جلسه دوم حسینیه شجاع فر /محرم92 احکام و تفصیل قرآن و بیان جریان توحید در راستای تفصیل آن
متن زیر جلسه دوم سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که در ایام محرم الحرام سال 92 در «حسینیه شجاع فر» ایراد فرموده اند که در تاریخ 15 آبان ماه برگزار شده است. در این جلسه ایشان با اشاره به آیه اول سوره مبارکه هود است که با حروف مقطعه آغاز می شود؛ بیان می کنند که این حروف مقطعه رموزی بین خداوند و نبی اکرم و اهل بیت است و البته همه قرآن رمزی است بین این بزرگواران چون همه انسان ها قدرت درک و ظرفیت فهم این آیات را ندارند. در ادامه آیه این نکته بیان شده است که خداوند متعال این کتاب را بعد از محکم کردنش، تفصیل داد و بعد همه قرآن در یک جمله خلاصه می شود که «أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا اللَّهَ»، در واقع همه بشارت ها و انذارهای قرآن به همین یک جمله بر می گردد و این جمله مرز بین کفر و اسلام است. در ادامه هم اشاره شده که رسول الله(ص) بیان می دارند که آمدن من از جانب خودم نبوده، بلکه از طرف خداست و هر آنچه من می گویم به نفع شماست.
همه قرآن، رموزی بین خدای متعال و پیامبر و اهل بیت
آیه ای در سوره مبارکه هود است که شاید اشاره ای به خلاصه ی قرآن داشته باشد «الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبير»(هود/1)، این حروف مقطعه رمزی است بین خداوند و نبی اکرم و اهل بیت (ع)؛ که البته همه قرآن این گونه است. یک عزیزی می فرمود همه قرآن حروف مقطعه است، مطالب این کتابی که برگزیده همه کتاب ها است و آنچه 124 هزار پیغمبر آورده اند به نحو کامل و جامع در این کتاب جمع است، فقط مطالب ظاهری که ما از آن می فهمیم، نیست؛ غیر از حروف مقطعه هم، واقعاً هر حرفی از حروف قرآن معنایی دارد و ما این را در روایات می بینیم. در تفسیر جمله بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ آمده است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ فَقَالَ الْبَاءُ بَهَاءُ اللَّهِ وَ السِّينُ سَنَاءُ اللَّهِ وَ الْمِيمُ مُلْكُ اللَّهِ وَ اللَّهُ إِلَهُ كُلِّ شَيْءٍ وَ الرَّحْمَنُ بِجَمِيعِ خَلْقِهِ وَ الرَّحِيمُ بِالْمُؤْمِنِينَ خَاصَّة»(1)، پس همه قرآن رموزی است بین خدا و پیامبر و اهل بیت و اصلاً علم قرآن برای امام است «وَ حَمَلَةِ کِتابِ الله»(2).
