جلسه چهارم محرم 94 حسینیه حضرت زهرا(س) / تسلیم قلب، تبعیت در رأی و آماده کردن نصرت در خدمت امام
اخلاص در توحيد با تسليم قلب به امام و بهره مندي از نور و روح امام
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم. در زیارت جامعه می خوانیم: «قَلْبِي لَكُمْ سِلْمٌ وَ رَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى يُحْيِيَ اللَّهُ دِينَهُ بِكُم» در اين فراز از زيارت جامعه، موقِف ما نسبت به ائمه عليهم السلام توضيح داده شده و سه خصوصيت ذكر شده است.
خصوصيت اول اين است كه قلب ما نسبت به قلب شما حالت سلم و تسليم دارد. مقصود از قلب، صرفا قلبِ اين بدن طبيعي نيست. هر چند قواي باطني انسان نيز به همين پيكر تعلق دارد چنان كه در روايت گاهي از قلب به «لحمه» تعبير شده است. يعني قطعه گوشتي كه با اصلاح او همه چيز اصلاح مي شود. قلب حقيقتي است كه محل ميل و نفرت و حب و بغض است . انسان هر فعلي را آغاز مي كند نقطه آغاز آن از قلب است و اتفاقا شيطان نيز در صدد تسخير همين قلب است تا با تسخير آن مركز فرماندهي را تسخير كند. در روايات، قلب مومن «عرش الرحمن» و «بين اسبعي الرحمن» و «مستقر فرماندهي خداي متعال بر مؤمن و همه امورمسخر او» شمرده شده است.
قلب نبي اكرم صلي الله عليه و آله محور قلوب همه مقربين و عرش كلي است كه همه فرامين حضرت حق در اداره عالم از قلب ايشان جاري مي شود. قلب ما بايد تسليم محض قلب امام و شعاع آن چيزي باشد كه در قلب معصوم است كه فرمان از آن جا بر قلوب جاري مي شود. همان طور كه عالم ملائكه قواي نوراني امامند و امام از طريق اين قواي نوراني در عالم كار مي كند و قلوب نوراني هم همين طورند و به منزله قواي نبي اكرم و اهل بيتند كه فرمان الهي از آن جا بر قلوب مومنين جاري مي شود. اين حالت تسليم قلب ما نسبت به قلب امام، همان قلب سليم است«وان من شيعته لابراهيم اذ جاء ربه بقلب سليم» (صافات/ 83و84) كه حضرت فرمودند «هر وقت متصف به اين صفت شديد شيعه حقيقي هستيد»، چنان كه در روايات متعدد نقل شده است كه مقصود از «شيعته» در آيه، شيعه امير مومنان عليه السلام است. يعني قلب سليم قلبي است كه حول قلب امام كه عرش علم الهي است طواف مي كند.
قلب سليم قلبي است كه وقتي خدا را ملاقات مي كند جز خدا در او نيست «الْقَلْبُ السَّلِيمُ الَّذِي يَلْقَى رَبَّهُ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ قَالَ وَ كُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شِرْكٌ أَوْ شَكٌ فَهُوَ سَاقِطٌ»(1) قلبي كه در آن شك باشد از مقام يقين ساقط است و قلبي كه در آن شرك باشد از مقام اخلاص ساقط است. همين مقام «اخلاص در محبت» در ابراهيم خليل بود. مقام اخلاص در محبت همان مقام خلّت است يعني جز خدا چيزي را دوست ندارد فلذا ساير محبت ها در اين قلب، از خداي متعال سرچشمه مي گيرد و در طول محبت خداي متعال است و به همين جهت اين محبت ها حجاب حضرت حق قرار نمي گيرد.
قلب سليم قلبي است كه حقيقت ايمان و حبّ در او محقّق است. حقيقت ايمان همان حبّ است. اين قلب و اين حبّ، ريشه اخلاق حميده است. «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ فَقَالَ وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيم»(2)
اكر كسي در مقام محبّت معصوم بود داراي اخلاق حميده است. حقيقت توحيد و بندگي نيز همين است. همان طور كه اخلاق هم جز بندگي نيست. اخلاق قواي طاعت و بندگي است.ريشه همه اخلاق حميده، خشوع و سجده در مقابل خداي متعال است. خشوع هم مراحلي دارد كه مرحله كامل آن خشوع حبّي است. «اللَّهُمَ إِنِّي أَسْأَلُكَ خُشُوعَ الْإِيمَانِ قَبْلَ خُشُوعٍ الذُّلِّ فِي النَّار»(3) برترين عبادت هم عبادت حبّي است «قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَ حُبّاً لَه»(4) حب ما به خداي متعال نيز حبّ به يك موجود هم عرض نيست بلكه محبّت عبد نسبت به مولا است كه ريشه خضوع و تواضع است. اگر انسان محبت غير در دلش بود اين ريشه عدم همراهي با خداي متعال مي شود. تعارضات ما با خداي متعال بر سر محبت ها و دلبستگي ها است. خودمان و متعلقاتمان را دوست داريم فلذا اگر متعرض آن ها شوند ناراحت مي شويم. قلب اگر خالص در محبت شد خاصيت آن تسليم محض است و الا با خدا بر سر محبوب ها و معبود ها منازعه و دعوا مي كند چون آن ها را مهم مي شمارد.
