جلسه یازدهم محرم 94 هیأت ثارالله / بکاء و مصیبت امام بستر صبر شیعیان؛ غفران در مقابل سلطه شیطان
عاشورا محور مقاومت جبهه تاریخی حق
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم. در مباحث گذشته بیان شد که ما اگر وارد جبهه وجود مقدس نبي اکرم صلي الله عليه و آله شويم و به ايشان و اهل بيت ايشان(ع) دست بيعت دهیم، جهاد اکبر و اصغر ما شروع مي شود و ناچار از اين جهاد هستيم. در اين ميدان جهاد اکبر و اصغر اموري هستند که به ما امکان صبر و پايداري مي دهند و براي ما زمينه صبر فراهم مي کنند که به بعضي از آن ها اشاره شد. يکي از مهم ترين آن ها که در قرآن مجيد و در روايات اهل بيت(ع) به آن اشاره شده، واقعه عاشورا و مصیبت سيدالشهداء(ع) و توجه به ایشان است؛ این واقعه با ابعاد مختلفي در قرآن و روایات بیان شده و موضوع و ميدان درگيري و مراحل آن تا پيروزي قطعي حضرت در دوره ظهور و رجعت مطرح شده است؛ عاشورا حتي به انبياءی الهي(ع) کمک مي کند تا پس از ورود به اين صف، برای مقاومت کردن در ميدان جهاد اکبر و اصغر موفق باشند و از اين حادثه بهره مند شوند؛ آن ها نیز متمسک به سيدالشهداء(ع) بوده اند.
بکاء بر سیدالشهداء(ع) موجب نیل به مقام محمود
در ادامه، بعضی از روايات باب ثواب بکاء بر سيدالشهداء(ع) را تقدیم می کنم. ده ها و گاهی صدها روايت در اين زمينه آمده است که برخی از آن ها را با رويکردي که عرض شد، معنا مي کنيم. روايت نخست از امالي مرحوم صدوق است؛ از وجود مقدس امام رضا(ع) نقل کرده اند: «مَنْ تَذَكَّرَ مُصَابَنَا وَ بَكَى لِمَا ارْتُكِبَ مِنَّا كَانَ مَعَنَا فِي دَرَجَتِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مَنْ ذُكِّرَ بِمُصَابِنَا فَبَكَى وَ أَبْكَى لَمْ تَبْكِ عَيْنُهُ يَوْمَ تَبْكِي الْعُيُون»(1)؛ اگر کسي متذکر مصيبت هاي ما شود و نسبت به آنچه در مورد ما انجام شده بگريد، در قيامت در درجه ماست؛ البته اینکه فرمودند در درجه ماست به این معنی نیست که انسان هم معصوم مي شود بلکه يعني انسان به جايي مي رسد که در جوار و قرب معصوم(ع) قرار می گیرد؛ مانند این فراز زيارت عاشورا که می فرماید: «ان يبلغنی المقام المحمود لکم عند الله» در این فراز هم که از خدا می خواهیم ما را به مقام محمود شما برساند، اين گونه معنا نشود که ما نیز هم رتبه و هم مقام شما شویم؛ زیرا این خواسته وجهي ندارد و حضرت آدم(ع) هم وقتی در آن مقام طمع کرد از بهشت هبوط کردند؛ مسئله اين است که آن ها صاحب مقام محمود هستند و ما نیز می خواهیم به اين مقام محمود راه پيدا کنيم؛ وقتي راه پيدا کرديم، در ظرف خودمان واسطه شفاعت مي شويم؛ هم خودمان به شفاعت مي رسيم، هم مي توانیم واسطه شفاعت دیگران شویم؛ يعني شفاعت از آنِ نبي اکرم(ص) و اهل بيت(ع) است و کسي جز ایشان حق شفاعت ندارد؛ کسي که با خدا عهد و میثاق دارد، مي تواند شفاعت کند که آن عهد نیز متعلق به معصومين(ع) است؛ هم کسي که شفاعت مي کند بايد عهد داشته باشد، هم شفاعت شونده. قرآن کریم می فرماید: «لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدا»(مریم/87)؛ هم شافع، هم کسي که شفاعت مي شود بايد عهدي داشته باشند؛ آن عهد شفاعت غير از شفاعت شدن و متعلق به معصومين(ع) است؛ آن ها هستند که با خدا عهد بسته اند که به این عالم بيايند و دست عالم را بگيرند و عالم را برسانند و به لوازم این عهد هم ملتزم شدند.
