حضرت علي علیه السلام در وصف متقين ميفرمايند: «صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةًتِجَارَةٌمُرْبِحَةٌ».[1] براي دوراني اندکي صبر کردند و بردباري به خرج دادند و ثمره صبر و استقامت اندک، رسيدن به راحتي طولاني و با دوام بود.
ياران امام حسين علیه السلام
اصحاب امام حسين (ع) لحظهاي که کاروان امام حسين علیه السلام از مکه خارج شد، اعلام کردند: «مَنْ كَانَ فِينَابَاذِلًا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا».[2]
تا روز عاشورا، بيش از يک ماه طول کشيد. از هشتم ذي الجحه تا دهم محرم. از وقتي که حادثه جدي شد و حر راه را بر امام حسين علیه السلام بست، مدت ده روز طول کشيد. از هنگامي که تصميم امام حسين علیه السلام جدي شد و به آنها اعلام کرد، برويد و اگر بمانيد، شهيد ميشويد و هيچ کدامتان زنده نميمانيد، يک شبانه روز هم به طول نينجاميد.
برخي حسابشان را از امام حسين علیه السلام جدا کردند و وقتي امام در مکه به آنها اعلام کرد، هرکه ميخواهد به لقاي حق برسد، به ما ملحق شود، امام حسين علیه السلام را نصيحت کردند که نرويد و آنهايي هم که در بين راه امام حسين علیه السلام را ديدند و دعوت امام را رد، واو را نصيحت کردند که تو پيروز نميشوي، ولي اگر بخواهي اسبم را ميدهم که فرار کني که دست دشمن به تو نرسد. برخي هم آمدند، ولي با تأني و تأخير. وقتي آمدند که خبر شهادت امام حسين علیه السلام را شنيدند. آنهايي که آمدند و در مقابل امام حسين علیه السلام صف آرايي کردند و آنهايي که تا آخرين قدم، استوار ماندند و آنهايي که بعد از حادثه کربلا پشيمان شدند، از دنيا رفتهاند.
بهرهبرداري از فرصتها
سؤال اينجاست که چه عاملي ميتواند انسان را مهيا کند که اين فرصتها را مغتنم بشمارد و از دست ندهد و چه عاملي ميتواند انسان را از اين خيرات و فرصتها محروم کند و چه چيز انسان را مهياي صبر و استقامت ميکند؟
فاصله شما تا بهشت
سخن امام حسين علیه السلام به يارانشان اين بود: بين شما و بهشت، يک پل بيشتر فاصله نيست. از اين پل که عبور کنيد، وارد بهشت ميشويد. مرگ چيزي جز يک پل نيست که بين شما و بهشت حايل شده است. از اين پل که بگذريد، وارد بهشت ميشويد. به راستي ما جزو کدام يک از اينها هستيم؟ واقعاً از آنهايي هستيم که اهل سبقت در خيرات هستيم يا طالب خير؟
فرصت سوزيهاي انسان
ما اصولاً جزو آنهایی هستيم که فرصتها را از دست ميدهيم و صبوري در مقابل تکليف نداريم و به جاي اينکه خود را مهيا کنيم و قبل از امتحان آماده شده باشيم، به حسرت بعد از امتحان مبتلا ميشويم. کساني بودند که از همان لحظهاي که خون امام حسين علیه السلام به زمين ريخته شد، ندامتشان آغاز گشت و پشيمان شدند که چرا تو اين صف شرکت کرديم، ولي فرصت گذشته بود و متوجه شدند فرصت را از دست دادند. «إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا».[3]
محروميت انسان از نسيم الهي
امام حسين علیه السلام به خانه انسانهايي رفت و دعوتشان کرد و آنها پشت کردند و اجابت نکردند. آيا براي انسان نسيمي، بهتر از اين در طول حياتش ميوزد؟ چه عاملي موجب محروميت از اين نسيم و نفحات الهي ميشود؟ چه چيز مانع ميشود انسان نتواند بار امانت و تکليف را به دوش بکشد؟ يکي از عواملي که مانع موفقيت انسان و دستيابي به خيرات ميشود، تعلل در انجام وظيفه است. سستي در اداي تکليف و به تأخير انداختن آن، زيانهاي بسياري را در پي دارد. به ما گفتند اول وقت نماز بخوانيد. اينکار سختي نيست.
