تاريخ پخش :: 1358/5/22 نبوت – 2، معجزه
بايگاني سالانه - 1358
قابل توجه کاربران محترم:
برنامه درسهایی از قرآن، پس از ضبط پیاده می شود و به جهت حفظ امانت، متن کامل آن در سایت قرار می گیرد، اما همواره بخش هایی از برنامه به جهت محدودیت زمان و رعایت حال مخاطبان، از تلویزیون پخش نمی گردد، آنچه به عنوان برنامه ی درسهایی از قرآن قابل استناد است، آن چیزی است که از تلویزیون پخش می گردد و در فایل صوتی برنامه قابل دسترسی می باشد.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا و نبینا محمد و على اهل بیته و لعنة الله على اعدائهم اجمعین.
در این جلسهاى كه نشست نوزدهم ما هست، ادامه بحثها، كشیده شد به بحث نبوت، مناسبتى دارد كه این بحثها را قطع كنیم و به مناسبت حضرت شهادت على(علیه السلام) و ایام شب قدر صحبت بكنیم اما چون از این جلسه به بعد بحثمان قطع مىشود، ما بحث را ادامه مىدهیم و برنامههاى دیگرى در این زمینه خواهد بود.
در جلسه قبل تا اینجا آمدیم که دوازده جهت باعث مىشود كه ما نیاز داشته باشیم به انبیاء. و اینها حرفهایى بود كه گفته شد، به طور فشرده این دوازده تا را بار دیگر تكرار مىكنم. چرا نیاز به پیغمبران داریم؟
1- علم ما محدود است، نه تنها ما مىگوئیم محدود است بلكه انیشتینها مىگویند علم ما محدود است، یكسرى برنامه هایى طرح ریزى مىشود و بعد متوجه یك سرى اشكالات مىشویم، علم بشر محدود است، تازه آن چیزى هم كه مىفهمد مصونیت ندارد، گاهى كج مىفهمد، خطا و سهو دارد. نتیجه اینكه علم نامحدود است و اطلاعاتمان كم است.
2- آن علم كمى هم كه داریم گاهى اشتباه مىكنیم، ضمن اینكه گاهى غضب و شهوت و غرائز مىآید و جلوى علم ما را مىگیرد، خیلى كارها را علم به ما مىگوید خوب نیست اما وقتى غضبناك شدیم برخلاف علم حركت مىكنیم. طوفان غرائز مىآید و جلوى علم را مىگیرد.
3- اینكه به وجدان هم نمىشود تكیه كرد، بگوئیم آدم وجداناً كارهایى كه خوب است انجام مىدهد و كارهایى كه بد است انجام نمىدهد و دیگر نیاز به رهبرى نداریم، هر كارى وجدان گفت خوب است انجام مىدهیم، این هم حرف درستى نیست، رو وجدان چه كسى و رو وجدان چه وقت؟ هر وجدانى یك حالتى دارد و وجدان هر كسى یك جورى است، همان وجدانى كه دفعه اول سیگار را نمىپسندد، در اثر تكرار بعد علاقه به سیگار پیدا مىكند. همان وجدانى كه دفعه اول از بریدن سر مرغ ناراحت است بعد ممكن است كه از آدم كشى لذت ببرد، وجدان چه كسى و وجدان چه وقت و وجدان كدام منطقه؟ منطقه و زمانها و افراد و تكرار عمل در وجدان اثر مىگذارد.
4- نمىتوانیم به علم خودمان تكیه كنیم، چه بسیار چیزهایى را مىفهمیم، بخاطر اینكه به كسى برمى خورد، كتمان مىكنیم. نمىتوانیم به علم خودمان تكیه كنیم براى خاطر اینكه من كه براى شما قانون وضع كردم، شما كه قانون براى من وضع كردى، قانونهاى بشرى كه انواع شكها دارد، از كجا من را شناختهاند و از كجا نیاز من را شناختهاند، از كجا دروغ نگفته باشند، از كجا خیرخواه من باشند، بنابراین من شك دارم به قانونها، چون نمىدانم اگر هم آدم خوبى هستند و قصد و نیتى ندارند، اگر هم حسن نیت دارند، باز هم بخاطر اینكه اطلاعاتشان محدود است، من نمىتوانم به آنها تكیه كنم.
اینكه پیامبر را چگونه بشناسیم؟ براى شناخت پیامبر و راه شناخت حق، همان راه معجزه هست، درباره معجزه مقدارى با هم صحبت كنیم.
