شرايط تجمع قلوب بر محور امام در جامعه منتظر/ تحلیل اهداف انقلاب اسلامي با توجه به ظهور
مقدمه
آنچه در عصر ظهور به اذن الله اتفاق مي افتد، تحول همه جانبه فراگير از اعماق تا ظواهر زندگي بشر است. اين تحولات يک واقعيت فراتمدني است به گونه اي که نمي توان آن را با ادبيات تمدني بيان کرد. بيان قرآن مجيد نيز اين حقيقت را با بيان رفيع تري مورد اشاره قرار مي دهد. «وَ الْفَجْرِ. وَ لَيَالٍ عَشرٍ»(فجر/1) اين حادثه، سپيده کل تاريخ بشريت است.
عدالت مهدوي يعني توازن وجودي فرد و جامعه بر محور حقيقت امام(ع)
عدالتي که در عصر ظهور به آن وعده داده شده فراتر از عدالت اقتصادي و روابط اجتماعي و به تعبيري فراتر از تحولات ظاهري جامعه مؤمنين است. نکته قابل تأمل در عدالت مهدوي اين است که همه تحولاتي که در بيرون انسان اتفاق مي افتد، مي بايست ريشه در درون او داشته باشد به اين معنا که اين معنايش است که وجود انسان و قواي او بايد به نقطه عدل و اعتدال رسيده باشد؛ منتها مهم اين است که اين اعتدال، منحصر در ساحت وجود فرد و آحاد (به صورت جزاير مستقل) نيست بلکه تمايلات، عقلانيت و رفتار جمعي و به تعبيري هويت اجتماعي بايد معطوف به عدالت شکل بگيرد. همين حقيقت است که مبدأ شکل گيري جامعه و پرستش اجتماعي بر محور امام(ع) مي گردد.
همان گونه که در تمدن مادي يک پرستش اجتماعي نسبت به دنيا اتفاق مي افتد (مانند تمدن مادي فعلي) در عصر ظهور هم بر محور وجود مقدس امام زمان(ع) پرستش اجتماعي نسبت به خداوند متعال صورت مي گيرد.
نکته مهم ديگر، هويت و حقيقت عدالت است. عدالت به اين تعريف نمي شود که قواي انساني بر محور قوه عاقله او متعادل و متوازن گردد، بلکه مراد از عدالت، اعتدال و توازن همه قواي وجودي انسان و جامعه بر محور الوهيت و توحيد و امامت است؛ بنابراين خير و شر اخلاقي بر محور توحيد تعريف مي شود نه تعريف مستقل و گسسته از توحيد. از اين رو، حُسن و قُبح و عدل و ظلم به پرستش و استکبار بازگشت مي کند؛ آنچه خوب است عبادت است، آنچه بد است استکبار است.
اين نکته هم مغفول نمانَد که چون «ولايت» طريق نيل به توحيد و الوهيت است، اعتدال اخلاقي، زماني حاصل مي شود که فرد و جامعه به تولي تام به معصوم(ع) و تبري تام از اعداء معصوم(ع) برسد. به تعبير ديگر، همه کمالات اخلاقي از فروع بندگي و سجده است و از طرف ديگر، حقيقت بندگي و سجده مخصوص نبي اکرم(ص) و اهل بيت(ع) است؛ «بنا عبدالله و بنا عرف الله». و لذا در حديث عقل و جهل آمده همه جنود عقل که همان صفات کريمه اخلاقي هستند را خداوند در برابر سجده تام نبي اکرم(ص) و اهل بيت(ع) به ايشان عطا فرموده است. صفات کريمه اخلاقي خارجاً وجود ندارد مگر در وجود مقدس معصومين(ع).
طالبين اخلاق کريمه مي بايست کاري کنند که يک شعاعي از آن اخلاق کريمه در روح شان جاري و ساري شود. در ذيل حديث، اين نکته اشاره شده که دو دسته اند که همه اين جنود و اوصاف کريمه را حامل اند: نبي مرسل و عباد ممتحن. اينها همان حاملان ولايت معصوم(ع) مي باشند. اگر قلب انسان حول معصوم(ع) طواف کند و از اين طريق در مقابل خداوند سجده نمايد، شعاع صفات معصوم(ع) در وجود او تجلي مي کند و آنگاه او انساني اخلاقي مي شود. انسان اخلاقي انساني است که معصوم(ع)، محور و شاکله همه وجود اوست.
