اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين.
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین علیه السلام بود که گفته شد صحیفه ای است از دروس معرفتی، فضیلتی، انسانی، مادی، معنوی، دنیوی، اخروی، فردی، اجتماعی. یک مجموعه ای از درس ها است در ابعاد گوناگون. و حرکت هدفمند بود و منشأ آن هم غیرت دینی بود. لذا عرض کردم اگر ما این تعبیر را کنیم چه بسا تعبیر خوبی باشد که امام حسین علیه السلام مصلح غیوری بود. و حضرت بر طبق وظیفه ای که به عهده داشت از نظر غیرت دینی ـ که حفظ دین باشد ـ برای بقای دین اسلام قیام کرد.
در آخر جلسه گذشته به نکته ای اشاره کردم و آن نکته این بود که اگر ما تعبیر کردیم به اینکه امام حسین علیه السلام می خواست جلوی بدعت را بگیرد، این تعبیرِِ مسامحی است. چون بدعت از نظر اصطلاحی این است که بخواهند چیزی را که از دین نیست به دین بیفزایند ولی امام حسین علیه السلام دید به اینکه دین را دارند از بین می برند. لذا این تعبیر، تعبیرِ مسامحی است.
کافی بودن احکام الهیّه
ما در روایاتمان داریم. روایتی می خوانم از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم همین معنا را که عرض کردم راجع به بدعت در آن هست. قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم : «اتَّبِعُوا وَ لَا تَبْتَدِعُوا فَكُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ كُلُّ ضَلَالَةٍ فِي النَّارِ»1 حضرت فرمودند: بروید متابعت کنید آنچه که از احکام الهیّه از طریق وحی به شما رسیده است، نروید به اینکه بخواهید چیزی بیفزایید. تعبیر به بدعت می کند. من خواستم این معنا را بگویم، نگاه کنید خیلی روشن. همین برای شما کافی است. نمی خواهد شما بیایید برای خودتان تکلیف درست کنید: یعنی مجموعه ای را که برای شما از اسلام آمده است، برای شما کافی است اگر بخواهید آدم بشوید. هم در بُعد دنیوی و هم اخروی. به تعبیر بنده نمی خواهد شما از خودتان چیزی جعل کنید.
براندازی کل دین یا بخشی از آن
اما مطلب دیگر اینکه یک وقت اشتباه نشود که در باب هَدم دین، هدم کلّ دین یا بخشی از دین. نه، هر کدام آن که باشد تحت همین عنوان هست و یک وقت می بینی که می خواهد کلّ دین را اسلام را براندازد، براندازی نسبت به کلّ است، یک وقت نسبت به جزء و بعض است هر دوی اینها مورد نظر است.
در ذیل این آیه شریفه که دارد: «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَ كاَنُواْ شِيَعًا لَّسْتَ مِنهمْ فىِ شىَ ْءٍ»2 خطاب به پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: اینها بدعتگذارانند. پس معلوم است چیزی نیست که خیال کنید به اینکه کل باشد. نه. یعنی خدا توبه این ها را هم اگر بعد پشیمان بشوند خدا نمی آمرزد و من هم از این ها بری هستم. من در بحث توبه آنجا هم به این معنا اشاره کردم روایتی هم بود آنجا مطرح کردم که خدا توبۀ این سنخ افراد را قبول نمی کند. زیرا این ها عده ای را به گمراهی کشاندند تا آن ها را برنگردانند، خدا توبه شان را قبول نمی کند. من آنجا گفتم روایت آن را هم خواندم. در نتیجه می خواستم به اینجا برسیم که امام حسین علیه السلام این معنا را در بُعد ظاهری حرکتش می دید و مأموریتش هم همین بود. بُعد معرفتی هم داشت که در این جلسه به آن اشاره می کنم. در همین بُعد جلو می آییم.
