059 ـ فعظمتم جلاله و اکبرتم شأنه و مجدتم کرمه
فَعَظَّمْتُمْ جَلالَهُ وَ أكْبَرْتُمْ شَأنَهُ وَ مَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ .
پس [ بزرگى و ] شوكتش را عظيم شمُرديد و مقامش را بزرگ دانستيد و بزرگْ منشى اش را ستوديد ...
توضيح واژه ها
عَظَّمَ : عظمت بخشيد ، والا گرداند ، ارج نهاد . [۱]
جَلال : بزرگ بودن ، عظيم بودن ، ارجمند بودن . [۲]
أكبَرَ : بزرگ دانست ، عظيم خواند ، ستود . [۳]
شَأن : اهمّيت ، مقام ، مرتبه ، وجهه ، اعتبار ، منزلت . [۴]
مَجَّدَ : تمجيد كرد ، ستود ، بزرگ دانست ، ستايش كرد . [۵]
كَرَم : بزرگوارى ، بزرگ منشى ، گرامى بودن . [۶]
شرح
اين عبارت ها ، يكى از دقيق ترين عبارات «زيارت جامعه» است . اين سه جمله را نمى توان با ترجمه تحت اللّفظى ، دقيق و كامل ، معنا كرد . در واقع ، زبان و قلم ، از بيان حقيقت معناى اين جملات ، ناتوان است . حاصل معناى آنها ، عبارت است از اين كه : شما خاندان ، به دليل معرفتى كه به خداوند متعال داريد و به سبب سير و سلوكى كه در بندگى خدا داشته ايد ، از اين توان برخورداريد كه شُكوه الهى را به نمايش بگذاريد ، بزرگى خدا را ابراز كنيد و شرف و بزرگوارى او را بيان نماييد .
حرف «فاء» در «فَعَظَّمتُم» ، در ادبيات عرب ، به «فاء تفريع» شهرت دارد و جمله بعد از آن ، نتيجه جملات پيشين است . در واقع ، اين عبارت ، فرع و نتيجه ويژگى هايى است كه از «إصْطَفاكُم بِعِلْمِه» تا «طَهَّركُم تَطْهيرا» گذشت .
جمله «فَعَظَّمْتُم جَلالَهُ» را سه گونه مى توان تفسير كرد :
۱ . شما ، عظمت و شُكوه خداوند را بيان كرده ايد ؛
۲ . شما ، عباداتى را انجام داده ايد كه از تعظيم نسبت به خداوند ذو الجلال ، حكايت مى كند ؛
۳ . شما ، عظمت حق را شناخته ايد .
بدين سان ، زائر اهل بيت عليهم السلام ، پس از آن كه با توصيفاتى مانند: پايه هاى توحيد، جانشينان خدا، گنجينه هاى دانش، ياران دين و ... از آنان ياد كرده است ، خطاب به ايشان مى گويد : شما با توجّه به ويژگى هايتان ، شُكوه و عظمت الهى را يافته ايد و آن را با گفتار ، رفتار و كردار خود ، ابراز كرده ايد . شما ، مقام حق تعالى را دريافته و آن را آشكار كرده ايد و شرافت و بزرگوارى آفريدگار را حسّ كرده ايد و آن را بزرگ داشته و براى ديگران ، بيان كرده ايد. اينها بدان معناست كه اگر اهل بيت عليهم السلام نبودند ، هرگز بزرگى خدا ، آشكار نمى شد.
