اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
.بسم الله الرحمن الرحیم
لاحَولَ وَ لا قُوَّهَ اِلّا بالله العَلیِّ العَظیم. اَلحَمدُالِله رَبِّ العالَمین، بارِءِ الخَلائِقِ الاَجمَعین وارِثِ الاَنبیاءِ وَالمُرسَلین، ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلی حَبیبِ اِله العالَمین اَبِ القاسِم المصطفی مُحَمَّد وَ عَلی آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین ، سیما بَقیَهَ الله فِی الاَرضین وَ الَّعنُ عَلی اَعدائِهِم اَعداءِ الله اَجمَعین.
بحث این شب های ما راجب امیدواری است و دوری از یاس و ناامیدی.به صورت کلی قرآن می فرماید " لا تَکُن مِنَ القانِطین"، در زندگی تان مایوس نباشید، " لا تَقنَطوا "، حالا به اشکال مختلف ، " لا تَیاَسوا "، به اشکال مختلف این پیام را می فرماید که در زندگی یاس و ناامیدی به خودتان راه ندهید که سقوط می کنید، به تعبیر مقام معظم رهبری یکی از فرمایشاتشان به این دانشجوها فرمودند امروز کار دشمن پمپاژ یاس است، پمپاژ ناامیدی است،بعد فرمودند اگر خودی ها هم این کاررا بکنند دشمن نیستند ولی کارشان کار دشمن است.
ایجاد یاس و ناامیدی که در این بیانیه ی گام دوم هم ایشان تاکید کردند روی این مسئله ی امیدواری،این نکته ی بسیار مهمی است ، آقایان ،جوانان،اکثرا هم ناامیدی درسختی ها است.یعنی آدم هایی که درتنگنا، در مضیقه،درسختی،درمریضی، اینطور است دیگر ،با طمع هم امید فرق می کند، امید با طمع فرق می کند، ناامیدی و یاس غالبا جاهایی که مشکل وجود دارد، سختی وجود دارد ، تنگنایی وجود دارد،این ها گاهی موجب یاس درزندگی می شود،
به همین جهت یک روایت خیلی زیبایی دارد حضرت امیر، سه مثال زده است ، می فرماید ، " کُن لِما لاتَرجو اَرجی مِنکَ لَما تَرجوا "، آن جایی که هیچی دیگر امید نداری ، همه ی روزنه ها بسته شده است، امیدوارتر باش، برعکس هم هست، هیچ چیز هم دیگر امید نداری، " کُن لِما لا تَرجو اَرجی مِن کُلما تَرجوا "، آن جایی که همه ی امیدت را از دست دادی ، بعد حضرت سه مثال زد ، فرمود ، " فاِنَّ موسی بنِ عِمران "، حضرت موسی با خانمش و دخترش شعیب دوتایی تنها شب در بیابان ، راه افتادند خانمش درد زایمان گرفت.سرد هم بود ، آتش هم نبود، به او گفت اینجا بایست من بروم یک آتشی پیدا کنم ، " خَرج یَقتَبِسُ لِاَهلِه ناراَ "، در اوج ناامیدی در بیابان رفت یک آتشی بیاورد زنش گرم شود، " فَکَلَّمَهُ الله وَ رَجَعَ النَّبیاء "، یک نوری را دید ، جلو رفت، یک مرتبه خطاب شد موسی " فَاخلَع نَعلَیک "، کفش هایت را از پایت در بیاور ، " اِنَّکَ بِالوادِ المُقَدّسِ طُوی "، خدا با او حرف زد و پیغمبر شد و برگشت ، نه تنها آتش اورد ، عصا می انداخت اژدها می شد، دریا می شکافت، در اوج ناامیدی ،
مثال دوم فرمود ملکه ی سباء ، گفت ملکه ی سباء در منطقه ای بود همه کافر بودند ، حضرت سلیمان نامه نوشت اورا احضار کرد ، آمد با سلیمان بحث کند بگوید چه می گویی؟ امیر المومنین فرمود" فَاَسلَمَت مَعَ السُلیمان "، ایمان اورد و زن سلیمان شد و اصلا فکر نمی کرد به آمده بود بگوید به ما چه کار داری؟ بگذار ما کار خودمان را انجام بدهیم ، خودش از مریدان حضرت سلیمان شد و سوم فرمود ساحران و جادوگران رفتند که با تکیه بر عزت فرعون موسی را زمین بزنند، خودشان گفتند ، گفتند به عزت فرعون ، قسم به این عزت فرعون ما موسی را زمین می زنیم ، آقا امدند به موسی ایمان اوردند، مرید موسی شدند و اصلا دور فرعون را هم ، اصلا ساحران فکر می کردند مومن شوند؟
ملکه ی سباء فکر می کرد که بیاید و جزو پیروان سلیمان شود؟ حضرت موسی فکر می کرد؟ خیلی است ، ببینید امید در زندگی ، در تنگناها و مشکلات خودش را نشان می دهد، می گویند حضرت یوسف دوجا، حالا هردویش را برایتان عرض می کنم، تعجب کرد، یکی که خنده اش گرفت اصلا وقتی برادرهایش در چاه اورا انداختند ، جبرئیل یا آن ملکی که بود به او گفت چرا لبخند می زنی؟ گفت هیچ! یک روز نشسته بودم این ده یازده برادر دور من بودند، گفتم به! یازده برادر دارم کسی جرئت دارد به من نگاه چپ کند؟ اورا میزنند! نمی دانستم خود این ها مرا خواهند زد! پرت کنند، یک کتک مفصلی خورد بعد هم در چاه انداختندش! گفت یک لحظه به این ها تکیه کردم این طور شد، یک بار هم در زندان! وقتی آن زندانی آزاد شد خوابش را تعریف کرد گفت سفارش مارا به ما بکن! بگو یادی از ما بکن! جبریئل آمد گفت یوسف حال به غیر ما تکیه می کنی؟ آقا زندانش تمدید شد ، هفت سال دیگر در زندان ماند به خاطر یک ، گناه هم نبود، یک غفلت از تکیه به خدا!
