بسماللهالرّحمنالرّحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري در قم است كه در تاريخ 13/07/90 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
اهداف طولي آفرينش انسان
مقدمه
در جلسات گذشته اين سؤال را مطرح کرديم که «هدف الهي از آفرينش انسان چه بوده است؟» به تعبير ديگر «غايت وجود ما چه چيزي است؟» و به عبارت سوم «کسب چه مرتبهاي از کمال و سعادت براي ما ممکن است»، تا نيروهاي خود را به آن جهت سوق دهيم؟ علت طرح اين سؤال اين بود که نظامهاي ارزشي بشري متفاوتاند و براي تطبيق نظام ارزشي اسلام بر مکاتب مختلف تلاشهايي ميشود که برخي از آنها راههاي پرپيچ و خمي را ميطلبد و برخي از آنها هم لغزشگاههايي دارد. بنابراين گفتيم ابتدا به سراغ خود خدا برويم و از او بپرسيم: «خدايا! تو ما را براي چه آفريدي؟» زيرا اگر بدانيم واقعا هدف نهايي از وجود ما چيست پي به ارزش خود ميبريم و خود را ارزان نميفروشيم. برخي انسانها به خاطر جهل به ارزش وجودي خود، عمرشان را بيهوده تلف ميکنند و گاهي با سرگرميها يا مخدرات و مسکرات به دنبال اين هستند که عمرشان را طوري بگذرانند که اصلا نفهمند چگونه گذشت؛ گويا از عمر خود خسته شده و از خود تنفر دارند! شايد روايات زيادي که در مقام تشويق به شناخت نفس به خصوص آن دسته که با تعبير «من عرفه قدره» وارد شده به اين جهت باشد که اين معرفت لازمترين معارف است. اتفاقا به همين تعبير هم روايت وارد شده که واجبترين معرفتها معرفت نفس است. البته اين روايات معاني مختلفي دارند که سطح برخي از آنها بسيار بالاست. آن سطحي که با بحث ما ارتباط دارد اين است که بدانيم ارزش ما چه قدر است تا عمرمان را صرف امور بيارزش نکنيم و پشيمان و متضرر نشويم. براي اين منظور در مقابل آيات قرآن زانو زديم و از قرآن درخواست کرديم که: اي کلام خدا! تو به ما بگو که خدا ما را براي چه آفريده است؟ در پاسخ، به چند دسته از آيات برخورديم که ميتوان آنها را به سه دسته تقسيم کرد.
رحمت: هدف غايي خلقت
يک دسته آياتي است که در آنها خداي متعال ميفرمايد: انسان (بلکه عالم) را براي افاضه رحمت آفريدم. جود، افاضه فيض و رحمت، تعبيرات مختلفي از يک حقيقتاند که تعبير قرآني آن «رحمت» است (كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ).1رحمت دايره بسيار وسيعي دارد. بخشي از آن، رحمتهايي است که عقل ما آنها را درک ميکند. مانند نعمتهايي که خداوند در همين دنيا به ما ميدهد. مرتبه بالاتر از اين رحمتها، رحمتهايي مشابه اينهاست (وَأُتُواْ بِهِ مُتَشَابِهاً)2 با اين تفاوت که ارزش بالاتري دارند و آنها رحمتهاي آخرتاند. در بهشت خوردنيها، آشاميدنيها، قصرهاي بهشتي، همسران خوب و ... وجود دارند؛ اما آنها با نعمتهاي موجود در دنيا بسيار متفاوتاند و عقل ما نميتواند کيفيت آنها را دقيقا درک کند.
قرآن به نوع ديگري از رحمت نيز اشاره ميکند که گاهي با کلمه «رضوان» از آن ياد ميفرمايد و اين رحمت از همه آنها بالاتر است (وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ)3 و گاهي با عنوان «مقامي نزديک به خدا» از آن تعبير ميکند (فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ)4 و نيز درباره شهدا ميفرمايد: «عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ؛5 پيش خدا روزي دارند.» مهمتر از روزي، نزد پروردگار بودن است. اگر از طرف دفتر مقام معظم رهبري ظرف غذايي را براي ما بفرستند بسيار خوشحال ميشويم و آن را براي خود افتخاري ميدانيم. هر چه هداياي ايشان ارزشمندتر باشد لذت بيشتري دارد؛ اما اگر ما را براي چند دقيقه سر سفره آقا مهمان کنند تا با ايشان غذا بخوريم لذت و افتخار آن، قابل مقايسه نيست با آن غذاها و هدايايي که فرستاده شود. نزد آقا بودن يک چيز ديگري است. اين لذتي است که تنها عاشق آن را درک ميکند.
