ـ استاد آقا مجتبی تهرانی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم؛ بسم الله الرحمن الرحیم؛ والحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.
رُویَ عن الصادق ـ علیهالسلام ـ قال: «لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَيَاءَ لَهُ».
مروری بر مباحث گذشته
در گذشته، بحث ما راجع به تربیت، یعنی روش رفتاری و گفتاری دادن بود. عرض کردم به طور معمول، انسان در چهار محیط خانوادگی، آموزشی، رفاقتی و شغلی روش میگیرد؛ فضای پنجمی هم داریم که حاکم بر هر چهار محیط است. اینها بحثهای گذشته ما بود. من راجع به چهار محیط بحث کردم، امّا بحث فضای پنجم ماند.
در ضمن، بحث محیط خانوادگی، دو سه جلسه به طور اختصار در مورد مسأله حیا در بُعد اخلاقیاش بحث کردم، چون حیا ارتباط تنگاتنگی با آن محیط داشت؛ امّا به طور مستقل وارد این بحث نشدم. چند چیز موجب شد که احساس کنم «بحث حیا» مستقلاً، مورد ابتلاست و نه تنها نسبت به محیط خانوادگی بلکه به طور کلّی، نسبت به کل جامعه نقش دارد، به ویژه نسبت به آن فضای پنجمی که میخواستم مطرح کنم، چون اصلاً رکن اساسی در مورد فضای کلّی جامعه حیاست.
از طرفی، همان موقع نیز من مراجعات متعدّدی راجع به همین مسأله داشتم؛ بنابراین، به ذهنم آمد که چون این بحث، نسبت به همه آنها نقش اساسی دارد، آن را مطرح کنم.
اشاره به تاریخچه این بحث
چند مقدّمه در مباحث اخلاقی
هم اکنون برای آشنایی به مباحث اخلاقی، مقدّمهای را میگویم و بعد وارد بحث میشوم.
1. کیفیّت سیر مباحث اخلاقی
مباحث اخلاقی بر محور قوای درونی انسانی، یعنی قوه شهوت، غضب و وهم مطرح میشود. مباحث اخلاقی این گونه هستند و من هم مفصّل راجع به آن بحث کردهام. علمای اخلاق، برای هر کدام از این قوا، رذایل و فضایلی را میشمارند و وارد بحث آن میشوند. مثلاً رذیلههای قوه شهوت را شمارش میکنند، یا مثلاً راجع به خشم و غضب و رذایلش و مقابلاتش بحث میکنند. یک رذیله را میگویند بعد ضدّ آن را که فضیلت است، بیان میکنند تا بحث میرسد، به جایی که یک قوّه به تنهایی نقش ندارد؛ مثلاً جاهایی ممکن است از دو قوّه یا سه قوّه، یک رذیله پیش بیاید؛ یعنی شهوت و غضب، سرچشمه همان رذیله میشود. رذیله را موضوع بحث قرار داده و میگویند: گاه ممکن است ریشه این رذیله، شهوت و گاه غضب باشد. اینها مقدّمه است برای این که به بحثمان برسیم.
«وقاحت» یعنی «بیحیایی»
در مباحث اخلاقی، رذیلهای به نام «وقاحت» مطرح است که من میخواهم توضیح دهم، گاه در ارتباط با شهوت قرار میگیرد و منشأش شهوت است و گاه غضب است. «وقاحت» از نظر لغت، به معنای «بیشرمی» است که ما هم این لفظ را در همین معنا استفاده میکنیم. بحث ما «حیا» است، نه بی حیایی، ولی از آنجا که گاهی تعریف به ضد، مطلب را خوب تفهیم میکند، مجبورم نخست این رذیله را بگویم و سپش سراغ آن فضیلت بروم.
علما میگویند: «یُعرَفُ الاشیاء بأضدادها». چون ضدّ او حیاست و من میخواهم بحث ضد را بکنم. خود ما هم در محاورات عرفیمان میگوییم: فلانی خیلی بیحیاست و منظورمان همین وقاحت است. یا میگوییم، وقیح یا بیحیاست. این یک بحث لغوی بود.
علمای اخلاق، وقتی وقاحت را از نظر اصطلاح تعریف میکنند، میگویند: «وقاحت عبارت است از عدم مبالات نفس نسبت به ارتکاب محرّمات شرعیّه، قبایح عقلیّه و عرفیّه». «عدم مبالات نفس از ارتکاب» به تعبیر ما یعنی «پررویی». اگر انسان، کاری را که از دیدگاه عقل زشت است انجام دهد و اصلاً هم به روی خود نیاورد و برایش اهمیت نداشته باشد، انسان پررو و بیحیایی است. از نظر درونی، برای چنین کسی ذرّهای ناراحتی ایجاد نمیشود.