خیلی مهم است، بحث امید ، امروز نگاه می کردم در یکی از جنگ ها ، قصه ی قشنگی است مسلمان ها یک قلعه ای را محاصره کرده بودند، مرتب هم کشته می دادند، شهید می دادند چون آن ها از بالای قلعه تیراندازی می کردند، این ها هم مانع جلویشان نبود، این قلعه هم باید فتح می شد و راهی برای نفوذ به این قلعه پیدا نمی کردند یک شب فرمانده ، یک جوان مسلمانی بود ، یک گوشه ای رفت ، نماز و مناجات و دعا و ، خدایا خودت بالاخره مارا از این وضعیت نجات بده! ببینید یک روزنه خدا یک جا ، در اوج ، آخر ببینید ما مشکل مان این است که همیشه افق جلوی پای مان را می بینیم ، آینده را نمی بینیم ، فکر می کنیم که، یکی را می خواستند اعدام کنند بسته بودند به یک ستونی، گفتند خب آماده ی جوخه، گفتند خب قبل از شلیک ببینیم وصیتی ندارد؟ گفتند آقا سفارشی ندارید؟ گفت چرا مرا از این ستون باز کنید مرا به آن ستون ببندید، گفتند این هم شد وصیت؟ خب تورا که می خواهند بکشند، از این ستون باز کنیم، گفت حالا ببندید، آقا تا آمدند از این جا بازش کنند و آن طرف بندند، حاکم آمد رد شود اورا شناخت، گفت عه! من با پدر او رفیق بودم،چه کرده؟ گفتند آدم کشته است، گفت دیه اش را می دهم، گفت نگفتم از این ستون به آن ستون؟ فرج است. این قصه اش این است. همین قدر ،
اقا واقعا این طور است، فرمانده نماز خواند و گریه و انابه و دعا ، فردا صبح همین طور که ایستادند دید یک سگی آنجا می چرخد ، گفت این سگ از داخل قلعه بیرون آمده است ، یک راهی باید باشد که این آمده است ، بروید دنبالش تعقیبش کنید ببینید از کجا آمده است ، رفتند موفق نشدند، گفت یک کیسه ای درست کنید در آن ارزن بریزید، ارزن یا دانه های دیگر! این کیسه را هم چرب کنید ، گوشت بگذارید جلویش بیندازید ، وقتی که سگ به دندانش گرفت دنبالش کنید، این فرار می کند ، می خواهد این گوشت را بخورد ، در قلعه می رود ، خب این ارزن در راه می ریزد دیگر راه را پیدا می کند، خب اقا این ها همین کار را کردند این رفت ، راه را پیدا کردند ، از همان جا نیروی نفوذی فرستادند ، قلعه فتح شد.
یعنی این هایی که دارم برای شما می گویم در جنگ خودمان که حالا شما خیلی عزیزانمان الان کنار قبور شهدا نشسته اند و این حرف هارا گوش می دهند این بچه های ما در جبهه ها این امیدشان این طور این ها را پیش برد که راحت ، این ها که جنگ نظامی نخوانده بودند، شهید زین الدین ، شهید همت ، این ها در کدام دانشگاه نظامی درس خوانده بودند؟ در فتح المبین ، در بیت المقدس ، این امید به این که این قدر امیدوار بودند ، خداهم کمکشان کرد و کار پیش رفت
و لذا آقایان عزیز ، خواهران گرامی ، جوان ها، بحث عوامل و اسباب و نشانه و راهکار های امیدواری خیلی مهم است. من امشب یکی اش را برایتان می گویم دیگر حاشیه نمی روم ، این خیلی مهم است گوش بدهید ، البته شاید نرسیم تمامش کنیم. مهم ترین عامل امیدواری در زندگی شناخت است. یک بار دیگر می گویم، معرفت و شناخت!
حداقل چهار شناخت اگر کسی داشته باشد در زندگی اش امیدوار می شود
یک، شناخت خدا، البته خدا که میگویم منظورم پیغمبر هم هست، ائمه هم هستند، هرچیز که به خدا منسوب است ، قرآن ، وحی!
دو، !شناخت استعداد ها، خب من چه کاری از من بر می آید؟ آقا یک کسی سخنرانی از ایشان بر نمی آید، یک کسی می آید، یک کسی بدرد مهندسی می خورد ، یک کسی درد پزشکی می خورد، یک کسی بدرد کاسبی می خورد،شناخت استعدادها و نقاط ضعف،
سه، شناخت دنیا که این دنیا چیست برای چه ما اینجا آمده ایم، به چه دردی می خورد می خواهیم چه کنیم الان در مسجد اعظم گفتم یک قرن پیش این جمعیت نبوده است یک قرن دیگر هم این جمعیت نیست، مطمئن باشید شما سال هزار و چهارصد و نود و هشت ، هیچ کدام از من و شما اینجا نیستیم ، کل این جمعیت عوض شده است، تازه خیلی خوش بینانه جلو بروم، خب پس چیست این دنیایی که داریم می بینیم ، این تغییرات
و چهارم ، شناخت قیامت و معاد. اگر کسی این چهارتا را رویش فکر کرد، خدا ،استعدادها، دنیا، قیامت، آن وقت حسابی راه های ناامیدی در زندگی اش بسته می شود ، من از اولی شروع می کنم ، شناخت خدا، یک مثال می زنم ، الان شما مریض هستی می خواهی پیش پزشک بروی ، می گویند باید پزشک را بشناسی ، یعنی چه بشناسی؟ یعنی بدانی چطور درس خوانده است ، در کدام آزمایشگاه بوده نه عزیز من، فقط شما ببینید بیماری ات چیست ، مثلا شما مشکل ریه داری، این پزشک هم متخصص ریه است، همین کافی است ، دو سه نفر هم بپرس ، خوب است؟می گویند آره، ما رفته ایم.