شناخت پیامبر، پیامبر مىآید و مىگوید من از طرف خدا هستم، بسیارخوب، كسى كه بند به یك قدرت بى نهایت است، باید یك كارى بكند كه ما بفهمیم كه این بند به آن قدرت هست یا نیست.
مثلاً من آمدم به شما گفتم كه من با فلانى رابطه دارم، مىگویى صبر كن ما یك تلفن بزنیم و ببینیم كه تو رابطهات قوى هست و یا رابطه قوى نیست. مىگویم من پهلوان هستم، مىگویى خوب اگر پهلوانى این وزنه را بلند كن ببینم.
كسى كه مىگوید من بند به یك قدرت بى نهایت هستم و از طرف خدا آمدهام، خوب باید یك كار خدایى بكند. پس باید معجزه داشته باشد، معجزه یعنى چه؟ معجزه یعنى كار خدایی كردن، معجزه یعنى كارى كند، كارى كه دیگران از انجام آن عاجز باشند. معناى معجزه را در تعلیمات دینى هم خواندهاید، شنیدهاید.
سوالى كه مطرح مىشود این است كه ما افرادى داریم كه آنها هم كارهایى مىكنند كه دیگران عاجز هستند، مثلاً، مخترع، اختراع كرده است، یك كارى كرده كه دیگران عاجز بودهاند. ساحر، سحر و جادو مىكند، یك كارى مىكند كه دیگران عاجز هستند. مرتاض، چهل روز نمىخورد، چهل روز نمىخوابد، ریاضت مىكشد، مرتاضان یك كارهایى مىكنند كه دیگران عاجز هستند. پهلوانها گاهى یك كارهایى مىكنند كه همه مردم عاجز هستند، یك ماشین بارى را با یك دست بلند مىكنند، كه دیگران عاجز هستند. شما كه مىگوئید پیامبر كسى است كه كارى بكند و دیگران از انجام آن عاجز هستند.
آن مخترع و مرتاض و ساحر و پهلوان و اینها هم یك كارى مىكنند كه هیچكس نمى تواند انجام دهد، اینها هم پیغمبر هستند؟ بله، آنوقت چه جوابى مىدهید؟ شما مىگوئید پیامبر كسى است كه كارى بكند و دیگران نتوانند، من هم مىگویم پهلوان هم یك كارى مىكند كه دیگران نمىتوانند، من چطور بفهمم كه خدایى است یا نه؟
آیا مخترع و ساحر و مرتاض، پیامبرند؟ نه، زیرا كار آقایان تمرینى است، این آقایان كارشان تمرینى است. یعنى یك پهلوانى كه ماشین سر دست مىگیرد، تمرین كرده است، اول در قنداق كه بوده است، قاشق چایخورى بلند كرده است، بعد آمد بیرون قنداق، مثلاً دسته گوشتكوب بلند كرده است، بعد رفته در زورخانه، میل زورخانه را بلند كرده است، بعد ژیان بلند كرده است، بعد پیكان بلند كرده تا حالا كه یك ماشین بارى بلند كرده، پس تمرین كرده است اما كسى كه بند به یك قدرت بى نهایت است این لازم نیست تمرین كند، قدرتش محدود نیست كه تمرین كند.
به یكى از پیامبران گفتند تو الان بگو تا یك شتر از دل این كوه بیرون بیاید، همین الان، نگفت اول بگذارید من تمرین كنم، من یك مور بیاورم بیرون، بعد یك موش بیاورم بیرون، بعد یك بزغاله بیاورم بیرون، كار اینها تمرینى است ولى كار پیغمبر تمرینى نیست.
2 - كار آقایان تحصیلى است، مخترع درس خوانده، ساحر هم استاد دیده، مرتاض هم دوره دیده است ولى پیامبر از غیب است و درس خوانده نیست.
3 - كار آقایان تخصصى است، مرتاض ریاضت كشیده است در چهل روز نخوردن، به آن بگویند آقا عوض نخوردن سه روز نخواب، مىگوید من فقط ریاضتم در نخوردن است، گاهى ریاضتشان در نخوابیدن است. مىگوییم آقا تو چهل روز نخور، مىگوید نه من ریاضتم در نخوابیدن است، یكى ریاضت كشیده كه نخوابد و یكى ریاضت كشیده است كه نخورد.
