1
بسم الله الرحمن الرحيم
الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَبَارئ الخلائِقِ اَجمعينَ وَالصَّلاةُ والسَّلامُ عَليعبدالله وَ رَسُولِهِ وَ حبِيبِهِ و صَفِيِّهِ سَيّدنا و نبينا و مولانا اَبي القاسم محمدّ7و علي آله الطّيبين الطّاهرينَ المعصومين و لعنةُ الله علي اعدائهم اجمعين.
تولد شخصی و شخصیتی امام حسین علیه السلام
در سنوات گذشته معمول ما اين بود که راجع به قيام و حرکت امام حسين علیه السلام که دارای ابعاد گوناگون بود، بحث میکرديم و اين معنا را عرض کردم که امام حسين يک تولد شخصی دارد و يک تولد شخصيتي دارد که هر دوی آنها در سوم شعبان است؛ يکی سَنه چهار بعد از هجرت بنا بر مشهور و يکی در سَنه شصت از هجرت است. امام حسين علیه السلام اين حرکتي را که کرد اين حرکت اينطور نبود که بیهدف باشد؛ هدفمند بود و اهدافش را هم حضرت در سخنانش در طول اين حرکت بيان فرمودند؛
قیام برای اصلاحِ امت، نه اصلاحِ دین!
در يک جمله ای که من شنیدهام ـ که إن شاءالله اشتباه کردهاند ـ که میگویند حسين(عليه السلام) قيامش برای اصلاح دين جدش بود. ـ نعوذ بالله ـ این را یک کسی برای من نقل کرد، گفت در نوشتهها هست[1].کسی که این حرف را زده است باید استغفار کند. البته من خودم نديدهام، برای من نقل کردند. من آن جملهای را که در تاريخ نوشتهاند که خود حضرت در وصيتنامهاش به برادرش محمد بن حنفيه در مدينه هنگام حرکت به سوی مکه مينويسد، اين جمله را میخوانم تا ببينيد چه اشتباهی میکنند؛ میگويدهَذَامَاأَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّهبحارالانوار/علامه مجلسی/44/329)» اين جملات را خيلی شما شنيدهايد:وَأَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَابَطِراً وَ لَامُفْسِداً وَ لَاظَالِماً (بحارالانوار/علامه مجلسی/44/329)»؛ من بیرون نيامدم به قصد فساد و تکبر و داعيه سلطنت و امثال اين حرفها؛إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي (ص) أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِجَدِّي وَ أَبِی(بحارالانوار/علامه مجلسی /44/329) ». بله، امام حسين برای اصلاح قیام کرد، اما نه اصلاح دين جدش! میگويدلِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي(بحارالانوار/علامه مجلسی/44/329)» نه «فی دين جدّی»! یعنی هدفش را متمرکز میکند روی اينکه جامعه مسلمين را میخواهم اصلاح کنم، نه دين اسلام را. من اين را بگويم؛ چون من اخیراً این را شنیدم، گفتم این را عرض کنم که نخیر، یک چنین چیزی نیست.
هدفمندی قیام امام حسین علیه السلام
هدفمند بود حسين علیه السلام در اين حرکت؛ و هدفش را هم بعدش میفرماید کهأُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ(بحارالانوار/علامه مجلسی/44/329). که اينها همه شاخههايي است برای اصلاح مسلمين و جامعه مسلمین؛ حتی دارد وقتی که حضرت وارد مکه هم که میشود اين آيه شريفه را ايشان تلاوت میکند:وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَني سَواءَ السَّبيل(القصص/22) میفهمی یعنی چی؟ همان آيهای که مربوط به حضرت موسی است که از مصر آمد رفت وارد مدين شد؛ يعنی متوجه شد، رفت به سمت شهر مدين گفت: اميد است که پروردگار من هدايت کند مرا به راه راست که مرا به مقصودم برساند. يعنی من هدفمندم. همانجور که حضرت موسی هدفمند بود در حرکت، من هم هدفمندم و مقصد دارم. حسين علیه السلام يک شورشی نبود حسين علیه السلام يک فراری نبود؛ این غیر از آن است. هدفمند بود در حرکتش.