شناخت پزشک به این معنا نیست که شما ده سال درسی که خوانده است را بروی تک تک جزوه هایش را نگاه کنی من ببینم خوب درس خوانده است یا نه، بابا شما اصلا رشته ات نیست! ببینم نمره ی ریاضی ات چند است، آناتومی ات چند است، فیزیک ات چند است، شیمی ات چند است، عزیز من اصلا او متخصص رشته است، شناختش به این معنا است که شما فقط بدانی این متخصص است ، به او اعتماد کنی، آخر ما تا می گوییم شناخت خدا،بعضی ها می گویند خدا جایش کجاست؟ اصلا یک چیزهایی می پرسند که در دایره ی فکر نمی گنجد.
آقایان ، خواهران ، ما مریض هستیم ، خدا هم پزشک ، از خودم که نمی گویم ، این حدیث هست، فرمود " اَیُّهَا النّاس اَنتُم کَالمَرضا وَ رَبُّ العالَمین کَاطَّبیب "، یک مثال زدم که قشنگ در ذهنتان بماند، شما بیمار هستید خدا پزشک، من از شما سوال می کنم ، انشاءالله خدا همه ی مریض ها را شفاء بدهد، اگر یک پا شکستگی ، دست شکستگی ، پیش ارتوپد رفتید ، این پلاتین از کجا آمده است ، شما کجا درس خوانده اید ، عکسم را ببینم خودم ، آقا شما بیمار هستید و او پزشک هست، " فَالصَّلاحُ الطَّبیب فی ما یُعَلِّمُهُ الطَّبیب "، یا " یَعلَمُهُ الطبیب "، صلاح مریض در آن است که پزشک می داند ، " لا فیما یَشتَهیهِ المَریض "، نه ان چیزی که او می دهد، آقا می گوید سه تا قرص ، دو تا کپسول ، پنج تا آمپول، نه! من بر عکس می گویم ، آقا امپول را حذف کن، آقا کار شما نیست ، اطمینان ، شناخت،
آخر وقتی می گوییم شناخت خدا فکر میکند برهان صدیقین و امکان وجوب و..با این ها، ان ها خوب هستند، من نمی گویم کتاب الهیات، من نمی گویم شیمی دبیرستان ، شهید فهمیده ی سیزده ساله خدارا میشناخت.شهید حججی خدارا می شناخت ، شاید پنج استدلال هم از او می خواستی نمی توانست برایت بیاورد، این شناخت خدا یعنی اعتماد! یعنی انس! یعنی این که خدا در زندگی ام ملموس است.
من خدارا اوصافش را قبول دارم ، این معنای شناخت خدا است،چطور شما می گویید پزشک متخصص استخوان است؟ من دیگر نمی خواهد جزوه هایش را ببینم، آقا من به همین اعتماد می کنم،آقایان عزیز، پیغمبر خدا فرمود " علی فَسَلِّموا لِله "، اگر شما قبول کردید مریض هستید خداهم پزشک شد ، " یا طَبیبُ مَن لا طَبیبَ لَه"، دیگر خودت را تسلیم کن. این معنای شناخت است.
ساده تر بگویم ببینید ، شما قبول دارید خدا قادر است. خب اگر قادر است پس چرا نا امیدی؟ مگر آتش را بر ابراهیم سرد نکرد؟مگر برش چاقو را از چاقوی اسماعیل، حضرت اسماعیل وقتی پدرش گفت ، بچه است دیگر ، نوجوان، گفت باید بابا شمارا سر ببرم، البته اول نگفت سر، گفت خدا یک فرمانی به من داده است ، گفت " یا ابَت اِفعَل ما تُامَر "، گفت بابا من قبول دارم خدا مهربان است ، هرچه به تو گفته است درست است! درست است! انجام بده پدر. اما برش را از چاقو گرفت. مگر حضرت مریم زیر درخت خدا بچه به او داد ، بچه روی دستش، بابا دختر است. ازدواج نکرده است ، گفت خدا بمیرم ، یک کاری کن بمیرم ، زیر خاک بروم و با این بچه در جمعیت نروم ، خب شما هم بودید به او تشر می زدید، بابا همه خبر دارند دختر عمران که ازدواج نکرده است ، این بچه را از کجا اورده است ، تهمت ها، فحش ها ، ناسزاها، حتی بزرگانشان ، مگر خدا کاری نکرد که مریم و عیسی امروز مقدس ترین آدم ها در دنیا هستند ، چطور با تکلم یک بچه نجاتش داد! " اِنّی عَبدُالله اتانیَ الکِتاب "،
مگر برای حضرت موسی دریارا نشکافت؟ مگر در اوج سختی حضرت نوح وسط بیابان در شن داشت درست می کرد ، باران آنجا نمی آمد ، آخر مردم منطقه می دانستند اینجا جای کشتی و کنار دریا است. مگر نگفته اند به او دیوانه؟ مگر نگفتند فرطوط؟ آن یکی می گفت مگر بیکاری یا شدی فرطوط؟ مگر سیل راه نیفتاد؟ آقا این هارا ، بابا مگر پیغمبرش را در غار با تار ، این طور است دیگر ، در غار با تار ، یعنی تار است و یک عنکبوت ، یک تار عنکبوت در یک غار پیغمبرش را حفظ کرد. مگر نکرد؟ ببینید شناخت خدا یعنی این. صبر کنید روزنه باز می شود. این طور نمی ماند. تا یک طلاقی ، تا یک شکستی ، تا یک اتفاقی ، می دانید شناخت خدا یعنی چه؟ یعنی اگر شما قبول داری خدا قادر است ، پس روزنه باز می شود ، صبر کن ، اگر قبول داری حکیم است ، حکیم یعنی چه؟ یعنی کار عبث نمی کند، چرا پدرم در این سن مرد؟ یک حکمتی دارد، ممکن است سر هم در نیاوری ،
ببینید من چه می خواهم عرض کنم، من یک جمله می خواهم بگویم ، شناخت خدا ، شما وقتی پیش پزشک می روی می گوید این را بخور و آن را نخور آره و نه می کنی. خدا به شما می گوید عزیز من فحشا حرام است ، گوشت خوک حرام است ، شراب حرام است ، ارتباط با نامحرم حرام است، شما حکمتش را چه کار داری؟ مگر شما پزشک هستی این قدر سوال می کنی؟ لابد یک دلیلی دارد که " حَرَّم رَبّی الفَواحِش ماظَهَرَ مِنها وَ ما بَطَن "، خدا فحشا را آشکارش را که منظور همان زنا و این هاست مخفی اش هم همین رابطه های خیابانی و دوستی و چت و..حالا چت را من می گویم چون در تفاسیر نیست چون قرآن بالاخره به روز است دیگر ، " ما بَطَن "، یک وقت آشکار است که در خیابان ارتباط دارد ، یکی در فضای مجازی ، این ها همه اشکال دارد ، اگر شما قبول داری حکیم است هرچه حرام کرده است حکمت دارد ، هرچه هم حلال کرده است حکمت دارد ، چرا نماز صبح دو رکعت است ؟ اقا شما به پزشک می گویی چرا روزی دو قرص؟ چرا کپسول روزی چهارتا!