بهترين و ارزشمندترين بندگان خدا ــ يعني وجود مقدس پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله و بعد اهلبيت عصمت و طهارت عليهمالسلام ــ در آن مقام مورد اکرام قرار ميگيرند که درک آن مقام از افق فهم ما بسيار بالاتر است. آنان عزيزترين بندگان و بهترين مخلوقاتي هستند که امکان خلق آنها وجود داشته است. شايد معناي اين سخن اين باشد که آنچه قابل باشد که کسي غير از خدا واجد آن شود خدا به رسول اکرم صلياللهعليهوآله داده است. اگر اين رحمت را به او ندهد به چه کسي بدهد؟ براي چه آن را ذخيره کند؟ اما اين چه مقامي است، ما دقيقا نميفهميم؛ تنها به اجمال ميدانيم که قرب به خداست به اين معنا که پيغمبر آنقدر اوج ميگيرد که به خدا نزديک ميشود و بين او و خدا فاصلهاي نميماند. انسان وقتي کسي را دوست داشته باشد ميخواهد در مجلس جايي بنشيند که هيچ فاصلهاي با او نداشته باشد. رحمتي که خداي متعال به خاطر آن انسانها را خلق کرده است طيف گستردهاي است که همه مراتب مذکور را شامل ميشود و بين بالاترين و پايينترين مرتبه آن، مراتب فراواني وجود دارد که ميل به بينهايت ميکند. خداوند افاضه رحمت را دوست دارد و هر چه به ديگران افاضه کند از او چيزي کم نميشود. بنابراين دليلي وجود ندارد که افاضه نکند.
انتخاب: راه نيل به رحمت
چگونه انسانها لياقت درک آن فيض را پيدا ميکنند؟ به عنوان مقدمه عرض ميکنم که برخي موجودات هستند که وقتي خداوند آنها را ميآفريند از اول تا آخر، وجودشان هميشه يکنواخت باقي ميماند و قابليت هرچه را داشته باشند در همان لحظه اول دريافت ميکنند. خداوند آن قدر از اين موجودات آفريده است که در عالم وجود جاي خالي براي آنها وجود ندارد. چراکه اقتضاي رحمت اوست و وقتي امکان دارد که رحمتش را به ديگران برساند چرا چنين نکند؟! براي او که زحمتي ندارد (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ).6
دسته ديگري از موجودات هستند که وجودشان متغير است و به مرور تغيير ميکنند. موجودات عالم ماده اينگونه هستند. خداوند جبرئيل را از ابتدا جبرئيل آفريد و او کاري نکرده که جبرئيل شود. ميکائيل، اسرافيل و ساير ملائکه هم از ابتدا که خلق شدند همين موجودي بودند که الان هستند و براي رسيدن به اين مقام زحمتي نکشيدهاند. در اين ميان خداوند خواست موجودي خلق کند که با اراده خودش ترقي کند و اين موضوع را با ملائکه در ميان گذاشت. فرمود: ميخواهم مخلوقي خلق کنم که با اراده خودش ترقي کند و خليفه من شود. شما خليفه من نيستيد. اين موجود بايد طوري باشد که تدريجا با اراده خودش ترقي کند. اگر از ابتدا حضرت آدم را طوري ميآفريد که در آخر بايد باشد در حقيقت ديگر انسان نبود بلکه مَلَکي بود مثل ساير ملائک. فرق مَلَک با انسان در همين نکته است که آنها موجوداتي هستند که تغيير نميکنند (وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ).7 اما انسان موجودي است که بايد با اراده خودش پيش برود تا مظهر اختيار و اراده خدا شود (أجعلك تقول لشيء كن فيكون).8 به يک معنا ميتوانيم بگوييم: جاي چنين موجودي در عالم خلقت خالي بود. ملائکه اينگونه نبودند و لذا لياقت مقام خلافت را هم نداشتند و وقتي به خداوند گفتند: أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ؛ خداوند به اجمال فرمود: إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ.9 آنها