«قَالَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ.»[1]
مقدمه
بشر گمشده ای دارد که در طول تاریخ همواره به دنبال آن بوده است و آن مسألۀ آرامش، امنیت و اطمینان است. بشر از ناامنی، اضطراب، هیجان و تشنج گریزان است به همین دلیل همواره در پی راهی است که راه آرامش را به او نشان بدهد.
حال ممکن است اشتباه کند، به اعتیاد روبیاورد. به قرص خاص یا مواد خاصی رو بیاورد؛ اما این کارش هم برای به دست آوردن آرامش است. او در پی اطمینان و امنیت است اما راه را اشتباه می رود. این تمایل یک تمایل فطری در بشر است. حدیث هم داریم که در تمام شادی های بشر اگر امنیت نباشد ناقص است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «کُلُّ سُرُورٍ یَحْتَاجُ إِلَی أَمْن»[2]؛ تمام سرورها و شادی ها احتیاج به امنیت دارد. شادی صاحب فرزند شدن، شادی خانواده دار شدن، شادی مدرک تحصیلی گرفتن، شادی سر کار رفتن، در همۀ این موارد اگر امنیت و آرامش نباشد اثری ندارد. همۀ شادی ها نیازمند امنیت است. به همین جهت شما ملاحظه می کنید قرآن کریم در سوره مبارکه قریش وقتی می خواهد نعمت تمام شدۀ بر مردم را در سرزمین حجاز بیان کند و بگوید خدا را به این خاطر بندگی کنید، می فرماید: «فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ»؛ ای مردم! خدا را بپرستید، خدای این خانه را پرستش کنید «الَّذِي أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ»،[3] آن خدایی که دو نعمت به شما داد: یکی اینکه شما را از گرسنگی نجات داد و دیگر اینکه به شما امنیت داد.
در سوره مبارکه نور آیه 55، - همان آیه معروفی که در روایت داریم یک مصداقش حکومت امام زمان عجل الله تعالی فرجه است و وقتی آن حضرت ظهور کند این آیه تحقق کامل پیدا می کند، برخی تفاسیر هم برگردانده اند به پیروزی های مردم در مکه؛ البته منافاتی هم با هم ندارد. – در این آیه شریفه وقتی می خواهد نعمت نهایی را بگوید می فرماید: در آینده «وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا»ما پس از خوف و ترس به شما امنیت می دهیم «يَعْبُدُونَنِي»[4]امنیتی که منجر به پرستش خداوند شود.
رابطه بین امنیت و بندگی
میان امنیت و پرستش و آرامش و بندگی رابطه است. بشر در این دنیا زندگی می کند و در زندگی باید آرام باشد و مضطرب نباشد. اگر اضطراب و نگرانی و تشویش به خانه ای حاکم شود، همیشه اعصاب خوردی و درگیری است. حتی در محیط کار، فرد با خودش درگیر است. آرامش بزرگ ترین نعمت الهی است و گاهی اوقات خود انسان هم این آرامش را تبدیل به اضطراب و نگرانی می کند. ما بحثمان این است که چه کنیم در زندگی ما آرامش پیدا شود و اضطراب، افسردگی، اندوه، حزن و نگرانی از بین برود؟
ما در این عالم بین زندگی کردن و زندگی نکردن مخیر نیستیم. نمی توانیم بگوییم زندگی می کنیم یا نمی کنیم؟ زندگی نمی کنیم؛ یعنی مرگ، یعنی خودکشی. ما باید زندگی کنیم. اما بین آرام زیستن و ناآرام زیستن مخیریم. انسان تا بوده، زندگی بوده است. حالا چه دارا و چه فقیر و چه سالم و چه مریض، و چه کسی که چند تا سکته کرده و روی تخت افتاده ناگزیر باید زندگی کند. در این عالم زندگی کردن الزامی است، باید زندگی کرد. در اصلِ زندگی کردن اصلاً جای اختیار نیست. اصل، زندگی کردن مهم است خواه رضایت مندانه یا نارضایت مندانه، آرام یا ناآرام، خوش خلق یا بدخلق، حسودانه یا زندگی بدون حسادت که غل و غش ندارد. هم یوسف زندگی کرد و هم برادرانش، هم هابیل و هم قابیل.
