درگيري با ولي خدا بزرگترين گناه
در شبانه روز دهه اول محرم سال 61 هجري قمري مصادف با ورود کاروان حسيني به کربلا، به ويژه در شب و روز عاشورا ، ميان دو لشکر امام علیه السلام و دشمنانش، سخن هايي رد و بدل شده که ما را به فکر وا مي دارد. بايد ببينيم ما كدام يك از اين دو صف را ترجيح داديم و اکنون کجا ايستاده ايم.
بايد گفت حقيقت گناه، خروج از عبوديت خداي متعال و ولايت او است. حالا اگر كار به جايي بكشد كه انسان با ولي خدا درگير شود و خون او را بريزد، اسب بر بدن او بتازد، خيمه هاي او را غارت كند و اهل بيت او را به اسارت ببرد اين گناهي عظيم است كه آثارش هم تا اکنون باقي مانده. گناهان ديگر هرگز چنين ضرری به بشر نمي رسانند. اساس گناه آنجاست که امير المؤمنين علیه السلام را در خانه مي نشانند.
در روايات بر صفات نيک شيعيان بسيار تأکيد شده و از مؤمنان خواسته شده که اين صفات نيک را کسب نمايند. ولي نبايد بين گناهان خلط شود. كسي كه از اميرالمؤمنين علیه السلام اعراض مي كند اگر همه عمرش را سجده به جا بياورد به درد نمي خورد. آن قدر گناهش عظيم است كه سجده اش خود گناه كبيره است. «رُبَّ تَالٍ لِلْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُه» [1] قرآن مي خواند در حالي که قرآن لعنتش مي كند اين دو نبايد با هم اشتباه بشود.
معيار حق و باطل
عبدالله يعفور از اصحاب حضرت گفت: آقا، من با مردم بسيار رفت و آمد دارم. با دشمنان شما و با دوستان شما. گاهي آنها كه در صف شما نيستند «وَيَتَوَلَّوْنَ فُلَاناً وَ فُلَاناً»[2] و طرفدار ديگران هستند، اهل صدق و وفايند، امانت دارند، اما گاهي آنهايي كه در کنار شما هستند، وفادار و امانت دار نيستند.
اين همان شبهه اي است كه گاهي در ذهن هاي ما هم خطور مي كند که بسيار مهم است. گاهي با خود مي گوييم همچين معلوم نيست ما حق باشيم و آنها باطل باشند، شايد آنها بر حق اند و ما باطليم. اين همان غفلتي است كه در ذهن خيلي ها به وجود مي آيد و گناهان را با همديگر اشتباه مي گيرند.
ابن ابي يعفور مي گويد: حضرت غضبناك دو زانو نشستند و فرمودند: چه مي گويي ابن ابي يعفور؛ «لَا دِينَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ لَا عَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ»[3] اين چه حرفي است که مي زني! دين ندارد آن كسي كه دنبال امامي حركت مي كند كه خدا او را امام قرار نداده. ديگر فرق نمي كند راست بگويد يا دروغ بگويد. اين شخص، فحشا و نمازش يكي است «وَ لَا عَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ» [4] آن كسي كه دنبال امام عادل راه افتاده، سرزنش نمي شود.
ابن يعفور مي گويد: خيلي تعجب كردم. گفتم: آقا! اينها اهل صدق و وفا و امانت هستند و آنها بي وفا و دروغ گو. حضرت فرمودند: ابن ابي يعفور! قرآن را قبول داري؟ «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» (البقره: 257) آنهايي كه در پي امام عادل هستند به خاطر اين پيروي خداي متعال آنها را از ظلمات گناه به نور توبه بيرون مي برد. خدا سرپرستي شان مي كند، چون امامت ولي عادل را پذيرفته اند. «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» [5]؛ اينها نور اسلام را داشتند. پس اين گناهان با آن گناهان قابل مقايسه نيست.