پس اينکه گفته مي شود در عصر ظهور، عدالت محقق مي شود، اين عدالت، نخست در وجود انسان ها و در متن هويت اجتماعي انسان ها ظهور و تحقق پيدا مي کند، و انسان ها که به عدالت مي رسند جامعه شان جامعه عادله مي شود. عدالت در انسان و جامعه انساني در آن دوره، به اين است که همه وجود آنها قمر وجود معصوم شود و به اخلاص در شاکله برسد.
حقيقت عصر ظهور، تنزل و بسط حقيقت از آستان امام(ع) در متن جامعه
تحول فراگيري که در عصر ظهور در همه زوايا و اعماق زندگي بشر اتفاق مي افتد بر محور وجود و حقيقت امام(ع) است. يکي از تفسيرهاي ناصواب و تحريف هاي انجام گرفته نسبت به ظهور اين است که خود انسانها در سير اجتماعي شان بي نياز و مستقل از امام(ع) به نقطه اي مي رسند که متوجه مي شوند بايد عادلانه زندگي کنند. حتي سعي کردند نشان بدهند که اين امر کم و بيش اتفاق هم افتاده است! از باب نمونه، به تجدد توجه داده شده که عقلاي زمان چگونه سند جهاني حقوق بشر را تنظيم و به آن پايبند هستند و بر اثر اين وفاق جمعي، رفتارهاي ظالمانه و تبعيض آلود از ميان رفته اند! بنا بر اين نگرش، حرکت بشر به سمت عدالت، تحولي اجتماعي است که آرام آرام در متن زندگي بشر و با اتکاء به خودش و بدون نياز به امام(ع)، اتفاق مي افتد و لذا عصر ظهور يک عصر بشري است! اين حرف غلطي است. بر اساس معارف قطعي ما «اِنْ ذُکِرَ الْخَيرُ کُنْتُمْ اَوَّلَهُ وَ اَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْويهُ وَ مُنْتَهاهُ»(1) هر «خيري»، هم مبدأش امام(ع) است هم منتهايش. چنانچه «وَ الْحَقُّ مَعَكُمْ وَ فِيكُمْ وَ مِنْكُمْ وَ اِلَيْكُمْ» نه حق از امام(ع) جدا مي شود و نه امام(ع) از حق «الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ حَيْثُمَا دَارَ»(2) چنانچه «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِ»(3)
همه خيرات از نور علم گرفته تا عدالت و ديگر خيرات، از عالم بالا نازل مي شود؛ نه اينکه علم و حکمت امام(ع) از متن جامعه بجوشد. خيرات بايد از عالم بالا در زندگي ما جاري شد تا ما اصلاح شويم و به کمال برسيم.
آنچه در عصر ظهور اتفاق مي افتد محور آن امام(ع) است، امام(ع) همان کلمه جامع و تامي است که همه خيرات به او بازگشت پيدا مي کند و او سرچشمه تحولات است. امام(ع)، اسم اعظم کلي الهي است. البته اينکه مي گوييم امام(ع) مبدأ تحولات است نه اين است که يک چيزي در بيرون ايجاد مي کند جداي از خود. بلکه حقيقت وجود امام(ع) در متن ارواح و جامعه مؤمنين بسط پيدا مي کند؛ «إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا»(4)
پيوند روح مؤمن با روح الهي که امام(ع) است، از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد بيشتر است. آنچه محقق مي شود بسط وجودي امام(ع) و تنزل حقيقت از آستان امام(ع) در متن جامعه و حيات و قواي وجود ما انسانها است؛ يعني حقيقتي از عالم بالا ساري و جاري مي شود و ما پيوند برقرار مي کنيم و ملحق به امام(ع) مي شويم.
حقيقت انتظار يعني احتزار، درگيري (جهاد اکبر و اصغر) و سازندگي
در جلسه قبل، به اختصار اين نکته اشاره شد که رويکرد زندگي شيعه در همه زوايا رويکرد به سمت عصر ظهور است. اين انتظار (به عنوان يک عمل شامل)، سه رکن و مرتبه دارد: الف) احتزار و اجتناب از دستگاه باطل. ب) درگيري همه جانبه به دستگاه باطل. ج) سازندگي.