نميتوانستند بفهمند که ملاک آن مقام، تسبيح و تقديس نيست بلکه ملاک چيز ديگري است. بايد موجودي با اراده باشد و با اراده خودش ترقي کند؛ يعني بايد بر سر دو راهي قرار گيرد به طوري که هم بتواند تنزل و هم ترقي کند. اگر تنها يک راه پيشرو داشته باشد باز انتخابي درکار نيست. وقتي انسان مظهر اراده خدا ميشود و لياقت خلافتاللهي پيدا ميکند که دو راه پيشرو داشته باشد و با انتخاب خود راه صحيح را انتخاب کند. نهايت چنين راهي مقامي است که خدا به پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله عطا کرد که هيچ موجود ديگري لياقت آن را پيدا نميکند. ديگران هم مراتب و شعاعهايي از آن را درک ميکنند. بايد استعدادي در اين موجود باشد که بتواند اين مسير را طي کند. بايد از دوستداشتنيها و خودخواهيهايش بگذرد و همه چيز را فداي خواست او کند. هر جا سؤال شد که من يا تو؟ بگويد: من کدام است؟! حکم آنچه تو فرمايي! من در مقابل تو دلي ندارم! من دلم را به تو باختهام! جاي چنين موجودي در عالم خالي بود. فرشتگان در عالم زياد بودند و مقامات عالي داشتند؛ اما اينگونه نبودند.
جلوهاي کرد رخت ديد ملک عشق نداشت عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد
امتحان: زمينهساز انتخاب
انسان در صورتي به رحمت عالي ميرسد که به خداي خود بگويد: «هر چه تو بخواهي!» اسم اين رفتار «عبادت» است. عابد يعني کسي که به خداي خود ميگويد: «من بندهام و از خود اختياري ندارم. هر چه دارم مال توست. اراده من هم مال توست. فقط آنچه تو ميخواهي.» با توجه به اين توضيح ميتوان گفت: هدف از آفرينش، عبادت است. خداوند انسان را براي رسيدن به رحمت آفريد، اما راه رسيدن به آن رحمت، عبادت است (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ).10
براي اينکه معلوم شود چه کسي بندگي ميکند بايد شرايط خاصي فراهم شود. همه خصوصياتي که در اين عالم براي زندگي انسان فراهم شده مقدمه است براي اينکه افراد سر دوراهيها قرار گيرند تا زمينه انتخاب جديدي برايشان فراهم شود. خداوند چنان بساطي فراهم کرده است که هر کسي در هر لحظهاي چند نوع کار مختلف ميتواند انجام دهد. در فرهنگ قرآني و اسلامي نام اين شرايط «امتحان» است. خداوند ميفرمايد: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛11 «ليبلوکم» يعني تا شما را بيازمايد؛ يعني زمينهاي فراهم کند تا شما از ميان چند راه يک راه را انتخاب کنيد. خواست او اين است که بهترين راه را انتخاب کنيم و هدف از اين زمينههاي مختلف، شناخت نيکوکارترين افراد است. با توجه به اين معنا ميتوان گفت: خدا ما را در اين عالم آفريده تا ما را امتحان کند. اين سه مطلبي است که از قرآن استفاده ميشود؛ خلقت انسانها براي رحمت؛ خلقت انسان براي عبادت؛ خلقت انسان براي امتحان. اين سه هدف در طول هم هستند به اين معنا که ما آفريده شدهايم تا در شرايط مختلف قرار گيريم و سعي کنيم بهترين راه را انتخاب کنيم و بهترين راه، بندگي خداست. اگر بندگي خدا را انتخاب کرديم معناي آن اين است که اراده خود را در مقابل اراده او فدا کردهايم. نتيجه بندگي رحمتي است که مخصوص موجودات مختار است. پس براساس آيات قرآن ما سه هدف در طول هم داريم که با هم تضادي ندارند، بلکه هر کدام مقدمه ديگري است. امتحان مقدمهاي براي عبادت و انتخاب راه خداست و راه خدا مقدمه رسيدن به رحمت الهي است.