تبین کلام خداوند در سه قسم
در روایتی از امیر المومنین داریم که خداوند کلام خودش را به سه قسمت تقسیم کرده است «قَسَمَ كَلَامَهُ ثَلَاثَةَ أَقْسَامٍ فَجَعَلَ قِسْماً مِنْهُ يَعْرِفُهُ الْعَالِمُ وَ الْجَاهِل»(3)، یک قسم از معارف قرآن را همه می فهمند، هم عالم و هم جاهل؛ یعنی هم بنده و هم غیر بنده. چون علم برای کسی است که اهل بندگی باشد، همان طور که این مطلب در بیان امام صادق به شخصی که طالب علم بود، آمده است. مقصود از جاهل در مقابل عالم، کسی است که اهل بندگی نباشد، نه این که سواد نداشه باشد. «وَ قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا مَنْ صَفَا ذِهْنُهُ وَ لَطُفَ حِسُّهُ وَ صَحَّ تَمْيِيزُهُ مِمَّنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَام»، قسم دوم از معارف قرآن برای کسانی است که خداوند به آن ها شرح صدر داده است و سینه هایشان را نورانی کرده است و به آن ها صفای ذهن و لطافت حس و قدرت تمیز داده است. اگر کسی به شرح صدر نرسد این قسم از معارف قرآن به او نمی رسد و ما هم باید دنبال همین قسم باشیم؛ چون قسم اول را خدا طوری بیان کرده است که کافر هم می فهمد. خداوند در قرآن می فرماید: «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا»(شوری/52)، قرآن آن نوری است که هر کس را که بخواهیم با آن هدایت می کنیم و آن ها بندگانمان هستند. قسم دیگر قرآن که اصل قرآن است «وَ قِسْماً لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا اللَّهُ وَ مَلَائِكَتُهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»، باطن قرآن، معارف و حقیقت قرآن، مختص به خدای متعال و آن هایی است که راسخ در علم اند که منظور ائمه (ع) است. در روایت داریم که «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه»(4) ، آن کسی قرآن را می فهمد که مخاطب قرآن باشد و ائمه چون مخاطب قرآن هستند آن را می فهمند، بقیه انسان ها هم بعضی جز ظواهر را نمی فهمند و بعضی دیگر به مقدار تمسک به معصوم و تحملشان نسبت به علوم معصوم، قرآن را می فهمند؛ و این همانی است که در حدیث عنوان بصری آمده است: «علم را به غیر از بندگان نمی دهند، اگر هم علم نمی خواهی و فقط سر و صدا می خواهی، این در همه جا است».
علت بهره مند نبودن همه انسان ها از معارف قرآن
ائمه حقایق قرآن را به کسانی تعلیم می دهند که ظرفیت تحمل معارف را داشته باشند، چون این معارف چیزی نیست که بشود با آن شیطنت کرد و این علم را به کسانی می دهند که قصد تفاخر و تکاثر نداشته باشند. در بعضی روایات مشخص است که چقدر در زمان معصومین معارف اهل بیت مخفیانه منتشر می شده و ظرفیتی برای فهم آن ها نبوده است. لذاست که شخصی به حضرت عرض کرد: «که سؤالی دارم اگر غریبه ای نیست بپرسم؟! حضرت نگاهی به این طرف و آن طرف کردند و فرمودند: بپرس. گفت: درست است که می گویند نبی خاتم به امیرالمومنین (ع) یک بابی از علم تعلیم کردند که از آن هزار باب باز می شد؟ حضرت فرمودند: آن چه پیغمبر تعلیم داد یک باب نبود بلکه هزار باب بود که از کدام هزار باب باز می شد. عرض کرد: عجب علمی بوده است! حضرت فرمودند: این علم است اما خیلی از این مهم تر هم وجود دارد. بعد حضرت یکی یکی علوم ائمه را نام بردند تا رسیدند به جایی که فرمودند ما یک علمی داریم که روز افزون است و خدا لحظه به لحظه به آن می افزاید، بدون هیج واسطه ای است، و این همانی است که حیات ما به آن وابسته است». علم را به کسانی می دهند که شرح صدر داشته باشند چون استفاده سوء از علم نکردن خیلی چیز مهمی است، اگر انسان شرح صدر نداشته باشد همین که بخواهد از این علوم استفاده کند، هم خودش گرفتار می شود و هم علم از دستش می رود. بلعم باعورا اسم اعظم را بلد بود ولی وقتی با موسی