پس شفاعت متعلق به آن هاست؛ ولي انسان نیز مي تواند به مقامي برسد تا هم مورد شفاعت قرار بگيرد، هم واسطه شفاعت شود؛ به نحوی که هدايت و رحمت و خيرات معصومین(ع) و نجات از گناه و آلودگي و رسيدن به بهشت و خيرات که از آثار شفاعت آن هاست، به وسيله مؤمن اتفاق بيفتد؛ يعني خير معصوم(ع) از مسير مؤمن به ديگران برسد؛ معنی «کان معنا في درجتنا» نیز همین است، نه اينکه انسان هم رتبه و هم مقام معصوم(ع) شود؛ چون اين امر معني ندارد. بکاء که هيچ، بلکه اگر همه عبادت هاي انبياء(ع) را هم جمع کنید، به یک ضربه امیرالمؤمنین(ع) در جنگ خندق نمی رسد؛ «ضرب علي يوم الخندق افضل من عباده الثقلين» این ضربه از عبادت همه جن و انس افضل و بالاتر است؛ پس چگونه ممکن است کسی هم رتبه و هم مقام اميرالمؤمنين(ع) باشد؟! اين مطالب در معارف اهل بيت(ع) روشن شده و برای شیعه مشخص است که منظور ایشان چیست؛ بعد فرمودند: کسي که خودش متذکر مصيبت ما شود و ديگران را به ياد مصيبت ما بياورد و بگريد و بگرياند، روزي که همه چشم ها گريانند، او گريان نيست؛ یعنی در روز قيامت که همه چشم ها گريان هستند، او گريان نيست؛ سپس فرمودند: «وَ مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً يُحْيَا فِيهِ أَمْرُنَا لَمْ يَمُتْ قَلْبُهُ يَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوب » اگر کسي در مجلسي بنشيند که امر ما در آن مجلس احيا مي شود، در روزي که قلب ها مي ميرند، قلب او نمي ميرد؛ يعنی روزي که سيطره شيطان به حدي می رسد که همه را تحت چتر خود می برد، چنین آدمی زير سيطره شيطان نيست.
بکاء بر سیدالشهداء(ع)، احیای امر ولایت
از اين روايات می توان فهمید که مجلس ذکر مصيبت اهل بيت(ع) مجلس احيای امر است؛ به همین دلیل حضرت ذيل موضوع بکاء بر معصومين(ع) فرموده اند: کسي که ياد ما کند، يا یاد ما را در او زنده کنند و او بگريد، چنین کسی در روزي که چشم ها مي گريند، نمي گريد و هم رتبه و هم درجه ما در بهشت است؛ سپس فرمودند: هر کس در مجلسي که در آن احيای امر اهل بيت(ع) مي شود، بنشیند، روزي که قلوب مي ميرند، قلب او نمي ميرد؛ از اين روايت استفاده مي شود که بکاء بر ائمه عليهم السلام و مجلس بکاء، مجلس احيای امر است و مجلس احيای امر موجب احيای قلوب انسان مي شود؛ انسان در این مجالس به حيات قلب مي رسد.
قلب انسان حياتي دارد و ممکن است بميرد؛ «امات قلبي عظيم جنايتي» ولی بکاء بر سيدالشهداء(ع) قلب مرده را زنده مي کند و به حدي از حيات مي رساند که انسان وارد وادي دارالحيوان مي شود؛ «ان الدار الآخره لهي الحيوان» بکاء بر سيدالشهداء(ع) دار ولايت است؛ مجلسي که در آن بکاء بر سيدالشهداء(ع) و ذکر مصيبت و ابتلائات معصومين(ع) هست و در آن مجلس گريه مي کنند، مجلس احيای امر است؛ مجلسي است که انسان با ورود در آن، وارد دارالحيوان مي گردد، قلبش زنده می شود و در روزي که قلوب مي ميرند او نمي ميرد؛ زیرا امام(ع) سرچشمه حيات است؛ «السلام عليک يا عين الحياه»(2) براساس روایات، معصومین(ع) خودشان، علمشان و معارفشان سرچشمه حيات است.
بکاء بر سیدالشهداء(ع) عامل طهارت نفس و حیات قلب
روايت بعدی از جلد 44 باب «ثواب البکاء علي مصيبته» است؛ در روايت از تفسير علي ابن ابراهيم آمده امام صادق(ع) فرمودند: «مَنْ ذَكَرَنَا أَوْ ذُكِرْنَا عِنْدَهُ- فَخَرَجَ مِنْ عَيْنِهِ دَمْعٌ مِثْلُ جَنَاحِ بَعُوضَةٍ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ كَانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْر»(3)؛ اگر کسي ياد ما کند، يا ما در نزد او ياد بشويم و او به اندازه بال مگسي بگريد، گناهان او بخشيده مي شود؛ حتی اگر گناهانش به اندازه کف دريا باشد. البته اين روايت هم بايد معنا شود؛ براساس اين روايت يکي از آثاري که درباره بکاء بر سيدالشهداء(ع) ذکر مي کنند، طهارت نفس است. روايت دیگر اشاره داشت که بکاء بر سيدالشهداء(ع) مبدأ حيات قلوب مي شود؛ اين روايت بر این نکته دلالت مي کند که گريه بر سيدالشهداء(ع) موجب طهارت نفس است و ذنوب انسان را پاک مي کند؛ حتی اگر مثل کف درياها فراوان باشد. معنای اين روايت هم روشن است و خود روايت توضيح داده است؛ آب دریا در اصل زلال است و کف روي آب، اصلِ دریا نیست؛ کسي که بر مصيبت امام(ع) مي گريد و اهل بکاء بر امام(ع) است و به امام(ع) توجه پيدا مي کند، با امام(ع) ارتباط سرشت دارد؛ «شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا»(4)؛ کسي که در سرشت به امام(ع) متصل است، باطنش زلال و گناه او کف روي آب است؛ در روايات بارها آمده است که اولاً مؤمن ممکن است گناه کند، ولي نسبت به گناه لاابالي نيست و ثانیاً باطن مؤمن نوراني است. در رواياتی که علائم مؤمن را بر می شمرند، يکي از علائم مؤمن اين است که لاابالي نيست و اگر هم گناه کند، گناه مربوط به لايه روئين وجود اوست؛ او هرگز از عمق وجودش نسبت به خداي متعال طغيان و سرکشي نمي کند و مستکبر و طاغي علي الله نيست.
