که بگوييم: آنچه لذت براي مخلوق امکان داشته باشد در آن مقام وجود دارد. وقتي چنين امکاني وجود داشته باشد چرا خداوند آن را خلق نکند؟ براي اين منظور بايد موجودي را خلق کند که بتواند اين لذتها را درک کند. خداوند حضرات معصومان صلواتاللهعليهماجمعين را براي درک آن لذتها آفريد. ما به برکت بيانات معصومان معتقديم که ديگران هم هر چه دارند طفيلي آنها هستند. آنجا خانه آنهاست و ديگران مهماناند.
پس هدف نهايي، مقامي نزديک به خداست. به اين معنا که آنچه کمال و لذت براي مخلوق امکان دارد آنجا جمع است. البته همه مقربان درگاه الهي در يک درجه نيستند، اما در بين آنها کساني هستند که همه لذتهاي ممکن را واجد ميشوند و ديگر خلأي در وجودشان باقي نميماند و اين همان خليفه الله و مظهر الله تبارکوتعالي است. اما عبادت هدف متوسط است و هدف مقدماتي فراهم شدن زمينه براي انتخاب و امتحان است.
رابطه حقيقي عبادت و قرب
همانطور که در جلسه گذشته گفتيم، نتايجي که در آخرت بر اعمال انسان مترتب ميشود صرف قرارداد نيست؛ بلکه رابطهاي تکويني بين آنها برقرار است. برخي دوستان به صورت کتبي اين سؤال را مطرح کرده بودند که آيا همين که خدا اين رابطه را بين سبب و مسبب قرار داده است باعث نميشود که اين رابطه هم قراردادي باشد؟ بايد عرض کنم که مقصود از امر قراردادي در اينجا، قراردادهاي اعتباري است که رابطه تکويني ندارند، مثل قرادادي که مستأجر و موجر امضاء ميکنند. پول با نشستن در خانه رابطه تکويني ندارد. يعني بين فعل و نتيجه رابطهاي تکويني وجود ندارد. اما جعل تکويني، رابطهاي حقيقي بين دو شيء قرار ميدهد. البته خدا اين رابطه را قرار ميدهد، و ما هم ميخواهيم همين را اثبات کنيم که خدا اين رابطه حقيقي را بين فعل و نتيجهاش قرار داده است و صرف اعتبار نيست. وقتي ميگوييم: عبادت هدف متوسط و قرب الهي هدف نهايي است، اين رابطهاي حقيقي است و به اين معناست که خدا بين اين دو رابطهاي تکويني و حقيقي قرارداده است.
خداوند، بينياز مطلق
ممکن است سؤال شود که عبادت جن و إنس براي خدا چه فايدهاي دارد؟ در جواب بايد بدانيم که خداي متعال بينياز مطلق است. جالبترين تعبيري که من در روايات درباره بينيازي خداي متعال ديدهام اين فراز است: الهي تقدس رضاک ان يکون له علة منک فکيف يکون له علة مني؛ خشنودي تو حتي معلول فعل خودت هم نيست؛ تو بالاتر از اين هستي که به کار خودت هم نياز داشته باشي، چه رسد به اينکه کار من موجب رضايت تو شود؛ و تو رضايتي را نداشته باشي (يعني کمبودي داشته باشي و بخواهي راضي شوي) و من بايد کاري کنم تا تو راضي شوي! در ذات تو هيچ تغييري پيدا نميشود. تو همه کمالات را يک جا داري بدون اينکه تکثري در ذات و در صفات تو باشد (فکمال الاخلاص له نفي الصفات عنه).5 بنابراين وقتي ميگوييم خدا ما را براي عبادت آفريده است معناي ديگري دارد. در توضيح آن ميگوييم: خداوند انسان را براي رسيدن به رحمتي خاص خلق کرد که هدف نهايي خلقت است. او به اين رحمت احتياج نداشت که آن را براي خود نگه دارد و نه از دادن آن چيزي از او کم ميشد، اما ميلياردها مخلوق ميتوانند از آن بهرهمند شوند. با اين وجود چرا اين رحمت را عطا نکند؟ اقتضاي افاضه آن رحمت، فياضيت ذاتي اوست. او دوست دارد که ديگران بهرهمند شوند و اين کار، چيزي از او نميکاهد و براي او آسان است. کافي است که بگويد: باش!