ببین، رابطه ی ما با خدا اگر رابطه ی مریض و طبیب شد " اَنتُم کَالمَرضی وَ رَبُّ العالَمین کَالطَّبیب "، دیگر آن وقت نه ، نه، بابا الان مریض هستی ، انشاءالله عرض کردم خدا همه ی مریض هارا شفا بدهد، به او می گوید شما باید شیمی درمانی شوی، باید پرتو درمانی شوی ، موهایت می ریزد ، پوستت می ریزد ، باید معده را برداریم ، باید روده را ببریم ، آدمیزادی که یک خار در پایش می رود داد می زند ، من چند روز پیش در یک بیمارستانی بودم ، نمی شناختم یکی از دوستان را دیدم پایش از بالا قطع شده است ، گفت قند زده است ، یعنی حاضر نمی شود پای به این بزرگی اش را قطع کنند ، بابا یک ناخن پایش کنده می شود داد میزند ، خب پزشک می گوید این قند زده است ، باید از اینجا قطع شود، حاضر می شود پایش را قطع کنند چون پزشک تشخیص داده است، تازه پزشک ها گاهی هم اشتباه می کنند ،
آن وقت خدایی که شما می دانید اشتباه در او نیست ، قادر هست ، عالم هست حکیم است ، ناظر است ، می بیند ، خبر دارد ، این ها یعنی شناخت خدا! در یک کلمه می خواهم عرض کنم شناخت خدا یعنی اعتراف به آنچه که خدای تبارک و تعالی در زندگی ما قرار می دهد ، لذا وجود مقدس ابا عبدالله الحسین ، بچه جان می دهد ، الهی حَوِّلَ الاَمر "، آسان ، بدنش زیر سم اسب قرار می گیرد ، سر از بدنش جدا می شود ، زینب کبری ، " مارَاَیتُ اِلّا جَمیلا "، ناگهان یک کلمه گله در کربلا نمی بینید ، امید ، امید ، امید ، اشکال ما این است، اشکال ما این است که نا روزنه ها را است که ما روزنه هارا محدود می بینیم ، افق هارا محدود می بینیم ، یعنی تصورمان این نیست که بابا این اوضاع از این ستون به آن ستون فرج هم دارد ، تغییر دارد ، تحول دارد ، این یک نکته ،
حالا من شناخت استعداد ها و دنیا را فردا شب می گویم ، همین را یک خرده رویش بحث کنیم ، هرچه، ببینید شناخت خدا یعنی شناخت همین اوصافی که در دعای جوشن کبیر آمده است، اگر شما معتقد هستید ، " یا قادر "، " یا شافی "، "یاوافی"،" یا کافی "، آقا غفور هستی ، مهربان هستی، دوست دار هستی ، دیگر تمام است ، دیگر ان قلت و چرا ندارد ، پس راه کسب امید یکی از مهم ترین راه هایش این مسئله ی شناخت خدا ، گفتم شناخت خدارا سختش نکردم،یعنی اعتماد ، یعنی فهم ، یعنی درک ، نه کتاب الهیات خواندن آن جای خودش ، لازم است انجام هم شود، شناخت اوصاف خدا ، شناخت عظمت خدا، شناخت نقش خدا در گذشته ،
آقا بروید ببینید دیگر ، چرا این قدر قرآن می فرماید تاریخ بخوانید؟ بگذارید یک روایت برایتان بخوانم خیلی قشنگ است!خیلی قشنگ است ! دلم می خواست این روایت تابلو شود در مراکز مختلف ما، چون این روایت این قدر مهم است که وجود مقدس امام صادق (ع) خوب دقت کنید ، این روایت را هشت مرتبه فرمودند احسنت ! احسنت والله! احسنت والله! هشت مرتبه! این قدر این روایت مهم است که امام صادق فرمود " تورات ، انجیل ، قرآن ، فرقان، "، ما چند کتاب آسمانی داریم؟ نمی دانیم، ولی اسم چهارتایش را بلدیم ، انجیل و تورات و عرض می کنم قرآن و فرقان و حالا زبور و پنج تا گفتیم ، صحف ،
امام صادق فرمود ، من متن حدیث را برایتان می خوانم ، فرمود " وَالله اِنَّ التّورات وَ الاِنجیل وَ الزَّبور وَ الفُرقان "، این چهار کتابی که اسمشان در قران امده است ، خود قران ، انجیل مسیحی ها ، تورات یهودی ها ، زبور پیروان حضرت داوود ، والله ، و سایرالکتب ، تمام کتاب های آسمانی " تَرجَعوا الی هذِهِ الثَّمان المَسائل "، بر می گردد به این هشت تا، که حالا هشت تارا برایتان می گویم ، قصه اش این است ، خب امام صادق (ع) چهار هزار شاگرد داشته است، خدمت ایشان می آمدند ،چیز یاد می گرفتند،
یک روز امام صادق یکی از این شاگردان را خواست که خیلی پیش آقا درس خوانده بود، فرمود تو از من چه یاد گرفته ای؟ می شود بگویی ؟ خلاصه ی چیزهایی که از من یاد گرفتی بگو! حالا ما این کار را نمی کنیم ، کلی بعضی شماها که اینجا هستید الان هفت هشت ده سال است که پای منبر ما هستید ، یک روز یکی از شمارا در خیابان ببینیم بگوییم آقا یکی از جمله های مارا بگو، چه گفتیم؟ حتما یادتان است، این منبر چه اثری برای شما داشته است؟ خب گاهی اثر دارد ، خیلی هامارا می بینند می گویند آقا ما گناه را کنار گذاشته ایم، نماز خواندیم ، پدرمان را احترام کردیم، آقا تاثیر، امام صادق می خواهد یک آزمون بگیرد ، تاثیر کلامش را در این آقا ببیند، این آقا اسمش در تاریخ نیامده است فقط دارد احد تَلامزه"، تلامز یعنی تلمز یعنی شاگرد ، یکی از شاگردان امام صادق آقا به ایشان فرمود می شود بگویی رمز موفقیتت جیست؟