در دعای ابوحمزه به ما ياد داده اند که به خداي متعال بگوییم: خدایا! من خيلي گناه کرده ام؛ بعد در مقام اعتذار به ما تعليم مي کنند که بگوييم: «إِلَهِي لَمْ أَعْصِكَ حِينَ عَصَيْتُكَ وَ أَنَا بِرُبُوبِيَّتِكَ جَاحِدٌ وَ مُسْتَخِفٌّ وَ لَا لِعُقُوبَتِكَ مُتَعَرِّضٌ وَ لَا لِوَعِيدِكَ مُتَهَاوِنٌ لَكِنْ خَطِيئَةٌ عَرَضَتْ وَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي وَ غَلَبَنِي هَوَايَ وَ أَعَانَتْنِي عَلَيْهَا شِقْوَتِي»(5)؛ من عذاب تو را کوچک نشمرده ام و ربوبيت تو را انکار نکرده ام و گردن کشي نکرده ام؛ اين تعليم بیان واقعيت است؛ مي گويند: با خدا اين گونه حرف بزنيد و حقیقت را بگوييد؛ قرار بر ظاهرسازي نيست؛ کسي که ابوحمزه را در سحر مي خواند، ظاهرسازي نمي کند؛ حضرت به او ظاهرسازي نمی آموزند؛ بلکه مي فرمايند: به آن واقعيت توجه کن و به خدا بگو: خدايا من در باطن تسليم تو هستم و خطا فقط بر من عارض شده است. اين توجه موجب مي شود که مغفرت خدا بيايد و اين خطيئه ظاهري را هم ببرد. شخصی به وجود مقدس موسي بن جعفر(ع) عرض کرد: يابن رسول الله! دوستان شما گناهان بدي مرتکب می شوند؛ آیا ما از آن ها تبري بجوييم؟ فرمودند: خیر؛ اگر دوست ما هستند از آن ها تبري نجوييد بلکه از عمل آن ها تبري بجوييد و از خودشان تبري نجوييد؛ زیرا عمل آن ها از ما نيست ولی خودشان از ما هستند؛ سپس عرض کرد: آیا بگوييم فاسق هستند؟ فرمودند: نگوييد فاسق هستند؛ آن ها فاسق العمل هستند ولی طيب الروح اند و اصل وجودشان مطهر است، هر چند فاسق العمل بوده و فسق در عمل داشته باشند.
کسي که بر امام حسين(ع) و معصوم(ع) مي گريد، در جبهه معصوم(ع) است؛ با رنج آن ها رنج مي برد و با خوشي آن ها خوش است؛ گناه چنین کسی زبد البحر و کف روي آب است و بکاء بر سيدالشهداء(ع) موجي در وجودش به پا مي کند؛ موجي از توجه به حضرت حق و توجه به معصوم(ع) که با آن موج، انوار معصوم(ع) مي آيد و اين کف روي آب را هم به ساحل شيطان می برد و او به اصل خود باز می گردد.
براساس روايات گناه مؤمنين در نهایت به اوليای طاغوت بر مي گردد؛ چون گناه اصلاً از آنجا آمده است؛ مانند لجن و عطر که اگر با هم مخلوط شوند باز هم بوي لجن مربوط به عطر نيست بلکه بوي لجن از لجن آمده و به دامن عطر نشسته است. وقتي خداي متعال در قيامت آنها را تصفیه مي کند گناه به جاي خودش بر مي گردد؛ اثر گريه بر سيدالشهداء(ع) اين است که ساحل دامن و بحر وجود انسان را به جوشش در مي آورد و باعث می شود که اين کف ها از بحر مؤمن برود و در ساحل ابليس و اولیای طاغوت بنشیند؛ کما اينکه اثر توبه و استغفار نیز اين است که جوشش توجه به حضرت حق و خضوع در مقابل حضرت حق و ندامت و استغفار، انوار الهي را جاري مي کند و باعث می شود تا گناهان به ساحل اصلي خود برگردند تا آنجا که اين دريا پاک و زلال مي شود.
البته روايات در اين زمينه فراوان است؛ امام رضا(ع) فرمودند: «يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ بَكَيْتَ عَلَى الْحُسَيْنِ حَتَّى تَصِيرَ دُمُوعُكَ عَلَى خَدَّيْكَ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ كُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِيراً كَانَ أَوْ كَبِيراً قَلِيلًا كَانَ أَوْ كَثِيرا»(6)؛ ای فرزند شبیب! اگر بر حسین(ع) بگریی تا اشکت بر صورتت جاري شود خدا تو را پاک مي کند؛ همين دو روايت کافی است تا آثار بکاء بر سيدالشهداء(ع) را توضيح دهیم؛ بکاء بر سيدالشهداء(ع) هم حيات قلب مي آورد، هم طهارت نفس؛ همچنین آلودگي هاي نفس را از بين مي برد و به واسطه آن، گناهان شسته مي شوند.