جهان ، آينه عظمت خدا
جهان ، با همه گستردگى ، آينه عظمت الهى است و درنگ در آنچه خدا آفريده است، به روشنى ، ما را به عظمت حق ، ره نمون مى شود. قرآن ، يكى از نشانه هاى روشن و قاطع خدا را آفرينش آسمان ها و زمين مى داند:
«وَ مِنْ ءَايَـتِهِ خَلْقُ السَّمَـوَ تِ وَ الْأَرْضِ. [۷] و از نشانه هاى او ، آفرينش آسمان ها و زمين است» . جهان شناسان ، با استفاده از ابزارهاى نوين ، گستره آسمان را محاسبه كرده اند و نتيجه مطالعات آنان ، چنين است: چنانچه هواپيمايى ساخته شود كه در هر ثانيه ، پنجاه هزار فرسخ را بپيمايد، پنجاه سال طول مى كشد تا به ستاره جُدَى (نزديك ترين ستاره) برسد و فاصله ما تا ستاره عَيّوق، نود سال با همان سرعت فرضى است. در حالى كه جُدَى و عيّوق در همين منظومه شمسى هستند ، و چنانچه بخواهيم به كهكشان راه شيرى برسيم ، بايد هفتصدهزار سال را با سرعت پنجاه هزار فرسخ در ثانيه ، طى كنيم و براى پيمودن دو سوى كهكشان، دويست هزار سال ، زمان لازم است. بنا بر اين ، حركت ما از زمين به آن سوى كهكشان راه شيرى، نهصد هزار سال با سرعت پنجاه هزار فرسخ در ثانيه ، به طول خواهد انجاميد !
اين ، تنها گزارش گوشه اى از جهان پهناور ماست. دنياى گياهان، حيوانات، آب ها، سنگ ها و ... نيز دنياهاى شگفتى است كه راز و رمزهاى فراوانى دارد و پژوهشگران هر رشته ، با اشتياق ويژه اى از آن سخن مى گويند ؛ امّا عظمت دنيا، چنان است كه هر انديشمندى نمى تواند در همه رشته ها ، سرآمد باشد و تنها از زاويه ديد خود به جهان مى نگرد. در اين ميان ، بيشتر عالمان، دنيا را مظهر حق مى دانند ؛ ولى نمى توانند آن گونه كه بايد ، مُظهِر آن باشند و جلوه هاى جلال الهى را آشكار كنند. امامان معصوم عليهم السلام ، مَظهر و مُظهِر حقّ اند.
جهان از منظر اهل بيت عليهم السلام
اهل بيت عليهم السلام ، عظمت جهان را دريافته اند و با زبان تمثيل و تشبيه، آن را بيان كرده اند. پيامبر صلى الله عليه و آله ، در تشبيه زيبايى، بزرگى كهكشان را در برابر عظمت كرسى، مانند حلقه انگشترى كه در بيابانْ رها شده است، مى داند و بر پايه روايتى مى فرمايد:
مَا السَّماواتُ السَّبعُ فِى الكُرْسىِّ إلّا كَحَلْقَةٍ مُلقاةٍ فِى أرضِ فَلاةٍ. [۸] هفت آسمان ، در برابر [ عظمت ] كرسى ، همچون حلقه اى است كه در بيابانى افتاده است . اگر چه حقيقت كرسى براى ما آشكار نيست ، امّا عظمت آن تا حدّى روشن است. امام صادق عليه السلام ، بر پايه روايتى ، در گفتارى تمثيلى ، عرش الهى را توصيف كرده و فرموده است :
فرشته اى مى خواست عرش خدا را اندازه گيرى كند . خدا ، قدرت او را دو برابر كرد و او بيست هزار سال ، راه پيمود ، امّا به يكى از كنگره هاى عرش هم نرسيد. خداوند ، قدرتش را افزون كرد و با توانايى جديد خود، سى هزار سال را طى كرد ، ولى به كنگره يكى از پايه هاى عرش هم نرسيد. آن گاه ، بدو وحى شد: «اگر تا قيامت هم پرواز كنى ، به ساق عرش نيز نخواهى رسيد» . فرشته ، در اين لحظه گفت: «سُبحانَ رَبِّىَ الأعلى ! ». [۹]
بارى ! فرشته ، وجود مجرّدى است كه سرعت او ، فراتر از سرعت نور است و اين بيان، تشبيه و تمثيلى است كه انديشه بشر ، از دريافت آن ، ناتوان است ؛ ولى او كه برترى حق را در مى يابد، ناخودآگاه ، برترى او را مى ستايد و مى گويد: «سُبحان ربّى الأعلى !» ، و ما اگر چه اين ذكر را بارها تكرار مى كنيم ؛ امّا علوّ حق را در نيافته ايم.
