بسماللهالرّحمنالرّحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 06/07/90 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
هدف آفرينش
مقدمه
فرا رسيدن دهه مبارک کرامت را که با ميلاد مسعود کريمه اهلبيت ولي نعمت همه ما بلکه ولي نعمت همه شيعيان، حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعليها آغاز ميشود به پيشگاه مقدس ولي عصر اروحنافداه تبريک و تهنيت عرض ميکنيم و از خداي متعال درخواست ميکنيم که به برکت اين ايام مبارک و صاحبان اين ايام ما را مشمول عنايتهاي خاص خود و توجهات مولايمان امام زمان صلواتاللهعليه قرار دهد و ما را از همه آفات و بليات دنيوي و اخروي حفظ فرمايد.
در جلسه قبل به اين نتيجه رسيديم که بحثي را درباره هدف خلقت آغاز کنيم و اشاره کرديم که آغاز کردن بحث از اينجا چه ويژگيها و چه فوايدي دارد. انشاءالله خدا توفيق ميدهد و چيزي بر زبان ما جاري ميشود که براي شنوندگان مفيد باشد. طرح اين سؤال که «انسان براي چه آفريده شده است؟» چند پيشفرض دارد. اگر بخواهيم به سؤالات مربوط به اين پيشفرضها بپردازيم بايد مباحث عقلي فراواني را مطرح کنيم تا نوبت به مباحث نقلي برسد و بتوانيم از آنها هم استفاده کنيم. اما پرداختن به همه آن مباحث مورد نياز نيست و شايد خستگيآور هم باشد. سعي ما اين خواهد بود که بيشتر از بيانات نقلي کتاب و سنت استفاده کنيم و در ضمن به بعضي از پاسخهاي عقلي ساده هم اشاره کنيم.
پيشفرضهاي سؤال از هدف آفرينش
وقتي ميگوييم: «چرا خدا ما را آفريده است؟» اصل وجود خدا در اين سؤال مفروض است. پيش فرض دومي هم که در اين سؤال وجود دارد اين است که افعال خدا غرض و حکمتي دارد. پس حتما اصل خلقت عالم هدفي حکيمانه دارد. در مرحله بعد نوبت به انسان ميرسد و اين سؤال مطرح ميشود که انسان به عنوان بخشي از اين پديدهها براي چه هدفي آفريده شده است؟
از ميان اين پيشفرضها از پرداختن به سؤال اول که درباره اصل وجود خداست صرف نظر ميکنيم؛ چراکه لازمه آن پرداختن به مباحث فلسفي و کلامي فراواني است و جاي اين چنين مباحثي در اين جلسه نيست. در اين جلسات سعي ما اين است که مباحثي مطرح شود که ارتباط نزديکتري به عمل دارند. ولي با توجه به کنجکاويِ خاصي که در جوانان امروز وجود دارد، ناچاريم به بعضي از اين سؤالها اشارهاي داشته باشيم از جمله اينکه: آيا واقعا ما ميتوانيم درباره هدف خدا از خلقت سؤال کنيم يا نه؟ به خصوص با توجه به برخي از آيات و روايات که چنين معنايي را القا ميکند نظير آيه شريف 23 از سوره انبياء که ميفرمايد: «لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُونَ؛ از کار خدا سؤال نميشود و خداست که از ديگران سؤال ميکند.»