قبایح عقلیّه در ارتباط با عقل عملی است، چون ادراک حُسن و قُبح مربوط به عقل عملی است. محرّمات شرعیّه هم یعنی دستورات شرعی؛ بنابراین منشأ این که یک نفر با این که میگوید: من معتقد به معاد و نبوّت و همه اینها هستم، در عین حال گناهی میکند و از نظر درونی هم هیچ ناراحتی برایش ایجاد نمیشود، منشأ این عدم مبالات نفس، بیحیایی است. حالا چه شده که او بیحیا شده است، بحث مفصّلی است که پیشتر در همین مباحث تربیتی به آن اشارهای کردم؛ اما در آینده به آن بحث میرسم و مفصّل صحبت میکنم.
روایتی در اصول کافی به نام حدیث عقل و جهل است که در آن بیش از هفتاد جنود عقل و جهل را شمرده است. لشکر عقل چیست؟ لشکر جهل چیست؟ در آنجا هم مسأله حیا مطرح هست. البته از ضدّ حیا که میگوییم قباحت و وقاحت است، در آنجا تعبیر به خُلع میکند که من انشاءالله همه اینها را در آینده بحث میکنم که چرا در آن روایت، تعبیر خُلع است؟ روایت را سماعه از امام هفتم ـ علیهالسلام ـ نقل میکند. من هم تحت همین عنوان خُلع در محیط خانوادگی، بحث کردم و گفتم که معنای خُلع، پردهدری است، حیا را هم گفتم که پردهداری است.
2. افراط و تفریط قوا منشأ گناه هستند
انسان که مرتکب یک عملی زشت و قبیح یا مرتکب گناهی میشود، چه در بُعد عقلی و چه در بُعد شرعی، این عمل در ارتباط با یکی از همین قوای درونی اوست؛ یا شهوت بوده یا غضب بوده و یا وهم بوده است. انسان در ارتباط با خواستههای نفس است که گناه کرده و یا عمل زشتی را انجام میدهد که حتی عقل تقبیح میکند و میگوییم وقیح است؛ بنابراین، گاهی ممکن است منشأ کار زشت و گناه، شهوت و گاهی غضب باشد.
قوای نفسانی ما چه غضب و چه شهوت، ممکن است یک حالت افراطی و یا یک حالت تفریطی داشته باشند، ممکن هم هست که حالت اعتدالی داشته باشند. حالا من چند تا مثال میزنم. مثلاً فرض کنید در باب شهوت، شخص به دنبال رباخواری، حرص و مال اندوزی است. این موارد در حالت افراطی شهوت است. یعنی حالت افراطی شهوت، او را به این رذیله حرص و مالاندوزی میکشد و منشأ این میشود که «پول و مال» را روی هم انباشته کند، از هر جایی و هر دری که میشود. چنین آدمی دیگر هیچ مرزی نمیشناسد. این شخص، آدم وقیحی است و غیر از این هم نمیشود چیزی در مورد او گفت.
به این حالت افراطی در ربط با خشم یا غضب «بغی» میگویم که معنایش به اصطلاح ما «سرکشی» است. مثلاً «ضرب و شتم» یا «ناسزاگویی» حالت افراطی غضب است. منشأ همه اینها آن حالت افراطی خشم است. این شخص حالت تعادلش را از دست داده و دیگر متعادل نیست که این کارها از او سر میزند.
«بیحیا» دین ندارد!
ممکن است، برخی بخواهند اعمال وقیح خودشان را توجیه کنند، ولی شما فریب این چیزها را نخورید و بدانید که این کارها از عدم تعادل قوای نفسانی گرفته شده است. من به تازگی میشنوم، درباره کسی که فحاشی میکند، میگویند: او ادبیّاتش خوب نیست. او دارد فحش میدهد و دیگران میگوید: «چیز مهمّی نیست ادبیّاتش خوب نیست»! ما به تازگی داریم این حرفها را میشنویم. یک نفر «آدم بیحیا و بیشرمی» است و حتی «آدم بیدینی» است، چون بسیاری از این بیشرمیها خلاف شرع است، اما میگویند: «مهم نیست، ادبیّاتش خوب نیست یا بدسلیقه است»!
حالا من روایاتی را میخوانم که فرمودند: «لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَيَاءَ لَهُ». کسی که حیا ندراد، ایمان ندارد.
در روایتی پیغمبر میگوید: «لا دینَ لِمَن لا حَیاءَ لَه» هر کس حیا ندارد، اصلاً دین ندارد. بحث ما بحث تقریباً سلسلهوار و علمی است. من هم اکنون درباره بحث ریشهیابی حیا وارد شدهام که بسیاری از رذایل اخلاقی، به خاطر افراط قوای نفسانی است.