عوامل اضطراب: مقایسه مثبت و منفی
من وارد بحث می شوم تا راه کارهایی را از قرآن بیان کنم. روانشناسان روی این موضوع که می خواهم بیان کنم خیلی حرف زده اند، آن چیست؟ مسألۀ مقایسه کردن است. یکی از ویژگی های ما مقایسه کردن است. چرا؟ چون ما یک موجود اجتماعی هستیم هم سطح هم که نیستیم. شما چهل، پنجاه تا ماهی را در آکواریم بریز غذا یکی است، محیط هم یکی است، همه مثل هم هستند و زندگی هم می کنند. قفسی پنجاه تا کبوتر دارد، ارزن هم جلویشان ریخته شده است غذا و جایگاه هم یکی است، همه کبوترند در اینجا مقایسه معنا ندارد؛ اما ما این طور نیستیم. ما برتری داریم، مؤمن داریم، پول دار داریم، فقیر داریم، «أَفَمَن كَانَ مُؤْمِنًا كَمَن كَانَ فَاسِقًا لَّا يَسْتَوُونَ».[5] «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ».[6] آیا کسی که مؤمن است با کسی که فاسق است مساوی است؟ آیا کسی که می داند با کسی که نمی داند مساوی است؟ ما چون یک موجود اجتماعی هستیم با هم زندگی می کنیم، خواه یا ناخواه در زندگی ما مقایسه می آید. زن فلانی چنان است، دختر فلانی چنان است، پسر فلانی در کنکور قبول شد، فلانی در فلان کار بار خودش را بست. در درس موفق شد. مدام مقایسه میکنیم. مقایسه کردن یک شمشیر دو لبه است هم می تواند آرامش و هم می تواند اضطراب آورد. من امروز برای شما عرض می کنم که چطور فرهنگ مقایسه آرامش می آورد و چگونه اضطراب می آورد. از آیات و روایات استفاده می کنم ببینید اصل مقایسه، طبیعی است. دو جوان وارد دانشگاه می شوند، دو جوان ازدواج می کنند، دو همکار در یک اداره، دو همسایه کنار هم، فلانی چهل سفر به مکه رفته، ما هنوز رنگ مکه را ندیده ایم، بچۀ فلانی در این اداره است و همه چیز دارد، بچۀ من پنج سال است که بیکار است. مدام در کار، شغل، مسایل مادی و معنوی مقایسه می کنند.
انواع مقایسه
سه جور مقایسه داریم: 1- مقایسه صعودی؛ 2- مقایسه نزولی؛ 3- مقایسه هم سطح.
اگر شما در امور دنیا خودت را با بالاترت مقایسه کردی این صعودی است، اگر با پایین ترت مقایسه کردی؛ مثلاً شخصی که یک میلیون تومان درآمد دارد خودش را با شخصی که پانصد هزار تومان درآمد دارد مقایسه کند می شود نزولی. اما اگر با آن که دو میلیون تومان درآمد دارد مقایسه کند می شود صعودی. مقایسۀ هم سطح مثلاً یک میلیون با یک میلیون، و یا با همکار خودش مقایسه کند. مقایسه گاهی صعودی، گاهی نزولی و گاهی هم سطح است. در امور مادی مقایسۀ صعودی، اضطراب می آورد اما مقایسۀ نزولی آرامش می آورد. اینکه سلمان می فرماید: «أَوْصَانِی خَلِیلِی» خلیل من، حبیب من، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به من هفت سفارش کرد یکی از آنها این بود «أَنْ أَنْظُرَ إِلَی مَنْ هُوَ دُونی»[7]
ای سلمان! در دنیا مقایسه ات نزولی باشد نه صعودی، با آن که حقوقش پایین تر است، با آن که خانه اش پایین تر است. با آن که مدل ماشینش کمتر است. اما در امور معنوی مقایسه باید صعودی باشد.