سرعت در خيرات
سرعت در خيرات از کارهاي کوچک شروع ميشود. چرا آدم تکليف را پشت گوش مياندازد؟ دليلش اين است که چيزي را بر تکليف مقدم ميدارد. اینها نوعي توجه و علاقه نفس به غير تکليف است. اين توجه بيشتر از توجه به تکليف است. اين تعللها و تأخيرها، حالتي را ايجاد ميکند که انسان قدرت بهرهبردن از فرصتها را از دست ميدهد. نماز اول وقت، همان نماز آخر وقت است. متفاوت نيست، فقط تفاوتش در بهرههایي است که اين عبادت براي انسان ميآورد. اين تعلل در انجام تکليف، انسان را از بهرهبردن از فرصتها و فضيلتها محروم ميکند و حالتي را ايجاد ميکند که هم ميخواهد به خيرات برسد، هم گمان ميکند ميتواند اين خيرات را با خواستههاي ديگرش جمع کند.
رسيدن به آخرت، بدون عمل
اميرالمؤمنين ميفرمايند: «لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ وَ يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ».[4] از آنهایی نباش که آخرت را ميخواهند، نه اينکه راغب به آخرت نباشند، بلکه ميخواهند بدون عمل به آخرت برسند. توبه را دوست دارند، ولي اين وظيفه را که بايد در اسرع اوقات به آن دست بيابند، پشت سر مياندازند. اين افراد آرزوهاي طولاني دارند. آرزوها آنها را مجبور ميکند که آنها آرزوها را مقدم بدارند و وظيفه را مؤخر. هميشه آنچه بين انسان و تکليف فاصله مياندازد و موجب تعلل و تأخير و عدم سرعت به خيرات ميشود، آمال است. کم کم کار به جايي ميرسد که انسان از فضيلت نصرت و ياري معصوم که همه براي آن غبطه ميخورند، محروم ميشوند.
ترماه رفت و برگشت و آمد و ديد کار از کار گذشته است. وقتي به حضرت عرض کرد: ميروم و بر
ميگردم، رفت و ديگر برنگشت. نقل کردهاند که رفت و وضعيت خود را مهيا کرد و برگشت، ولي وقتي برگشت که کار تمام و از قافله خير دور شده بود. مشکل او اين بود که طالب خير بود، اما سرعت در رسيدن به خير را نداشت. چرا سرعت نداشت، چون آمالي داشت که آن آمال بين او و خيرات فاصله انداخت. کساني که با امام حسين علیه السلام آمدند، همسر و فرزند داشتند. وقتي امام حسين علیه السلام زهير را دعوت کرد، همسرش را طلاق داد و گفت: تو را طلاق دادم تا آزاد باشي.
آرزوها، مانع انجام تکليف
آرزوها بين انسان و سرعت در تکليف حايل ميشود. يک جايي انسان بايد حسابش را با آرزوهاش تسويه کند تا بتواند در يک لحظه تصميم بگيرد. بايد در موقعيتها تصميم گرفت. اين نکته راجع به دستهاي است که تأخير در نصرت داشتند. گروهي از توابين بودند که در لشکر ابن زياد شرکت نکرده بودند، نه اینکه در لشکر ابن زياد بودند و به خاطر حضورشان در لشکر ابن زياد برگشتند، ولي به ياري امام حسين علیه السلام هم نيامده بودند. وقتي ديدند حادثه اينگونه تمام شده، تصميم گرفتند با ابن زياد بجنگند. مشکلشان چيزي جز عدم سبقت در خيرات نبود. چاره کار اين است که انسان از کوچکترين تکليف که پيش ميآيد، غافل نباشد. مقداري از کار به عهده آدم است، نه اینکه کاري که من ميکنم، مرا به مقصد ميرساند. اين تکليفي است که از من خواستند. فرق است بين اینکه آيا عمل من، مرا ميرساند يا اینکه من بدون عمل ميرسم. عمل مرا نميرساند. اينطور نيست که عمل انسان را برساند، ولي بدون عمل هم انسان نميرسد، چون تکليفي است که از انسان خواستند.
تکيه نداشتن به اعمال
خدا ميفرمايد: شما در رسيدن به خيرات، به عمل خودتان تکيه نکنيد. حُسن ظن به من داشته باشيد. بنابراين، عبادات شما بهشت و مقامات نيست. نماز و روزه ما درست است. همه قبول داريم. نکته اينجاست که اگر انجام تکليف هم نداشتيم، ما را ميرسانند؟ نميرسانند. حدي از تکليف را از ما خواستهاند، ما بايد تکليف را انجام دهيم. البته به ثمر رسيدن، کار خداي متعال است. حساب و کتاب اين عالم روشن است. آدم گندم که ميريزد، به خوشه گندم تبديل ميشود. تا بذر نريزيم، ثمري به انسان نميرسد. چيزي که از ما خواستند، تکليف است. اگر ما براي کوچکترين تکاليفي که پيش ميآيد و با آرزوهايمان درگير ميشود، تمرين نکنيم، اميدي براي موفقيت نيست.
