اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين.
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین علیه السلام بود که عرض کردم که قیام و حرکت حضرت امام حسین علیه السلام هدفمند بود و این حرکت و قیام صحیفه ای بود از درس های معرفتی، اخلاقی و فضیلت انسانی، دنیوی، اخروی، فردی، اجتماعی برای ابناء بشر. و منشأ آن عبارت از آن غیرت نسبت به حفظ دین بود؛ و لذا عرض کردم امام حسین علیه السلام مصلحِ غیوری بود و برای اصلاح امّت و حفظ دین اسلام این حرکت و قیام را انجام داد. و اینکه اصل غیرت عبارت از آن حالت روحی است که انسان سعی و کوشش کند در حفظ آن چیزی که شرعاً و عقلاً بر او لازم است؛ و بالاتر از دین در سطح عمومی و جامعه نه شخصی، بالاتر از آن ما چیزی نداریم و در آن مقطع زمانی هم منحصر بود به امام حسین علیه السلام، جلسه گذشته این را عرض کردم و روایات بسیاری را خواندم.
خیلی روایت دیشب مطرح کردم حالا یک مقدار توضیح می دهم و می روم سراغ کلمات خود امام حسین علیه السلام، امام حسین علیه السلام دید که نسبت به دین بدعت می شود یعنی دارد هَدم دین اسلام می شود؛ لذا این قیام را کرد. بسیاری از روایات بدعت را با عناوین مختلفه اش جلسه گذشته خواندم. امام حسین علیه السلام می دید که این ها دارند دین اسلام را هَدم می کنند، لذا این حرکت را انجام داد و در آن مقطع زمانی هم هیچ کس جز او نبود که بتواند دین اسلام را حفظ کند. به طور کلّی این را عرض کردم. اشاره کردم به این تعبیر و گفتم در جامعه اسلامی آن زمان امام حسین علیه السلام مُشار بالبَنان بود یعنی انگشت نما بود و یگانه کسی بود که همه مردم چشمشان به او و گوششان به سوی او بود که بعد از مردن معاویه و به اریکه نشستن یزید چه می کند و چه می گوید و چگونه برخورد دارد.
نامه سران بصره به امام حسین علیه السلام
مسئله را مطرح می کنم از خود امام حسین علیه السلام می خواهم شواهد بیاورم، شما تا به حال شنیدید که امام حسین علیه السلام از کوفه به مکّه برایش نامه ها آمد. چندین هزار نامه آمد. بعد هم امام حسین علیه السلام، حضرت مسلم علیه السلام را به عنوان نماینده خودش فرستاد و جواب نامه آن ها را داد، این طور نبود که فقط یک بخش از قلمرو اسلام بود، یا فقط کوفه بود نخیر، همه بخش ها بود.
من بخش دوم را می گویم؛ از بصره؛ سران بصره نامه می نویسند به امام حسین علیه السلام نمی خواهم آن را نقل کنم، عُمده، جواب نامه و اصل قضیّه است. نامه به دست امام حسین علیه السلام می رسد. آن ها هم همین را اظهار می کنند که آقا تکلیف ما چیست؟ به تعبیر من، ما خلاصه تو را قبولت داریم.
پاسخ امام حسین علیه السلام
در جواب، امام حسین علیه السلام نامه می فرستد شش نفر که از سران قبائل بصره بودند و من نمی خواهم وارد آن شوم، مالک بن اسود، منذر ابن جارود، مسعود بن عمر، احنف بن قیس، یزید بن مسعود، عمرو بن عبید و خیلی ها بودند خطاب به این شش نفر است.