کلیم درگیر شد، خیال کرد که با اسم اعظم می تواند ایشان را هم به دار بزند و با این کار خودش را جهنمی کرد. علت این که این معارف را به هرکس نمی دهند این است که انسان خودش را خراب می کند؛ چون این سر را که نمی شود خراب کرد. کم کمش اسم اعظم معمولی است که با آن می شود تصرفاتی کرد؛ یک کسی خیلی به درگاه خداوند اصرار کرده بود که طی الارضی داشته باشد، روزی بزرگواری به او برخورد کرد و به او گفت خیال نکن که طی الارض ماشین خصوصی است و با آن به هر جا که خواستی می توانی بروی! طی الارض ماشین ماموریت است، اگر ماشین مأموریت به تو دادند ممکن است نصف شب هم تو را بخوانند و بگویند باید فلان جا بروی و این کار را انجام دهی. این علومی را به کسانی می دهند که به جا استفاده کنند. شخصی به حضرت التماس کرد که اسم اعظم را به او یاد بدهند، حضرت از این کار ابا داشتند و به او گفتند که امروز به دروازه شهر بروید و شب آنچه که دیده اید به من گزارش دهید. او هم رفت و شب آنچه را که دیده بود این طور توضیح داد: «از یک پل باریکی پیرمرد خارکنی که به زحمت خارهایی را جمع کرده بود داشت عبور می کرد که جوان مغروری آمد و با اسب محکم به او زد و رفت، پیرمرد هم با زحمت زیادی خارهایش را جمع کرد و از آنجا عبور کرد». حضرت از آن شخص پرسید اگر تو اسم اعظم را داشتی چه می کردی؟ گفت: از آن پیرمرد دفاع می کردم و جوان را ادب می کردم. حضرت فرمود: اتفاقا آن خارکن از دوستان ماست و ما به او اسم اعظم را داده ایم!
رسالت فقط از طرف خدا باید باشد
در ادامه آیه اول سوره هود داریم «كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ»، این کتاب در قدم اول همه آیاتش از اِحکام برخوردار است. «ثُمَّ فُصِّلَتْ»، سپس تفصیل داده شده است و این بعد از مراحل تحکیم آیات است. «مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبير»، و این قرآن از طرف حکیمِ خبیر است. خلاصه این کتاب این است «أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا اللَّهَ»(هود/2)، جز خدای متعال را نپرستید؛ همه دستورات قرآن در این یک جمله جمع است و در واقع طریق توحید و بندگی خدا را بیان می کند. «إِنَّنىِ لَكم مِنه »، رسالت من به نفع شما است و اگر من آمدم، از طرف خودم که نیامدم و این نکته مهمی است؛ پیامبر اگر نبی هستند، اخبار علم الهی را بإذن الله می آورند و رسالتشان از طرف خداست و همین است که کار پیامبر را هم نافذ می کند و هم مفید. اگر کسی فقط با ریاضت هایی که کشیده، بخواهد مردم را هدایت کند و از طرف خدا نباشد، فایده ای ندارد. روایت شده که شخصی از مولای خودش فرار کرد و نزد امام صادق رفت. امام به او گفتند: برو به ارباب خودت سلام برسان و به او بگو که امام صادق فرموده اند که من را ببخش. این غلام در راه برگشت به یکی از متوسمین برخورد کرد. متوسم به او گفت: به کجا داری می روی؟ من هرچه به تو نگاه می کنم می بینم که همه اعضایت می گویند که تو کشته خواهی شد! بعد به او گفت: زبانت را ببینم و وقتی دید، گفت: نه، برو و خیالت راحت باشد، یک مأموریتی روی این زبان است که اگر به کوه ها بزنی متلاشی می شود؛ غرض من از این داستان این است که اگر از آن طرف یک حرفی به انسان بزنند این اثر را دارد. پس اگر می بینید کلام پیغمبر تا عمق قلب ها نفوذ کرده برای این است که «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى »(نجم/3،4)، و الا حرفی که بر اساس هوای نفس باشد، بُردش هم به اندازه همان هواس نفس است. خداوند متعال با این کلام پیغمبر، هرکس را که بخواهد هدایت می کند «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا»(شوری/52)، و با اینکه نور به قلب پیامبر رسیده و به زبان حضرت جاری شده، ولی همه با آن هدایت می شوند.