دو تفکر دربارۀ زندگی قارون
قرآن بخوانم، خوب دقت کنید. این آیه و این مقایسۀ صعودی و نزولی بسیار زیباست. هم سطح را کار ندارم و شاید بی بار باشد. قارون با ثروتش میان مردم آمد، فقرا هم صف کشیدند. قرآن می فرماید: دو تفکر درباره قارون اظهار شد، یک عده آنان که فکرشان مادی بود و تنها جلوی چشمشان را می دیدند و تنها دنیا را می دیدند؛ «قالَ الَّذینَ یُریدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا»، همین که نگاه کردند گفتند: «یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ»[8]؛ خوشا به حال قارون – مقایسه صعودی – کاش ما مثل قارون می بودیم. چقدر وضعش خوب است. «ذُو حَظٍّ عَظیمٍ»؛ حظ و بهره فراوان دارد. قرآن را باید با دقت و با تدبر خواند. در آیه بعد می فرماید: «قالَ الَّذِین اُتُوا العِلْم»، اما دانشمندان، خردمندان؛ یعنی کسانی که می فهمیدند ثروتی که قارون دارد به درد نمی خورد؛ عصا پیش موسی است.
«قالَ الَّذِین اُتُوا العِلْم وَیْلَکُمْ»، آدم های خردمند، دانشمند و فهیم چه گفتند؟ گفتند: «ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا»[9] پول را می خواهیم چه کار کنیم؟! نظر خدا برنگردد، خداوند لطف کند ایمانمان قوی باشد، عمل صالح ما زیاد شود.
آن که همسر دارد، پسر دارد و خانه دارد مقایسه می کند که زن فلانی زیباتر است. اولاد فلانی موفق تر است. خانۀ فلانی بزرگ تر است. حدیث داریم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «مَنْ نَظَرَ إِلَی مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ»، هر که در زندگی اش مقایسۀ صعودی داشت، دنبال این گزینه ها گشت «طَالَ حُزْنُهُ»؛ افسرده می شود و «دَامَ أَسَفُه»[10]؛ نگران می شود. شما تاریخ را نگاه کنید.
قرآن کریم می فرماید: ای پیامبر! به مسلمان ها بگو: «فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ».[11] ولید مشرک بود خیلی پیامبر را اذیت کرد. در ضعف و سستی او همین بس که خداوند در سورۀ مدثر به او مرگ گفته است[12]؛ مرگ به فکر و به اندیشه اش. او شایعۀ ساحر بودن پیامبر را مطرح کرد. گفت: پیامبر ساحر است.[13] چندین آیه در سوره مدثر دربارۀ ولید است. ایشان ده، یازده بچۀ خوب – خوب به معنی کاری و سر حال – داشت. قرآن می فرماید: «وَبَنِينَ شُهُودًا»[14] اولادها همه کنارش بودند. ثروت فراوان داشت «مالاً مَمْدُوداً».[15] از بس وضع مالی او خوب بود بعضیها میگفتند: چرا این پیغمبر نشده است؟! فکر می کردند هر که پول دارتر باشد باید پیغمبر شود. می گفتند: چرا قرآن بر او نازل نشده است؟ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چیزی ندارد، خودش هم گاهی از گرسنگی شب را صبح می کند، کاش پیغمبر آدم ثروتمندی می شد.
قرآن کریم دربارۀ چنین آدمی با این ثروت و با این امکانات به مسلمانان و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می گوید: «فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ»[16]؛ مال و اولاد اینها شما را مغرور نکند، شگفت زده و هیجان زده نکند. ما امروز در جامعه این مشکل را می بینیم و به آن دچار شده ایم. مسابقه در ثروت، مسابقه در چشم و هم چشمی. او خانه اش سنگ است من هم خانه ام را سنگ کنم، فلانی مبلش را عوض کرد من هم مبلم را عوض کنم. او ماشینش را عوض کرد من هم ماشینم را عوض کنم. این خیلی خطر است.
من چند آیه و چند روایت در این باره خواندم. اسلام با این طرز تفکر شدیداً برخورد میکند و میفرماید: «فَتَکُونَ لِأَنْعُمِ اللهِ شَاکِرا»مقایسۀ صعودی را کنار بگذارید. اگر همواره صفت شکر در شما باشد، در مسایل مادی و معنوی احساس کمبود و نقص نمی کنید.