حقیقت گناه، استکبار علی الله و ورود به وادی ولایت اولیای طاغوت
حال باید دید که گناه چيست؛ گناه ظاهر و باطني دارد؛ به تعبیر دیگر گناه سطوحي دارد؛ ظاهر گناه اين است که انسان دروغ مي گويد یا غيبت مي کند و یا با مؤمني درگير مي شود و... کمی عمیق تر شویم؛ باطن گناه کجاست؟ باطن گناه در انسان، صفات رذيله اوست؛ يعني [ریشه گناه] در قلب اوست؛ انسان حسد دارد و اين حسد به غيبت منتهي مي شود؛ اگر اين حسد را پاک نکند و فقط استغفرالله بگويد، اين حسد دوباره در موقعیت ديگری سر بر آورده و در جاي ديگر زهر خود را به مؤمن ديگری مي ريزد. سرّ اين حسد کجاست؟ باطن اين صفات رذيله کجاست؟ باطن بخل کجاست؟ انسانی که بخیل است، واجبات مالي خود را نمي دهد و جهاد مالي و جانی نمي کند؛ او چون بخل مي ورزد، جانش را به خدا نمي دهد؛ شبه نفس است؛ ريشه بخل به يک تعبير در نفس انسان است که استکبار علي الله مي کند و کارش طغيان است؛ نفس از جنود و قوای ابليس و در کنار انسان است؛ حتی گاهي انسان نفس را با خودش اشتباه مي گيرد؛ بيست سال و سي سال کار می کند با این تصور که خودش است؛ بعد که تأمل مي کند می بیند همه آن ها نفس او بوده است؛ نفس تا اين اندازه به آدم نزديک است؛ پايگاه همه اين صفات رذیله در نفس است.
حالا اصل گناهان نفس به چه چیزی بر مي گردد؟ به يک معنا به استکبار نفس بر مي گردد؛ وقتي نفس استکبار علي الله کرد و در مقابل خداي متعال گردن فرازي نمود، تحت سلطه ابليس قرار مي گيرد؛ «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون»(نحل/100)؛ انسان وقتي بر خدا استکبار بورزد، تحت ولايت ابليس قرار مي گيرد که فرمود: «والذين کفروا اوليائهم الطاغوت» لذا هر کس زير فرمان خدا نرود، بی اختیار تحت ولايت ابليس قرار می گیرد؛ بنابراين ريشه گناه اين است: نفس وقتي استکبار مي کند، تحت ولايت ابليس قرار مي گيرد و او نیز صفات رذيله را که از قواي خود او و از قواي جهل است، در انسان جاري مي کند که اين صفات رذيله، مبدأ معاصي مي شوند؛ اين يک تحليل از گناه است. گناه به شکل ديگری هم قابل تحليل است و آن اینکه ريشه گناه ولايت اوليای طاغوت و استکبار آن هاست که دیگران را نیز فرا مي گيرد؛ بنابراین پاک شدن از گناه نیازمند این است که خداي متعال گناه را تبديل کند تا آن رشته تعلق به شيطان قطع شود؛
براساس روايات «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیسَ»(7)؛ یعنی شیطان از طريق چشم به قلب انسان نفوذ مي کند؛ به همین دلیل هر گناهي يک نقطه تاريک در قلب ايجاد مي کند؛ همچنان که هر سجده اي يک نقطه نوراني در قلب انسان ايجاد مي کند؛ اگر [رشته] گناه را دنبال کنید، به ابليس یا اوليای طاغوت و شياطین انس و جن می رسید که البته دستشان با هم یکی است؛ حالا پاک شدن از اين گناه چگونه واقع مي شود؟ گناه ظاهري باید پاک شود و آن صفت رذيله و آن رشته تعلق به اوليای طاغوت هم باید از بين برود؛ بر این اساس در روايات باب محاسبه که در ماده محاسبه سفينه آمده است، فرموده اند: پایان شب که اعمالتان را محاسبه مي کنيد اگر گناه کرده بودید ابتدا باید استغفار کنيد، سپس عهد صلوات خود را تجديد کنيد ـ صلوات يعني بيعت و تجدید عهد با نبي اکرم(ص) ـ و در نهایت عهد لعن خود را نیز تجديد نمایید؛ يعني انسان با ارتکاب به گناه از عهد [صلوات و لعن خود] فاصله می گیرد و به سمت کسانی که ملعون هستند، می رود؛ پس باید عهد خود را تجديد کند تا پاک شود. پاک شدن از گناه يعني: اولاً پاک شدن از گناه ظاهري، ثانیاً پاک شدن از ريشه گناه یعنی صفات رذيله و تعلقات و صفات باطل و ثالثاً در مرحله باطني تر یعنی تبري از اوليای طاغوت. مادامی که انسان به آن تبري نرسد، پاک نمي شود؛ به تعبیر دیگر کمترین تعلقی به اولیای طاغوت و ابلیس مساوي با گناه است؛ در این مورد هم تعلق فکر و قلب و عمل تفاوتی ندارد؛ همان گونه که تعلق چشم به آن ها گناه مي آورد، تعلق فکر و قلب هم گناه مي آورد؛ همه وجود انسان بايد از آن ها تبري بجويد تا انسان پاک شود.