متوسمین چه کسانی هستند؟
در توضیح متوسمین هم در روایات داریم که شخصی آمد محضر امیرالمومنین و از ایشان سوال کرد: «الْمُؤْمِنَ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه» 5))، مومن با نور خدا نگاه می کند، یعنی چه؟ حضرت فرمودند به خاطر این که مومن از نور ما آفریده شده است؛ لذاست که مومنین چند صفت دارند که یکی از آن ها این است که متوسمند. متوسمین کسانی هستند که اگر به شخصی نگاه کنند قبل و بعد او را می فهمند. لذا در قرآن وقتی ائمه را معرفی می کند می گوید: «زَعَمَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا»(تغابن/7)، کفار خیال می کنند که قیامتی نیست و افق دیدشان نمی تواند بیش از دنیا را ببیند، زعم در آیه به معنای این نیست که گمان دارند؛ بلکه اگر یقین هم داشته باشند این یقین زعم است. «قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ»، شما مبعوث خواهید شد و با عملتان مواجه می شوید «وَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ»، و این هم برای خدا آسان است. شما به جای این که معاد را انکار کنید ایمان بیاورید «فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا»(تغابن/8)، اگر می خواهید امور خودتان را ببینید به آن نوری که نازل کرده ایم ایمان بیاورید که این نور در روایت به امام تعبیر شده است؛ لذا حضرت ذیل همین آیه فرمود: «وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِين»(5) ، اگر مومن شدید، ما قلب شما را نورانی می کنیم به طوری که نور ما در قلب شما از خورشید در روز بیشتر است.
انذارها و بشارت های قرآن
این کتابی که از احکام برخوردار است و تفصیل داده شده است، خلاصه اش این است: «أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّني لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ وَ بَشير»(هود/2)، من از طرف خدا به شما انذار و بشارت می دهم. همه انذار ها و بشارت های قرآن هم به همین جمله بر می گردد؛ اگر کسی موحد بود اهل نجات است و اگر کسی ملحد بود اهل عذاب است. این شبیه آیه 50 سوره ذاریات است که می فرماید: «فَفِرُّواْ إِلىَ اللَّهِ إِنىّ لَكمُ مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِين»، غیر خدا را نپرستید و از غیر به سوی خدا فرار کنید، چون در عالم واقع فقط یک خدا وجود دارد و بقیه هیچ کاره اند. اگر هم همه اهل زمین بت پرست بشوند این عوض نمی شود «هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ»(زخرف/84)، چون این یک امر اعتباری که نیست. شیطان خیالات انسان را تحریک می کند و همین باعث می شود که انسان فکر کند که همه در دنیا کاره ای اند، اما وقتی آتش این خیال خاموش شد می بینیم که «وَ بِيَدِكَ لَا بِيَدِ غَيْرِكَ زِيَادَتِي وَ نَقْصِي وَ نَفْعِي وَ ضُرِّي»(7). قرآن بساط این اوهام و خیالات را جمع کرده است و اگر کسی اهل انس با قرآن بود این ها در وجودش جمع می شود. تزیین شیطان این است که در ذهن ما برای خدا شریک درست می کند، منتها خداوند آنقدر کریم است که ما را به خاطر این اوهام مؤاخذه نمی کند؛ البته خداوند یک جایی ما را زمین می زند، و این هم بخاطر آن است که بفهمیم با اوهام نباید روی زمین حرکت کنیم. نکته این جاست که اگر مؤمن باشیم خداوند زودتر ما را زمین می زند و این در روایات ما آمده است، روایت داریم که اگر مومن در شروع کاری بسم الله نگفت خداوند او را زمین می زند تا این غبار شرک از دلش بیرون رود.