پشت سر گذاشتن آرزوها
خداوند ميفرمايد: «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ» [5] کسي را که به سن پيري ميرسانيم، قوايش را از او ميگيريم. هر چه سن بالا برود، توانايي انسان کمتر ميشود. انساني که تمرين نکرده، به سادگي نميتواند آرزوها را پشت سر تکليف بيندازد. ما در حد توانمان نبايد تکليف خدا را به تأخير بيندازيم. بقيه کارها با خداست.
برکت عمر
روايت هست که نمازتان را اول وقت بخوانيد. برکت عمر با خداست. برعکس اگر نماز را به تأخير انداختي، خداي متعال برکت را از عمر ميگيرد. روايت داريم وقتي انسان نماز ميخواند و در حال نماز عجله ميکند، ملائکه به او ميگويند دنبال چه ميروي؟ چيزي که تو دنبالش هستي، غير خانه خدا، جاي ديگري هم هست؟
مقدم داشتن دنيا بر آخرت
گروهي در عاشورا بودند که در صف دشمن بودند و تا آخر ايستادند. آنها حسابشان پاک است. آنها دنيا را انتخاب کردند. آنها به تدريج وارد اين مسير شدند. از کوچکترين آرزوها نگذشتند. وقتي بين دنيا و آخرت هم قرار گرفتند، دنيا را بر آخرت مقدم داشتند. انسان مخير است که خدايي بنگرد يا دنيايي. در يک کلام گفتند انسان مخير است که جوري حرف بزند که خدا را راضي کند. اگر انسان در اين تخيير، تمرين و رياضتي نداشته باشد، زيانکار است.
توانايي انسان
انسان ميتواند خطاطي ماهر و نمونه شود و خط زيبايي داشته باشد، ولي اگر تمرين نکند، به آن منزلت نميرسد. اين امر روشن و واضح است. اميدي به انسان رياضت نکشيده وتمرين نکرده و مهيا نشده، نيست.
رستگاري ياران امام حسين علیه السلام
آنهایی که با امام حسين(ع) آمدند و ايستادند و استقامت کردند و به فوز همراهي با امام حسين علیه السلام رسيدند و در اين ثواب شريک شدند. به راستي آنها چه کساني بودند و چرا به اين توفيق دست يافتند؟
ولايت پذيري، کاري دشوار
اين روايت شريف که در کتاب کافي و ساير کتب نقل شده، ناظر به احوال اینهاست. حضرت ميفرمايند: «إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبه»[6]زير بار ولايت ما رفتن، کار سخت وپرمشقتي است. اين بار را کسي برنميدارد، جز ملک مقرب يا مؤمني که خداي متعال قلب او را مبتلا کرده و قلبش را رياضت داده تا خالص شده و پذيراي بار ولايت شود. انسان يا بايد ملک مقرب باشد تا بتواند اين بار را بردارد يا بايد مؤمن ممتحن باشد.
حب و بغض، جزيي از ايمان؟
در روايت داريم که از حضرت سؤال ميکنند: آيا حب و بغض اینها هم جزو ايمان به حساب ميآيد؟ حضرت فرمودند: «هَلِ الْإِيمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ».[7]آيا ايمان چيزي جز اين محبت و بغض است؟ اگر بغض و محبت انسان خدايي شد، اين فرد مؤمن است. اگر ايمان را به معناي عشق و محبت بگيريم، انسان بايد ملک مقرب باشد يا عاشق ممتحن محبي که فتنهها و بلاها را ديده است. اگر به مرحله ملک مقرب يا عبد ممتحن بودن نرسد، قدرت اين را ندارد که اين بار سنگين را بردارد.
ويژگي ملائک مقرب
ملائک مقرب چه خصوصيتي دارند؟ برخي گفتند: ملائکه مقرب به خاطر علم و اشراف و احاطهاي که به راه و مسير دارند، امکان کشيدن اين بار را دارند. آنها به پايان کار واقفاند. اگر انسان به منزلت و مرزي رسيد که پايان راه را ببيند، ميتواند اين امکان را بيابد که بار را بردارد.