مقام خلّت ابراهيم خليل نيز از اين جهت بود كه از غير خدا چيزي نخواست و حاجت احدي را نيز رد نكرد. كه دومي، مقدمه محبت الهي است. اگر انسان دست حوائج ديگران را حواله خدا دانست و به خاطر آن از محبوب هايش گذشت خداي متعال محبت خود را به انسان مي دهد. كسي كه غير را دوست دارد محبت او نيز در دلش مي آيد. فرمود «خدا را دوست بداريد به خاطر نعمت هايي كه به شما داده است و مرا دوست بداريد به خاطر خداي متعال». خداي متعال خود بالاترين نعمت است پس معناي اين روايت كه مي فرمايد «خدا را به خاطر نعمت ها دوست بداريد» چيست؟ اين روايت بدين معنا است كه اگر انسان در نعمت ها دست خداي متعال را ديد محبت او در دلش مي آيد. اگر فقر به غير احساس كرديم تعلق و اشتياق به غير هم مي آيد.
خداي متعال اگر امكاناتي مي فرستد به دنبال آن حواله هايي نيز مي فرستد اگر اين حواله را رد نكرديم و امكانات را در مسير او به راه انداختيم به دنبالش محبت هم مي آيد.
در روايت ديگري مي فرمايد حضرت ابراهيم به مقام خلت رسيد چون زياد صلوات بر نبي اكرم و اهل بيت ايشان مي فرستاد. تواضع در مقابل اولياي معصوم و تجديد عهد با آن ها موجب محبت مي شود. صلوات حقيقي مبدأ حبّ نسبت به اهل بيت مي شود كه همان حبّ الله است چرا كه ما حبّ الله را از طريق اهل بيت عليهم السلام مي چشيم. «من احبكم فقد احب الله» و اين با صلوات ممكن است.
عبادت بدون تواضع در مقابل معصوم نفس پرستي است. بد ترين نوع نفس پرستي همين است كه انسان عبادت خدا را وسيله اثبات خودش قرار دهد. ريا و سمعه همين است. انسان در ريا و سمعه از طريق عبادت مي خواهد چشم و گوش ديگران را مسخر خودش قرار دهد.
قلب ما بايد نسبت به معصوم سِلم باشد كه عالي ترين مقام تسليم، مقام محبت تامّ است. يعني تسليم بودن از سر محبت؛ نه از سر خوف و يا طمع. اگر قلب، تامّ در محبت معصوم شد شعاعي از محبت خدا و ايمان به او كه در قلب معصوم است در قلب انسان واقع مي شود. قلب شاكّ و قلبي كه شرك نسبت به «خداي متعال و محبت او» دارد قلب سليم نيست. روح صلوات، خشوع حبّي و اقرار حبّي است كه اين شرك ها و شك را مي زدايد.
شيطنت پيچيده نفس در مسير تبعيت رأي از معصوم
قدم بعد از تسليم قلب، «رأيي لكم تبع» مي باشد. يعني تمام آراء انسان در مقابل معصوم تابع باشد. يكي از شيطنت هاي پيچيده شيطان همين است كه احتجاج را به خداي متعال بر مي گرداند و مي گويد «خلقتني من نار» (اعراف/12) يعني تو مرا از آتش آفريدي فلذا خودت حرمت مرا نگه دار. مثل مني، نبايد در مقابل آدم سجده كنم. گفته مي شود خدا به تو عقل داده. عقل را نمي تواني رها كني و توجيه هم مي كنند كه «إِنَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَة»(5) و از اين جا است كه عقل مي خواهد معصوم را در ترازوي خودش بگذارد. به خداي متعال نمي گويد تو نمي فهمي. بلكه مي گويد تو به من عقل دادي و به گمان خودش مي خواهد حضرت امير را كه ترازوي عالم است و حق حول او مي چرخد، در ترازوي عقل خودش بگذارد. معناي حميّت همين است، يعني در عرض خداي متعال، بر چيزي تكيه كند.