توقیف کاوران یمن در منزل تنعیم
من یک نظر اجمالی به چند حادثه از امام حسین علیه السلام می کنم. در بین راه وقتی که از مکّه حرکت کرد. که در آن همین مسائل باز مطرح است. حضرت علیه السلام از مکّه که حرکت کردند، آمدند بیرون به وادی تنعیم رفتند. آن هایی که مکّه مشرف شدند می دانند مسجد تنعیم کجاست. مسجد عُمره است که آنجا می روند محرِم می شوند، می روند عمره مفرده را انجام می دهند. چهار میلی مکّه است. آنجا که رسیدند یکی دو تا حادثه پیش آمد، یک حادثه این بود که آنجا فرزندان حضرت زینب سلام الله علیها عون و جعفر علیهما السلام آمدند. دو نقل است؛ بعضی می گویند نامه ای از حضرت عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زینب سلام الله علیها) به حضرت رسید که به او نوشته بود صبر کن تا خودم را برسانم. بعضی هم می گویند نه، خودش را هم رسانده بود و آمد. حالا ما کاری به این نداریم. ولی دارد به اینکه امام حسین علیه السلام حضرت عبدالله بن جعفر را از اینکه بیاید کربلا منع کرد. جهتش هم این بود که بینایی اش یک مقداری ضعیف شده بود، نمی توانست. لذا دوتا پسرهایش را همراه امام حسین علیه السلام فرستاد.
آن حادثه ای که مهمّ است این است؛ حضرت علیه السلام آنجا که رسید دید یک کاروانی از یمن دارد می آید و کاروان، کاروان مسافری نیست. تمام بار و بُنه است مثل کاروان تجاری ـ سید بن طاووس می نویسد ـ حضرت علیه السلام گفتند این ها از کجا می آیند؟ گفتند: از یمن می آیند. کجا می روند؟ گفتند: می روند شام. این هایی که دارند می برند چیست ؟ گفتند آن کسی که از طرف معاویه ملعون آنجا حاکم است بُحیر بن رَیسان؛ والی یمن این را فرستاده است. محموله هایی فرستاده است برای خلیفه مسلمین در شام تا این را گفتتند امام حسین علیه السلام گفت جلویش را بگیرید. و بعد هم گفت که تمام این بارها را تخلیه کنید. خلیفه زمان من هستم. خوب دقّت کنید از همان چهار میلی مکّه ببینید چطور دارد عمل می کند. ابن نما می نویسد محموله از حُلّه های یمنی که معروف و گران قیمت هم هست و عطریات و این حرف ها بود. حالا کار نداریم. بعد هم حضرت علیه السلام به این شتربان ها و ساربان هایشان فرمود: هر کدامتان که خواستید با من بیایید، بیایید برویم. شترهایتان را به ما کرایه بدهید. ببینید چطور دارد عمل می کند. هر کدام از شما که نمی خواهید، کرایه تان را که تا اینجا آمده اید به شما می دهم برگردید بروید. یک عده ای از ساربان ها کرایه هایشان را گرفتند رفتند بعضی هایشان هم نه، با امام حسین علیه السلام به کربلا آمدند. شما این را دقت کنید ببینید از همانجا چه جور دارد عمل می کند. یزید کافر است و این کافر صلاحیت ندارد. عملاً پای آن ایستاده بود.