تحصيل ايمان
در روايت داريم «مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبه». [8] ما ميتوانيم جزو دسته دوم باشيم. اگر انسان جزو اين دسته بود، اميد اين هست که بتواند بار تکليف و ولايت معصومين را به دوش بگيرد و به اين امانت خيانت نکند و به غير اهلش ندهد و زمين نيندازد، و الا اگر ايمان به اضافه ممتحن بودن شکل نگرفت، اميد اینکه بتواند اين بار را به دوش بکشد، نيست. بايد به تحصيل ايمان بپردازد و بعد از تحصيل ايمان، تحصيل محبت داشته باشد. اگر انسان به مرز ايمان رسيد و در رويارويي با فتنهها استقامت کرد و به خلوص قلب رسيد، مؤمن است و ميتواند بار ولايت معصومين را بکشد. قدم اول، تحصيل ايمان ومحبت و قدم دوم، فتنههايي است که خدا ميفرستد و بايد در برابر آنها مقاومت کند.
عشق هاي دنياي، مخالف ولايت
خداوند ميفرمايد: وَ لِيُمَحِّصَ ما في قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُور.[9] اگر ايمان و عشقهاي بزرگ در روح آدم شکل نگيرد و براي انسان، دنيا بزرگ و کافي باشد، نميتواند بار ولايت اولياي معصوم را بکشد. عشقهاي دنيايي، نه فقط ولايت اوليا او را به نتيجه نميرساند، بلکه مخالف ولايت است. ولايت اولياي خدا براي اين نيست که انسان را به لذتهاي دنيايي برساند. اميرالمؤمنين (ع) دنبال اين نبودند که زندگي مردم را مثل معاويه اداره کنند. اگر انسان محبتهاي بزرگتر از اين دنيا، ايمان و عشق به خداي متعال ايمان به آخرت و اوليا در دلش شکل نگيرد و همه محبتهايش در اين دنيا باشد، به مرز وسعت نرسيده و تاب تحمل ولايت اوليا را ندارد. انسان بايد به مرز وسعت برسد و دنيا را براي خودش کوچک ببيند.
اهل سبقت در خيرات
اميرالمؤمنين درباره متقين ميفرمايند: «صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى».[10] در جايي ديگر ايشان ميفرمايند: لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَىالثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ.[11] روحي که بزرگتر از اين دنياست، لحظهاي در اين دنيا درنگ نميکند. اين روح، بار ولايت معصوم را ميکشد و اهل سبقت در خيرات است.
ماجراي ورود حضرت زينب (س) به شام
اهل بيت وارد کوفه شدند و مردم شام براي تماشا آمدند. خانم ام کلثوم به آنها فرمود: خجالت نمي کشيد، ايستاديد و نواميس پيامبر را تماشا ميکنيد؟ مهيا بودند هتک کنند. لذا خانم زينب که ميل نداشت با اینها صحبت کند، ناچار شد خطبه بخواند: اي مردم کوفه، اي مکاران، اي فريبکاران، اي دروغگوها، اين چه مهمانياي بود که شما دعوت کرديد؟
مردم کوفه مَثَل شما، مَثَل کسي است که پنبه را رشته، ولي آخر شب همه رشتهها را دوباره باز ميکند. آبروي خودتان را برديد. سابقه خدمتتان به اسلام را از بين برديد. حضرت به گونهاي صحبت کرد که صداي گريه و شيونشان بلند شد. به آنها فرمود: هتک شما کوچک نبوده، حالا گريه ميکنيد. اشک چشمانتان خشک نشود و هميشه گريان باشيد. اين گريه به درد شما نميخورد. حسين را کشتهايد و گريه ميکنيد؟
[1]. نهج البلاغه، ص193، و من خطبة له ع يصف فيها المتقين...، ص 303.
[2]. بحارالأنوار، مجلسي، ج44، ص366، باب 37، ما جرى عليه بعد بيعة الناس ...، ص 310.
[3]. همان، ج 68، ص 221، باب 66، الاقتصاد في العبادة و المداومه...، ص 209.
[4]. نهج البلاغه، ص 157.
[5]. (يس:68)
[6] مستدرك الوسائل، محدث نوري، ج 12، ص 296، 23، باب تحريم إذاعة الحق مع الخوف به...، ص 289 .
[7]. وسائل الشيعة، شيخ حرعاملي، ج 16، ص 170، 15، باب وجوب الحب في الله و البغض في الله...، ص 165.
[8]. مستدرك الوسائل، محدث نوري، ج 12، ص 296، باب تحريم إذاعة الحق مع الخوف به...، ص289 .
[9]. آل عمران:154
[10] بحارالأنوار، مجلسي، ج 1، ص 187، باب 2، أصناف الناس في العلم و فضل حب العلماء...، ص 186.
[11]. همان، ج 64، ص 315، باب 14، علامات المؤمن و صفاته ...، ص 251.