ترس از دست دادن دنيا، مانع همراهي ولي خدا
ما بايد خودمان را ارزيابي كنيم. گاهي ارزيابي هاي ما ارزيابي هاي دقيقي نيست؛ اگر آدم احساس كرد، واقعاً دلداده ولي خداست و تسليم است، پيداست راه افتاده. بقيه را آنها درست مي كنند.
تا وقتي ابن زياد به کوفه نيامده بود طرفداري از امام حسين علیه السلام آسان بود. پس نامه مي نوشتند که باغ ها و بوستان ها آماده است. خب چه كسي است كه حاضر باشد ابن زياد را با سيدالشهدا عوض كند؟ ولي وقتي ابن زياد آمد سخت گيري كرد، سهميه بيت المال را قطع كرد، تهديدشان كرد، گفت: همسران و بچه هايتان را اسير مي كنم و خودتان را گردن مي زنم، آن وقت اين اتفاق ها پيش آمد. خيلي هايشان با امام حسين علیه السلام درگير شدند. چون مي ترسيدند دشمن آنچه دارند را از آنها بگيرد.
وقتي امام علي علیه السلام بر سر كار آمد، فرمود: اگر بيت المال را قباله زنانتان كرده باشيد، پس مي گيرم. عده اي كه با حضرت درگير شدند، چون دنيايي داشتند كه احساس كردند در كنار حضرت، اين دنيا تأمين نمي شود و از دستشان مي رود. حكومت بصره را مي خواستند. ديدند امير المؤمنين علیه السلام كسي نيست كه حكومت بصره را به اينها بدهد. به قصد زيارت بيت الله به فتنه گري پرداختند و جنگ جمل را پديد آوردند.
طمع در دنيايي كه ندارند و حرص به آن دنيايي كه دارند، مي تواند كار را به اينجا برساند كه انسان مقابل اميرالمؤمنين علیه السلام بايستد. «بَل يُرِيدُ الإنسَانُ لِيَفجُرَ أمَامَهُ يَسئَلُ أيّانَ يوم القِيَامَة»، آدم مي خواهد جلويش باز باشد تا هر كاري خواست انجام دهد. اين افراد به «فَمَن يَعمَل مِثقَالَ ذَرّةٍ خَيرًا يَرَهُ» اعتقاد ندارند.
فتنه دنيا
وقتي به عمر سعد لعنة الله عليه حاکميت منطقه اي پيشنهاد شد، فرصت خواست و از شب تا صبح فكر كرد. به او گفتند اين كار را نكن. صبح كه شد، قدم مي زد و مي گفت: مي گويند قيامتي هست، ولي در مقابل آن متاع نقدي هم است.
آدم ها پا روي يقين ها و اعتقادهايشان مي گذارند. اگر نتوانست با اين تعلقاتش تسويه حساب كند، اگر حب دنيا و موقعيت در دل انسان لانه کرد، مانع تسليم شدن انسان مي شود. آنگاه وسوسه ها و آرزوها هجوم مي آورند و بين انسان و ولي خدا حائل مي شوند. آدم بايد با سياست و تدبير و برنامه ريزي، آرزوها را پشت سر بيندازد. اين مركبي كه مي خواهيم، امشب نشد، فردا. اين خانه اي كه مي خواهند، همچنين است. اما اين وسوسه ها و هوس ها در لحظه هاي فتنه بيداد مي كنند.
وجود مقدس سيدالشهدا علیه السلام در نامه اي كه به محمد بن حنفيه نوشتند چنين فرمودند: «كان الدنيا لم تكن و كان الآخرة لم تزل»؛ گويا دنيا از اول نبوده و آخرت هميشه بوده، ولي آن كسي كه تعلقات در دلش موج مي زند، ترازويش را خراب مي كند. وقتي سبك و سنگين مي كند مي گويد دنيا نقد است، آخرت نسيه.