تجدید عهد توحید و عهد صلوات و عهد لعن، مراحل استغفار
بنابراین ريشه آلودگي به گناه مشخص شد؛ اصل پاک شدن از گناه نیز استغفار و خشوع در مقابل خداي متعال، تولي به ولايت اميرالمؤمنين(ع) و تبري تام از دشمنان حضرت است. فرمودند: پایان شب محاسبه کن و بعد استغفار؛ اگر استکبار علي الله کرده ايد، استغفار کنيد و اگر عهد خود با اميرالمؤمنين(ع) را شکسته ايد، عهدتان را تجدید کنید؛ زیرا گناه از [محیط ولایت] اميرالمؤمنين(ع) صادر نمی شود؛ کسانی را که ملعون و مطرود خدا هستند و شما نباید تحت ولایتشان بروید، لعن کنيد؛ زیرا هر کسی را که خدا لعن مي کند ما هم بايد لعن کنيم؛ نمي شود خدا کسي را لعن کند ولی ما او را لعن نکنيم؛ اگر انسان چنین کسی را لعن نکند او انسان را تسخير مي کند. تأکید فراوان معارف قرآن و همچنین سفارش روايات به لعن که گاهی آن را به پرتاب هزار تير به طرف دشمن تشبیه می کنند، به همین دلیل است؛ چرا که لعن و تبری اجازه نفوذ به دشمن نمی دهد و راه نفوذ او را مي بندد؛ بنابراین فرمودند: لعن خود را تجديد کنيد؛ يعني ريشه گناه در استکبار علي الله و خروج از ولايت معصوم(ع) و تبري نجستن از دشمن است؛ بنابراین برای جبران گناه باید توحيد، تولي و تبري خود را تجديد کنيد؛ نتیجه این کار پاک شدن از گناه است.
هدم گناهان و استکبار، اثر بکاء بر سیدالشهداء(ع)
خاصيت بکاء بر سيدالشهداء(ع) اين است و خواه ناخواه، هم صف دشمن را نشان مي دهد، هم صف امام(ع) را؛ از طرفی ما را به نقطه خضوع در مقابل خداي متعال بر مي گرداند و استکبار را از ما مي گيرد؛ یعنی کار استغفار را مي کند؛ «نَفَسُ الْمَهْمُومِ لَنَا الْمُغْتَمِّ لِظُلْمِنَا تَسْبِيحٌ وَ هَمُّهُ لِأَمْرِنَا عِبَادَةٌ»(8)؛ نفس [گریه کننده بر حضرت] تسبيح است و اثر تسبيح را دارد؛ غصه هايش عبادت است؛ پس طهارت نفس از طريق بکاء بر سيدالشهداء(ع) حاصل مي شود؛ یعنی بکاء بر سيدالشهداء(ع) انسان را به نقطه سجده بر خدا مي رساند؛ ریشه هر گناهي در انسان، نوعي تکبر علي الله است. حضرت در خطبه قاصعه می فرمایند که همه امتحانات خدا به سجده در مقابل کبريائي خودش بر مي گردد و همه گناهان به خروج از اين تواضع و خشوع. بازگشت به نقطه سجود، بازگشت به نقطه تولي به اهل بيت(ع) و بازگشت به نقطه تبري از دشمنان با اشک بر سيدالشهداء(ع) واقع مي شود و اين خاصيت واقعي آن است. بدین ترتیب بکاء بر حضرت گناهان را پاک می کند؛ چه گناهان ظاهري، چه گناهان ريشه ای.
بعضي روايات آثار بکاء بر سيدالشهداء(ع) را توضيح داده اند؛ امام رضا(ع) فرموده اند: «إِنَّ الْمُحَرَّمَ شَهْرٌ كَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِيَّةِ يُحَرِّمُونَ فِيهِ الْقِتَالَ فَاسْتُحِلَّتْ فِيهِ دِمَاؤُنَا وَ هُتِكَ فِيهِ حُرْمَتُنَا وَ سُبِيَ فِيهِ ذَرَارِيُّنَا وَ نِسَاؤُنَا وَ أُضْرِمَتِ النِّيرَانُ فِي مَضَارِبِنَا وَ انْتُهِبَ مَا فِيهَا مِنْ ثَقَلِنَا وَ لَمْ تُرْعَ لِرَسُولِ اللَّهِ حُرْمَةٌ فِي أَمْرِنَا إِنَّ يَوْمَ الْحُسَيْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا وَ أَذَلَّ عَزِيزَنَا بِأَرْضِ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ وَ أَوْرَثَتْنَا الْكَرْبَ وَ الْبَلَاءَ إِلَى يَوْمِ الِانْقِضَاء»(9)؛ محرم ماهي بود که اهل جاهليت هم در آن نمی جنگیدند، ولی در اين ماه خون ما را حلال دانستند و نه فقط با ما جنگيدند، بلکه خون ما را ريختند و بعد دست هايشان را شستند و رو به قبله نماز خواندند! حرمت ما را هتک کردند؛ زنان و فرزندان ما را به اسارت بردند؛ خيمه هاي ما را به آتش کشيدند و همه مطاع ما را غارت کردند؛ حتی حرمت پيامبر(ص) را هم نگه نداشتند؛ سيدالشهداء(ع) بعد از ظهر عاشورا مي فرمودند: «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله»
بعد فرمودند: [اشک بر این مصیبت] پلک هاي ما را زخم کرده است و... تا جاییکه ما را در کرب و بلاء دائمی کرده است. به نظر می رسد معنی «السلام علي ساکن کربلا»(10) این است که حضرت هنوز هم مقيم وادي کربلا هستند و تا روز قيامت ما را در وادي کربلا قرار داده اند. حاصلش هم براي ما اين است که «فعلي مثل الحسين فليبک الباکون فأن بکاء عليه يحط الذنوب العظام» بکاء بر سيدالشهداء(ع) ذنوب عظیم را محو مي کند؛ یعنی اثر صلوات را دارد. در روايت دیگری از امام رضا(ع) آمده است: «مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى مَا يُكَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْيُكْثِرْ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فَإِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْما»(11)؛ اکثار در صلوات کفاره گناهان است و اساس گناه را ويران مي کند؛ اساس گناه تولي به اوليای طاغوت و صفات رذيله است؛ صلوات انسان را از چنگ ابليس در مي آورد؛ «بل علي قلوب اغفالها»(؟)؛ انسان اگر در چنگ ابليس باشد و شيطان به قلب انسان قفل زده باشد، یک گناه که می رود، گناه ديگری می آید و ده ها گناه ديگر؛ مادامی که از دست شيطان آزاد نشويد، اصل گناه هم حطم نمي شود؛ گناه زنجيري است که ما را اسير شيطان مي کند و صلوات آن را قطع مي کند؛ گناه رشته اتصال ما به محيط ولايت اوليای طاغوت است.