آقایان ، جوانان، اگر برسم این هارا همه بخوانم ، شب برایتان در این هفت هشت دقیقه ای که مانده است ، گفت آقا من هشت چیز در زندگی ام از شمایاد گرفتم ، هشت رمز ن موفقیت دارم ، هشت عامل امیدواری دارم ، من این هشت تارا برایتان می گویم ، آن وقت هرکدامشان را که می گفت ، آقا می فرمود اَحسَنت والله ، اَحسَنت وَ الله، باریکَ الله ، پیدا کردن مطالب راحت شده است، شما در اینترنت همینی که الان من یک تیکه اش را خواندم بزنید پیدا می کنید ، همین جمله ی مثلا اَحسَنت و الله، یا همین جمله ی "اِنَّ التّورات وَ الاِنجیل وَ الزَّبور وَ الفُرقان"، فارسی هم بزنید ، تایید امام صادق نسبت به هشت، در واقع پاسخ شاگردش، من یکی یکی این هارا برای شما بگویم ، دقت کنید ،
وجود مقدس امام صادق (ع) به این آقا فرمود بگو به من ببینم ، رمز موفقیتت چیست؟
گفت : یک ، "رَاَیتُ کُلِّ مَحبوبِِ یُفارِقُ عِندَ المَوت حَبیبَه "، آقا من دیدم هر کسی می میرد ، هرچه دوست دارد کنار می گذارد ، خانه ی بزرگ ، در قبرش نمی رود ، ماشین گران ، در قبرش نمی رود ، ثروت ، کارخانه ، دیدم هرکسی که می میرد آقا شما گاهی قبرستان رفته اید دیگر ، همین جا الان کنار مضجع شهدا هستیم ، کنار امام زاده ی لازم التکریم ، حضرت علی بن جعفر (ع) هستیم ، امواتی دفن هستند شما در این قبرستان بیایید ، چه شهید ، چه غیر شهید، عالم ، اینجا آیت الله دفن است ، شهید دفن است ، زن، مرد ، کدام از اموالش را این ها همراهشان دفن کردند؟ هیچ! دیدم هرکسی می میرد آقا امام صادق ، آن چیزی که دارد از او جدا می شود ، من رفتم دنبال یک چیزی که وقتی آدم می میرد جدا نمی شود و آن عمل است.
اولین چیزی که من از شما یاد کرفتم این است " وَ هُوَ فِعلُ الخَیر "، سعی کردم یک چیزی با خود ببرم که بماند ، جوانان نمی خواهم به دنیا بدبینتان کنم، تلاش کنید ، ماشین بخرید ، خانه ، زندگی اما برای آنجا کار کنید ، " وَلِمِثلِ هذا فَلیَعمَلِ العامِلون "، کار کنید ، تلاش کنید ، آدرس به شما می دهم امشب ببینید، سوره ی صافات، اگر اشتباه نگویم ، آیه ی پنجا تا شصت و یک ، ده یازده آیه است ، خدا در این آیات نورانی ، توصیه هایی می کند ، آخرین آیه اش این است ، " وَلِمِثلِ هذا فَلیَعمَلِ العامِلون "، این آیه ای است که حضرت علی (ع) موقع جان دادن خواند ، مردم برای امروز کار کنید ، تلاش کنید ، آقا امام صادق ، من اولین رمز موفقیتم این است ،
ببینید ، آقایان ، خواهران ، از هر نگاهی باید یک درسی گرفت ، شهید می برند یک درسی ، مریض می برند یک درسی ، تشییع جنازه می کنند ، آقا من دیدم وقتی میروم قبرستان ، آدم ها خیلی حسابی می آیند ولی هیچ این عالم کتاب دارد ، با او دفن نمی کنند، کارخانه دارد ، سندش را با او دفت نمی کنند، طلا فروش است یک انگشتر را هم با او دفن نمی کنند، دیدم هرکه هرچه دارد از او جدا می شود ، فکر کردم دیدم من یک چیزی ببرم که جدا نمی شود دیدم آن عمل خیر است لذا دنبال کار خیر افتادم ، آقا فرمود " اَحسنت و الله "،" باریکَ الله "،
دو ، "رَاَیتُ قَوماَ یَفخَرونَ بِالحَسَب وَ آخَرون بِالمال و الوَلَد "، در جلسات که می نشینیم دیدم آقا بعضی ها به حسبشان می بالند، من دختر فلانی هستم، من پسر فلانی هستم ، بعضی ها به مالشان می بالند، ماشینم فلان است، خانه ام فلان است ، بعضی ها به اولادشان می بالند ، من پنج اولاد دارم ، ده تا ، دیدم افراد افتخاراتشان به چیز های مختلفی است ، به اولاد ، به مال، من فکر کردم ، من به یک چیزی افتخار کنم که خدا گفته است ، فکر کردم ، فکر کردم ، به این آیه رسیدم " اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَاللهِ اَتقکُم "، دیدم مایه ی افتخار نه اولاد است، مایه ی افتخار نه نسب است ، مایه ی افتخار نه قیافه است ، مایه ی افتخار نه عنوان و ریاست است لذا من دنبال آن چیزی که مایه ی افتخار است رفتم یعنی تقوا ، آقا فرمود اَحسنت و الله "، " باریکَ الله " ،