همه آراء انسان بايد تابع معصوم باشد. اگر انسان طفيل معصوم شد فهم را به او مي دهند. اساسا فهم از آن طرف مي آيد. خداي متعال انسان را آفريده است براي تعقل، ولي فهم و عقل چگونه حاصل مي شود؟ اگر انسان همه قواي فاهمه را تسليم معصوم كرد فهم حاصل مي شود و انسان مي فهمد.
نصرت معصوم، گام سوم بعد از تسليم قلب و تابع كردن رأي
قدم سوم اين است كه انسان بايد همه قواي خود را آماده كند تا در خدمت معصوم باشد. «نصرتي لكم معده» كسي كه قلب و رأيش تابع معصوم نشده، امكاناتش را جاي ديگري خرج مي كند. قدم بعد از تسليم قلب و فهم، فعال كردن اين قوا است. يعني بايد همه امكاناتتش را در مسير معصوم بسيج كند تا «حتي يحيي الله دينه بكم».
گاهي گفته شده كه آن ها حيات قلب مؤمنند. حيات قلب و روح قلب، شعاع حيات و روح امام است كه اگر در قلبي واقع شد آن قلب زنده مي شود. قلبي كه روح امام از آن گرفته مي شود هرچند ضربان طبيعي داشته باشد ولي مرده است.
در صلوات بر نبي اكرم و اهل بيت ايشان وارد شده « اللَّهُمَّ صَلِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فِي الْأَوَّلِينَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فِي الْآخِرِينَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فِي الْمَلَإِ الْأَعْلَى وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فِي الْمُرْسَلِين»(6) يعني نبي اكرم و اهل بيت ايشان در اولين و آخرين ودر ملأ اعلي و انبيا هم هستند و اتفاقا باطن همه اين عوالم نيز مي باشند و قيمت همه اين عوالم هم به ايشان است. خداي هر چه به اين عوالم بدهد از مدخل صلوات بر نبي اكرم به آن عالم اعطا مي كند. حيات همه اين عوالم به اين وجود مقدس است . هر كجا حضور ايشان نبود آن عالم زنده نيست. اگر نور و روح امام در قلب و روح ما نبود قلب و روح ما زنده نيست. «أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوس»(7) روح امام در ر روح مومن است كه روح مؤمن زنده است. بدون شعاع روح امام، روح مي ميرد. قلب با امام زنده مي شود.
بلاد را نيز خدا با امام زنده مي كند. جُنب و جوش ها اگر با امام بود زنده است و الا جُنب و جوشِ مرده است. شهر و جامعه و همه شؤون آن بدون حضور روح و نور امام مرده است. چنان كه در مورد رسول عرضه مي داريم «وَ أَحْيَيْتَ بِهِ الْبِلَاد»(8) يعني با نبي اكرم شهر ها زنده مي شوند.
معناي حياتِ دين و قرآن
حيات به امور مختلفي نسبت داده شده است ولي در دو مورد، فهم حيات قدري دشوار تر به نظر مي رسد. يكي احياي قرآن به امام و ديگري احياي دين با امام. احياي قرآن به امام چه معنايي دارد؟ مگر قرآن موت دارد؟ معناي اوليه اين بيان مي تواند همان عمل نشدن به قرآن و دين باشد.
اما از اين بيان، معناي دقيق تري نيز مي توان ارائه داد. شايد معنا اين است كه دين، ظاهر و باطن دارد كه اگر باطن دين از آن جدا شد دين مرده است. بندگي كردن و دين داري ما از يك سو و دين از سوي ديگر، ظاهر و باطن دارد كه اگر باطن آن را جدا كرديم ظاهر آن مرده است. چرا عبادت هزار ساله كنار ركن و مقام بدون ولايت فايده اي ندارد؟ چون روح آن امام است. چنان كه نماز، پيكر و روحي دارد. ظاهر نماز، پيكر آن و شعاع ولايت امام، باطن نماز است. نماز بي ولايت، نماز بي روح و مرده است.
اگر حقيقت ولايت در دين نبود دين مرده است. ثقيفه باطن دين را از دين جدا كرد. دين و قرآن اگر مناسك ظاهري شد و از امام جدا افتاد پيكره اي است كه روح و باطن ندارد. دين داري بدون امام، دين داري مردگان است همان طور كه دين هم اگر ظاهر آن اخذ شود دين مرده خواهد شد.
پی نوشت ها:
(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 16
(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 265
(3) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 598 – دعای سحر
(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 84
(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 16
(6) ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، النص، ص: 156
(7) زيارت جامعه كبيره
(8) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1 ص400 - صلوات بر نبي اكرم