هارون الرّشيد نامه اي به امام موسي كاظم عليه السلام نوشت و عرض كرد:
عِظني وَ اَوجِز قالَ فَكَتَبَ اِلَيهِ ما مِن شَیئٍ تَراهُ عَينُك اِلاّ وَفيهِ مَوعِظَةٌ[1]
مراپندي مختصر دهيد. حضرت عليه السلام درجواب او نوشت هيچ چيزي نيست كه چشم تو آن را ببيند، مگر اين كه در آن پند و موعظه باشد.
سَمِعتُ موُسیَ بنَ جَعفرٍ عِندَ قَبرٍ وَ هُوَ يَقُولُ، اِنَّ شَيئاً هذا آخِرُهُ لِحَقيقٌ اَن يُزهَدَ في اَوَّلِهِ وَ اِنَّ شَيئاً هذا اَوَّلُهُ لَحَقيقٌ اَن يُخافَ مِن آخِرِه[2]
درروايت ديگري است كه حضرت امام موسي كاظم علیه السلام نزد قبري حاضرشدند و خطاب به قبر كردند و فرمودند: آن زندگي كه آخرش اين است، حق اين است كه از اوّل از آن دل كنده شود و به آن بيرغبت باشد و آن نشئه اي كه اولش اين است، سزاوار اين است كه از آخرش ترسيده شود.
رُوِيَ عَن عَلِيٍّ اَميرِالمُومِنينَ علیه السلام: ما اَكثَرَ العِبَرَ وَ اَقَلَّ الاِعتِبارَ[3]
در روايت علي علیه السلام مي فرمايند: عبرت ها و پندها چه بسيارند ولي پند و موعظه پذيران چه قدر كم و اندك هستند!
در روايتي يكي از اصحاب حضرت موسي بن جعفرعلیه السلام به نام يوسف بن عبدالرحمن ميگويد: من جمله ای از امام شنيدم كه هرگاه يادم ميافتد، در هرجا و هرفضايي كه باشم، آن جا و فضا برايم تنگ است، يعني بر من فشار ميآورد و لذّت را از من ميگيرد. آن جمله اين است كه فرمودند: آن گاه كه ميّت را به سوي قبر مي بريد، يك مرتبه وارد قبرش نكنيد. چرا ؟! بگذاريد آن مرده آماده شود تا بتواند جواب نكير و منكر را بدهد.
حضرت اوّل فرمودند كه تمام عالم پند دهنده است: حيوانات، نباتات، جمادات و حوادث و... همه آنها پند مي دهند، درصورتي كه شخص، پند پذير باشد. پس مهم، پندپذيري و پندگرفتن است. بعد حضرت روش پندگرفتن را ميفرمايد: درخطاب به قبر به اين معنا كه زندگي پر ازحوادث مختلف خوشي، رنج، بيماري، سلامتي، داشتن، فقر و چه و چه و... است. اما دقّت كن كه آخرش مردن است. سزاوار است كه از اوّل به آن دل نبندي. از آن طرف. مرگ، عالم قبر و برزخ و سؤال نكير و منكر و بعد هم قيامت هولناك و... ترس از اين مسير طولاني و سخت و... . چه شده است كه با فراواني پند و موعظه در عالم، انسان، هم كور است و هم كر؟ نه مي بيند و نه مي شنود! حبّ و دل بستگي به دنيا او را كور و كر ميكند و گرفتار ميشود، والا پند فراوان است. خداوند در سوره مباركه بقره آيه 171 ميفرمايد: «صُمٌّ بُكمٌ عُميٌ فهُم لايَعقِلُون»
[1]بحارالانوار، جلد68 ، صفحه324
[2]وسائل الشیعة، جلد16، صفحه 15
[3]غرر و درر آمدي، صفحه 472، روايت 10780