سوم ، اقا " رَاَیتُ لَهَبَ النّاس وَ طَرَبَهُم وَ سَمِعتُ قَولُهُم وَ اَمّا مَن خافَ مَقامَ رَبِّه وَ نَهَی النَّفَسَ عَنِ الهَوی ، فَاِنَّ الجَنَّهَ هیَ المَاوی "، آقا من دیدم بعضی ها دنبال فساد هستند ، آقا شما دریا می روی ، متاسفانه ، خدا رحمت کند بابا طاهر را گفت به دریا بنگرم دریا توبینم ، الان به دریا بنگری دریا تو بینم نیست ، متاسفانه اوضاع دریای ما خوب نیست ، ماکه جرئت نمیکنیم از شهر اسم ببریم ولی آقایان یک خرده حواسشان را جمع کنند ، اینجا جمهوری اسلامی است، اینجا استانبول نیست ، بعضی از صحنه های کنار دریای ما صحنه های مطابق با شئون اسلامی نیست! حالا چرا دریا می آییم؟ بیاییم در خشکی ، بیاییم در خیابان های صفائیه ی خودمان، بیایم در اطراف حرم خودمان ، بیاییم در شمیرانات د تجریش خودمان، متاسفانه شئون اسلامی، این شهدای عزیز خون دادند حجاب در این کشور باشد ، خون دادند عفاف در این کشور باشد ، خون دادند اسلام در این کشور حفظ شود آدم خجالت می کشد ،
واقعا من در این گلزار شهدا بعضی جاها ادم شرمنده می شود ، شما جوان ها یک بار در این گلزار شهدا رفتید ، نگاه کنید روی این قبرها ، هفده ، هجده، نوزده ، بیست ، بچه های این مردم زیر خاک رفتند برای اینکه یک ، خاک این کشور نرود ، دو ، دین این کشور حفظ شود ، گفت آقا امام صادق من وقتی فساد و طرب و لهو و موسیقی و فساد را در جامعه دیدم ، رفتم در این فکر که خدا در قرآن می فرماید ، هرکه بهشت می خواهد جلوی نفسش را بگیرد ، لذا من همانی که لقمان دارد ، ادب از که آموختی ، من این چیزهارا کنار گذاشتم ، آقا فرمود " اَحسَنت وَ الله"،
عزیزانی که در به ما ملحق شدید ، هشت رمز موفقیت امام صادق نشسته بود و دارد جواب می دهد ، یعنی این آقا دارد به امام صادق جواب می دهد ، تلمیز امام صادق است ، شاگرد امام صادق است ، آقا جان رمز موفقیت من این ها است ، یک ، دیدم کسی که می میرد هیچ چیز با او در قبر نمی رود ، جز عمل ، دنبال عمل رفتم ، دیدم بعضی ها به مال می نازند بعضی ها به قیافه می نازند ، بعضی ها به حسب و نسب ، من نازیدم به آن چیزی که خدا می گوید به آن بنازید و آن تقوا است ، خویشتن داری است، طرب را دیدم ، لهو را دیدم بدحجابی را دیدم فساد را دیدم ، خیلی ها دنبال بی مبالاتی اند در این فکر رفتم که من این هارا کنار بگذارم و نفس خودم را کنترل کنم،
چهارم ، آقا امام صادق ، " رَاَیتُ "، حالا ، چهارتایش را هم فردا شب می گوییم ، " کُلَّ مَن وَجَدَ شَیئاََ "، دیدم آقا هرکسی ، هرچیزی را که دارد سعی می کند حفظش کند ، آقا این الان ماشین پارک می کند قفل می زند ، دزدگیر می گذارید ، اگر طلا دارید در ویترین می گذارید ، دیدم هر کسی دنبال این هست که داشته های خودش را حفظ کند ، حق هم این هست ، سارق نبرد ، دزد نبرد ، آقا من هم تلاش کردم آن داشته ی خودم که این ثواب هایی است که بدست می آورن ، الان شما در مجلس امام حسین آمده ای ثواب پیدا کردی ، احسنت ، تا یازده ، دوازده شب سینه ، روضه ، خیلی ثواب است ، اما برو خانه و یک بداخلاقی با مادرت بکن و تمام! از بین بردی ! آقا سعی کردم این را حفظش کنم.
ده روز محرم ، خدا آقای مجتهدی را رحمت کند می گفت ثواب دان ها سوراخ است ، می ریزد ، ده روز محرم ، جلسه ، روضه ، لباس، این ها همه ثواب است ، آمرزش گناهان، با یک نگاه به نامحرم ، آخر یک وقتی رسول خدا فرمود شما یک سبحان الله که می گویید یک لا اِلهَ اِلّا الله که می گویید یک درخت در بهشت برای شما می کارند ،یکی گفت رسول الله پس ما خیلی درخت داریم آنجا! فرمود بله! ولی از آتش هایی بترسید که این هارا می سوزاند، درخترا یکی یکی می کارند ولی آتش یک جا می سوزاند ، شما ببینید این جنگل های کالیفرنیا ، جنگل های ارسباران ، فلان جا آتش گرفت ، اصلا حریفش نمی شوند ، حالا شما دائم برو جلوی آتش داد بزن بی انصاف ! حداقل یکی یکی بسوزان! وفتی شعله گرفت یک جا می سوزاند! لذا فرمود زنی که بداخلاقی کند در خانه هرچه اعمال در آن روز انجام داده است حبط می شود ، بله ما شانزده بار در قرآن کلمه ی حبط داریم ، حبط یعنی نابودی! زود از بین می برد ، مواظب باشید ، حفظ کنید ، حفظ! عمل را نگه دارید.