پیش بینی امام حسین علیه السلام در منزل ذات عرق
از آنجا حضرت علیه السلام آمد به ذات عرق رسید. یک شخصی است به نام ریّاشی نقل می کند از شخصی که داشت سریع می رفت خودش را به موسم حج برساند. چون امام حسین علیه السلام روز هشتم ـ روز ترویه ـ از مکّه حرکت کرد. سریع می رفت و یک وقت چشمش افتاد دید در این بیابان یک سراپرده مفصلی است. آمد پرسید. «لِمَن هذهِ الأَبنِیَه» این سراپرده برای کیست؟ به او گفتند برای امام حسین علیه السلام است. گفت : «فی اَیِّها هُوَ» خود او در کدام خیمه است؟ خیمه ها زیاد بود. به او گفتند آن خیمه. آمد درب خیمه، دید امام حسین علیه السلام در خیمه نشسته است تکیه به چیزی داده و جلوی او یک مُشت نامه است دارد می خواند. سلام کرد و حضرت به او سلام و احوالپرسی و... گفت: «ما اَنزَلَکَ فی هذه الاَرضِ القَفراء اَلَّتی لَیسَ فیها ریفٌ» چه موجب شده است که شما را در این بیابان بی آب و علف آورده است؟ چه باعث شده؟ چون از آبادی آمدی بیرون در این بیابان و ... به او فرمود: طایفه بنی امیّه. بعد حضرت علیه السلام رو به او کرد ـ این تعبیر را دقت کنید ـ گفت: این ها کاغذهای اهل کوفه است که به من نوشته اند دارم می خوانم. خوب دقت کنید. دو تا کلمه اش را به او گفت.که من عین دو تا کلمه را نقل می کنم. گفت این نامه های اهل کوفه است که دارم می خوانم. به من نوشته اند و من را دعوت کرده اند بروم کوفه. ولی بدان «وَ هُم قاتِلی» همان ها هم من را می کشند. اما به تو بگویم وقتی من را کشتند می خواهند دین را از بین ببرند و می روند سراغ محرّمات الهی. ولی خدا این ها را کیفر می کند و از این ها انتقام را می گیرد و تمام این ها را که جزء قاتلین من هستند می کشد. ببینید چه چیزهایی را می گوید. از آن بُعد ظاهری حرکت رفت در بعد معرفتی اش. چون من گفتم دو تا بعد داشت. همه را هم خبر داد. این ها ذلیل می شوند. دقیقاً این حرکت حساب شده بود. آخرِ کار آن را هم از اوّل می دید. شاید این ها را که گفتم نشنیده بودید.
بُعد ظاهری و معرفتی حرکت امام حسین علیه السلام
شما شنیدید که در مکّه خیلی ها آمدند ممانعت کردند اینها را شما شنیده بودید امام حسین علیه السلام به آنها که خوب نمی توانند مسائل و قضایا را درک کنند فرمود: پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را خواب دیدم پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به من فرمود: «إنّ اللّهَ شاءَ انْ يَراكَ قَتيلا و انَّ اللّهَ شاء انْ يَراهُنَ سَبايا»3 وقتی به او گفتند: آقا می روی تو را می کُشند، زمینه کار این است این اهل کوفه این طورند، گفته است:«اِنَّ اللهَ شاءَ اَن یَراکَ قَتِیلا» گفتند: خُب این زن و بچّه را پس دیگر همراهت نبر، فرمود: «اِنَّ اللهَ شاءَ اَن یَریهُنَّ سَبایا»
ببینید از بُعد ظاهری حرکت می رود در بعد معرفتی عرفانی. من گفتم دو بُعد داشته است. نگاه کنید خیلی زیبا به موازات هم همین جور می گوید و می آید. اگر کسی اهل دقت باشد و بفهمد می بیند هر دو به موازات هم جلو می آید. می گوید این نامه های آن ها است که به من نوشتند من را هم دعوت کردند. اما این را بدان همین ها مرا می کشند. این را هم به تو بگویم وقتی اینها من را می کشند دین خدا را می خواهند از بین ببرند. این ها پیرامون محرّمات می خواهند بچرخند. اما بدان همه این ها را می کشند و این ها را به ذلّت می کشند. دیدید که بنی امیّه ذلیل شد دیگر، بنی مروان آمدند. آن را می دانست دقیقاً همه را می دانست. من دارم وسط راه را می گویم.
انتخاب مرگ از سوی انسان هدفمند برای حیاتِ هدف
من این تذکر را بدهم؛ بعضی ها چون اهل آن نیستند نمی توانند این را ادراک کنند که اگر یک انسان برترِ شریفی که هدفمند است و هدف آن عالی و جهانی است، خودش و آنچه را که از او است در معرض خطر قرار بدهد و بداند کشته می شود در عین حال هدف او زنده می شود؛ ببینید این را کجا بردم و الّا پایین تر از آن را هم ما داریم. من می میرم ولی هدف من با مردن من زنده می شود. شعورِ این را ندارد که بفهمد انسان هدفمند این کار را می کند. با مردن من، هدفم زنده می شود. فهمیدی؟ چون هدفمندم مرگ را انتخاب می کنم برای حیاتِ هدفم. امام حسین علیه السلام هدفمند بود؛ هدف، حفظ اسلام بود و می دانست کشته می شود. اما دید بدان می خواهند دین را از بین ببرند اما وقتی از آن منع شد دیگر دین از بین نمی رود. نمی دانم توانستم مطلب را به شما برسانم یا نه؟ من از خود امام حسین علیه السلام دارم شاهد می آورم دقت کنید.