دو سه نمونه تاریخی برایتان بگویم:
داستان عیاش برادر ابوجهل
عیاش برادر ابوجهل است و پدر و مادرش «اسماء»مشرک بودند. اصلاً در خانوادۀ مشرک به دنیا آمده و بزرگ شده است. عیاش با خانم جوانش خدمت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمدند و مسلمان شدند. گفت: یا رسول الله، من نمی توانم در مکه بمانم چون برادرانم مرا قطعه قطعه می کنند و از این رو با خانم جوانش به حبشه رفت.
زندگی آرام را رها کرد. دربه دری، سختی و مشکلات را تحمل کرد و آمد حبشه و از حبشه نیز به مکه رفت. پیغمبر او را به مدینه فرستاد. نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه آمد و مسلمان ها در آنجا مستقر شدند. اطرافیان عیاش در فکر بودند که او را یک طوری به مکه بکشند و از او انتقام بگیرند؛ بالاخره چند نفری آمدند خدمت پیغمبر و گفتند که مادرش مریض است و بی تابی می کند که فرزندش را ببیند، فرزند کوچک است شما اجازه بدهید برای مدت کوتاهی به مکه بیاید باز او را بر می گردانیم.
با این ترفند او را از پیغمبر جدا کردند و به مکه آورده و زندانی کردند. زندان بی سقف، آفتاب شدید، گرمای سخت مکه، با اندک نانی. گفتند: تنها راه آزادی این است که دست از اسلام برداری. چه باید کرد؟! سختی است، آزار و شکنجه است. نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) گاهی در مدینه متأثر می شد و می فرمود: «مَنْ لِی لِعَیّاش وَ هِشام»، چه کسی می تواند عیاش و هشام را آزاد کند؟
هشام هم یکی از یاران پیغمبر بود. یکی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: من می روم عیاش را آزاد می کنم. – کسانی بودند که از این کارها انجام می داند، مأموریتشان این بود – حرکت کرد و آمد مکه. چند روزی کمین کرد تا راه ورود به محلی که عیاش را زندانی کرده بودند پیدا کرد. روزی از طریق خانمی که غذا می برد راه را پیدا کرد. شبانه از دیوار بالا آمد و او را به مدینه برد و از این مصیبت نجات داد.[17]
محمد بن حذیفه
مواردی داشتیم مثل محمد بن حذیفه که پسر دایی معاویه است، پدرش مشرک است. پسردایی معاویه در چنین خانواده ای و در قوم بنی امیه بزرگ شده است. اما او عاشق امیرالمؤمنین (علیه السلام ) بود. معاویه در دفاع از امیرالمؤمنین او را دستگیر کرد و گفت: دست از امیرالمؤمنین بردار تو از ما هستی، تو باید از من دفاع کنی! گفت:ابداً امکان ندارد. او را پای چوبۀ دار آوردند، ولی دست از دینش برنداشت. او را به شهادت رساندند ولی حاضر نشد دست از ولایت علی (علیه السلام) بردارد.[18]
عالِم نمای دین فروش
عکس قضیه را هم داشتیم. سمرة بن جندب چهارصد هزار درهم گرفت و آیه قرآن را جا به جا کرد.[19] شأن نزولی که دربارۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود، گفت این دربارۀ ابن ملجم است. و نمونه هایی دیگر. زبیر در جنگ جمل وقتی وارد بصره شد چگونه بیت المال مسلمان ها را به تاراج برد! خیلی حواسمان باشد. یکی از ویژگی های انسان در زندگی مقایسه است. انسان همیشه مقایسه می کند، چه در نکته های منفی و چه در نکته های مثبت. عزیزان من! مقایسه گاهی صعودی و گاهی نزولی است.