رابطه وجود مقدس پیامبر و نور توحید
اینکه ما راحت خدا را قبول می کنیم و هرچه در عالم است را آفریده خدا می دانیم برای این است که «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها»(شمس/1)، پرتوی دین حضرت به ما رسیده است، فرمود: شمس حضرت هستند و پرتوی ایشان، دینشان است؛ لذا به اندازه ای که انوار وجود مقدس نبی اکرم بر کسی ظاهر شد، توحید بر او ظاهر می شود. «وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ»(انعام/75)، اگر ابراهیم خلیل به انوار یقین راه پیدا کرده است، برای این است که نور پیامبر اکرم بر او ظاهر شده است. در زیارت پیامبر ما به ایشان عرض می کنیم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اسْتَنْقَذَنَا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَ الضَّلَالَةِ»(8)، خدای متعال ما را از شرک نجات داده است و ما هم مشرک نیستم که بگوییم کسی غیر از خدای متعال ما را به توحید هدایت می کند؛ اما «بِكَ»، پیامبر دست خدا است «وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمی»(انفال/17). «اسْتَنْقَذَنَا بِكَ»، یعنی اگر خدا این خورشید را در عالم روشن نمی کرد، این واضحات را احدی نمی فهمید. این «اسْتَنْقَذَنَا بِكَ»، را خداوند در آیه نور توضیح می دهد «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ»(نور/35)، هدایت از طرف خداست ولی نور خدا مثلی می خواهد که این مثل، نبی اکرم اند و چراغدان هم اهل بیت هستند. اگر این ها نبودند عالم تاریک محض بود و احدی هدایت نمی شد. بنابراین به اندازه ای که ما نبی اکرم را دوست داریم واقعا موحد هستیم، و اصلاً دلیل موحد شدن ما این است که پیامبر و اهل بیتش را دوست داریم «مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَ اللَّه»(9)؛ لذاست که بعضی امور را راحت می پذیریم «و الامام كالشّمس الطّالعة المجلّلة بنورها للعالم و هى في الافق بحيث لا تنالها الأيدى»(10)، امام مثل خورشیدی است که با نورش همه عالم را روشن کرده است.
اما نکته این جاست که آن توحیدی که پیامبر آورده اند، خیلی بیش تر از این حرف هاست. کسانی که چشمشان را روی این نور بستند، در ظلمات محض به سر می برند «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ»(یونس/32)، و حتی برای انکارِ واضحات، ملیون ها کتاب می نویسند.
«أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ»، جمله ایست که اگر تا قیام قیامت هم در فهم آن تلاش کنیم، باز هیچی از آن نفهمیدیم؛ یعنی سلمان هم که توحید را مستقیماً گرفته و «مِنّا اَهلَ الَبیت»(11)، شده است باید از این کلمه دائما استفاده کند. اینکه متقین در بهشت هم خمرشان علم امام است «فَإِنَّهُ عِلْمُهُمْ يَتَلَذَّذُ مِنْهُ شِيعَتُهُم »(12)، برای این است که کتابی که به پیغمبر داده اند آخر ندارد؛ لذاست که همه ما اول این دعوت هستیم و هنوز اجابتی صورت نگرفته که انوار این دعوت به قلب ما بتابد. خداوند ما را دارد دعوت می کند «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ»(انفال/24)، و مقصود از «لِما يُحْييكُمْ»، توحید است که فرمود: «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي »(13) و «وَلَايَةُ عَلِيِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي »(14)، ولایت امیرالمومنین همان توحید است، منتها اجابتی به این دعوت نیست. و بعد هم جریان انذار است که «أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّني لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ وَ بَشير»، بیرون از وادی توحید جهنم و دارالبوار است و همه چیز در آنجا نابود می شود «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»(نحل/96).
پی نوشت ها:
(1) تفسير القمي، ج 1، ص: 28
(2) زیارت جامعه کبیره
(3) وسائل الشيعة، ج 27، ص: 194
(4) كافي (ط - دار الحديث)، ج 15، ص: 699
(5) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 80
(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 194
(7) إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج 2، ص: 686
(8) كافي (ط - دار الحديث)، ج 9، ص: 251
(9) زیارت جامعه کبیره
(10) ترجمه عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص: 397
(11) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 108، ص: 285
(12) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 321
(13) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 49، ص: 127
(14) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص: 136