رنج معامله با خدا
در صحنه عاشورا دو جبهه حق و باطل مقابل هم حضور داشتند. پرسش اين است که سنگربانان کدام جبهه منفعتشان نقد بود و كدام جبهه نسيه؟ چه كساني مي پنداشتند چيزي نصيبشان مي شود و چه کساني حقيقتا بي درنگ مزدشان را گرفتند؟ آيا اصحاب ابن زياد مزدشان نقد بود؟ آيا مزدي نقدتر از معامله با خدا داريم؟ «ان مع العسر يسراً فان مع العسر يسراً»؛ در دل اين رنج هايي كه براي خدا مي كشي، گشايش ها و فتوحات و شرح و صدرها و مزدها بسيار است.
رستگاري، نتيجه تسليم به ولي خدا
وقتي روز عاشورا مي آيد، فرصت ها تنگ مي شود. اينها با هم هجوم مي آورند، گناهان و آرزوها و هوس ها حمله مي کنند. آن طرف چه چيزي وجود دارد؟ قلوبي هستند كه به ولي خدا تسليم شدند: «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم الْمُرْسَلِ»[6]. تسليم قدم اول است، آدمي كه تسليم شد و خودش را سپرد تازه كار را با او شروع مي كنند. اين انسان ها در صحنه اي كه واقعاً هيچ اميدي به پيروزي نداشتند، سست نشدند و استقامت كردند. ريشه اين پايداري در تسليم بود.
البته اين تسليم شدن يك مبارزه مي خواهد. انساني كه نتوانسته آرزوها و هوس ها را سركوب كند، نمي تواند تسليم شود. ما هم بايد مجاهده كنيم تا تسليم شويم. اگر هم اين تسليم به هم خورد، ديگر هيچ كاري نمي شود کرد.
همراهي ولي خدا، آوردگاه شک و تصديق
ياران امام حسين علیه السلام هيچ وقت در حقانيت او شك نكردند و همواره تصديق مي کردند. گاهي خدا يك فرزند به پيامبري چون ابراهيم مي دهد. بعد مي گويد او را سر ببر، اينجاست كه آدم شك مي كند. اگر ابراهيم خليل نباشيم مي گوييم اين چه نوع تكليفي است؟ كشتن نفس يعني چه؟ آنجا كه سوار كشتي مي شوي، مي بيني آن معلم الهي كشتي را سوراخ مي كند. موساي كليم مي گويد: «أَخَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها»[7]؛ مي خواهي اينها را غرق كني.«أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ»[8]؛ اينجاست كه تصديق كردن كار سختي است.
وقتي امام حسين علیه السلام مي خواهد عاشورا را به پا كند و بهترين ها را بياورد و اينجا قرباني كند، اينجاست كه بزرگان از كساني كه صاحب نام بودند نمي توانند امام حسين علیه السلام را همراهي كنند و تصديق كنند.
وقتي امام حسين علیه السلام کنار نهر علقمه آمد چشمش به پيکر پاک برادرش افتاد و فرمود: «الآن انكسر ظهري؛ قمر بني هاشم علیه السلام ، جانش را گذاشته بود براي سقايي امامش. اين مي شود وفاداري و تصديق به ولايت. «وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ» (التوبه: 111) كسي از خدا باوفاتر نيست، كسي از سيدالشهدا علیه السلام باوفاتر نيست. اگر كسي توانست اين صحنه ها را پشت سر بگذارد، آن وقت خدا وفا مي كند.
عبادت در اردوگاه ولي خدا معنا دارد
«يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً»[9]، البته آن طرف هم نفوسي هستند كه نتوانستند حساب ها را صاف كنند. حقيقت گناهي كه اتفاق افتاد روي گرداني از ولي خدا بود، اين گناه اصلي بود. تفاوت آنهايي كه به ولي خدا رو نمي آورند با آنهايي که رو آوردند همين است. اولش رو آوردن است. آنها قدم به قدم اين روح ها را پرواز مي دهند و سبكبال مي كنند مانند امام حسين علیه السلام که يارانش را آماده کرد و پرواز داد. فرمود : «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ»[10] بزرگ زاده ها صبر كنيد؛ همه كار را شما كرديد؛ «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ» [11] يك قدم مانده از اين پل عبور كنيد.