آيا ميتوان از فعل خدا سؤال کرد؟
اين سؤال، سؤال سادهاي به نظر ميرسد؛ اما وقتي تاريخچه عقلي و کلامي آن را بررسي کنيم ميبينيم اين سؤال از صدر اسلام به صورت جدي مطرح بوده است و حتي در کتابهاي علمي کلامي و فلسفي به عنوان يک مسأله مطرح شده که آيا افعال الهي معلل به اغراض هستند يا نه؟ آيا ميتوان پرسيد که خدا به چه غرضي اين کار را انجام داده است يا طرح اين سؤال درباره افعال الهي بيجاست؟ در نحلههاي کلامي کساني قائل شدند به اينکه اين سؤال درباره افعال الهي بيجاست و دليل عمده ايشان استناد به همين آيه شريف است که ميفرمايد: لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ. ولي اين سؤال به طور جديتري در الهيات فلسفه مطرح شده و دو قول مختلف در آنجا وجود دارد. عدهاي با اصرار زياد تأکيد کردهاند که طرح اين سؤال درباره افعال الهي صحيح نيست و عدهاي ديگر هم در مقام تفصيل برآمدهاند. بيان سادهتر اين است که بگوييم: درباره هر پديدهاي به طور فطري دو سؤال به ذهن انسان ميآيد: يکي اينکه چه کسي اين کار را انجام داده و ديگري اينکه چرا انجام داده است؟ حال آيا اين دو سؤال را هم درباره افعال الهي ميتوان مطرح کرد؟ جواب سؤال اول واضح است. اما درباره سؤال دوم برخي، استدلالهاي عقلي پيچيدهاي ترتيب دادهاند براي اينکه نشان دهند اين سؤال درباره خدا غلط و محال است. زيرا اگر بگوييم خدا از افعال خود هدفي داشته و آن هدف ايجاب کرده است که خدا اين فعل را انجام دهد لازمهاش اين است که بگوييم خدا تحت تأثير آن هدف قرار گرفته است و آن چيز خدا را وادار کرده که اين فعل را انجام دهد. اما خدا تحت تأثير هيچ عاملي قرار نميگيرد. پس اصلا چنين سؤالي غلط است. بحثهاي مفصلي در اينباره مطرح شده است که بنده فقط ميخواستم به گوشهاي از بحث اشاره کنم تا عزيزان در بحثهاي اعتقادي و الهي اين سؤالات را فقط به صورت رسمي و براي پاسخ در امتحانات نخوانند بلکه کمي جديتر با آنها برخورد کنند.
براي دستيابي به يک جواب روشن صرفنظر از بحثهاي پيچيده فلسفي و عقلي، مناسب است مقداري درباره اين اصل که «کار عاقل هدفدار است» توضيح دهيم. طبعا ما با دقت در کارهاي خودمان اين اصل را درک ميکنيم و بعد ديگران را با خودمان قياس ميکنيم. ما وقتي يک کار ارادي را انجام ميدهيم اين سؤال به جاست که از ما بپرسند: چرا اين کار را انجام دادي؟ اما درباره کارهاي غير ارادي اين سؤال بيجاست. اما اين سؤال چگونه براي ما مطرح ميشود؟ زيرا ما ميبينيم که اگر هيچ انگيزهاي نداشته باشيم نميتوانيم کار عاقلانهاي انجام بدهيم و اگر کسي بپرسد چرا اين کار را انجام ميدهي جواب عاقلانهاي نداريم. حتي ميتوان گفت: کارهايي که به ظاهر هدفي روشن ندارند با دقت معلوم ميشود که انگيزه خاصي براي انجام آنها وجود دارد. مثلا شخص بيکاري بلند ميشود و به ظاهر، بيهدف شروع به قدم زدن ميکند و اگر از او بپرسند چرا قدم ميزني؟ جواب مناسبي ندارد. ولي حقيقت اين است که همين کار هم علت دارد. در حقيقت او از نشستن خسته شده و براي ايجاد تنوع و نشاط شروع به حرکت ميکند. از اينرو ميگوييم: هر عاقلي براي کار خود بايد انگيزه داشته باشد. اين علت غايي است. به بيان ديگر ترجيح بلامرجح در افعال اختياري، عقلپسند نيست. با توجه به اينکه علم و حکمت خداوند فوق همه عاقلان عالم است جاي اين سؤال هست که پرسيده شود: اولا اصلا خدا چرا عالم را خلق کرد و ثانيا چرا با اين کيفيت خلقت را سامان داد؟ برخي با استناد به اين آيه شريفه که ميفرمايد: لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ، گفتند: «اينگونه سؤالها درباره خداوند غلط است و در اينجا بايد سکوت کرد و باب اينگونه سؤالات را بست!» اين اشخاص با اين سخن ميخواهند خود را راحت کنند؛ در حاليکه معناي سؤال در اين آيه «مؤاخذه» است نه پرسش از حکمت کار خدا. در هنگامي که خداوند خبر از خلقت جانشين بر روي زمين را به ملائکه داد آنها گفتند: أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا؛1 و خداوند نگفت: چرا سؤال ميکنيد؟ سؤالي که شايسته نيست درباره خداوند مطرح کرد، سؤال به عنوان بازخواست و طلبکاري است. اين آيه در مقام بيان چنين معنايي است.