گفت آقا من دیدم هرکه هرچه دارد حفظ می کند من هم سعی کردم عملم را حفظ کنم. پس ، هشت رمز موفقیت و امید در این حدیث آمده است که چهارتایش را برایتان گفته ام، انشاءالله چهارتای دیگر را هم فردا شب می گویم
یک بار دیگر مرور می کنیم ، اگر می خواهید در زندگی تان امیدوار باشید یک راه کار اساسی دارد ، شاید همه ی این دهه من درباره ی این یک راه کار صحبت کنم و آن شناخت است ، خودتان را بشناسید ، استعدادتان را بشناسید، دنیا را بشناسید ، قیامت را هم بشناسید ، اگر مردم از قیامت شناخت داشته باشند ، از مرگ نمی ترسند چرا اصحاب امام حسین برای شهادت التماس می کردند، حالا شب های دیگر می گویم، اگر مردم از دنیا شناخت داشته باشند این قدر به آن وابسته نمی شوند، اگر مردم به خدا شناخت داشته باشند ،قادر حکیم شافی وافی کافی سریع الرضا است ، این قدر چه کنم ، چه کنم نمی کنند ، حوصله می کنند ، اگر مردم استعداد خودشان را بشناسند از آن درست استفاده می کنند،
آن شاه بیت امید که رهبر عظیم الشان در این پیام گام دوم رویش تاکید دارند ، به جوانان هم مرتب می گویند، از جمله در این جلسه ی ماه رمضان به دانشجویان که چهارساعت طول کشید ، چند بار تاکید کردند ، دشمن پمپاژ یاس می کند، شما بلندگوی دشمن نشوید ، ببینید این قدر ایشان امیدوار است الان دارد برای چهل ساله ی دوم برنامه ریزی می کند ، گام دوم همین است دیگر، فرمود چهل سال اول تمام شد ، حالا چهل سال دوم ، این یعنی چه؟ یعنی جمهوری اسلامی می ماند ، ماندگار است ، این قدر شهید پای این نظام داده شده است ، این قدر برای این نظام تلاش شده است ، این افقی که می گوید چهل سال دوم، این کجا تا اینکه بعضی ها می گویند چهل سال دوم! پس فردا ما که محاصنمان سفید شده از اول انقلاب تا الان من شاید مرتب این جمله را می شنوم حالا در رسانه های غربی ، یک سال دیگر تمام می شود ، شش ماه دیگر تمام می شود ، چهل سالگی را نمی بیند ، انقلاب بیست سال ، آقا بیست سالگی را دید سی سالگی را دید ، چهل سالگی را ، انشاءالله صد سالگی را می بیند ، شما خیالتان راحت باشد ، ما نیستیم و انقلاب هست ، نظام هست ،
نباید در زندگی یاس بیاید ، هیچ گاه عملکرد غلط یک مسئول ، انحراف یک عالم دینی ، بی تقوایی فرزند یک مسئول ، و ..اصلا بالاتر بروید نباید موجب شود ، ببینید خدا با کسی تعارف ندارد ، ما این همه ادم فاسد زمان پیغمبر داشتیم ، ابوجهل ، ابوسفیان، عتبه، شیبه،فقط خدا به ابولهب در قران گیرداده است به قول من. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم ، تَبَّت یَداء اَبی لَهَب ، خب چرا تَبَّت ابو جهل نه؟ چرا ابوسفیان نه؟ ابوجهل که از ابولهب بدتر بوده است، می دانید چه می خواهد بگوید؟ می خواهد بگوید ناامید نشوید، عموی پیغمبر هم ممکن است منحرف شود، زن عموی پیغمبر هم ممکن است منحرف شود، " حَمّالَه الحَطَب" علت این که خداوند یک سوره را راجب عموی پیغمبر فرستاده است ، "
تَبت یدا "، ابو جهل ؟ نه ! ابوسفیان؟ نه! بابا آن ها که بدتر بودند، باشد ، ابولهب برای اینکه بدانید ملاحظه ، اقا پسر فلان برادر فلان مسئول بالای نظام باشد ، از عموی پیغمبر که بالاتر نیست ، پسر نوح که منحرف شد قومش به او گفتند ، عه! دیگر ما سراغ نوح نمی رویم، اگر نوح می توانست پسرش را نجات می داد، خدایک مارک زد ، " اِنَّه لَیسَ مِن اَهلِک "، ایشان جزو ، بله! بله! آن پدر از این بچه نباید حمایت بکند ، این مهم است ، دفاع نباید بکند، مو از او جدا شد، این بحث امید است که حالا این حدیث هشت ماده ای را چهار ماده اش را امشب گفتیم، چهار بخشش را هم انشاءالله برای فردا شب ماند. خدایا عاقبت همه ی مارا ختم بخیر بفرما!