هر كس به ميدان مي آمد امام حسين علیه السلام از دور مراقبش بود. همين كه روي زمين مي افتاد سرش را در دامن مي گرفت. اين حرکت براي چه بود؟ براي اين بود که آنها را پرواز دهد. حبيب، زهير و برير بدون امام حسين علیه السلام به كجا مي توانستند برسند؟ نماز در دستگاه امام حسين علیه السلام است. نماز را لشكريان امام حسين علیه السلام مي خوانند. نماز را بايد خواند، ولي در اردوگاه امام حسين علیه السلام. آنها هم آن طرف پشت سر ابن سعد نماز مي خواندند. نماز خواندنشان هم مثل بقيه كارهايشان گناه كبيره بود. چه گناهي از اين بزرگتر كه با نمازت بخواهي بازي كني؟
ولايت، باطن دين داري
آنهايي كه مي خواهند با رياضت به جايي برسند، اشتباهشان همين است. بايد تسليم اين ولي شد. بايد او را تصديق كرد تا به اين صفات رسيد. دشمن معني دين داري را عوض كرد. باطن دينداري كه عبوديت و خضوع و خشوع و تولي به ولايت است را از دين جدا كرد. پوسته دين باقي ماند. «وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ»[12]؛ دين حالا يك لقلقه اي بر روي زبان است. به جاي اينكه دين از اعماق وجود، انسان را به حركت در بياورد، دين روي زبان مي لغزد.
آن انگيزه اي هم كه موجب مي شود دين به سوي زبان بلغزد ديگر دنياست. دين بايد در باطن انسان رسوخ كند. وقتي جامعه اي به ولي خدا پشت مي كند آدم را به نقطه اي مي رسانند كه دين هم بازيچه مي شود. «أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌبَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» (الحديد: 20) نماز و روزه هم لعب مي شود. اين فرد مسابقه مي دهد تا بيشتر از ديگري نماز بخواند. اگر انسان از محيط ولايت ولي خدا خارج شد، چنين مي شود.
شيعيان، مؤمنان واقعي
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فىِ صَلَاتهِمْ خَاشِعُونَ» (المؤمنون: 12) خشوع در نماز مال مؤمن است «وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (المؤمنون: 3) اعراض از لغو، مربوط به مؤمن است. مؤمن يعني شيعه، يعني كسي كه دنبال ولي خدا حركت مي كند. اوست كه به حقيقت مي رسد. فرمود: «نَحْنُ الصَّلَاة»ُ[13]؛ اين گونه است كه شخص به خشوع در نماز مي رسد. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (المؤمنون: 1) «شِيعَتُكَ يَا عَلِيُّ» [14] مؤمن، شيعه اميرالمؤمنين است. اين است كه: «الَّذِينَ هُمْ فىِ صَلَاتهِمْ خَاشِعُونَ وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (المؤمنون: 23).
لزوم مراقبه در ولايت
کساني که چشمشان را به امام حسين علیه السلام دوخته بودند و حضرت را رصد مي كردند، همه تلاش شان اين بود كه از امام حسين علیه السلام جدا نشوند. اين خيلي مراقبه مي خواهد، اين بود كه به سرعت رسيدند.
صبح عاشورا عمر سعد به لشكرش مي گويد اي لشكريان خدا! سوار شويد: «يا خَيْلَ اللَّهِ ارْكَبى»[15] آيا شما لشكر خدا هستيد؟ فرمود: «وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ»[16]اين است. خدا بنده تسليم خودش مي خواهد. بنده تسليم ولي اش مي خواهد. اگر تسليم شدي مي برد تا آنجايي كه اصلاً نمي شود بگويي كجاست: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ» (السجده: 17).
يكي از بهترين سفره هايي كه امام حسين علیه السلام براي سهولت کار ما پهن كردند، همين سفره عاشوراست. آدمي كه با امام حسين علیه السلام مأنوس مي شود، كم كم راهش را به سوي امام حسين علیه السلام مي يابد. كسي كه طرفدار امام حسين علیه السلام است مي کوشد، در همه امور، خودش را به امام حسين علیه السلام برساند. دشمن نبايد براي ما دنيا درست كند. دوست امام حسين علیه السلام بايد حواسش را جمع كند و خوردن و پوشيدنش را تنظيم کند. اين کار بسيار سخت است.