من در یك رشته اختراع و اكتشاف، ابتكار من، ریاضت من، سحر و جادوى من در یكى، دو رشته است ولى كسى كه از بى نهایت است كارهایش هم نمىتواند نهایت داشته باشد، در یك رشته فقط می تواند باشد.
كار آقایان تحصیلى است، كار آقایان تحقیقى است، و كار آقایان تمرینى است و كار آقایان تخصصى است، پیامبر نه تمرین مىكند و نه تحصیل و نه فقط در یك رشته تخصص دارد.
4 - كار آقایان با هدف انسان سازى نیست، مثلاً مخترع، اختراع كرده است، زندگى راحت شده، زندگى بهتر شده است اما زندگى بهتر با آدم بهتر فرق دارد، الان زندگى خیلى خوب شده اما آدمهایش زیر سلطه آدم هاست. هدف انبیاء این است كه آدم بسازند ولى هدف آنها یا این است كه زندگى راحت باشد و یا این است كه یك مشت را دور خودشان جمع كنند، پولى به جیب بزنند و مشهور بشوند، سرگرمى.
5 - كار آقایان با مبارزه طلبى نیست، یعنى مخترعى كه وسیلهاى مىسازد، آپولو را مىفرستد مىرود كره ماه و بر مىگردد، نمىگوید من رفتم و دیگر كسى نخواهد رفت، مىگوید من رفتم و دیگران انشاء الله بعداً مىروند و بیشتر مىمانند و بیشتر دقت مىكنند.
پهلوان وقتى ماشین بارى را سر دست بلند كرد نمىگوید كه دیگر كسى نخواهد كرد، ولى پیامبر یك كارى كه مىكند مبارز مىطلبد، مىگوید من این كار را كردم، كیست كه بیاید به میدان، من این كار را كردم و دیگر كسى نمی تواند این کار را بکند. پس فرق است بین یك كسى كه بگوید من یك كارى را كردم و دیگران نخواهند توانست و یك كسى كه بگوید من این كار را كردم و شاید دیگران هم بتوانند.
مسئله ششم: مربوط به شخص خود اینهاست و نه مربوط به كارشان اینست، آقایان سوء سابقه هم در كارشان هست، پیامبر سوء سابقه در زندگیاش نیست.
بحثى دیگر، راه شناخت دیگر اخبار پیامبران قبلى است، پیامبران قبلى اگر خبر بدهند این هم راه دوم است، شما پشت سر یك نفر اگر خواسته باشى نماز بخوانى، یا خودش را باید حس كنى كه عادل است و یا باید یك عادلى خبر بدهد كه فلانى عادل است، حالا، این هم یكى از راههاى شناخت مىتواند باشد.
پیامبر آمد و گفت من همان نبّى اُمى هستم، درس نخواندهاى هستم كه «النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ» اعراف/157 مىیابند او را، چى، «مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ» اعراف/157 پیامبر آمد و گفت نام و نشان من در تورات و انجیل هست.
نام و نشان پیامبر ما در تورات و انجیل هست و یا نیست؟ هست، چرا الان که نگاه می کنیم در کتاب تورات و انجیل نام حضرت را نمی بینیم؟ ما یك دلیل خیلى روان و روشن داریم كه بوده ولى اینها برداشتهاند، اگر همینطور بگوئیم بوده و اینها برداشتهاند و تحریف شده، آنها مىگویند تحریف نشده و از اول هم نبوده است، اما یك جواب، بنده اگر آمدم پیش باباى شما گفتم نصف خانه شما براى من است اِ، اِ ندارد، نصف خانه شما براى من است، آخر حرف حساب تو چى است، به چه دلیل؟ مىگویم نام من مكتوب است، یعنى نوشته، مكتوب است در كجا؟ در قواله، نام من مكتوب است در سند، در قواله و سند نام من مكتوب است که نصف خانه شما براى من است، اسم من هم در سند هست. من وقتى اینرا به بابات گفتم، بابات بلند شد و رفت در خانه و یك مشت رفیقهایش را جمع كرد و یك مشت دوستهایش را در بازار و خیابان و اداره صدا و زد و آمد گفت آقا لطفاً این دویست هزارتومان را بگیر و دست از این حرف بردار، شما كه پسر آقا هستى، مىبینى كه من آمدم و گفتم خانه شما نصفش مال من است و اسم من هم در سند هست، باباى شما پنجاه هزار تومان مىدهد به من و مىگوید این پول را بگیر و حرف نزن، شما چه چیزى مىفهمید؟ هست یا نیست؟ هست، براى اینكه اگر نبود بابا مىدوید عوض پول، سند را مىآورد و مىگفت: كجاست، یك كلمه مىگفت كجاست تا، كجاست، پنجاه هزار تومان هم. . . اگر بنده رفتم به یك نفر دیگر هم گفتم نصف خانه شما مال من است، او گفت چى؟ گفتم نصف خانه شما براى من است و اسم من هم در سند هست، ایشان هم یك عده، باز همان حرف را مىزنند، همان كارى را كه نسبت به بابا بود، نسبت به شخص دیگرى، آن شخص دیگرى هم مىرود یك مشت از رفیقهایش را جمع مى کند، خلاصه با اسلحه مىآیند طرف من، باز شما این منظره را كه دیدى چه مىفهمى، هست یا نیست؟ هست، مىگویى بابا اگر نبود، فقط بیاید و بگوئید نیست و اسلحه كشى نمىخواهد.