معناي غرض الهي
براي بيان جوابي ساده به پرسش از غرض افعال الهي، ميگوييم: اگر منظور از غرض، نفعي است که به فاعل عايد ميشود مثلا خستگي او را برطرف کند، او را از تنهايي در ميآورد، خدمتي به او ميشود، لذتي ميبرد و ... در اين صورت حق با کساني است که گفتند: افعال الهي اغراض ندارند؛ زيرا خداوند هيچ نيازي ندارد. در دعاي بعد از زيارت جامعه ائمة المؤمنين آمده است: ابْتَدَعْتَهُ لا مِنْ شَيْءٍ وَ لا عَلَى شَيْءٍ وَ لا فِي شَيْءٍ وَ لا لِوَحْشَةٍ دَخَلَتْ عَلَيْكَ إِذْ لا غَيْرُكَ وَ لا حَاجَةٍ بَدَتْ لَكَ فِي تَكْوِينِه؛2 خداوندا! تو از اينکه خودت تنها بودي وحشتي نداشتي. تو ناراحت نبودي که چرا کسي نيست با آن انس بگيري. خداوند در ذات خود آن چنان بينياز است که هر کمالي را به طور بينهايت داراست. او کمال بينهايت است و هيچ نقصي ندارد.
مرحوم آقا شيخ عبدالحسين اصفهاني در حاشيه کفايه ميفرمايد: خداي متعال در ذات خود ابتهاج بذاته دارد به اين معنا که خدا در ذات خود از ذات خويش، بينهايت لذت ميبرد و جايي براي لذت ديگري نيست (ابتهاج ذاته بذاته في مقام ذاته). تعبير ديگري که اهل معقول به کار ميبرند اين است که ميگويند: خداوند هدفي خارج از ذات ندارد.
اما اگر منظور از داشتن هدف و غايت براي کار يعني کار حکيمانه انجام دادن و نداشتن غرض يعني کار گزافي انجام دادن، در اين صورت، غرضي که براي حکيمانه بودن کار خدا لازم است بازگشت به همان کمال ذات خداست.
من نکردم خلق تا سودي کنم بلکه تا بر بندگان جودي کنم
در اين معنا هدف خلقت نفعي است که عايد ديگران ميشود به اين معنا که اين ذات به گونهاي است که اقتضاي بهره دادن به ديگران را دارد. به عنوان تشبيه بسيار ناقص ميگوييم: اين ذات مثل خورشيدي است که اقتضاي نورافشاني دارد. البته خورشيد بياختيار، و خداوند با اختيار خود نورافشاني ميکند. او نور است (الله نور السماوات والارض).3 اما نورافشاني او اختياري است. چون اين کار را دوست دارد انجام ميدهد نه اينکه چون نياز دارد. دوست داشتن او هم عين ذاتش است و حالتي عارضي براي ذات او نيست. همانطور که علم خدا عين ذات اوست اين محبت هم عين ذات اوست. او افاضه کردن و رحمانيت را دوست دارد و چيزي او را وادار به اين کار نميکند. عقل ميتواند اين لازمه ذات خدا را درک کند و گرنه حکم کردن بر خدا معنا ندارد. اگر گفته ميشود: عقل حکم ميکند که بايد خدا چنين و چنان کند اين تعبيري مسامحهآميز است، و گرنه عقل کيست که در مقابل خدا حکم کند. کار عقل ادراک است. اگر عقلِ کاملي باشد و به برکت وحي و هدايت انبيا رشديافته و پرورشيافته باشد ميتواند درک کند که لازمه ذات خدا با آن کمالات بينهايت اين است که افاضه کردن به ديگران را دوست داشته باشد.
