رُوِيَ عَنِ الصّادق عَليهِ السّلام قال:
إِذَا قَامَ الْعَبْدُ فِي الصَّلَاةِ فَخَفَّفَ صَلَاتَهُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِمَلَائِكَتِهِ أَمَا تَرَوْنَ إِلَى عَبْدِي كَأَنَّهُ يَرَى أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِ غَيْرِي أَمَا يَعْلَمُ أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِي[1]
ترجمه: روايت از امام صادق صلوات الله عليه منقول است كه حضرت فرمودند:
هرگاه بنده به نماز بایستد و نماز خود را سبک به جا آورد، خداوند خطاب به ملائکه میفرماید: آیا بندۀ من را نمیبینید؟ گویا اینطور فکر میکند که برآورده کردن احتیاجات او به دست غیر من است. آیا نمیداند که برآورده کردن احتیاجات او به دست من است؟
شرح حدیث: إِذَا قَامَ الْعَبْدُ فِي الصَّلَاةِ... آنگاه كه بنده ميايستد به نمازخواندن؛ و به تعبيري كه ما در گذشته در اين روايات داشتيم، آنگاه که ميخواهد بدهي الهي را ادا كند. گفته شد که يك طلب از خدا داري که روزيات است و يك بدهي هم داري كه واجباتت است. آنگاه كه ميخواهد بدهياش را به خدا ادا كند. يكي از بدهيها هم نماز است.
فَخَفَّفَ صَلَاتَهُ... اگر واجباتش باشد و كم بگذارد، اين اصلاً نماز نيست. اين را بگذار كنار. چه بسا نظر اين است که آن آدابي را كه در نماز بايد رعايت كند، رعايت نميكند؛ از حضور قلب خبري نيست. همواره در فكرش مسائل ديگري است. چه بسا اشاره به اين هم باشد که از يك سنخ آداب مستحبّه مؤكّده (که در نماز داريم) هم خبري نيست. به تعبير من فقط قدر متيقّن از واجبات را ادا ميكند.
قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِمَلَائِكَتِهِ أَمَا تَرَوْنَ إِلَى عَبْدِي... اينجا خداوند خطاب به ملائكه و فرشتگانش ميفرمايد: شما اين بنده من را نميبينيد؟! چون نماز يك نوع بندگي كردن خداست و عبادت است، عبادت يعني بندگي. لذا تعبير ميكند به «عَبْدِي»
كَأَنَّهُ يَرَى أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِ غَيْرِي... گويا اينطور ميبيند که برآورده كردن احتياجات او بدست غير من است. أَمَا يَعْلَمُ أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِي؟! اين را نميداند که برآورده كردن احتياجات او بدست من است؟ نماز بدون حضور قلب و تند تند، مثل اين ميماند كه آدم بخواهد بدهياش را ادا كند؛ از سر و ته آن ميزند اما وقتی ميخواهد طلب را بگيرد، ميخواهد تا آخرش را هم بگيرد. چطور شد اينجوري شده؟ بدهي الهي را كه ميخواهي ادا كني، سر و ته آن را ميزني، امّا وقتي كه ميخواهي روزي را از خدا بستاني، تا آخرش میستانی، و بعدش هم همواره ميگويي: بده. انصاف هم خوب چيزي است!!
تندتند نماز ميخواند تا مشتري از دستش نرود. خيال ميکند مشتري روزياش را ميدهد. كَأَنَّهُ يَرَى أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِ غَيْرِي. گويا ميبيند و اينطوري فكر ميكند كه برآورده كردن احتياجات او بدست ديگری است. أَمَا يَعْلَمُ أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِي؟! اين را نفهميدي تو کهمن بايد احتياج تو را برآورده كنم نه مشتري!! پس در اداء دين الهيات كم نگذار.
چهارشنبه 1 ارديبهشت 1389- 6 جمادي الاولي 1431. مسجد جامع بازار تهران
[1] اصول كافي، جلد3، صفحه269