شب سوم ماه محرم است
، مرسوم این است که شب سوم ، البته این نه حدیث دارد ، نه ایه دارد، نه وحی منزل است ، ولی بین اهل منبر رسم است که چند سالی است که این رسم معمول شده است امشب را از رقیه ی بنت الحسین ، ذکر مصیبت می کنم. با اینکه شهادت ایشان در ماه صفر است. ما هم سال گذشته پنجم صفر در حرمش منبر رفتیم. آنجا توفیق داشتیم روزه خواندیم. اما شب سوم را غالبا به این نازدانه اختصاص می دهند ، یک توضیحی من بدهم ، مرحوم شیخ مفید که آقایان حرف هایشان را خیلی قبول دارند ، ایشان کتابی دارد به نام ارشاد، ترجمه ی فارسی هم شده است ، آنجا می گوید که اباعبدالله شش اولاد داشته است. چهارتا پسر و دوتا دختر.پسرهارا نام می برد ، علی بن الحسین ، که امام سجاد است ، علی اکبر ، علی اصغر که ایشان می گوید که عبدالله که می گویند منظور همین است و جعفر ، جعفر بن الحسین که ایشان چهارمین فرزند پسر امام حسین است ، دوتا هم دختر شیخ مفید نام می برد ، یکی سکینه ، یکی فاطمه، میگوید این ها شش تا اولاد امام حسین اند که سکینه بنت الحسین کربلا چهارده سالش بوده است بچه ی کوچک نبوده است و تا سال صد و هفده هم عمر کرده است یعنی نزدیک هفتاد سال عمر کرده است یعنی نزدیک پنجاه و خرده ای سال بعد از کربلا زنده بود. فاطمه بنت الحسبن را ایشان می گوید بزرگ تر از سکینه بوده است ، شاید پانزده شانزده سالش بوده است شوهرش هم کربلا است، شوهرش پسرعمویش است ، حسن مثنی پسر امام حسن مجتبی که کربلا مجروح شد ولی زنده ماند. این نقل شیخ مفید است ، صاحب کشف الغمه و بعضی از تاریخ ها نوشته اند هشت تا اولاد، چهار دختر ، چهار پسر ، که شش تایش را عرض کردم ، آن دو دختر دیگر را یکی رقیه بنت الحسین یکی هم ام کلثوم نام برده اند،
حالا در اسم به هرحال تفاوت نقل هست اما گفته شده است این که حضرت زینب دروازه ی کوفه رو کرد به سر ابی عبدالله ، برادر با این دختر کوچکت حرف بزن خب قاعدتا باید بچه های کوچک تری هم از امام حسین بوده باشد که یکی از این ها همین ناز دانه ای هست که امشب روضه اش خوانده می شود ، ما از ایشان زیاد تاریخ نداریم، همه ی حرف هایی که راجب ایشان هست ، چهار پنج خط آقا عماد الدین تبری در کامل بهایی نوشته است ، آقا شیخ عباس قمی هم حدود یک صفحه نوشته است اما بقیه حرف ها و کتاب ها که زده می شود این ها خیلی ها معجزات است ، کرامات است، زبان حال است ، هیچ اشکالی هم ندارد ببینید آقا یک وقت یک حادثه ، تصادف ، سی ثانیه اتفاق می افتد صد صفحه کتاب برایش می نویسند ، لازم نیست حتما یک تاریخ مفصلی وجود داشته باشد، آن چه که راجب نازدانه ابی عبدالله قرن هفتم و حتی قبل از آن در قرن پنجم منابع تاریخی ذکر کرده اند شهادت این نازدانه در شام است ، حالا بقیه ی حرف ها خیلی هایش زبان حال است ، دست دشمن بلند بود ، نمی دانم مقایسه با حضرت زهرا ، این ها دیگر زبان حال است اشکالی هم ندارد ، شعر میدانش باز است ، شاعر می تواند هر تشبیهی ، عرض می کنم خدمت امام صادق خواندند، خود خدمت امام رضا بعبل شعر خوانده تشبیه کرده است ائمه ی ما منع نکردند ، اما اصل نازدانه ی ابی عبدالله در منابعی که بعضی هایش به پنج ، هفت قرن پیش بعضی هایش بیشتر بر می گردد آمده است ، من هم دل های شمارا کنار حرمش روانه می کنم ،
انشاءالله شرایط هم دارد فراهم می شود که راه هم باز شود از نزدیک برویم بگوییم " السَّلامُ عَلَیک یا اَباعَبدِالله، اَلسَّلامُ عَلَیک وَ عَلی بِنتِک رُقیه سَلامُ الله عَلَیها "، باب الحسین است ، این نازدانه را امشب واسطه کنید در خانه ی ابی عبدالله (ع) نمی دانم ، کامل بهایی عماد الدین تبری این طور نوشته است که ابی عبدالله دختری داشت او می گوید چهار سال ، اربع السنین ، چهار سال سراغ پدر بزرگوارش را در خرابه ی شام و در شهر شام گرفت ، ببینید آقایان ، خواهران، عرض کردم خیلی از این ها زبان حال است ، یک بچه ی سه چهار ساله ، الان شما همین سال گذشته بود اینجا بعضی کوچک ها را می آوردند یک عکس شهید دستش بود ، محکم این عکس را بچه گرفته بود ، شهدای مدافع حرم، حتی بعضی از این ها با دیدن عکس پدر از هوش می روند! هیچ توقع نداشته باشید یک دختر سه چهار ساله سر بریده ی بابا در دامنش بماند. من که معتقدم به حرف زدن نرسیده است ، همان جا جان داده است ، خیلی از این ها زبان حال است ، نرسیده است ، آن هم چه سری ، سری که پیشانی شکسته است ، لب ها،
یک وقت شما یک دختر بچه را بالای جنازه ی پدرش می آوری می گوی خب سالم است، بزار بازی کند ، اما این نجیب ها سری را آوردند که حلقوم بریده است، محاصن رنگ شده به خضاب خون است ، لب ها چون خیزران خورده و کبود است پیشانیش شکسته است ، خون های متعدد روس صورت امام حسین بوده است ، چون صورتش را روی صورت علی اکبر گذاشت یک خون آمد ، علی اصغر خون چکید بر صورتش امد ، صورت بر صورت جم گذاشت ، صورت قاسم بن حسن را ، این خون ها خون خود ابی عبدالله ، لذا تا سر را برداشت، الحظاتی نگذشت ، "فَلَمّا حَرَّکوها"، دیدید یک کسی از هوش می رود ، امروزه شوک می زنند ، خب آن زمان تکان می دادند ، روایت این است هرچه عمه جانش زیتب بچه را تکان دادند " فَلَمّا هَرَّکوها" عزیزم رقیه هرچه تکان داد " فارَقَت روحِها مِن جِسمَهَ الشَّریف "، روح از بدن نازدانه ی ابی عبدالله ،لاحَولَ وَ لا قُوَّه اِلّا بِالله العَلیِ العَظیم ،
به نازدانه ی اباعبدالله قسمت می دهم امشب این جمعیت با هر حاجتی این جا نشسته اند حاجاتشان را براورده بخیر بگردان ،
در ظهور آقایمان تعجیل بفرما.
مارا از یاران و عوام و انصار امام زمان قرار بده. کشور ما،
تمامیت ارضی ما، استقلال و آزادی ما، ولایت ما ، تشیع ما ، خدایا به آبروی اهل بیت رهبر شجاع و محبوب ما سلامت و عزت عنایت بفرما.
اموات ، گذشتگان امام عزیز ، شهدا روحشان از این جلسه شاد بگردان.
شهدایی که عزیزانمان الان در گلزار در مضجعشان نشسته اند امشب سر سفره ی امام حسین مهمان بگردان. به نبی و آله صلواتی عنایت بفرمایید