591 - مصونیت از کوردلی (2)
مصونیت از کوردلی (۲)
و لَا [تَبتَلِيَنّي] العَمى عَن سَبيلِك.[۱]
در تبیین این فراز نورانی که در آن درخواست میکنیم: «خدایا! مرا به نابینایی از دیدن راهت، مبتلا مکن!» گفتیم، مراد از نابینایی، نابینایی باطنی و کوردلی است. چه بسا دیدههای ظاهری انسان بینا باشد؛ ولیکن دیده دل او کور باشد.
نکته دوم در این رابطه، پاسخ به این سؤال است که چرا خداوند برخی را به کوری دل مبتلا میسازد؟
پاسخ این است که این کوری در واقع، ضلالت کیفری خداست. خداوند هیچ کس را ابتدائاً گمراه نمیکند؛ بلکه همه افراد را از هدایت همگانی خود برخوردار می نماید ؛ ولی انسانها در برابر این هدایت دو گروهاند، برخی آن را به کار میگیرند، خدا نیز آنها را با هدایت ویژه خود، پاداش میدهد؛ در مقابل، عدهای با تبعیت از هوای نفس، از هدایت همگانی بهره نمیبرند، خدا نیز با فراهم کردن زمینههای گمراهی، آنان را کیفر میدهد. مراد از هدایت و ضلالت الهی که در آیه زیر نیز، هدایت پاداشی و ضلالت کیفری است:
﴿فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ﴾.[۲]
خداوند هر كس را بخواهد گمراه و هر كس را بخواهد هدايت مىكند.
عامل کورباطنی نیز که عامل ضلالت است، در واقع، هوسرانی خود انسان است.
در روایتی از امیر المؤمنین (علیه السّلام) چنین نقل شده است:
الهَوى شَريكُ العَمى.[۳]
هوسرانی، همتای كوردلى است.
همچنین در نهج البلاغة از آن حضرت نقل شده:
مَن عَشِقَ شَيئًا أعشى (أعمى) بَصَرَهُ و أمرَضَ قَلبَهُ، فَهُوَ يَنظُرُ بِعَينٍ غَيرِ صَحيحَةٍ، ويَسمَعُ بِاذُنٍ غَيرِ سَميعَةٍ، قَد خَرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقلَهُ، و أماتَتِ الدُّنيا قَلبَهُ.[۴]
هر كه عاشق چيزى شود، [آن عشق،] چشمش را شبكور (نابينا) و دلش را بيمار مىگرداند. پس با چشم بيمار نگاه مىكند و با گوش كر مىشنود. شهوتها خردش را پاره مىكنند و دنيا دلش را مىميراند.
وقتى انسان، به چيزى علاقه پيدا كرد، ديگر نمىتواند معايب آن را ببيند و زشتىهاى آن را بشنود.
در حدیثی دیگر از آن حضرت میخوانیم:
إنَّكَ إن أطَعْتَ هَواكَ أصَمَّكَ و أعماكَ و أفسَدَ مُنقَلَبَكَ و أرداكَ.[۵]
اگر از هوس خود فرمان برى، تو را كر و كور مىكند و آيندهات را تباه مىسازد و به پستىات مىكشاند.
بنا بر این، هواپرستى و پيروى از خواستههاى ناپسندِ درونى مهمترین عوامل کوردلی است.
[۱] الصحيفة السجّاديّة، دعای ۲۰.
[۲] فاطر/سوره۳۵، آیه۸.
[۳] نهج البلاغة، نامه ۳۱.
[۴] نهج البلاغة، خطبه ۱۰۹.
[۵] غرر الحكم، تمیمی آمدی (۵۵۰ ق)، ح۳۸۰۷.