سلطه ابلیس بر قلب از طریق مجاری احساس
امروزه اوليای طاغوت کنوني چگونه بر ملت ها سلطه پيدا مي کنند؟ ابتدا مظاهري می سازند و آرام آرام مجاري ای براي حس انسان ایجاد می کنند؛ انسان مي چشد و نگاه مي کند و لذت مي برد؛ هر يک از اين ها زنجيري براي اسارت است که انسان به تدریج تحت سلطه آن ها قرار می گیرد و بر انسان سلطه پيدا می کنند؛ کم کم اخلاق را عوض کرده و از طريق مجاري حسي اخلاق را کنترل مي کنند؛ به قلب وارد شده و صفات انسان را عوض مي کنند؛ انسان حريص، بخيل و حسود مي شود؛ ابليس هم چنین کاری مي کند؛ مگر غرب الآن چگونه بر جوامع دیگر تسلط پيدا مي کند؟ غرب هم مجاري حسي را کنترل مي کند؛ صحنه هاي هيجان انگيزي را که به دنيا و شهوت و غضب تحریک مي کند، پيش روي انسان قرار مي دهد؛ انسان هم به آن ها نگاه مي کند؛ هر یک از اين ها يک رشته اسارت است و انسان از طريق آن ها وابسته مي شود؛ این ارتباط هم مجازي نيست ؛ حقيقتاً اوليای طاغوت از طريق مجاري اراده شان در قلب ها نفوذ مي کنند؛ اول حس را مي گيرند؛ وقتي چشم انسان مکرر به دنبال آن ها رفت، کم کم در قلب نفوذ مي کنند؛ «سهم من سهام ابليس» سپس قلب انسان عالم را آن گونه که آن ها مي خواهند، احساس مي کند؛ در این صورت قلب مي ميرد؛ چگونه مي ميرد؟ مگر موت قلب چگونه واقع مي شود؟!
پس ریشه گناه اين است که انسان به اوليای طاغوت تعلقی پيدا کند و استکبار علي الله ورزد و به شکلی از عهد اهل بيت(ع) خارج شود؛ از این رو استغفار سه شرط دارد: تجديد صلوات، تجديد لعن، و بکاء بر سيدالشهداء(ع) ؛ به فرموده وجود مقدس امام رضا(ع) «فَعَلي مِثْلِ الْحُسَينِ فَلْيَبْكِ الْباكُونَ فَاِنَّ البُكاءَ عَلَيهِ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظام» گناهان بزرگ را حط مي کند. موج شيطان و اوليای طاغوت از جريان سقيفه تا بني اميه و تا تمدن امروز مي آيد و نسل را آلوده مي کند؛ ولی امواج رحمت سيدالشهداء(ع) ، اشک بر حضرت و اين تجمع ها امواج فتنه اجتماعي را از بين مي برند؛ به همین دلیل با هيچ چيزی مثل مجالس امام حسين(ع) مخالف نيستند؛ ممکن است آن هايي که نمي فهمند، متوجه نباشند و بگويند: گريه چه فایده ای دارد؟ ولي کسانی که اهل توجهات عميق هستند، مي فهمند که اين مجالس چه مي کند! متوکل های تاریخ را ببينيد؛ قبل از او و بعدش را ببينيد؛ مگر زيارت رفتن چيست که دست زائرین را قطع مي کردند و آن ها می کشتند؟ مگر زائر چه کاری می کند، جز زيارت یک قبر؟! الان هم ادامه دهنده هاي سقيفه چرا عزادارهاي سيدالشهداء(ع) را مي کشند؟ چون مي فهمند کجا دست بگذارند؛ چرا با زيارت مخالف هستند؟ چرا بارها در زمان متوکل و ديگران، حرم حضرت را شخم زدند و بر حرم آب بستند؛ چون مي فهمند [که این قبر و زیارت آن] در مقابل آن ها چه کار عظيمي مي کند؛ البته اين از عظمت سيدالشهداء(ع) است.