«أمّا بعد، فإنّ اللَّه اصطفى محمّداً على خلقه و أكرمه بنبوّته، و اختاره لرسالته، ثم قبضه اللَّه إليه، و قد نصح لعباده و بلّغ ما أرسل به، و كنّا أهله و أولياءه و أوصياءه و ورثته وأحقَّ الناس بمقامه في الناس، فاستأثر علينا قومنا بذلك، فرضينا و كرهنا الفرقة، و أحببنا العافية، و نحن نعلم أنّا أحقّ بذلك الحقّ المستحقّ علينا ممن تولاه، و قد أحسنوا و أصلحوا و تحرّوا الحقّ، فرحمهم اللَّه و غفر لنا و لهم. و قد بعثتُ رسولي إليكم بهذا الكتاب، و أنا أدعوكم إلى كتاب اللَّه و سنّة نبيّه، فإنّ السنّة قد أميتت، و إنّ البدعة قد أُحييت، و إن تسمعوا قولي و تطيعوا أمري أهدكم سبيل الرشاد، و السلام عليكم و رحمة الله»1
«اَمّا بَعد فَاِنَّ اللهَ اصطَفَی محمداً صلی الله علیه و آله و سلّم عَلَی خَلقِه وَ اَکرَمَهُ بِنَبُوَّتِه وَاختارَهُ لِرِسالَتِه ثُمَّ قَبَضَه اللهُ عَلَیه» خداوند پیغمبر را مبعوث کرد. بعد نبوت را به او داد و رسالت را و بعد هم از دار دنیا رفت «وَ قَد نَصَحَ لِعبادِهِ وَ بَلَغَ ما اَرسَل بِه» خیرخواهی کرد برای بندگان، آنچه از احکام الهیّه بود را تبلیغ کرد «وَ کُنّا اَهلَهُ وَ اَولیائَهُ وَ اَوصیائَهُ وَ وَرَثَتَهُ وَ أَحَقَّ النّاسَ بَمَقامِه فِی النّاس» اینجا امام حسین علیه السلام وارد می شود به جایگاه خلافت. آن کسی که شایسته است که جانشین حضرت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله و سلّم بشود کیست؟ آیا یزید به فسق نیست؟!
من یک بخش این نامه را می گذارم کنار چون خیلی مفصّل است بعد می فرماید: «وَ قَد بَعَثتُ اِلیکُم رسولی بِهذا الکِتاب» من نماینده ام را با این نامه فرستادم «وَ اَنَا اَدعوکُم اِلی کِتابِ الله وَ سُنَّةِ نَبِیِّه» من شما را دعوت می کنم به کتاب الهی و سنت حضرت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم «فَاِنَّ السُّنَّةَ قَد اُمیتَت وَ اِنَّ البِدعَهَ قَد اُحییَت» این همان بود که بنده عرض کردم این را صریح می گوید، سنّت حضرت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در جامعه مُرد؛ بدعت زنده شد و جای او را گرفت؛ یعنی اسلام می رود جای آن یک چیز دیگری می آید «وَ ان تَسمَعوا اَمری اَهدِکُم سَبیلَ الرَّشاد» اگر شما گوش به فرمان هستید من می گویم چه کار کنید و آخر نامه اش «والسلام علیکم و رحمة الله». این همان حرفی بود که من عرض کردم امام حسین علیه السلام دید دارد هَدم دین می شود. بدعت، هَدم دین بود. من روایاتش را جلسه گذشته مفصل خواندم، دید دارد هَدم اسلام می شود، اسلام دارد از بین می رود، لذا حضرت علیه السلام می خواست از دین اسلام حفاظت کند، جلوی بدعت را بگیرد.
نامه می رسد بصره. نگاه کنید گام به گام همان بحث هایی که قبلاً گفتم و آن است که یگانه کسی که توان مقابله دارد و می تواند جلوی این بدعت را در جامعه بگیرد اوست. یزیدبن مسعود که از اشراف بصره بود و بُرد او زیاد بود وقتی که نامه به او رسید، همه سران بصره را جمع کرد، برای آن ها سخنرانی کرد و همه هم اظهار وفاداری کردند ـ این ها همه در تاریخ هست ـ خبردار شد که امام حسین علیه السلام وارد کربلا شده است. دوازده هزار لشکر فراهم کرد، من جلسه گذشته حساب شده این را گفتم. اصلاً واجب و لازم بر امام حسین علیه السلام بود، بُرد را ببینید، دوازده هزار. از بصره به سمت کربلا حرکت کرد. از بصره تا کربلا شاید حدود پانصد کیلومتر است. صدها کیلومتر است. این که آمد بیرون چه بسا همان اوائل راه بود کسی رسید به او گفت: ای امیر! امام حسین علیه السلام را کشتند، تمام شد. سر از بدنش جدا کردند. به قدری این ناراحت شد گفت خدا دهانت را بشکند. یک جمله دیگر گفت: اگر همچنین چیزی باشد من همین الآن خودم شکمم را پاره می کنم.