اگر در مسایل مادی با بالاتر از خود مقایسه کردی، اضطراب، پریشانی، نگرانی، افسوس احساس می کنی. در روایت داریم «اُنْظُرْ اِلی مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیْهِ»؛ نگاه کن به آن که تو، به او ترجیح داده شدی. [20] سعدی می گوید:
کفش تو بی پا نبود غصه نخور. رفتم مسجد کوفه دیدم یکی پا ندارد، گفتم: الحمدالله من کفش ندارم او پا ندارد. از این موارد در زندگی انسان زیاد است. اینکه گفته اند به مراکز نگهداری بیماران و کسانی که وضع مالی خوبی ندارند مراجعه کنید و سر بزنید برای این است که حالت شکر و سپاس در وجود شما زیاد شود.
آثار مقایسۀ صعودی
مقایسه صعودی چند اثر منفی دارد:
1. حسادت؛ انسانی که مقایسۀ صعودی می کند، حسادت می کند، قرآن هم می فرماید: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ»[21] ای مردم! خداوند به کسی که بیشتر داده شما حسادت می ورزید. برادران یوسف مقایسۀ صعودی کردند. برادرمان چنین است، ما چنان. کار به جایی کشید که برادر را داخل چاه انداختند. حسادت که یک بیماری خطرناک است. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «لاَ لِحَسُودٍ لَذَّةٌ»[22]؛ حسود از دنیا لذت نمی برد. و فرمودند: «لاَ رَاحَةَ لِحَسُودٍ»[23]؛ انسان حسود راحت نیست. خانواده ها باید حواسشان جمع باشند زمینۀ حسادت را فراهم نکنند. شخصی خدمت پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) بود دو فرزند داشت، یکی را بوسید و دیگری را نبوسید. پیامبر مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «اعْدِلُوا بَیْنَ أَوْلاَدِکُم»[24]؛ بین فرزندانتان تساوی قائل شوید حتی در بوسیدن. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: من بعضی از بچه ها را بیشتر دوست دارم. این بین ائمه (علیهم السلام ) طبیعی است. امام هادی (علیه السلام) یک فرزندش امام حسن عسکری (علیه السلام) و دیگری جعفر است. این دو با هم مساوی نیستند. قابل مقایسه نیستند. موسی بن جعفر (علیه السلام) با دیگر فرزندان امام صادق (علیه السلام) فرق می کند.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: من به بعضی از فرزندانم بیشتر علاقه دارم تا جایی که می خواهم همۀ محبتم را نثار او کنم ولی به آنها به طور مساوی ابراز محبت می کنم.
نباید زمینۀ حسادت را فراهم کرد ولی بدانید مقایسۀ صعودی باعث حسادت است. مقایسۀ صعودی با سقوط و سلب آرامش همراه است.
2. یأس و ناامیدی
مقایسۀ صعودی در انسان یأس و ناامیدی می آورد. روایتش را خواندم: «مَنْ نَظَرَ إِلَی مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ طَالَ حُزْنُهُ». انسان احساس می کند کم دارد، مأیوس می شود، نگرانی پیدا می کند، حسرت می آورد، جنایت می آورد. گاهی در حوادث دیده می شود فردی قتل می کند چرا؟ چون فلانی به زن فلانی نگاه کرد، دید که از زن خودش زیباتر است. دنبال او رفت و رابطه برقرار کرد. اندک اندک زندگی او را از هم پاشاند. زندگی خودش را از هم پاشید و منجر به قتل شد. ما چقدر در زندان ها از این دست افراد داریم که به خاطر نگاه های مسموم گرفتارند. چرا اسلام می فرماید: خانم ها خودشان را بپوشانند تا زیبایی های آنها شناخته نشود و اذیت و آزار نشوند. شما با هر که ازدواج کنی از او زیباتر هم است. هر چه پیش بروی از او جوان تر هم است.
مکه بودم یک وقت دیدم شخصی خیلی باسوز دعا می کند، گفتم: فلانی چه می گویی؟ گفت: به خدا می گویم هر چه نامحرم است پیش من مبغوض جلوه دهد و زن خودم را از همۀ زن های عالم زیباتر جلوه دهد. آیا این دعا اشکال دارد؟ گفتم: اتفاقاً در تاریخ داریم عبدالله بن عامر، در جنگ این گونه دعا کرد می گفت: خدایا حب زن های نامحرم را از دلم بیرون کن. بعضی ها در سن بالا مبتلا هستند که به پشت سر زنها نگاه می کنند.