پس همینكه مىبینى بابات پول مىدهد، كه دست بكشم، دیگرى آدم مسلح مىآورد كه من از حقم دست بكشم، از پول او و از شمشیر كشیدن دیگرى مىفهمى كه حتماً اسم من در سند هست.
پیامبر آمد و گفت كه اسم من در سند خانه شما هست، من همان پیغمبر، من همان(نبى امى) من همان پیامبر درس نخواندهاى هستم كه مىیابید او را، هم نوشته شده در این سند و هم در این سند. . . ، بابا نام و نشان من در تورات و انجیل هست، یهود با پیغمبر جنگها كرد، الان هم تورات را ورق بزنم اسم احمد و محمدى در آن نیست، اما اگر آن زمان هم مثل این زمان نبود، یهود یك توراتى می آورد، مسیحیت هم یك انجیلى مىآورد، انجیل و تورات را خط مىكشیدند، مىگفتند كجاست، یك كلمه مىگفتند كجاست، نه جبهه مى گرفتند علیه پیغمبر و نه جنگ مىكردند با پیغمبر و هم آبروى پیغمبر را پیش مسلمانان می ریختند مىگفتند ببینید پیغمبرتان دروغگو است.
پس ما الان در تورات و انجیل فرض كنیم هیچ نشانهاى نباشد ولى یقین داریم كه بوده است در زمان رسول الله، چون اگر نبود، نه این همه جنگ بود و نه این همه جبهه، جنگها كردند، ولى سند را پیش نكشیدند، نیاوردند، از همین عمل ما مىفهمیم لابد نام و نشان بوده.
یك راه دیگر هم كه مىشود پیامبر را شناخت، براى شناختن پیامبر از راه بررسى قرائن است، دو نفر كه با هم دعوا مىكنند، مىروند كلانترى، آن كسى كه بازپرس است، نمىداند كه قضیه چى است ولى چند تا سوال مىكند، مىگوید لطفاً این صفحه را پر كنید، ببینم چى بود كه دعوا كردید؟ كجا بود كه دعوایتان شد؟ با چه كسى دعوا كردید؟ با چه وسیلهاى با هم دعوا كردید؟ وسط دعوا چه گفتید؟ بازپرس در دعوا نبوده، اما وقتى این سوالها را كرد از جمع آورى این قرائن كم كم مىفهمد كه چى شده. مثلاً مىپرسد كه چه كسى بود؟ اگر گفتند طرف دعوا فلان كسى بود كه همیشه با مردم دعوا مىكند، پیداست كه یك حالت جنگجویى دارد اما اگر گفتند فلان آدمى كه نه اهل دعوا نیست. می گوید مكان دعوا کجا بود؟ باز موردش فرق مىكند.
كسى كه در صحنه جنگى نبوده اما اگر مثلاً گفتند جنگ در مسجد بود، جنگ در حسینیه بود، جنگ در خیابان بود، جنگ در صحرا بود، مورد جنگ چه بود؟ دام بود، كشاورزى بود، خرمن بود، توپ بازى بود و چى بود، پس از اینكه چى بود و كجا بود، كى بود و كجا بود، حالت جنگ را مىفهمد.