در کنار احتراز و دامن کشي، درگيري همه جانبه و مستمر که هم شامل جهاد اکبر (جهاد باطني) و هم شامل جهاد اصغر (جهاد ظاهري) مي شود، وجود دارد. در باطن عالم، نبردي همه جانبه ميان نبي اکرم(ص) و شياطين در جريان است. هر کدام از طرفين دنبال اين است که مملکت وجودي انسانها و جامعه مؤمنين را فتح و مسخر کند و همه را ملحق به مملکت خود نمايد.
ما در اين جهاد اکبر تلاش کنيم تا مملکت وجود خود و حيات اجتماعي خود را مسخر نبي اکرم(ص) کنيم تا همراه با عنايت حضرت به سمت خدا رهنمون شويم. «جهاد اصغر» درگيري همه جانبه در عرصه ظاهري که بخش هاي مختلفي هم چون عرصه سياسي، فرهنگي و اقتصادي را فرا مي گيرد. اين جنگ همه جانبه ضمن آنکه به شکل هاي مختلفي قابل ترسيم است، در طول تاريخ نيز جريان داشته است.
اصولاً حرکت جامعه به سمت ظهور از طريق يک درگيري و جنگ همه جانبه بي امان عبور مي کند؛ جنگي مستمر که يک آن، تعطيل شدني نيست. جنگ افروزترين ها هم کساني بوده و هستند که خود مناديان صلح و عدالت و حقوق بشر هستند که اين يک فريب بزرگ تاريخي است. البته همگان دنبال صلح هستيم اما صلح بر سر چه؟ صلح بر محور توحيد يا کفر؟ از نگاه معارف ما «قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَکُونَ فِتْنَةٌ»(انفال/39) اين مقاتله ادامه دارد تا آنجا که بساط شيطان جمع گردد. چنانچه در عصر ظهور که يوم الوقت المعلوم شيطان است، حضرت بساط او و چتر ظلمات او را جمع مي کنند.
در دل اين درگيري، يک «سازندگي» مستمر نيز بايد وجود داشته باشد تا آرام آرام جامعه انساني آمادگي براي تحمل ظهور را پيدا کند.
اقدام عملي براي امام خواهي قلبي، شرط اصلي شکل گيري جامعه منتظر
برخي معتقدند انتظار يعني تحول اجتماعي قلوب انسان ها. اين تلقي از معارف ما نيز قابل دريافت است. در يک از توقيعات شريفه اين گونه آمده است: «وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمُ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيل»(5)
اگر شيعيان که خداوند آنها را بر بندگي خود موفق بدارد، اجتماع قلبي بر محور ما مي داشتند، يعني قلوب شان رو به ما مي آورد و ما را مي خواستند، و به تعبير ديگر، تحول اجتماعي در قلوب اتفاق مي افتاد، اين ميمنت لقاء ما به تأخير نمي افتاد و آنها به لقاء مي رسيدند (که شايد اشاره اي به عصر ظهور باشد) اينکه مشاهده ما از آنها به تأخير مي افتد و حبس مي شود، به خاطر اين است که ما چيزهايي را از آنها مي دانيم و چيزهايي به ما مي رسد که نمي پسنديم.
بدون ترديد در رويکرد انتظار، توجه و رو آوردن به حضرت به صورت جمعي اجتناب ناپذير است. اما مهم اين است که اين تحول و اجتماع قلوب چگونه اتفاق مي افتد؟ آيا صرفاً با حلقات ذکر واقع مي شود؟! البته که مجلس ذکر و دعا از ضرورت هاي انتظار است اما آيا اقدامات فرهنگي و عملي نياز ندارد؟ اگر تحول و اجتماع قلوب حول امام(ع) با ذکر و چله نشيني درست مي شد، ديگر چه نيازي به عاشورا و شهادت صديقه طاهره(س) و شهادت اميرالمؤمنين(ع) بود؟ آيا انقلاب عظيم اسلامي که درگيري همه جانبه را بر عليه استکبار جهاني پرچمداري مي کند هدفي جز رهايي نفوس از ظلمات شرک و بت پرستي و آماده کردن آنها براي ظهور داشته است؟
اين نکته را بارها مورد تأکيد قرار داده ايم که اين عاشورا است که از مدخل هدايت تاريخ، با تهذيب ارواح، مطالبه بشر را فراتر از دنيا و مديريت مادي ارتقاء مي بخشد. شهادتي که آرام آرام، بصيرت برائت و موضع گيري مي آورد، تحولي که قلوب را از دنيا بزرگ تر کند و آنرا رفعت بخشد؛ آنگونه که قانع به دنيا و خوشي هاي آن نباشد. اين آمادگي روحي و قلبي جز در سايه عاشورا و گره خوردن به آن دست يافتني نيست. بسيار ساده انديشي است که خيال کنيم صرفاً با ذکر و چله نشيني، تجمع قلوب حاصل مي شود. اين تصور و توهم، ناشي از عدم درک صحيح از حادثه عظيم ظهور است.