برخورد با عبدالله بن مطیع
در بین راه همین طور گام به گام مقداری پیش بیایم. در آنجا باز که می آمد به عبدالله بن مطیع رسید. شیخ مفید این را می نویسد. از منزل حاجر که بیرون آمد، عبدالله بن مطیع رو کرد به حضرت امام حسین علیه السلام گفت : «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا أَقْدَمَكَ»4 پدر ومادرم فدایت بشود چه موجب شد که تو این بساط را راه انداختی، راه افتادی؟ چون او می دانست قضیه چیست و قسم داد. تو را به خدا قسمت می دهم از رفتن به کوفه صرف نظر کن. و بدان حقّت را که به تو نمی دهند هیچ تو را هم می کشند. می خواستم بگویم آنهایی که اهل بصیرت بودند جریانات ظاهری آن را می دانستند. جواب «اَلمَوتُ عَلَی الحَقِّ اَولَی مِنَ الحَیاة عَلَی الباطِل» «اَلمَوت فِی العِزِّ خَیرٌ مِنَ الحَیاة فِی الذُّل» این هم جواب امام حسین علیه السلام به عبدالله بن مطیع در بین راه است. خیلی روشن.
اصلاً چیزی درآن برای امام حسین علیه السلام پوشیده نبود. آن طور صریح می گوید. این چیست؟ چون یگانه شخصی که در آن مقطع زمانی می توانست با کشته شدنش دین اسلام را باقی نگه دارد او بود. این ها را خوب می دانست. لذا به صراحت مسئله را می گفت. در موقعی که به یکی از این منازل رسیده، بعد از اینکه خبر قتل حضرت مسلم و هانی علیهما السلام را برای او از کوفه می آورند می گوید آقا بدانید عاقبت کار همین است. هر که می خواهد برود، برود. خیال نکنید که بنده مثلاً رأس حکومت می شوم شما هم به پول و پله ای و به یک جاهی و مقامی می رسید. این خبر ها نیست. می گویند همانجا یک عده ای رفتند. همان بین راه رفتند. چقدر بگویم برای شما؟ دقیق بروید آقا این تاریخ کربلا را ببینید توجه کنید ببینید چه می گفته است؟
شب عاشورا
شب عاشورا امام حسین علیه السلام چه کار می کند؟ بلند می شود خطبه می خواند همان شب هم امام حسین علیه السلام می گوید. تا آخرین لحظاتش همین کار را می کند. خطبه را که می خواند، خطبه اش که تمام می شود بعد هم می گوید این ها با من کار دارند به هیچ کدام از شما کاری ندارند. می فهمید این یعنی چه؟ یعنی یگانه بشری که روی زمین توان این را دارد که مانع شود که دین اسلام منهدم نشود امام حسین علیه السلام است. با هیچ کدام از شما کاری ندارند. همه شما بروید. حتّی این را هم می گوید ـ با این تعبیرات زیبایی که می کند ـ که این تاریکی شب را مثل یک مرکب راهواری بگیرید و هر کدام دست یکی از این زن و بچه مرا با خودتان بگیرید.