پس جواب ساده اين سؤال که «آيا کار خدا هدف دارد؟» اين است که اگر مقصود از هدف چيزي خارج از ذات خداست که عايد او شود به اين معنا کار خدا هدف ندارد و اما اگر هدف طوري طرح شود که برگردد به اينکه خدا فيض رساندن به ديگران و خدمت به ديگران را دوست دارد و خداوند خود نيازي ندارد ولي دوست دارد بندگاني باشند تا از رحمت او استفاده کنند به اين معنا ميشود گفت: افعال الهي معلل به اغراض است. اغراضي که به ذات خدا برميگردند. گاهي در کتابهاي معقول از اين معنا اينگونه تعبير ميکنند که: در مجردات و به خصوص در مقام ذات الهي، لمّ فاعلي و لمّ غايي يکي است.
اهداف خلقت در بيان قرآن
خداوند در قرآن براي افعال خود اهدافي را بيان ميکند به خصوص درباره خلقت انسان آيات متعددي وجود دارد که با آهنگهاي مختلف، هدف خلقت انسان و چرايي کيفيت خلقت عالم به شکل موجود را بيان ميکنند. خداوند خود توضيح ميدهد که من چرا عالم را خلق کردم، چرا شما را خلق کردم، چرا عالم را به گونهاي خلق کردم که براي شما جاذبه داشته باشد، چرا شما را به گونهاي خلق کردم که در شما اختلافات طبيعي وجود داشته باشد و ... پاسخ همه اين چراها در قرآن بيان شده و ما ميتوانيم همه اين پاسخها را در پرتو همان برهان عقلي تبيين کنيم. البته لزومي ندارد ما بحثهاي عقلاني و فلسفي را اينجا مطرح کنيم؛ بلکه از خود آيات قرآن کريم بهره ميگيريم.
شايد يکي از کليترين آياتي که در باره هدف آفرينش سخن گفته است آيه دوم از سوره ملک باشد: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا. آنچه که به انسان نسبت داده ميشود، حيات وي و مرحله قبل و مرحله بعد از آن است (وَكُنتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُم)4 اين موت و حيات، مجموعا هويت انسان را تشکيل ميدهند و خداوند هدف از آن را امتحان بيان ميفرمايند. در آيات ديگري اشاره فرموده که اصلا آنچه در عالم و به خصوص در روي زمين هست براي هدفي آفريده شده که در راستاي هدف آفرينش شماست: «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛5 ما آنچه روي زمين هست را داراي جاذبهاي قرار داديم تا مقدمه و زمينه آزمايش شما باشد.» درباره اختلافاتي که در بين انسانها وجود دارد نيز مشابه همين بيانات آمده است: وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ؛6 انسانها همه با هم مساوي نيستند و هم در کمالات تکويني و هم در بهرهمندي از نعم مادي با هم اختلاف دارند. قرآن اين اختلاف را وسيله آزمايش معرفي ميکند. اين يک دسته از آيات است که هدف آفرينش انسان بلکه آفرينش جهان را در ارتباط با آزمايش انسان ميداند. در بعضي آيات ديگر هدف خلقت را رساندن رحمت ميداند: وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ *إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ؛7 به حسب تفسيري که از آيه استظهار ميشود که با دو روايت هم اين تفسير تأييد ميشود، لذلك يعني لاجل ذلك الرحمة؛ يعني اصلا شما را به خاطر همين رحمت آفريد. و بالاخره در آيه ديگري صريحا مطلبي را ميگويد که بيش از همه احتياج به تفسير و توضيح دارد و آن اين است که ميفرمايد: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ؛8 همه جنيان و انسيان را نيافريدم مگر براي اينکه مرا عبادت کنند.» در اين آيه هدف از خلقت همه جن و انس عبادت خدا معرفي شده است.
حاصل سخن اين است که آنچه از اين آيات به دست ميآيد دستکم سه هدف کلي براي خلقت همه جن و إنس و جهان بيان شده است: آزمايش، رحمت و عبادت. إنشاءالله در جلسه آينده معناي هر يک از اين اهداف و تعيين اهداف اصلي و فرعي را توضيح خواهم داد.
وصليالله علي محمد وآله الطاهرين
--------------------------------------------------------------------------------
1 . بقره، 30.
2 . مفاتيح الجنان، زيارت جامعه ائمة المؤمنين.
3 . نور، 35.
4 . بقره، 28.
5 . کهف، 7.
6 . انعام، 165.
7 . هود، 118 و 119.
8 . ذاريات، 56.