معيار ارزش انسان
اگر پرسيده شود که ارزش انسان به چيست؟ آيا ارزش او به اين است که آزمايش شود؟ ميگوييم: امتحان اصالت ندارد بلکه وسيلهاي براي انتخاب أحسن است. پس ارزش مقدمي دارد و زمينهساز پرواز ماست. لذا ارزش واقعي ما آن مقامي است که بايد به آن برسيم و ارزش بالفعل ما آن چيزي است که کسب کردهايم. گاهي هم ممکن است انسان ارزشهاي اوليه را هم از دست بدهد و تنزل کند. در اين صورت از کساني است که در قيامت ميگويد: «يَا لَيْتَنِي كُنتُ تُرَابًا؛12 کاش اصلا آدم نبودم و خاک بودم.» اين آه و حسرت از اينرو است که استعدادهاي خداداي خود را نابود کرده و ديگر فرصت جبران ندارد. کسي که دانه الماسي دارد ولي ارزش آن را نميداند شيادان به راحتي ميتوانند او را فريب دهند و به بهاي ناچيزي الماس او را از دستش بگيرند. ارزش ما را تنها خدا ميداند و ما به قول او اعتماد ميکنيم که ميفرمايد: كانَ ذلِكَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظيماً؛13 اينکه ما خودمان را به چه قيمتي ميفروشيم بستگي به راهي دارد که انتخاب ميکنيم. کساني هستند که به توفيق الهي از زماني که به تکليف ميرسند همه چيزشان را با خدا معامله ميکنند. مرحوم آيتالله العظمي بهجت رضواناللهعليه ميفرمودند: وقتي در نجف درس ميخوانديم شخص بلندقامتي را ميديديم که به حرم مشرف ميشد و بسيار با وقار راه ميرفت. در عين حال من احساس ميکردم که سر ديگري دارد که پايين افتاده است. بعدها فهميدم که ايشان از خانواده قاجار بوده و در عراق ماموريتي داشته ولي استعفا ميدهد و مجاور ميشود. او موقع وفات، مرحوم آيات عظام آقايان خويي و ميلاني را به منزلش دعوت ميکند و از آنها ميخواهد که در هنگام وفات بالاي سرش باشند. او در حضور اين بزرگواران ميگويد: «خدايا! تو شاهدي از آن وقتي که به تکليف رسيدم تا به حال يک بار هم عامداً عالماً گناه نکردهام!» آيتالله بهجت ميفرمودند: ما بايد از خودمان خجالت بکشيم؛ ما که به اصطلاح اهل علم و نوکر امام زمان عجلاللهتعاليفرجه هستيم چه قدر گناه ميکنيم، اما يک انسان عادي که در سلک اهل علم هم نبود در حضور دو مرجع تقليدي چون آيتالله ميلاني و آيتالله خويي در حالت احتضار آن جمله را ميگويد.
اين بحثها براي اين است که بدانيم خداي متعال در انسان چه استعدادي آفريده است اما ما قدر خودمان را نميدانيم و عمرمان را به هواهاي نفساني و وساوس شيطاني ميگذرانيم. کساني سود بردند که فهميدند وجودشان چقدر ميارزد و اين وجود را تنها با خدا معامله کردند. شهدا بودند که قدر خودشان را دانستند و جان و مالشان را به خدا فروختند و آن رحمت خاص الهي را دريافت کردند (إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ).14
پروردگارا! تو را به مقام شهداي عزيزمان قسم ميدهيم که ذرهاي از مقاماتي که به دوستان خودت و به شهدايي که آنها را پذيرفتي مرحمت کردي به همه ما عنايت بفرما.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . انعام، 12.
2 . بقره، 25.
3 . توبه، 72.
4 . قمر، 55.
5 . آلعمران، 169.
6 . يس، 82.
7 . صافات، 164.
8 . ارشاد القلوب، ج1 ص75.
9 . بقره، 30.
10 . ذاريات، 56.
11 . ملک، 2.
12 . نبأ، 40.
13 . فتح، 5.
14 . توبه، 111.