ما وقتى تاریخ پیغمبر را بررسى كنیم چه كسى بود؟ كسى بود كه در تاریخ همه به آن مىگفتند امین و در تاریخ همه به آن مىگفتند(اُمى) هم امین بود و هم امى، كجا بود؟ مركز بت بود و علیه بت قیام كرد. یك نفر امین درس نخوانده در مركز بت، علیه بت، بر ضد بت قیام كرد. با چه كسى بود؟ با افرادى بود كه سابقهشان روشن است، على بن ابیطالب، خدیجه، با اینچنین افرادى كه تحت تأثیر شرك قرار نمىگیرند.
ماجراى خدیجه روشن است، انواع پاسدارها آمدند براى خواستگارى، ایشان قبول نكرد، چون از نظر انسانیت نمىشناختند. نزدیكترین افراد به آن ایمان آوردند. با چه وسیلهاى پیشرفت؟ با كلك، تبلیغات، حقه، زور، وعدهها، مكر، حیله؟ ابداً، با حقیقت پیش مىرفت. پیامبر ما یك پسر كوچولویی داشت به نام ابراهیم كه از دنیا رفت، اتفاقاً همان شبى كه پیغمبر ما پسر كوچولوش از دنیا رفت چند تا شهاب سنگ از آسمان پیدا شد و مردم گفتند الله اكبر، پیغمبر ما به قدرى مهم است كه پسر كوچولوش كه مىمیرد آسمانها به هم مىریزد. پیغمبر فورى مردم را در مسجد جمع كرد و رفت بالاى منبر و فرمود: پسر من هم مثل بقیه پسرهاست، مُرد كه مُرد، با مرگ پسر من آسمانها طورى نمىشود، با حقیقت پیش مىرفت.
اگر پیامبر یك آدمى بود كه مىخواست مردم را دور خودش جمع كند، هر چى مردم به آن عشق مىورزیدند، حضرت. . . . اینكه پیغمبر تا مىبیند مردم از مسیر حقیقت دارند دور مىشوند، پیغمبر داد مىزند و مردم را در مسجد جمع مىكند و بالاى منبر مىرود و مردم را از خرافه پرستى بیرون مىآورد، پیداست كه نمىخواهد از راه غیر حقیقت پیش برود.
حضرت چه گفت؟ گفتههاى قرآن، حرفهایى كه داشته، حرف دنیاى علم پیش مىرود و هر چه اسرار هستى، پرده از رویش برداشته می شود اهمیّت گفته هایش روشن مىشود، و از امتیازات اسلام این است كه هر چه دنیاى علم پیش مىرود باعث غرور ما مسلمانها مىشود، چه گفت و چه كرد؟ از این جمعیتى كه در زمان جاهلیت دخترشان را زنده به گور مىكردند، یك افكار عجیب و غریبى داشتند. یکوقت دو تا فامیل با هم دعوا كردند، فامیل الف با فامیل ب، یکی مىگفت ما بیشتریم، دیگری مىگفت ما بیشتریم، جنگ و دعوا، گفتند آقا دعوا ندارد، سرشمارى كنید. سرشمارى كردند، دیدند فامیل الف بیشتر است آنوقت فامیل الف برنده شد و فامیل ب باخت، فامیل ب كه باخت گفت نه آقا دوباره سرشمارى كنید، زنهاى حامله را دو تا حساب كنید، بسیار خوب، از نو كه شمردند، فامیل ب باخت، گفتند آقا خیلى هایمان مردهاند، مرده و زنده را باهم بشمارید. شروع كردند و رفتند قبرستان استخوانهاى پدرانشان را بشمارند، آیه نازل شد «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ» تكاثر/1 چقدر شما ركود فكرى دارید، چقدر شما جاهل هستید، «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ» سرگرم كرده است شما را تكاثر و سر شمارى، «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» تكاثر/2 که حتی زیارت كردهاید مقبرههاى پدرانتان را، امیرالمومنین وقتى این آیه را مىخواند، یك جملات عالى در نهج البلاغه دارد، زمانى بود كه مردم به استخوان پوسیدههاى نیاكانشان افتخار مىكردند، در آن زمان و در آن. . . ، حضرت سلمان ساخته، ابوذر ساخته، بنابراین یكى از راههاى شناخت این است كه بررسى كنید كه چه كسى و با چه كسى و چه وقت و كجا، چه كرد و چه گفت، جمع آورى قرائن نیز مىتواند یكى از راههاى شناخت باشد، این سه راه شناختى كه در كتابها مىخوانیم.
و السلام علیكم و رحمة الله و بركاته