در معرض نابودی قرار گرفتن همه احکام اسلام در عصر یزید
این طور نبود که امام حسین علیه السلام یک مقابله کوچک را می دید، نه او طول تاریخ بشریّت را می دید که اگر مقابله نکند از اسلام خبری نیست. یک وقت می بینیم یک حکمی از احکام اسلام دارد پامال می شود این هم بدعت است، هَدم است؛ نه اینکه بدعت نیست.امّا یک وقت می بینیم مجموعه دارد می رود. امام حسین علیه السلام دید مجموعه دارد می رود اسلام دارد می رود نه فقط حکمی از اسلام. این ها را اشتباه نکنید، صحبت این نبود که یکی از احکام اسلام پایمال می شود، اصلش می رود. این ها تا قبل از یزید جرأت نمی کردند این هم که مقابله ای نبود برای این جهت بود. امام حسین علیه السلام دید اصلش دارد می رود، دین اسلام دارد هَدم می شود.
شیعی نبودن قیام حسینی
نکته دوم؛ اینجا بحث عامّه و خاصّه، سنّی و شیعه نیست؛ اگر دین اسلام می رفت همه رفته بود نه سنّی بود نه شیعه بود. قیام امام حسین علیه السلام، قیامِ شیعی نبود دقت کنید حرف ها را ببینید امام حسین علیه السلام چه می گوید؟ سنّت حضرت پیغمبراکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم دارد می رود، کتاب الهی دارد می رود. بحث شیعه و سنّی نیست. این را در نظر بگیرید اصل اسلام دارد می رود و یگانه کسی که می تواند جلوی آن را بگیرد کیست؟ امام حسین علیه السلام است. این که ما می گوییم «اِنَّ الاِسلامَ بَدئُهُ مُحَمَّدیّ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ بَقائُهُ حَسِينیٌّ» اینجا اصل اسلام است. بحث سنّی و شیعه نیست.
منحصر بودن مقابله با بدعت به امام حسین علیه السلام
همه کسانی که از اصحاب حضرت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و تابعین بودند همه می دانستند که مسئله منحصر به امام حسین علیه السلام است. عبدالله ابن عبّاس مفسّر معروف از اصحاب حضرت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است، وقتی می بیند معاویه مرده و حضرت امام حسین علیه السلام هم می فرماید: من با یزید بیعت نمی کنم می آید پیش امام حسین علیه السلام و می گوید: جز این من نمی توانم بگویم این ها کافرند. این عبدالله ابن عبّاس یک آدم کوچکی نیست بروید شرح حال او را ببینید ، اولین مفسّر قرآن است. می گوید این ها کافرند«وَ لا یَأتونَ الصَّلاۀ اِلاَّ وَ هُم کُسالی وَ لا یَذکُرونَ الله اِلاَّ قَلیلاً فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبیلاَ»2 امّا تو پسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستی، تو امیر و سرور ابراری، پسر دختر پیغمبری، تو نور دیدۀ حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام هستی ... آنها را می گوید کافرند امّا تو همچینن جایگاهی داری.
بروید مراجعه کنید به تاریخ موقعیت آن زمان را ببینید که آن ها در چه موقعیتی قرار داشتند. امام حسین علیه السلام به این نکات توجه داشت. یگانه کسی که از او می ترسیدند امام حسین علیه السلام بود. عبدالله بن زبیر هم رفته بود با آن ها کاری نداشتند. فقط از یکی می ترسیدند.
ما اتّفاقا در باب بدعت در روایت داریم که اگر یک کسی یک چنین جایگاهی در جامعه داشت که می توانست با رُعبش اهل بدعت را بترساند خدا قلب او را از ایمان و امن پُر می کند. روایت از حضرت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم است قال رسولُ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: «مَن اَرعَبَ صاحِبَ بِدعَةٍ مَلَأَهُ الله قَلبَهُ اَمناً وَ ایماناً» من متن روایت را گفتم. این ها فقط از امام حسین علیه السلام می ترسیدند، چون جایگاهش را می دانستند.