عظمت خدا از نگاه امام على عليه السلام
اهل بيت عليهم السلام ، بزرگىِ جهان آفرينش را در يافته اند . لذا خالق آن را بزرگ مى بينند و همه چيز را در برابر او ، خُرد و ناچيز مى دانند. امام على عليه السلام ، بزرگى خدا را مى ديد و خُردى غيرِ او را مى يافت و بر پايه گزارشى ، چنين به تسبيح حق مى پرداخت:
سُبْحَانَكَ ! مَا أعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِكَ! وَ مَا أصْغَرَ كُلَّ عَظِيمَةٍ فِي جَنْبِ قُدْرَتِكَ! وَ مَا أهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَكُوتِكَ ! وَ مَا أحْقَرَ ذلِكَ فِيما غَابَ عَنّا مِنْ سُلْطانِكَ ! وَ مَا أسْبَغَ نِعَمَكَ فِي الدُّنيَا ! وَ مَا أصْغَرَهَا فِي نِعَمِ الآخِرَةِ ! [۱۰] پاكا كه تويى ! چه بزرگ است آنچه كه از خلقت تو مى بينيم ! و چه خُرد است هر بزرگى ، در كنار قدرت تو! و چه باعظمت است آنچه از ملكوت تو مى بينيم ! و چه ناچيز است آن در برابر آنچه از سلطنت تو بر ما نهان است! و چه فراگير است نعمت هاى تو در اين جهان ! و چه اندك است در كنار نعمت هاى آن جهان ! آرى ! با ابزارهاى علمى، شايد بتوان عظمت اين جهان را يافت ؛ امّا هرگز نمى توان حقيقتِ آن را دريافت. معرفت شهودى امام است كه حقيقتِ اين جهان را مى يابد و بدين سان ، به عظمت ملكوت ، پى مى بَرد. قدرتِ آشكار الهى را مى بيند و از طريق آن ، سلطنت پنهانى خدا را درك مى كند و از وجود نعمت هاى اين جهانى، شوق نعمت هاى پايدارِ جهانِ آخرت ، در وجودش متبلور مى شود. به راستى اگر امام نبود ، چه كسى ياراى شناخت خدا را داشت؟ و كدامين انسان ، مى توانست شيرينىِ معرفت حق را به حق شناسان بچشانَد؟ در روايتى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود:
يا علي! مَا عَرَفَ اللّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ غَيرِي وَ غَيرُكَ . [۱۱] اى على ! خدا را آن گونه كه شايسته است ، هيچ كس ، جز من و تو نشناخت .
پيامبر صلى الله عليه و آله ، در ادامه همين روايت ، به على عليه السلام فرموده است : «تو را هم جز من و خدا ، هيچ كس نشناخته است» .
بنا بر اين ، خداشناسى، پيامبرشناسى و امام شناسى، معرفت شهودى مى خواهد و چنين شناختى ، فراتر از شناختِ عقلى و علمى است.
نقش «توفيق» در معرفت شهودى
معرفت شهودى و دريافت حقايق هستى ، آن گونه كه هست، نيازمند توفيق الهى است، و اين توفيق ، براى كسانى ميسّر مى شود كه در اين راه ، دشوارى ها را تحمّل كنند و باطن خويش را از آلودگى ها ، پاك سازند و از او ، مدد جويند.