تعلق و توجه به سيدالشهداء(ع) يکي از بزرگ ترين عوامل استقامت جامعه مؤمنين در طول تاريخ بوده است؛ از جمله در دوران ما نیز روحيه استقامت ايجاد کرده و مي کند؛ غرب تصور می کند با برنامه ريزي های خود جامعه را در خود هضم می کند؛ در يک دوره هم اين کار را کرده اند؛ تلقي آن ها اين بود که دوران مذهب تمام شده است؛ به همین دلیل آشکارا عليه دين حرف مي زدند؛ در هيچ دوره اي اين چنین با صدای بلند عليه دين حرف نزده اند که در دوران تجدد می زنند؛ در چند دهه گذشته همه بلندگوهاي عالم دين را تحقير و خداپرستي را تحقير مي کردند؛ حالا عده ای از غرب زده های روشن فکر به شصت سال قبل برگشته اند و حرف هاي پنجاه سال قبل غرب را تکرار مي کنند؛ این ها نيم قرن عقب هستند و نمی دانند که اوضاع عالم عوض شده است؛ متوجه نيستند که[عاشورا] چه کرده است؛ در کانون تشيع که نقطه تعلق به سيدالشهداء(ع) است، يک حرکت عميق معنوي در مقابل جريان رنسانس شکل گرفته و به مرحله برخورد تمدني رسیده است؛ اين ها آثار اوليه این انقلاب است؛ باش تا صبح دولتش بدمد؛ این از آثار سيدالشهداء(ع) است؛ امام(ره) بی دلیل نمي فرمودند: همه قيام و حیات اسلام به عاشورا بر مي گردد.
ابليس مي خواست کار را تمام کند ولی وجود مقدس نبي اکرم(ص) سيدالشهداء(ع) را براي نقطه پايانی تعبيه کردند؛ دشمن خيال مي کرد کار تمام شده است؛ مي خواستند نفاقشان را کنار بگذارند و آشکارا بگويند: «لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل»(12)؛ ولی سيدالشهداء(ع) کار را برگرداندند؛ الان هم ببینید از نيم قرن پیش تاکنون چگونه عليه دين حرف مي زنند؛ این بي انصاف ها با حربه علم به جان دين افتاده بودند؛ ولی حالا که دوباره يک انقلاب معنوي در جهان به پا شده و گرايش به دين افزايش پيدا کرده، از آن طرف نعل وارونه مي زنند و مدعی اند که دين و علم با هم مخالفتي ندارند و در این موضوع مدام همايش برگزار می کنند؛ ولی چرا تا ديروز مخالف دین بودند و امروز نعل وارونه مي زنند؟! چرا امروز دیگر نمی گویید مخالف دین هستيد! چون امروز ديگر برگ برنده علیه دین و در دست علم نيست؛ چون اگر ادعا کنند که دين با علم مخالف است، طرف داران دين روي علم خط مي کشند، نه روي دين؛ تا نيم قرن پیش اين گونه نبود و با صداي بلند علیه دین سخن مي گفتند؛ هر کسي هم به دانشگاه می رفت در نهایت يک آدم سکولار و بی اعتنا به دین بیرون مي آمد.
به هر حال بکاء بر سيدالشهداء(ع) و احيای اين مجالس، موجب احيای امر مي شود؛ با احيای امر همه رشته تعلقات به آن ها ( اولیای طاغوت و ابلیس) قطع مي شود. آن ها يک سال زحمت می کشند ولی اثر یک دهه محرم، نتیجه همه تلاش های آن ها را از بین می برد؛ بعد تعجب مي کنند و مي گويند: همه برنامه ريزي هاي ما که درست بود و دوران مذهب که تمام شده بود! پس اين انقلاب از کجا آمد که همه معادلات ما را در جهان به هم ريخت؟! الآن هم هرچه با ابزارهای رسانه ای و ماهواره و ... تلاش مي کنند به نتیجه نمي رسند و با گذشتن یک دهه محرم همه چیز عوض می شود؛ می گویند: چه فکر مي کرديم، چه شد! ريشه این اتفاق تعلق به سيدالشهداء(ع) است؛ تا اين تعلق هست، قصه همين است؛ «يحط الذنوب العظام» ریشه رشته تعلقات گناه در وادی اولیای طاغوت است؛ براساس روایات هيچ گناهي به اندازه تعلق به اوليای طاغوت مذموم و ظلمانی نيست؛ به همین دلیل خدا این گناه را نمي آمرزد و قابل مغفرت هم نيست؛ خدای متعال چرا کسی را که دستش در دست دشمنانش باشد، بيامرزد؟ خدا سلام و عليک با دشمنان خود را چرا بيامرزد؟! براي چه بيامرزد؟ براي چه ما با آنها بنشينيم و دوستي کنيم؟ عليه خدا؟!! آن ها علیه خدا قيام کردند؛ آیا ما هم در این قیام با آن ها دوستي کنيم؟!! اين که نمي شود.