غیرت دینی؛ منشأ قیام حسینی
اما يک مطلبی را که میخواهم إن شاءالله اگر خدا توفیق عنایت کند این شبها من مطرح کنم اين است که ريشه اين هدفگيرياش چه بود؟ که ما اين را هم از گفتار حسين علیه السلام هم از کردار حسين علیه السلام به دست میآوريم و او این بود که حسين علیه السلام میخواست کوشش کند برای حفاظت دين جدش؛ اين چیزی است که از نظر ظاهر خيلی روشن هم هست. (کوششِ در حفاظت از دين)؛ حالا من به شما عرض میکنم که اين خودش يک عنوان است؛ اصلاً خود این یک تیتر است که در اصطلاحات مباحث اخلاقی داریم، در مباحث عرفانی هم داریم؛ منشأ اينکه حرکت کرد حسين علیه السلام و قيام کرد و اين هدفگيری را کرد همين بود؛ میخواست حفاظت کند از دين؛
ما هم در مباحث اخلاقی اين عنوان را داريم، هم در مباحث معرفتی يعنی سير و سلوکی؛ در مباحث اخلاقی يک بحثی مطرح میکنند به نام «غيرت»؛ در مباحث معرفتی در منازل سلوک الی الله تعالی، در آنجا هم باز همين را مطرح ميکنند: «منزلِ غيرت». هم در اخلاق هست، هم در عرفان هست؛ البته تفاوتهایی بین اینها هست. حسين علیه السلام هر دو را، به موازات هم طی میکرد و میرفت. يعنی منشأ اين حرکت، هم غيرت به معنای اصطلاح اخلاقی بود، هم غيرت به معنای اصطلاح عرفانی بود؛ هر دو تا بود.
مراد از «غیرت» در مباحث اخلاقی
من اول بروم سراغ مباحث اخلاقی؛ در باب مباحث اخلاقی غيرت را که معنا میکنند میگويند سعی و کوشش در حفاظت از چيزی که بايد از او حفاظت شود. اگر کسی سعی کرد، کوشش کرد در حفظ چيزی که بايد از او حفاظت شود، ميگويند او غيرتمند است و غيور است. گاهی هم وقتی میخواهند به اصطلاح رابطهاش را با صفات انسان مطرح کنند میگويند غیرت از نتايج شجاعت است. يعنی اگر انسان آن چيزی را که شرعاً و عقلاً بر او لازم است که او را حفظ کند، در حفظ او زبونی به خرج ندهد به او میگویند این غيرتمند است.
غیرت موسوی و حسینی
من حالا يک نکتهای را عرض کنم خيلی اين ظريف است؛ در تاریخ هست که امام حسين علیه السلام وقتی از مدينه خارج میشود يک آيه را میخواند؛ وقتی وارد مکه میشود يک آيه دیگر را میخواند؛ من دقت کردم، ديدم هر دو آيه مربوط به حضرت موسی است و هر دو هم مربوط به حرکت حضرت موسی است. وقتی از مصر میآيد بيرون،فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ(القصص/21)». وقتی میرسد مدین، آنجا این آیه است:وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَني سَواءَ السَّبيل(القصص/22)». حسین علیه السلام وقتی وارد مکه میشود این آیه را میخواند. عرض کردم دقت بايد کرد؛ خيلی ظرافت به خرج میدهد.
در بين انبيا شما نگاه کنيد، آن پيغمبری که از نظر بروز و ظهور صفتش که خيلی صفت بارزی داشت و به تعبير ما خيلی در چشم بود،ـ و الّا همه انبیاء این صفت را دارند ـ غيرتمندی حضرت موسی بود. یعنی حضرت موسی غيرتمندياش در چشم بود. ديدهايد که چه برخوردهايي که میکند؛ حتی میگويند خيلی حضرت موسی تند بود ـ نعوذ بالله ـ اینهايي که يک مقداری پياده هستند میگويند حضرت موسی خيلی تند بود در بين پيغمبرها؛ من اينها را میگويم برای اينکه خوب جا بيندازم مطلب را بفهميد. تند نبود؛ آدم باغيرتی بود؛ بیغيرت نبود. بر او واجب بود و لازم بود که کوشش کند در حفاظت از چيزی که حفاظتش لازم بود. و آن این مسئله بود که شرک را از جامعه دور کند و اصلاح کند جامعه را.
حسين علیه السلام تند نيست؛ خیال نکنید. او هم راه افتاد، اين هم راه افتاد. هر دوتا راه افتادند؛ منشأ راه افتادن حضرت موسی و امام حسین علیه السلام چه بود؟ غيرت اين دو بود. منشأ حرکتشان این بود که بي تفاوت نبودند. بنشينند تماشاگر باشند نسبت به جامعه!؟ اصلاً و ابداً!لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّی(بحارالانوار/علامه مجلسی/44/329)» برای اين راه افتادم من. فراری؟! اصلاً و ابداً ! اتفاقاً عکسش است.