پیغمبر فرمود: ما انبیاء به پشت سر خانم ها نگاه نمی کنیم؛ «فَأَنَا مِنْ قَوْمٍ لاَ یَنْظُرُونَ فِی أَدْبَارِ النِّسَاءِ».[25] تحریک آمیز است. چرا این قدر در قرآن کریم بر غض بصر، بر حجاب و بر پوشش تأکید شده است؟! به خاطر اینکه قوام خانواده ها از هم می پاشد. نکته این جاست که مقایسۀ صعودی در خانواده ات، همسرت، اولادت و مال دنیا، یأس، حسرت و جنایت به دنبال دارد.
مقایسه در امور معنوی
اما مقایسه در امور معنوی باید صعودی باشد، باید مقایسه با افراد برتر و بالاتر باشد، باید در انتخاب ها سعی کند این طور ملاک را الگو قرار بدهد.
یکی از عوامل نگرانی، فرهنگ مقایسه است که فکر می کنم اگر مقایسه در مادیات نزولی و در معنویات صعودی باشد، حالت اعتدال در انسان ایجاد می کند. این قضیه را مرحوم شیخ عباس قمی – اعلی الله مقامه الشریف – نقل می کند: در مدینه شخصی خراسانی خدمت وجود مقدس امام صادق (علیه السلام) آمد. خیلی ها دلشان می خواست خدمتگزار امام باشند. – الان هم همین طور است. من افرادی را می شناسم که صاحب کارخانه هستند، چند روز می آیند خادم افتخاری حرم امام رضا (علیه السلام) می شوند. و افراد زیادی در لیست این انتخاب هستند که به عنوان خادم افتخاری خدمت می کنند.- خراسانی رفت پیش یکی از خدمتگزاران امام صادق (علیه السلام) و به او گفت: نیمی از ثروت، مال، باغ و خانه ام را در خراسان در اختیار شما قرار می دهم پستت را به من بده. او مسئولیت نگهداری استر (اسب) امام صادق (علیه السلام) را بر عهده داشت. خراسانی مقایسه کرده بود بالاخره همین که اسب را نگه می دارد تا امام صادق (علیه السلام) سوار شود، خلاصه یک ارتباط و برخوردی با امام صادق (علیه السلام) است، و من از این ارتباط و برخورد دورم. مقایسه این جاست، اینکه کنار امام بودن، دوست امام بودن، هر روز امام را زیارت کردن.
خدمتگزار کمی این طرف و آن طرف کرد، رفت خدمت امام صادق (علیه السلام) عرضه داشت: قرار است پولی به من برسد و قصه را تعریف کرد. آقا فرمود: خود شما می دانی، می خواهی بروی برو. همین که راه افتاد برود امام (علیه السلام) صدایش زد، فرمود: فردای قیامت ما کنار پیغمبر اکرم (صلی الله علیه السلام ) وارد صحرای محشر می شویم، دوستان و شیعیان و کسانی که ما را بر مال دنیا ترجیح داده اند و محبت ما را حفظ کرده اند با ما می آیند خودت می دانی.
خدمتگزار قدری تأمل کرد، پشیمان شد و عرضه داشت: یابن رسول الله! اگر قرار است حشر و نشر ما در این دنیا باعث شود که در آن دنیا هم با شما محشور شویم، حاضر نیستم. آمد به خراسانی گفت: من حاضر نیستم.[26]
یک وقت می بینی عده ای در زندگی دچار این خبط و این مشکل می شوند. افرادی را می شناسم که به خاطر یک پناهندگی دست از اسلام برداشته اند. دست از دین برداشته اند، دست از شیعه بودن کشیده اند. به خاطر یک ازدواج حاضر شده اند مسیحی شوند، اعتقاد هم ندارند اما به خاطر اینکه به یک جریان و یک مسألۀ مادی برسند، دست از دینشان برداشته اند. حواسمان جمع باشد به آنچه که در معنویات داریم ببالیم؛ به ولایتمان، به شیعه بودنمان، به هم جواری فاطمه معصومه (علیها السلام)، به اینکه توفیق داریم هر روز گنبد حرم حضرت معصومه (علیها السلام ) را ببینیم اینها افتخار است.