حیات و موت قلب
موت قلب زمانی رخ می دهد که انسان به دار اوليای طاغوت و دار دنيا وارد شود. محيط ولايت آن ها دار لهو و لعب است و دارالحيوان نيست؛ آن ها می خواهند بشر را از خدا جدا کنند؛ با صداي بلند ـ العياذ بالله ـ مي گويند: خدا مرده است. حرف آن ها در اروپا همین بود؛ همین آدم هاي متمدن!! اين جنگل داران مدرن!! اين وحشي هاي منظم!! مي گويند: خدا مرده است؛ وقتي خدا مرد، خدايي که «الله لا اله الا هو الحي القيوم» و ريشه حيات است، پس شما (مدعیان مرگ خدا) هم مردار هستيد و اين جامعه (جامعه غرب) هم قبرستان است؛ منظور این نیست که همه کسانی که در اروپا زندگی می کنند، مردار هستند؛ در کاخ فرعون هم همسر فرعون به حضرت موساي کليم(ع) تعلق دارد و زنده است؛ زیرا حيات متعلق به جبهه انبياء(ع) است؛ کسي که از خدا جدا شد، و خدا را مرده می داند، خودش مرده است! يک قبرستان بزرگ به وسعت جهان درست کرده اند؛ البته هر جا نور انبياء(ع) هست، حيات هم هست؛ چه در اروپا باشد، چه در ايران باشد، چه در کاخ فرعون باشد؛ قلوب مؤمنينی که در آنجا هستند، زنده است و حيات دارد؛ ولی آن ها واقعاً يک قبرستان بزرگ درست کرده اند و سخن انبياء(ع) را نمي فهمند؛ «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»(فاطر/22)؛ مردار کسي است که از امام(ع) و از خدا جدا مي شود! مردار کسي است که وارد وادي دنيا می شود؛ چون دار دنيا دار مردار و دار مرده هاست؛ «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان»(عنکبوت/64)
حال اگر مؤمني در اثر تعلق به اولیای طاغوت حيات قلبش گرفته شد، همچنان حيات باطني اش محفوظ است؛ بکاء بر سيدالشهداء(ع) امر معصومین(ع) را در قلب انسان احيا مي کند؛ وقتي امر امام(ع) در قلب انسان احيا گردید و انسان وارد وادي ولايت امام(ع) شد به دارالحيوان مي رسد لذا بر امام سلام می دهیم «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاة»(13)؛ بکاء بر سيدالشهداء(ع) انسان را به سرچشمه حيات وصل مي کند؛ دشمنان در طول يک سال تلاش مي کنند که این جامعه را بميرانند تا حرف خدا و انبياء(ع) را نفهمد و فقط دنبال شهوات و لذات همين دنيا ـ «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا»(روم/7) ـ باشد؛ ولی با آمدن دهه محرم واقعاً همه قلب ها زنده مي شوند؛ مردم دوباره زنده مي شوند و به سوی خدا بر مي گردند و استغفار مي کنند؛ آن ها از تعلقات خود نگران هستند و از لهو و لعب خود ناراضي؛ اين معنی و علامت حيات قلب است؛ انسان مرده، مشغول لهو و لعب است و سرخوش و غافل از همه چيز؛ ولي وقتي نسيم حيات مي وزد، آدم نسبت به لهو و لعب خود پشيمان مي شود.
پس تا اینجا به دو اثر بکاء بر سيدالشهداء(ع) اشاره شد؛ بکاء بر حضرت انسان را به محيط ولايت بر مي گرداند؛ در جهاد اکبر و اصغر و حتي جهاد اعظم و به عبارتی در همه مراتب جهاد، بکاء بر سيدالشهداء(ع) اصل است؛ مانند جهاد حضرت ابراهيم(ع) که فقط جهاد اکبر نيست و [جهاد] از نفس ايشان هم عبور کرده و در مقام خليل الرحمان است؛ حتی ابراهیم خلیل(ع) هم بايد بر سيدالشهداء(ع) گريه کند و مرتبه اي از مجاهده اش با بکاء بر سيدالشهداء(ع) حاصل مي شود.
امام حسين(ع) چه حياتي در عالم دميده است؟ چه نوري در عالم دميده است که هر چه شيطان تلاش مي کند اين چراغ را خاموش کند، موفق نمی شود؟ در طول 1400 سال امثال متوکل هرگز اين مجالس را پیش بینی نمی کردند؟! دشمنان حضرت فکر هم نمي کردند که کار عاشورا به اينجا برسد؛ باش تا صبح دولتش بدمد؛ وقتي حضرت بيايند و روضه امام حسين(ع) را بخوانند، قلوب عالم را متحول کنند و بر محور همين امر با شعار «يا لثارات الحسين» کارشان را به انجام برسانند، آن وقت يوم الحسين(ع) است و خود حضرت رجعت مي کنند که در قرآن فرمود: «ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِم»(اسراء/6) که بر رجعت حضرت تطبیق شده است. السلام علیک یا اباعبدالله...
پی نوشت ها:
(1) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 73
(2) جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص: 37
(3) تفسير القمي، ج2، ص: 292
(4) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 14 و احادیث مشابه در باب مربوطه
(5) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 589 – دعای شریف ابوحمزه ثمالی
(6) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص: 300
(7) من لا يحضره الفقيه، ج4، ص: 18
(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 226
(9) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 128
(10) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج98، ص: 235
(11) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص: 294
(12) وقعة الطف، ص: 268
(13) جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص: 37