خروج شجاعانه امام حسین علیه السلام از مدینه به سوی مکه
من وقتی تاريخ را نگاه میکنم، نگاه کنيد اتفاقاً اينها از همان نتایج شجاعت است که میگويند. من يک مقايسه بکنم؛ وقتی معاويه مُرد يزيد نامه نوشت به وليد که آنجا حاکم مدینه بود. هم راجع به امام حسين نوشته بود هم راجع به عبدالله بن زبير که بیعت بگیرد از اینها. خوب، آن قضایا که من در گذشته گفتهام و تکرار نمیکنم. عبدالله بن زبير صفکشی کرد، بيعت نکرد با يزيد؛ او هم از مدينه رفت؛ ببينيد او و برادرانش چه جوری میروند. برادرانش گفتند بیا به تعبير خودشان به اصطلاح عربها از طريق اعظم یا شاهراه برويم. گفت نه؛ به بیراهه زد و رفت از ترسش که نکند بگيرندش! فرق را ببینید؛ هر دوتا از مدينه بيرون آمدند برای اينکه بيعت با يزيد نکنند؛ هم عبدالله بن زبير، هم حسين بن علی علیه السلام. او از ترسش زد به بیراهه و به برادرش گفت شما از آن راه اعظم برويد بعد که آمدند شما را دیدند، من را نمیبینند... بعد هم فرستادند دنبالش، نتوانستند بگيرندش؛ چون از بیراهه زده بود رفته بود.
از آن طرف امام حسين راه میافتد، ببین با چه وضعی راه میافتد. بيش از هشتاد نفر همراهش هستند؛ از بیبیها بودند، کنيزها بودند، غلامانش بودند؛ چون آن موقع بحث اصحاب مطرح نبود. حدود شايد مثلاً سی نفر که هشت تایشان از کنيزها بودند، به اصطلاح از خدمتکاران زن بودند و بيست و دو سه نفرشان هم از همين بیبیها بودند، خواهرانش بودند، همسرانش بودند. حدود ده نفر هم از غلامهايش بودند که هشت نفرشان هم شهید شدند و دوتایشان ماندند. از بنی هاشم، برادرانش و برادرزادههایش اینها هم بودند؛ حدود چهل نفر هم اینها بودند. مجموعاً بيش از هشتاد نفر با او بودند. از کجا رفتند؟ از همان طريق اعظم. آمدند به حضرت عرض کردند آقا حالا که شما میخواهيد برويد، از اين راه نرويد، بياييد مثل همان عبدالله بن زبیر شما هم به بیراهه بزنيد و بروید؛ اینجا میآیند دسترسی به شما پیدا میکنند. جواب حضرت چیست؟ میگويد به خدا قسم ـ قسم می خوردـ من از همين راه میروم. در مقابل قضا و قدر الهی و حکم او و آنچه برايم مقدر کرده است تسليم هستم. از همان راه حرکت کرد و رفت. من يک وقتی اين را نقل کردم که من در تاريخ ديدهام حدود دويست و پنجاه ناقه همراهش بود يا اسب که اثاث و بارهایشان را حمل میکردند. ببينيد چه قافلهای میشود!
میآيیم سراغ مسائل اخلاقی میبینیم آن مسئله غيرتمندی حسين علیه السلام است که هدفگيری کرده است؛ منشأش این است که هدفگيري کرده است حفاظت از دين را، هر چه میخواهد پیش بیاید، بیاید. به تعبير ما «مردانه» آمده است. حالا يک وقت اشتباه نکنيد ما میگوييم مردانه.
مراد از «غیرت» در مباحث عرفانی
در بُعد معرفتیاش که ما میرویم در منازل سلوک آنجا هم غيرت را مطرح میکنند. آنجا سه درجه درست میکنند: غیرت زائده و مرید و بعد هم عارف؛ درجه سوم از غيرت که آنجا مطرح است، نسبت به خدا و محبوبش است. حسین علیه السلام غيرتمندياش نسبت به خدا بود. هم غيرتمند بود نسبت به دين خدا، هم غيرتمند بود نسبت به خود خدا؛ حسين علیه السلام فراری باشد؟! برو دنبال کارت! با کمال شجاعت حرکت کرد از مدينه آمد رفت به سمت مکه. هيچ جا از او ـ نعوذ بالله ـ زبونی نمیبينید. منشأش هم همين است که من عرض کردم. لذا هيچ جا سر فرو نیاورد.