تنها کشور عراق نبود. یکی از کسانی که به امام حسین علیه السلام مهربانی و دلسوزی می کرد جابر بن عبدالله انصاری بود که پیشنهاد کرد که به یمن بروید چون شیعیان شما یمن هستند، این ها فدایی شما هستند. امام حسین علیه السلام همه این ها را دقیقاً می دانست. همه را بررسی کرده بود وظیفه الهی اش هم همین بود. لذا شما ببینید چه در نامه ها یش، چه در گفتارش همین را مطرح می کند. وظیفه من حفظ این دین است و الآن هَدم دین می شود، لذا حرکت می کنم هر چه بشود بشود.
برخورد امام حسین علیه السلام با حّربن یزید ریاحی
شنیدید که امام حسین علیه السلام در بین راه که می آمد تا می توانست سراغ خیلی ها رفت. در آن برخوردی که با حرّبن یزیدریاحی کرد آن ها آمدند و امام حسین علیه السلام از آن ها پذیرایی کرد. همه آن ها تشنه بودند حتی مرکب هاشان را هم با دست مبارک خودش آب داد. موقع نماز بود به حرّ فرمود: برو با اصحابت نماز بخوان ما هم می خواهیم نماز بخوانیم حرّ گفت نه، ما با شما نماز می خوانیم. امام حسین علیه السلام ایستاد همه آن ها ایستادند.
خطبه امام حسین علیه السلام در باب مقابله با هَدم دین
بعد خطبه ای خواند که دو تا چیز دارد یکی را من می گویم «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَدْ قَالَ فِي حَيَاتِهِ ـ مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّه نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ـ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ـ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ ـ كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ ـ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ ـ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ ـ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْ ءِ ـ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ ـ وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله وسلّم وَ قَدْ أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُم»3 رو کرد به مردم و گفت حضرت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است اگر یک حاکم ستمگری بیاید ، حرام خدا را حلال کند، عهدهای الهی را بشکند ـ مراد از شکستن عهدهای الهی مخالفت با قرآن است «ناکِثاً لِعَهدِ الله» ـ مخالف سنّت رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم باشد، در بین بندگان به معصیت رفتار کند، از این طرف هم یک نفر نیاید نه قولاً و نه فعلاً با او مقابله کند، برخورد با او نکنند به تعبیر ما با او مماشات کند، با او کنار بیاید «حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ» که جایگاه این را جهنّم قرار دهد. آگاه باشید.
اوّل به قول ما طلبه ها یک کبری کلّی گفت بعد صغرا و مصداقش «أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ» این ها که می بینید آمدند سر کار، این ها تمام کارکنان شیطانند «وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ ـ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْ ءِ ـ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله وسلّم» هر دو را گفت. دین دارد از بین می رود.
آن کسی که وظیفه اش است جلوی این کار را بگیرد من هستم، من باید این کار را بکنم، من سزاورم «وَ إِنِّي أَحَقُّ» بعد هم می فرماید: «وَ قَدْ أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ» نامه هایی که از کوفه فرستادید آمد. همین دو مطلبی که گفتم، شما اگر نگاه کنید امام حسین علیه السلام چه در نوشته هایش، چه در گفتارش همین را دارد می گوید. اینجا گفتم امام حسین علیه السلام چه بود؟ مصلحی بود غیور و هدفمند. که اگر آن حرکت نشده بود از اسلام چیزی نبود. یک وقت اشتباه نکنید حرکت شیعی نبود.
بعد هم می گوید به اینکه نوشته هاتان آمد و… حرّ می آید می گوید من جزو این کسانی نبودم که خدمت شما چیزی نوشته باشند چون بعدش امام حسین علیه السلام می فرماید: شما کوفی ها به من نامه نوشتید بیا خودم که نیامدم. تا اینکه قضیه به اینجا می رسد که سوار مرکب می شوند تا به حسب ظاهر برگردند، حرّ می آید جلوی او را می گیرد. حضرت امام حسین علیه السلام به او رو می کند و می فرماید: «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ مَا تُرِيدُ»4 حرّ می گوید نمی گذارم بروید. می فرماید: چه می خواهی؟ مادر به عزایت بنشیند. اینجا شروع می شود آن مسائلی که در درون حُرّ بود. به امام حسین علیه السلام گفت: اگر غیر از تو بود نام مادر من را برده بود عین او اسم مادرش را می بردم. چه کنم که مادر تو حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهاست نمی توانم مگر اینکه به بهترین وجه نام مادرت را ببرم!
