457 - مذمّت مخاصمه
و لِساناً عَلى مَن خاصَمَني.[۱]
در این فراز از دعای نورانی مکارم الاخلاق از خداوند میخواهیم که: پروردگارا! در مقابل کسی که با من مخاصمه میکند، زبانی گویا عطا کن.
مخاصمه به معنای منازعه و ستیزهجویی است.[۲] اگر در گفتگوی میان دو نفر، هر یک برای اثبات مدعای خود ستیزهجویی و پرخاش کند، میان آنها خصومت شکل میگیرد و به این گفتگوی آنها مخاصمه گفته میشود، زیرا در حقیقت، آنها مجلس بحث و گفتگو را به میدان خصومت و دشمنی تبدیل کردهاند. مجادله و مُمارات نیز از مفاهیم مترادف مخاصمه است.
این عمل در روایات اهل بیت به شدت مورد مذمّت قرار گرفته است، در حالی که در این دعا طبق رهنمود سید الساجدین (علیه السّلام) ما از خدا زبانی میخواهیم که بتوانیم پاسخ مخاصمهکننده را بدهیم. قبل از بیان حلّ این تنافی ظاهری به نکاتی در باره خصومت و ممارات اشاره میکنیم.
نکته اول این است که اصولاً مخاصمه و ستیزهجویی در گفتگو مذموم و نکوهیده است. در روایتی از امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمده است:
المُخاصَمَةُ تُبْدي سَفَهَ الرّجُلِ و لا تَزيدُ في حَقِّهِ.[۳]
مشاجره و ستیزهجویی در گفتگو نادانى انسان را آشكار مىكند و چيزى به [مطلبِ] حقّ او نمىافزايد.
اگر انسان مطلب حقی داشته باشد و بخواهد آن را با مخاصمه و ستیزهجویی اثبات کند، نه تنها چیزی به حقانیت او اضافه نمیشود؛ بلکه سبب میشود سفاهت او نمایان شود، چون شخص عاقل بدون مجادله در گفتگو، حرف منطقی را بیان میکند که اگر طرف مقابل حرف او را قبول کند که هیچ، وگرنه گفتگو را ادامه نمیدهد.
در روایت دیگری نیز از امام باقر (علیه السّلام) آمده است:
إيّاكَ و الخُصوماتِ، فإنَّها تُورِثُ الشَّكَّ، و تُحْبِطُ العَمَلَ، و تُرْدي صاحِبَها، و عسى أنْ يَتَكلّمَ الرّجُلُ بالشَّيءِ لا يُغْفَرُ لَهُ.[۴]
از ستیزهجوییها در گفتگو بپرهيزيد كه شكّ و ترديد به بار مىآورند و عمل را بى اجر مىكنند و ستیزهجو را نابود مىگردانند و بسا كه انسان [در هنگام مجادله كردن] سخنى نابخشودنى به زبان آورد.
مخاصمه در مسائل دینی و اعتقادی نه تنها نتیجهای ندارد؛ بلکه چه بسا موجب شک و تردید در عقاید خود یا دیگران شود. از طرفی معمولا انسان در مشاجرات و مجادلات عصبانی میشود و در این حالت ممکن است سخن گناهی بگوید که قابل بخشش نباشد.
خداوند همه ما را از این گونه گفتگوها مصون فرماید.
[۱]الصحيفة السجّاديّة: الدعاء ۲۰.
[۲]مفردات ألفاظ القرآن، راغب اصفهانی، ص۲۸۴.
[۳]غرر الحكم، تمیمی آمدی، ح۱۵۵۱.
[۴]الأمالي للصدوق، ص۵۰۳، ح۶۸۹.