سختي در راه وصال، زمينهساز لذت قرب
ممکن است گفته شود: حال که او دوست دارد افاضه رحمت کند چرا آن را مشروط به عبادت کرد و بدون عبادت آن رحمت را افاضه نميکند؟ در پاسخ ميگوييم: گرچه ما اکنون حقيقت آن رحمت را به درستي نميفهميم، اما اين رحمتي است که تنها موجودي قابليت درک آن را پيدا ميکند که با اختيار خود به آن مقام رسيده باشد، و اگر آن مقام اجباري به او داد شده باشد اصلا مزه آن رحمت را نميتواند بچشد. فرق اساسي ملائکه با انسانها در همين نکته است. اگر به ما بگويند: امشب همه شام اينجا مهمان مقام معظم رهبري هستيد. همه ما از اينکه ميتوانيم غذايي منسوب به مقام معظم رهبري بخوريم بسيار شاد ميشويم. اما اگر به ما اعلام کنند که: به جاي اين غذا اگر الان پياده برويد تهران فردا اجازه ميدهند که ناهار را در خدمت ايشان باشيد. گرچه ممکن است غذاي امشب چربتر هم باشد اما درک حضور او، آن هم با سختي، مزه ديگري دارد. رحمت همان رحمت است اما اين يک چيز ديگري است. تنها عاشق چنين لذتي ميبرد. پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله در ميان مردم بود و دوست و دشمن او را ميديدند. ديدن چهره جذاب، موزون و زيباي رسول خدا صلياللهعليهوآله براي هر ناظري لذتبخش بود. وجود مقدس امام زمان عجلاللهتعاليفرجه هم وقتي ظهور بفرمايند همين گونه است و همه از ديدن چهره زيباي او لذت ميبرند، اما عاشقي که دهها سال شب و روز به ياد امام زمان گريه کرده است و هنگام ظهور نگاهش به جمال ايشان ميافتد لذتي را درک ميکند که ديگران نميتوانند درک کنند. هر دو، ديدن است اما اگر عشق، تلاش و يک عمر انتظار بود لذتي پيدا ميشود که تنها اهلش درک ميکنند. زمينه چنين لذتي بايد در دل فراهم شود. در اين صورت آن لذت در دل جا ميگيرد. تا اين زمينه نباشد آن لذت نميتواند خودش را نشان دهد. مقام قرب الهي لذتبخش است اما آن لذت خاص را نميتوان به اجبار به کسي داد. بايد عمري تمناي آن را داشته باشد. گرچه اين مثال خيلي نازل است ولي براي فهم اين نکته مناسب است که همه لذتها تنها در گرو فراهم شدن اسباب ظاهري نيست. بايد در انسان هم زمينه لازم فراهم شود.
قرب الهي، درک شدت نياز به خدا
ممکن سؤال شود که: قرآن ميفرمايد: وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ؛6 ما از رگ گردن به انسان نزديکتريم.» با وجود اين قرب چرا بايد عبادت کنيم؟ در پاسخ ميگوييم: ما اجمالا ميفهميم که اين دو قرب با هم فرق دارند. اگر قرآن بگويد با عبادت به همين قرب برسيد اين تحصيل حاصل است و تحصيل حاصل محال است. براي روشن شدن پاسخ اين سؤال از خود قرآن استفاده ميکنيم. قرآن ميگويد: شما تا وقتي که در اين عالَم هستيد بر روي برخي حقايق پردهاي افتاده است که شما آنها را نميبيند. اما روزي خواهد آمد که اين پرده برداشته ميشود و چشمها عمق واقعيت را ميبيند (فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءكَ * فبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ).7 فرق اصلي عالم دنيا و آخرت، يا دستکم يکي از فرقهاي اساسي آنها اين است که بسياري از حقايق در اينجا مجهول است و در آخرت پرده از آن برداشته ميشود. لذا سختترين گناهکاران ميگويند: «رَبَّنا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ؛8 پروردگارا! آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم؛ ما را بازگردان تا كار شايستهاى انجام دهيم؛ ما(به قيامت) يقين داريم.» اما آن يقين ديگر فايده ندارد؛ زيرا آن يقيني اضطراري و جبري است، و يقين اکتسابي است که اهميت دارد: (الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالغَيْبِ).9 