امام حسین علیه السلام حرّ را به کربلا آورد
یک مطلبی به شما بگویم؛ تا به حال شما شنیدید حرّ امام حسین علیه السلام را آورد کربلا. درست است؟ من می گویم امام حسین علیه السلام حرّ را آورد کربلا. من عکسش را می گویم، امام حسین علیه السلام حرّ را آورد کربلا. امشب هم می خواهم بگویم یا اباعبدالله می شود دست ما را هم بگیری ببری کربلا؟ همانطوری که حرّ را بردی کربلا خُب دست ما را هم بگیر ببر کربلا. با خودش حرّ را کشاند آورد. ببینید چه جوری می آورد و به سعادت می رساند.
توبه حرّ بن یزید ریاحی
می نویسند روز عاشورا امام حسین علیه السلام با سردار لشکرش حضرت اباالفضل علیه السلام آمدند، عمر سعد هم با سردار لشکرش جناب حرّ رحمه الله علیه آمدند. مذاکره و پیشنهادهایی بود. بالاخره عمر سعد قانع نشد، جناب حرّ رحمه الله علیه رو به عمر سعد کرد گفت: چه کار می خواهی بکنی؟ پیشنهاد امام حسین علیه السلام را قبول نمی کنی؟ گفت: نه قبول نمی کنم. جنگی کنم کوچک ترین و آسان ترین آن این باشد دست ها از بدن ها جدا بشود، سرها از پیکرها جدا بشود. می نویسند جناب حرّ رحمه الله علیه جوابش را نداد، سوار مرکب بود آرام آرام آمد فاصله گرفت آمد کنار مهاجربن اوس می گوید؛ نگاه کردم دیدم حرّ دارد بدنش می لرزد به او گفتم؛ ای حرّ اگر از من از سرداران کوفه سؤال می کردند از تو تجاوز نمی کردم این چه حالی است در تو می بینم؟ چرا می لرزی؟ گفت: ای مهاجر خودم را بین بهشت و جهنّم می بینم، به خدا قسم جز بهشت چیزی را انتخاب نمی کنم. می گوید یک وقت دیدم آرام آرام دارد می رود به سمت خیام امام حسین علیه السلام اما یک جمله ای هم زیر لب می گوید: «اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَيَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلَادِ بِنْتِ نَبِيِّكَ»5 خدا من به سوی تو آمدم توبه من را قبول کن «فَقَد اَرعَبتُ قُلوبَ اَولیائِک» آخر من دل امام حسین علیه السلام را لرزاندم «وَ اَولادِ بِنتِ نَبیِّک» من دل بچّه های پبغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را لرزندام، دل حضرت زینب سلام الله علیها را لرزاندم. می گویند رسید نزدیک خیام امام حسین علیه السلام حالا نمی دانم پیاده شد صورتش را روی خاک گذاشت یا سرش را پایین آورده بود که می گویند امام حسین علیه السلام آمد فرمود: سرت را بلند کن من تو را کربلا آوردم چرا سر بزیری؟ تو سربلند باش. رو کرد به امام حسین علیه السلام گفت: «هَل لی مِن تَوبَة»6 حسین جان آیا توبه من قبول است؟....
الا لعنۀ الله علی القوم الظالمین
1. مع الركب الحسينى/ نجم الدين طبسى/ ج 2 نص رسالة الإمام عليه السلام إلى أهل البصرة ..... ص30
2. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام/ مجلسی/ج 69/ باب 103 النفاق ..... ص 172
3. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام/ مجلسی/ ج 44/ باب 37 ما جرى عليه بعد بيعة الناس ليزيد بن معاوية إلى شهادته صلوات الله عليه و لعنة الله على ظالميه و قاتليه و الراضين بقتله و المؤازرين عليه ... ص 310
4. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد/ شيخ مفيد/ ج 2 ما جرى بين الإمام الحسين علیه السلام و الحر الرياحي ... ص76
5. اللهوف على قتلى الطفوف/ سید بن طاووس/ المسلك الثاني في وصف حال القتال و ما يقرب من تلك الحال .... ص 103
6. همان