ذکر مصيبت سقاي کربلا
«السَّلَامُ عَلَيْكَ يا ابا عبدالله وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ»[17]
امشب اجازه مي خواهم ابتدا وجود مقدس امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف را دعوت كنيم که قدمشان را روي چشم ما بگذارند . البته آنها در محافل عزاداري حاضرند .
انسان براي هر چيزي كه مي خواهد بايد راه مناسبش را پيدا كند. اگر وفا مي خواهد بايد دستش را دراز كند به دامن حضرت ابوالفضل علیه السلام. اگر مقام تصديق و تسليم مي خواهد بايد دستش را دراز كند به دامن حضرت ابوالفضل علیه السلام .
قصه آن عالم بزرگوار را شنيده ايد. فرزند مرد عرب كنار ضريح حضرت از دنيا رفته بود .ايشان در خواب ديده بود كه حضرت ابوالفضل علیه السلام پيغام فرستادند براي وجود مقدس رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم كه آقا به من متوسل شده. شما جوانش را برگردانيد. حضرت پيغام دادند : بگوييد عمر اين جوان تمام شده. ديگر ممكن نيست. عالم بزرگوار در خواب ديده بود كه حضرت گفتند : سلام من را برسانيد بگوييد عيبي ندارد، ولي شما اين نام باب الحوائجي را از من برداريد كه مردم به سراغ من نيايند تا من دست خالي ردشان كنم. ملك برگشت. حضرت فرمودند : ما عمر دوباره به اين جوان داديم. شما باب الحوائجي.
اگر حضرت دستشان را به سوي خدا دراز كنند به سوي اولياء خدا دراز كنند اين دست خالي برنمي گردد.
همتي بدرقه راه كن اي طاير قدس
كه دراز است ره مقصد و من نوسفرم
«اللّهم ارزقني شفاعة الحسين يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ علیه السلام» [18]اين سفر خيلي طولاني است و همت مي خواهد. متوسل بشويم به قمر بني هاشم علیه السلام و از حضرت مدد بگيريم: «اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَۀِ بنِ الحَسَن صَلَواتُک عَلیهِ و علی آبائهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَاعِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِيلاً»[19]
يا بقية الله
به درد عشق دلم را دچار خواهم
كرد غبار دامن آن شهسوار خواهم كرد
شبي سفر ز پيش زين ديار خواهم كرد
چو باد عزم سر كوي يار خواهم كرد
نفس به ياد خوشش مشكبار خواهم كرد
به جز سراي تو مرغ دلم كجا بپرد
به عشق روي كه هر دم به تن قبا بدرد
بر كه ناز فروشد كه نازش را بخرند اي امام زمان
دل جز تو بر كه ناز فروشد ، غم كه را بخرد
نمي دهم به غمش ملك آسمان و زمين
نوشته روي دلم جاي يك نگار همين
اگر دمي ز وفا پا نهد به روي جبين
هر آبروي كه اندوخته ام ز دانش و دين
نثار خاك ره آن نگار خواهم كرد
يا بقية الله
ز داستان فراغت كتاب خواهم ساخت
براي وصل تو دل را كباب خواهم ساخت
اينقدر مي نشينم در فراقت گريه مي كنم كه بالاخره روزي بگويي اين بيچاره گدا از من چه مي خواهد.
كنار ياد تو چشمي پر آب خواهم ساخت
به ياد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بناي عهد قديم استوار خواهم کرد
مي خواهيم از عموي شما همت بگيريم. از شما نقل شده فرمودي اگر روضه عمويم را بخوانيد من توجه مي كنم به محفلتان.
اي عباس
پنجه كشد ز علقمه
دود دلم به آسمان
قسمت دست من نشد
آب دهم به كودكان
سوي حرم مرا مبر
در بر نعش من بمان
خاك نشين راه تو
گشته ز ديده خونفشان
همين طوري كه افتاده بود كنار علقمه دشمن محاصره اش كرده بود. ناگهان ديدند آقايي نشسته بالاي سر سرش را در دامن گرفته. مي فرمايد: عباسم كمرم شكست.