روايت شده كه امير مؤمنان على عليه السلام ، به يارِ نيكوى خويش ، نوف بِكالى ، دعايى را آموخت تا بتواند دنيا را از نگاه اولياى خدا ببيند. در اين دعا مى خوانيم:
أسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي ظَهَرْتَ بِهِ لِخَاصَّةِ أولِيائِكَ ، فَوَحَّدوكَ وَ عَرَفوكَ ، فَعَبَدوكَ بِحَقِيقَتِكَ أن تُعَرِّفَنِي نَفسَكَ لِأقِرَّ لَكَ بِرُبوبِيَّتِكَ عَلى حَقِيقَةِ الإيمانِ بِكَ ، وَ لا تَجعَلَني يا إلهي ! مِمَّن يَعبُدُ الإسمَ دُونَ المَعنى ، وَ ألحِظْنِي بِلَحظَةٍ مِنْ لَحَظاتِكَ تُنَوِّرُ بِها قَلْبِي بِمَعْرِفَتِكَ خَاصَّةً وَ مَعرِفَةِ أولِيائِكَ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ . [۱۲] [خدايا ! ] به آن نامى كه با آن بر دوستان ويژه ات آشكار شدى و در نتيجه ، به يگانگى تو پى بردند و تو را شناختند و سپس ، تو را چنان كه سِزَد ، پرستش كردند ، از تو مى خواهم كه خودت را به من بشناسانى تا به ربوبيّت تو ، از روى ايمانى حقيقى ، اعتراف كنم . الهى ! مرا از آنانى قرار مده كه نام بى معنا را مى پرستند . گوشه چشمى به من كن تا بدان سبب ، دلم را به شناخت خودت و شناخت دوستانت ، روشن گردانى . همانا تو بر هر كارى ، توانايى .
اين دعا ، بيانگر مهم ترين درخواست انسانِ موحّد از خداست. آنان كه خدا را به يكتايى باور دارند ، از او مى خواهند كه براى ايشان نيز مانند دوستان ويژه اش، جلوه كند و به مرتبه اى دست يازند كه حقيقت ايمان ، در جانشان بنشيند و با همه وجود ، به پروردگارى او اعتراف كنند و تنها به پرستش لفظى نپردازند ؛ بلكه معناى واقعى مفاهيمى مانند «اللّه أكبر» ، «الحمد للّه » و «سبحان اللّه » را با جان خويش دريابند. در اين مرتبه است كه انسان ، مى تواند جلال خدا را بزرگ بدارد و منزلت حق را در يابد و بزرگوارى او را بستايد.
يكى از حكمت هاى عبادت ، آشنايى شهودى با خداوند است و چنانچه امور عبادى ، آن چنان كه خدا مى خواهد ، به جاى آورده شود ، توفيقات فراوانى در پى خواهد داشت .
بنا بر اين ، اگر امير مؤمنان على عليه السلام فرموده: «ما للّهِِ آيَةٌ أكبَرُ مِنّي ؛ [۱۳] هيچ نشانه اى بزرگ تر از من ، براى خدا نيست» ؛ يعنى امام عليه السلام به معرفتى رسيده است كه مى تواند بيانگر، نمايشگر، مُظهِر و مَظهر عظمت، شرافت و كرامت حضرت حق باشد و هر امامى ، در دوران امامتش ، بزرگ ترين نشانه خداوند است .
[۱] «عَظَّمَ الأمر : كَبَّره» (لسان العرب ، ج ۱۲ ، ص ۴۱۰) .
[۲] «جَلال اللّه : عظمته» (لسان العرب ، ج ۱۱ ، ص ۱۱۶) .
[۳] «أكبرتُ الشى ء أى استعظمته» (لسان العرب ، ج ۵ ، ص ۱۲۶) .
[۴] «الشأن : الخطبُ و الأمرُ و الحال» (لسان العرب ، ج ۱۳ ، ص ۲۳۰) .
[۵] «أمجده و مَجَّدَه كلاهما : عَظَّمَهُ وأثنى عليه» (لسان العرب ، ج ۳ ، ص ۳۹۵) .
[۶] «الكَرَم : شرف الرَّجل» (العين ، ج ۵ ، ص ۳۶۸) .
[۷] سوره روم ، آيه ۲۲ .
[۸] الخصال ، ص ۵۲۴ ، ح ۱۳ .
[۹] ر . ك : بحار الأنوار ، ج ۵۸ ، ص ۳۴ ، ح ۵۴ .
[۱۰] نهج البلاغة ، خطبه ۱۰۹.
[۱۱] المناقب ، ابن شهرآشوب ، ج ۳ ، ص ۲۶۷ ؛ بحار الأنوار ، ج ۳۹ ، ص ۸۴ .
[۱۲] بحار الأنوار ، ج ۹۴ ، ص ۹۶؛ دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج ۹ ، ص ۲۸۵ .
[۱۳] بصائر الدرجات ، ص ۷۷ ، ح ۳ .