وفاداری و دلدادگی یاران امام حسین علیه السلام
اینجاست که می گویند اولین کسی که بلند شد حضرت اباالفضل علیه السلام، برادرش بود رو کرد به امام زمانش امام حسین علیه السلام فرمود: بلند شویم برویم؟ چرا برویم؟ برای اینکه بعد تو زنده بمانیم. خدا یک همچنین روزی را نیاورد. اول او بلند شد. دانه دانه این ها بلند شدند اظهار وفاداری کردند. یکی از آنها گفت: هزار بار مرا بکشند و زنده شوم باز دست از تو بر نمی دارم. آن یکی گفت: هفتاد بار بسوزانند خاکسترم را به باد بدهند باز زنده شوم ... این ها یکی یکی آمدند جلو. ببینید شب عاشورا هم همین کار را می کند. این مسئله را می داند. این را امام حسین علیه السلام گفت حالا می رود در یک بُعد معرفتی، بُعد حرکت ظاهری، وظیفه ای، شرعی اش بود. یک مرتبه این را امام حسین علیه السلام اوج می دهد. می رود در بُعد عرفانی و معرفتی اش. وقتی همه رو می کنند یک نگاه به آنها می کند؛ می گوید پس این را بدانید همه شما فردا شهید می شوید. جایگاه های این ها را در بهشت به آن ها نشان می دهد. در روایت امام زین العابدین علیه السلام است. فرمود: سرهایتان را حالا بلند کنید. آی بُریر ببین جایگاهت را، زهیر ببین جایگاهت را، آقا غوغا می کند امام حسین علیه السلام ،حبیب نگاه کن. فهمیدی؟ می رود در بُعد عرفانی، معرفتی اش. غوغا می کند امام حسین علیه السلام .
دلدادگی حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام
اما مهّم این بود یک وقت دیدند یک نوجوانی بین این ها بلند شد رو کرد به عمو فرمود: «یا عَمّاه» منم از این ها هستم یا نه؟ امام حسین علیه السلام باز با همان بُعد معرفتی جلو آمد. به او فرمود: بگو ببینم مرگ در ذائقه تو چگونه است؟ معلوم است. دست پرورده این خاندان است. آخر امام حسین علیه السلام این را بزرگ کرده است. این که آخر درست پدر ندیده است. هر چه دیده است امام حسین علیه السلام دیده است. فرمود: از عسل شیرین تر است. فرمود: عمو قربانت برود. باز امام حسین علیه السلام دلش نیامد به او بفرماید تو شهید می شوی. فرمود: قاسم این را به تو بگویم در این خیمه ها دیگر از مردها جز علی بن الحسین علیه السلام کسی باقی نمی ماند.
به میدان رفتن حضرت قاسم علیه السلام
امّا روز عاشورا یک وقت چشم امام حسین علیه السلام به حضرت قاسم علیه السلام افتاد که از خیمه بیرون آمده است وقتی دید حضرت قاسم علیه السلام آمده است، او را در بغلش گرفت این قدر این عمو و برادرزاده گریه کردند که هر دو غش کردند. من تعبیر بحارالأنوار را می خوانم. بعد دارد امام حسین علیه السلام به او اجازه نداد این قدر به دست و پای عمو بوسه زد تا امام حسین علیه السلام به او اجازه داد. رفت میدان. یک جمله فقط می گویم حمید بن مسلم می گوید من ایستاده بودم داشتم نگاهش می کردم دیدم عمر بن سعد الأزدی لعنۀ الله علیه چشمش افتاد به این. گفت من می روم کار این را تمام می کنم. به او گفتم: سبحان الله ـ این همه دور او را گرفتند بس نیست؟ می گوید: حضرت قاسم علیه السلام رویش را برنگردانده بود چنان با شمشیر به فرق حضرت قاسم علیه السلام زد که حضرت قاسم علیه السلام از مرکب به روی زمین افتاد ...
الا لعنۀ الله علی القوم الظالمین
1. مستدرك الوسائل/ محدث نوری/ ج12/ 38 باب وجوب إظهار العلم عند البدع ... ص 326
2. الأنعام/ 159
3. زمينه هاى قيام امام حسين علیه السلام/جمعى از نويسندگان/ج2/نمونه هايى از استوارى ايمان امام حسين علیه السلام ... ص 199
4. بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام/مجلسی/ج44/باب 37 ما جرى عليه بعد بيعة الناس ليزيد بن معاوية إلى شهادته صلوات الله عليه و لعنة الله على ظالميه و قاتليه و الراضين بقتله و المؤازرين عليه ... ص310