حسين جان
تير و سنان عشق تو
بر تن و جان من ببين
از سر زخمها عيان
سوز نهان من ببين
عبد حسين و ساقيم
سود و زيان من ببين
بر سر مشك خاليم
اشك روان من ببين
مادرش ام البنين مي آمد كنار بقيع وروضه مي خواند. ديگر مرا ام البنين نخوانيد . من ام بي بنينم. ديگر پسر ندارم. عباسم شنيدم عمود آهنين به سرت زدند. عباسم حتماً تو دست در بدن نداشتي و الّا دشمن جرأت نمي كرد به تو نزديك بشود. آري ام البنين، عباس دستهايش را در راه امام حسين علیه السلام داده بود. نه فقط دست نداشت تير به چشمش خورده بود. ديگر جايي را نمي ديد. خم شد. تير را با زانو از چشم بيرون بياورد. كاري كردند به صورت روي زمين آمد.
امام حسين علیه السلام چه كند؟ چطوري بدن قطعه قطعه شده ماه بني هاشم علیه السلام را به خيمه برساند؟ نه؛ امام حسين علیه السلام نمي تواند برادرش را در ميدان بين دشمن تنها بگذارد. خيمه هايش را هم نمي تواند رها كند. امام حسين علیه السلام مي داند اگر اينجا بماند دشمن جنگ را مي كشد كنار علقمه. امنيت بچه هايش به هم مي خورد. لذا برخاست از كنار بدن عباس . فرمود : «الآن انكسر ظهري و قلت حيلتي»
آمد كنار خيمه دخترش جلو دويد: بابا اين عمي العباس؟ فرمود : دخترم عمويت را كشتند . زينب رو كرد به اهل حرم فرمود : برويد ديگر آماده اسيري بشويد.
كسي حرف از عطش بر لب نيارد
كه بابايم دگـر سـقا نـدارد
همه رو جانب صحرا گذاريد
كه تير از ديده سقا برآريد
________________________________________
[1]. مستدرك الوسائل، محدث نوري، ج 4، ص 249، 7- باب أنه يستحب لحامل القرآن ملازمه
[2]. الكاف، شيخ کليني، ج 1، ص 375، باب فيمن دان الله عز و جل بغير إمام
[3]. همان
[4]. همان
[5].همان
[6]. التهذيب الأحكام، شيخ طوسي، ج 18، ص 65، 6- باب زيارته ع ..... ص : 54
[7]. الكهف : 71
[8]. الكهف : 74
[9]. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 2، ص 594، زيارة قبر أبي عبد الله الحسين بن علي
[10]. بحارالأنوار، مجلسي، ج 6 ، ص 154، باب 6- سكرات الموت و شدائده
[11].همان
[12]. بحارالأنوار، مجلسي، ج 44، ص 382، باب 37- ما جرى عليه بعد بيعة الناس
[13]. بحار الأنوار، مجلسي، ج 24، ص 303، باب 66 أنهم الصلاة و الزكاة و الحج و الصيام و سائر الطاعات و أعداؤهم الفواحش و المعاصي في بطن القرآن و فيه بعض الغرائب و تأويلها....ص 286
[14]. بحارالأنوار، مجلسي، ج 7 ، ص 172، باب 8- أحوال المتقين و المجرمين في
[15]. عاشوراشناسى، جمعي ازنويسندگان، ص 136، واقعه كربلا
[16]. بحارالأنوار، مجلسي، ج 23، ص 374، باب 21- تأويل المؤمنين و الإيمان و
[17]. مفاتيح:زيارت عاشوراء
[18]. بحارالأنوار/مجلسي/ 98/292/ باب 24- كيفية زيارته صلوات الله عليه
[19]. بحارالأنوار/ مجلسي/97/336 / باب 4- زياراته صلوات الله عليه