این سیر در مقایسه، باید سیر صعودی باشد و در مسایل مادی باید سیر نزولی باشد. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «اُنْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ دُونَکَ فِی الْمَقْدُرَةِ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ فَوْقَکَ فِی الْمَقْدُرَة».[27]
خدایا! به همه ما آرامش و امنیت و اطمینان و محشور شدن با اهل بیت عصمت و طهارت مرحمت بفرما.
روضۀ حضرت ابوالفضل
آری انسان در مقایسه باید حواسش جمع باشد که دچار اشتباه نشود. من همین مطلب را می خواهم موضوع روضه ام قرار بدهم. اکنون مقایسه را در اصحاب اهل بیت ببینید. کسانی که روز عاشورا در کنار اباعبدالله بودند. یکی از کسانی که این مطلب را می شود در زندگی اش ملاحظه کرد وجود مقدس ابالفضل العباس (علیه السلام) افسر رشید کربلاست. عباس (علیه السلام) به شریعه آمد، دست برد زیر آب،[28] اینجا جای مقایسه است. من تشنه ام، حسین (علیه السلام) هم تشنه است چه کنم؟
«یا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَیْنِ هُونِی» ای نفس، من باشم و حسین نباشد فایده ندارد.
«وَ بَعْدَهُ لا کُنْتَ أنْ تَکُونِی» می خواهم بعد از او زنده نمانی
این است مقایسۀ قشنگ حضرت اباالفضل (علیه السلام). مادرش هم در دروازه مدینه زمانی که بشیر به ایشان گفت: چهار فرزندت به شهادت رسیده است، مقایسۀ صعودی با امام حسین (علیه السلام) کرد.
یَا بشیر اَخبِرنِی عَن اَبِی عَبدِالله الحسین اولادِی وَ من تَحتَ الخَضراء کُلُّهُم فداءُ لِأبِی عبدالله الحسین.
عباس خیلی والاست، اما زمانی که کنار خورشید؛ یعنی حسین قرار می گیرد قمر می شود، قمر به فدای شمس. عباس من و همه برادرانش و هر که زیر این آسمان است به فدای حسین (علیه السلام).[29] این مقایسه را در زندگی این مادر ببینید. معلوم است که این مادر چنین فرزندی تربیت می کند. معلوم است چنین فرزندی محصول شیر و محصول محیط تربیتی اوست.
یا اباالفضل! چرا امام صادق (علیه السلام) جلوی حرمت نایستد و نگوید: «السَّلام علیکَ أیُّهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ ألْمُطِیعُ للهِ و لِرَسُولِهِ». امام معصوم کنار حرم عباس به زیارت خوانی پرداخت.
عمو جان «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحة»[30]؛ وفاداری و تسلیم محض بودنت را شهادت می دهم. شهادت می دهم که هرگز سستی در تو پیدا نشد. شهادت می دهم که همانند شهدای بدر استوار بودی.
حالا این دل ها را روانه کنید به سوی کربلا کنار مضجع شریف حضرت عباس، باب الحوائج. عباس من می دانم این مصیبت بر اباعبدالله سخت بود، آن لحظه ای که خودش را رساند کنار بدن عباس، همۀ عزیزان امام حسین شهید شده بودند، تنها علی اصغر مانده بود. آخرین شهید قبل از سیدالشهداء (علیه السلام) عباس (علیه السلام) است.
امام حسین (علیه السلام) وقتی کنار بدن علی اکبر می آمد، عباس کنار خیمه ها بود. وقتی کنار بدن مسلم بن عوسجه می آمد، عباس کنار خیمه ها بود. امام حسین (علیه السلام) مطمئن بود خیمه هایش محافظت می شود. اما زمانی که کنار بدن عباس آمد دیگر کسی نبود از خیمه ها محافظت کند؛ لذا به تعبیر تاریخ «تَرْفَعُوا بَیْنَهُ و بَیْنَ الْخِیامِ مُتَقَسِّماً»؛ یعنی یک قدم جلو می رفت و بر می گشت خیمه ها را نگاه می کرد، نگاهش را تقسیم کرده بود.