حالت افراطی شهوت و غضب را گفتم و برایش مثال هم زدم. این قوا، حالت تفریطی هم دارند؛ یعنی گاه شخص به آن مقدار که باید از این قوا بهره بگیرد، نمیگیرد. مثل «عدمغیرت» که ما به آن «بیغیرتی» میگوییم. این به دلیل حالت تفریط غضب است. یا فرض کنید «کتمانحق»؛ این که کسی حق را میپوشاند، برای این است که جرأت ندارد حق را بگوید. این حالت تفریطی غضب است و به چنینی شخصی میگویند: «ترسو!»
گاهی ممکن است، شهوت سرچشمه یک رذیله شود و غضب هم منشأ همان رذیله شود، با این که اینها دو نیروی جدا از هم هستند؛ شهوت یک نیرو در انسان است، غضب هم نیروی دیگری در انسان است، ولی اینها هر دو منشأ یک رذیله میشوند. گاهی هم حتی ممکن است «وهم» نیز موثّر باشد. البته من چون نمیخواهم بحث پیچیده شود، همین دو قوّه را میگویم.
ریشه غیبت کردن
من میروم، سراغ گناهانی که مبتلابه است، مثل: «غیبت کردن» گاهی ممکن است منشأ غیبت، غضب باشد، با کسی دشمنی دارد و این موجب شده است که غیبت او را کرده است، میخواهد رسوایش کند. در اینجا منشأ غیبت، خشم است. گاهی منشأ غیبت خشم نیست، شهوت است، مثلاً برای خوشایند دیگری غیبت میکند. این شخص خیلی بدبخت است! من از معاصی کبیره برایتان مثال زدم که انشاءالله مطلب جا بیفتد.
حالا یک تقسیم بندی دیگر؛ گاهی رذیله، از فعل نشأت میگیرد و گاهی از ترک فعل. یک وقت فرد، فعل حرام انجام میدهد، مثل این که غیبت میکند، این یک فعل است و حرام هم هست، یک وقت ترک واجب است. مثل کتمان حق، که گفتن حق واجب است. آن فعل بود و این ترک است. چون هر دو قسم را گفته بودم این توضیح را دادم که کاملاً متوجه شوید. کسانی که اهل بحث هستند، خوب دقت کنند!
همه گناهان انسان از همین امور سرچشمه میگیرد؛ حالت افراط و تفریط در ارتباط با نیروهای نفسانی؛ چه فعل باشد و چه ترک باشد. سرچشمه همه اینها هم «وقاحت، بیحیایی و بیشرمی» است.
3. بیحیایی سرسلسله شرارتهاست
به جای حساس بحث رسیدیم که گفتم بحث اساسی است و مبتلابه جامعه ما بوده و بحث اساسی مباحث گذشته تربیّتی ماست. اکنون برایتان چند روایت میخوانم. یک؛ «القحة عنوان الشر»؛ عنوان همه زشتیها وقاحت و بیشرمی است. «عنوان» یعنی «تیتر»، یعنی اگر بخواهی برای شرور، یک تیتر بگذاری، آن بیحیایی است. همه شرور زیرمجموعه بیحیایی است.
حالا روایت دیگری که خیلی روشنتر است، میفرماید: «رأس كل شر القحة» سرآمد هر شری بیحیایی است. یک روایت از امام صادق ـ علیهالسلام ـ است که می فرماید: «الْوَقَاحَةُ صَدْرُ النِّفَاقِ وَ الشِّقَاقِ وَ الْكُفْرِ»، سرآمد همه اینها بیحیایی است؛ یعنی سرآمد نفاق، شقاق و کفر این است.
همه دین، حیاست
روایات دو نوع است، یک دسته وقاحت را مطرح میکند، مثل این روایاتی که اکنون خواندم و در مورد با خود وقاحت بود. در یک دسته از روایات، ضدّش را مطرح میکنند و میگویند: «لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَيَاءَ لَهُ» بی شرم ایمان ندارد. این ضدّ وقاحت است. روایتی از پیغمبر اکرم است که فرمودند: «قال رسولالله ـ صلیاللهعلیهوآلهوسلم: «الحیا هو الدین کلُّه» پیغمبر با این سخن، کار را تمام کرد. اصلاً دین حیاست؛ بنابراین، آن روایتی که از امام صادق ـ علیهالسلام ـ خواندم در باب وقاحت که فرمود: صدر نفاق و شقاق و کفر، بیحیایی است، همه با همدیگر همسو است. این بحث، بحث مفصّلی است که انشاءالله اگر خدا توفیق عنایت کند بیش از سابق تذکّراتی هم داشته باشم. وقاحت و در مقابلش حیا، در تخریب و سازندگی انسان نقش اساسی دارد که من بعد در بحثم وارد آن میشوم. اگر حیا نباشد، دست ما هم از انسانیّت خالی است و هم از الهیّت. نه انسان هستیم و نه متدیّن. در دو رابطه من دارم مطرح میکنم، هم عقل عملی و هم بُعد معنوی. از هر دو، دست خالی میشود که بعد انشاءالله وارد میشوم.