وقتي انسان آن واقعيت را ديد نميتواند انکار کند. در اين دنيا انسان ميتواند با دلايل عقلي يقين ذهني پيدا کند، اما ديدن نيست و ديدن واقعيت در آن عالم اتفاق ميافتد. البته خداوند براي اولياي خود گاه گوشههاي پرده را بالا ميزند تا واقعيت را تماشا کنند ولي اصل ديدن در آن عالم است. يکي از آثار کنار رفتن پرده از واقعيت اين است که همه ميفهمند مهمترين و اصليترين موجودي که در عالم وجود مؤثر است فقط خداست (لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ).10 اکنون نيز مالکيت و سلطنت زمين و آسمان از آن خداست؛ ولي چون اين امر ظهور ندارد گمان ميکنيم ما يک موجود مستقل هستيم و خدا هم يک موجود مستقل ديگري است و گاهي ما غالب ميشويم و گاهي خدا غالب ميشود. اين تصوري جاهلانه است. آنچه مانع ميشود از اينکه ما بتوانيم به آن بينش و به آن رويت حقيقي برسيم پرده انانيت و خود را مستقل ديدن است. گمان ميکنيم که ما موجودي هستيم ميخوريم و ميخوابيم و به کسي ربطي ندارد. خدا باشد يا نباشد ما کارمان را انجام ميدهيم. حتي فيلسوفاني بودهاند که اعتقاد داشتند خدا فقط در ايجاد عالم مؤثر است و عالم در بقاي خود نيازي به خداوند ندارد؛ در حاليکه حقيقت چيز ديگري است. به عنوان تشبيه بسيار ضعيفي ميتوان گفت: وجود عالم نسبت به خداوند مانند صور ذهني ما يا اراده ما نسبت به ماست. آيا ممکن است که اراده من باشد ولي من نباشم؟ در قيامت براي همه روشن ميشود که اصلا امکان ندارد بياراده خدا چيزي موجود باشد و همچنين همه درک ميکنند که رفع همه نيازهاي انسان و حصول همه لذتها براي او – لذت هم به سبب رفع نياز است – همه به خواست خداست و لطفي از ناحيه اوست. زيبا بودن زيبايي به اراده اوست و چون او ميخواهد هست و جذابيت دارد. بودن بهشت به اراده اوست و اگر او اراده نکند بهشتي نخواهد بود. همه نيازمند او، و او همه کاره عالم است. عاشقي که آرزو دارد يک بار نگاهش به معشوق بيافتد اگر ببيند که در کنار معشوق نشسته و محبوب او با دست خود لقمه ناني به دهانش ميگذارد چه لذتي خواهد برد (الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ).11 کسي که به مقام قرب نائل شده است ميوههاي بهشتي براي او نه از آن جهت که ميوه است لذتبخش است بلکه از اينکه به دست معشوق و در آغوش او آن را ميخورد لذت ميبرد. انسان وقتي به اين مقام ميرسد که همينجا بفهمد هرچه دارد از اوست؛ يعني بفهمد که بنده است. اما اگر اينجا گفت خدا يک موجود است و من هم براي خودم کسي هستم، خدا گفته من دوست دارم فلان کار را انجام دهي ولي من دوست ندارم انجام دهم، چنين شخصي هيچگاه به آن مقام نميرسد.
ترک گناه، اولين شرط عاشقي
اولين قدم براي درک آن مقام اين است که انسان از آن چيزهايي که ميداند خدا دوست ندارد دوري کند. پس اولين شرط رسيدن به مقام قرب، ترک گناه و انجام خواستههاي اوست. در اين مسير انسان به آنجا ميرسد که نفس کشيدنش را هم براي او ميخواهد. پس رابطه بين عبادت و قرب يک رابطه تکويني واقعي است. قرب به خدا به اين معناست که انسان ببيند همه چيز از خدا، به دست خدا و با اراده اوست. کسي به اين مقام ميرسد که در همين عالم اين حقيقت را باور کند و طبق ايمان خود عمل کند که عنوان کلي اين برنامه عبادت است.
رزقنا الله و اياکم ان شاءالله
--------------------------------------------------------------------------------
1 . هود، 119.
2 . ذاريات، 56.
3 . ملک، 2.
4 . تحريم، 11.
5 . نهج البلاغه، خطبه 1.
6 ق، 16.
7 . ق، 22.
8 . سجده، 12.
9 . انبياء، 49.
10 غافر، 16.
11 . شعراء 79.