یک نگاه به علقمه یک نگاه به خیمه ها. خیلی هم کنار بدن عباس نماند، همین قدر که صدا زد: برادر! عباس من! کمرم شکست، حسین را بی پشت و پناه گذاشتی،[31] برادرم چشمات را باز کن.
دیده واکن که طبیبت سر بالین آمد دیده واکن که حسین با دل خونین آمد
به تعبیر آن آقا، چهار هزار نفری که فرار کرده بودند، همین که دیدند عباس (علیه السلام) روی زمین قرار گرفت، برگشتند دور تا دور این دو برادر حلقه زدند. هلهله می کردند و اباعبدالله (علیه السلام) گریه می کرد.
«ساعد الله قلبک یا ابا عبدالله، قلبک المهموم»
عباس من!
دیده بر هم منه ای سرو به خون غلتیده
تا نگویند که حسین داغ برادر دیده
به طرف خیمه ها آمد. زینب آمد، سکینه و دیگران آمدند. اباعبدالله (علیه السلام) رفت عمود خیمۀ عباس را کشید؛ یعنی بچه ها دیگر منتظر نمانید این خیمه سالار ندارد.
«اللّهم صَلّ عَلی مُحَمّد وَ آلِ مُحَمَّدٍ بِالْحُسَینِ وَ اَخیهِ الْعَباس یا اَلله یا الله!»
________________________________________
[1].یونس، 57.
[2].بحارالانوار، ج 75، ص 7.
[3].قریش، 4 – 3.
[4].نور، 55.
[5].سجده، 18.
[6].زمر، 9.
[7].قَالَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ رَحْمَةُ اللهِ عَلَیهِ أَوْصَانِی خَلِیلِی رَسُولُ اللهِ ص بِسَبْعِ خِصَالٍ لاَ أَدَعُهُنَّ عَلَی کُلِّ حَالٍ أَوْصَانِی أَنْ أَنْظُرَ إِلَی مَنْ هُوَ دُونِی وَلاَ أَنْظُرَ إِلَی مَنْ هُوَ فَوْقِی وَ أَنْ أُحِبَّ الْفُقَرَاءَ وَ الدُّنُوَّ مِنْهُمْ وَ أَنْ أَقُولَ الْحَقَّ وَ إِنْ کَانَ مُرّاً وَ أَنْ أَصِلَ إِلَی رَحِمِی وَ إِنْ کَانَتْ مُدْبِرَةً وَ أَنْ لاَ أَسْأَالَ النَّاسَ شَیْئاً وَ أَصَانِی أَنْ أَقُولَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ فَإِنَّهَا مِنْ کنوزِ الْجَنَّة (وسائل الشیعه، ج 9، ص 442).
[8].قصص، 79.
[9].قصص، 80.
[10].بحارالانوار، ج 74، ص 174.
[11].توبه، 55.
[12].فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (مدثر، 20 – 19).
[13].المیزان، ج20، ص 100.
[14].مدثر، 13.
[15].همان، 12.
[16].توبه، 55.
[17].پیغمبر و یاران، ج 5، ص 78 و 79.
[18].پیغمبر و یاران، ج 5، ص 78 و 79.
[19].هزار و یک حکایت اخلاقی، محمد حسین محمدی، ص 80.
[20].شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 49.
[21].نساء، 54.
[22].مستدرک الوسائل، ج 7، ص 29؛ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 394.
[23].مستدرک الوسائل، ج12، ص 17؛ بحارالانوار، ج70، ص 272.
[24].مکارم الاخلاق، ص 220.
[25].دعائم الاسلام، ج2، ص 201؛ الفقیه: ج4، ص 19 (حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام
[26].منازل الآخره، ص 83.
[27].کافی، ج8، ص 244.
[28].پرچمدار نینوا، ص 170 و 169؛ ترجمه نفس المهموم، ص 302.
[29].سوگنامه آل محمد، ص 582 و 528.
[30].التهذیب، ج6، ص 65؛ بحارالانوار، ج97، ص 426.
[31].منتهی الآمال، ص 528؛ سوگنامه آل محمد، ص 316