انتظار حداقل داراي ارکان شش گانه است: ۱ـ معرفت به آستان مقدس امام زمان(ع). ۲ـ شناخت اهداف و آرمانهاي حضرت. ۳ـ دلدادگي به آرمانهاي حضرت. ۴ـ اميد به تحقق اهداف. ۵ـ طراحي نقشه راه دستيابي به اهداف. ۶ـ اقدام عملي و پايداري در آن.
جامعه منتظر جامعه اي است که تحول در طلب پيدا کرده و مطالبات او از سطح مطالبات کنوني بالاتر رفته و انتظار او انتظار بزرگتري است. روح منتظر روحی است که وعده هاي شيطاني چنگی به دل او نمی زند و دنبال جامعه مدرن هم نيست، بلکه به وخدا و ولايت الهي فکر مي کند و آن را طلب مي کند.
انتظار؛ رويکرد حاکم بر حرکت رو به تکامل جامعه شيعی
اگر به تاريخ گذشته شيعه نگاه کنيم مي بينيم سمت و سوي حرکت جامعه شيعه همواره عصر ظهور بوده است. همين رويکرد انتظار هم بوده که مانع از منحل شدن جامعه شيعه در ديگر جوامع گرديده است و جوامع ديگر با تمام برنامه ريزي نتوانسته جامعه شيعي را منحل کنند. آخرين حجابي که روي جامعه شيعه افتاده، حجاب مدرنيته است که حجاب شيطاني است، اين هم جامعه شيعه را فريب نداده است، شاهد آن هم انقلاب اسلامي است که انقلابي بر عليه مدرنيته و رنسانس مي باشد و يک انقلاب فراگير و تأثيرگذار است.
فقاهت شيعه، تبيين کننده و مجري فرهنگ اهل بيت(ع) در ماقبل ظهور
در بحث گذشته اشاره شد که همه تحولات اجتماعي شيعه سرانگشت اشارت حضرت ولي عصر (عج) بر محور فقاهت شيعه اتفاق افتاده است. در هيچ دوره، اين دستگاه قابل حذف نبوده و امکان حذف آن هم وجود ندارد. اما سؤال مهم اين است که حضور دستگاه تفقه ديني در پيشبرد جامعه به سمت ظهور چگونه اتفاق مي افتد؟ به نظر مي رسد از دو طريق انجام گرفته است: الف) از بستر تفقه و رابطه تقليد و مرجعيت. ب) از بستر ولايت.
رابطه دستگاه تفقه ديني با جامعه منحصر در رابطه تخصصي با جامعه نيست، بلکه به علاوه رابطه تخصصي، رابطه ولايتي و مديريتي نيز وجود دارد. يعني فقها هم واسطه معارف اهل بيت(ع) هستند و هم حلقه ارتباط ولايت اهل بيت(ع). بنابراين حلقه اتصال جامعه به عصر ظهور، فرهنگ اهل بيت(ع) است که از طريق فقاهت هم تبيين مي شود و هم اعمال و اجرا مي شود.
اين دو حلقه در طول تاريخ وجود داشته و رو به رشد هم بوده است. اکنون نيز دستگاه فقاهت نياز به اصلاح و ارتقاء دارد اما اين غير از عبور و ايجاد طبقه مرجع جديد است؛ اين آن چيزي که از معارف اهل بيت(ع) استفاده مي شود و هرگز هم قابل جابجايي نيست؛ چرا که در اختيار و تدبير حضرت و در حوزه تصرف حضرت است. برخي که گاه خيال مي کنند مي شود اينها را جابجا کرد که بايد گفت: «عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري».
پی نوشت ها:
(1) من لا يحضره الفقيه، ج2، ص: 616
(2) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج10، ص: 432
(3) تفسير فرات الكوفي، ص: 539
(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 166
(5) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج53، ص: 177