من در اول بحثم که وارد شدم در بحث حسین علیه السلام عرض کردم اين حرکت هم جنبههای نفیی داشت هم جنبههای نهیی؛ هر دو تا بود. و منشأش هم همين بود؛ غيرت نسبت به دين داشت امام حسين علیه السلام. میگفت هر طور هست من این را باید حفاظتش بکنم. این بر من واجب است. حالا میرسيم ما که هر کسی در حدّ خودش، در حیطه نفوذ خودش بر او واجب است که این را حفظش بکند، شرعاً و عقلاً. حالا عرض میکنم من میرسم در باب غيرت، غيرت نسبت به دين داريم، غيرت نسبت به ناموس داريم، غيرت نسبت به اولاد داريم، غيرت نسبت به مال داريم. اگر رسيدم اینها را میگوييم و همه جایش را میآورم تطبیقش میکنم با حسين علیه السلام که چه جور او حرکت کرد.
مراد از اصطلاح «مردانه»
حالا آنکه راجع به «مردانه» گفتم يادم نرود، اين را به شما عرض کنم اين به اصطلاح، از اصطلاحات ما است که به کار میگیريم و میگوییم. مراد از مردانه، «شجاعانه» است. مذکر و مؤنث ندارد. علی علیه السلام اواخر عمرش که بود يک خطبه خواند که در نهج البلاغه هست؛ آنجا وقتی که دلش به درد میآید از دست اصحابش میگويد:يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَال(نهج البلاغه/سید رضی علیه السلام/خطبه 27). فهميديد؟! به آنها اين جوری خطاب میکند. شما شبيه مَردید؛ مَرد نيستيد شما. پس مسئله چيز ديگري است و بحثِ مذکر و مؤنث نيست.
تطبیق بحث با قیام امام حسین علیه السلام
در باب مسئله حسين علیه السلام و اصحاب حسين و ياران حسين علیه السلام مبدأ همين دو تا بود. آنها فرقشان با حسين اين بود که در بُعد معرفتی محبوبِ حسين، الله تعالی به آن معنا بود؛ ولی اينجا محبوبِ آنها حسين علیه السلام بود که ولیّ الله بود. اينها ظرافتهايي است که من دارم میگويم. در بُعد معرفتی و منازل سلوک که بروی اینجوری پیاده میشود اینجا. اما از نظر اخلاقی يکی بود؛ حفظ دين خدا بود. این بود. آن وقت بايد بگوييم مقابله بود بين دو دسته، که يک دسته اينها افرادی بودند به معنای واقعی کلمه در بُعد اخلاقی و عرفانی غيرتمند بودند و درست آن طرفش نقطه مقابل آنها بودند؛ یعنی مردانی در مقابل نامردانی قرار گرفتند.
بی غیرتی کوفیان
مسلم بن عقیل نامه مینویسد به حسین علیه السلام که در مکه بود؛ در نامهاش مینویسد «و إن جميع أهل الكوفة معك و قد بايعني منهم ثمانية عشر ألفا(مثیرالاحزان/ابن نما حلی/32)»؛ با من هجده هزار نفر از اهل کوفه بیعت کردهاند، بیا. از این طرف خوب دقت کنید که اینها را وقتی عبیدالله آمد و تهدید کرد، هنگام نماز، شب در مسجد کوفه، نماز مغرب و عشاء، میایستد به نماز عدهای بودند؛ نماز تمام میشود، سی نفر؛ وقتی از شبستان وارد صحن مسجد میشود میآید دمِ در ده نفر بودند؛ از درِ مسجد کوفه میآید بیرون در کوچه نگاه میکند، میبیند یک نفر هم نیست. با غیرت و بیغیرت را حالا میفهمی یعنی چی؟ خوب بفهم! یک نفر هم نمانده بود.
پیرزنی به نام طوعه؛ تنها مَرد غیرتمند کوفه!
مسلم هم که مال کوفه نیست؛ بچه مدینه است؛ اینجا که کسی را ندارد. این طرف، آن طرف در کوچهها میگشت تا میرسد به یک مرد با غیرت! یه یک مرد برخورد میکند اینجا در کوفه! میآید میبیند پیرزنی درِ خانه نشسته تسبیح دستش است دارد ذکر میگوید. رو میکند به او میگوید یا أمة الله، من تشنهام؛ آب داری یک کمی آب به من بدهی؟ در کوفه یک مرد با غیرت بوده، او هم طوعه بوده است. رفت ظرف آب را آورد داد به او. در تاریخ دارد مسلم آبش را خورد، نشست روی زمین، آب را خورد و ظرف را برگرداند؛ نشست وسط خاکها در کوچه. طوعه برگشت دمِ در، دید این نشسته است. رو کرد به او گفت یا عبدالله، ای بنده خدا، بلند شو برو، اینجا ننشین؛ مسلم هیچ جوابی نداد؛ بار دوم گفت یا عبدالله، قُم، بلند شو، بلند شو برو؛ باز هیچ جوابی نداد؛ بار سوم به او گفت بلند شو برو سراغ خانه و خانوادهات؛ برای من خوب نیست اینجا بنشینی درِ خانه من؛ مسلم جواب داد «ما لي في هذا المصر أهل و لا عشيرة (بحار الانوار/علامهمجلسی/44/350). رو کرد به او گفت من در این شهر نه خانه دارم و نه خانوادهای دارم، من غریبم. طوعه او را نمیشناخت؛ رو کرد به او گفت تو کی هستی؟ گفت من مسلم بن عقیل هستم. تا گفت من مسلمم، این پیرزن آنقدر خوشحال شد...؛ مسلم گفت اجازه میدهی من یک امشب را بیایم خانه تو و مهمان تو باشم؟ فردا میروم. چه استقبالی کرد طوعه از مسلم! چه استقبالی کرد! چه جور پذیرایی میکرد؛ مثل پروانه دور مسلم میگشت تا صبح.
حمله کوفیان بیغیرت به مسلم
نگاه کنید آقا، دو دسته بودند اینها، درست دو دسته بودند که در مقابل هم بودند. اما صبح شد؛ آمدند خانه طوعه را محاصره کردند و حالا دیگر میدانید. مسلم هدفمند است. وقتی از خانه بیرون آمد مواجه شد با آنها، به این زن دعا کرد و از او تشکر کرد. خوب، مسلم را محاصره کردند؛ شنیدهاید دیگر، هر کس به هر وجهی که توانست به مسلم حمله کرد؛ همینهایی که دعوت کرده بودند؛ همین نامردها به مسلم حمله کردند. مینویسند از بالای بام سنگ به سر مسلم میزدند. تنها بحث این نبود که بیایند با شمشیر بجنگند با او؛ دیدند نمیتوانند.
دارد عبیدالله خبر داد به محمدبناشعث گفت چه شده است که تو نمیتوانی یک نفر را بگیری و دستگیرش کنی؟ محمد بن اشعث گفت تو خیال کردی من را فرستادهای یک نفر از کسبه کوفه را بگیرم!؟ بقالی از بقالان!؟ اینها شیرمردانی هستند؛ مگر میشود به اینها به زودی دست پیدا کرد؟ پیغام داد گفت به او امان بده. امان داد، مسلم را دستگیر کردند.
راز گریه مُسلم
اینجا من فقط یک جمله میگویم؛ دید محمد بن اشعث که دارد مسلم گریه میکند. این خبیث خیال کرد از زبونی مسلم است و مسلم دارد اظهار عجز میکند؛ آمد او را سرزنش کند؛ گفت شما که آمدید برای یک چنین امری قیام کردهاید، یعنی میخواهید حکومت را بگیرید، دیگر این گریه کردن مناسب شما نیست. خواست سرزنشش کند. میدانی مسلم چه جواب داد؟ گفت:وَاللهِ اِنِّي ما لِنَفسِي بَکَيتُ (بحارالانوار/علامهمجلسی/44/353)؛ برو دنبال کارِت نامرد؛ من مَردم؛ من برای خودم گریهنمیکنم؛ «وَلکِنِّي اَبکِي لِاَهلِي المُقبِلِينَ اِلَيَّ اَبکِي لِلحُسَينِ وَ آلِ الحُسَينِ (بحارالانوار/علامه مجلسی/44/353). من برای حسین گریه میکنم که دست یک مشت زن و بچه را گرفته دارد میآید...
[1]مقصود از این سخن این نیست که خود دین نیاز به اصلاح دارد مقصود این است که چون در دین انحراف بوجود آمده است این انحرافات نیاز به اصلاح دارد