ماه مبارک رمضان جلسه 4 -دعا و تقاضای نادرست -
آیت الله آقا مجتبی تهرانی (ره)
دعا
دعا و تقاضای نادرست!
أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحیمِ؛ «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُکَ وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُکَ وَ أَقْبِلْ عَلَیَّ إِذَا نَاجَیْتُکَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ»[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به دعا بود و اینکه ماه مبارک رمضان، ماه تلاوت قرآن و دعا است و در آن به این دو سفارش شده است. این ماه از یک طرف ماه بازگو کردن سخنان ربّ است، سخنانی که از مصدر وحی نازل شده و از طرف دیگر هم ماه راز و نیاز عبد با ربّ خود است تا بنده از او درخواستکند.
امّا عرض کردم در باب دعا، مسئله این است که دعای او چه نسبت به خودش و چه نسبت به غیر، چه معنوی و چه مادّی، باید دعای خیر باشد؛ یعنی یا دفع ضرر کند و یا جلب منفعت. امّا «نعوذبالله»! درخواست ضرر کردن از خدا، چه برای غیر و چه برای خودش درست نیست.
نهی از ضرر رساندن به غیر؛ الّا کافر یا مشرک
عرض کردم بنده از اینکه درخواست و دعا کند و از خدا بخواهد که ضرری[2] به غیر برسد نهی شده است. جلسه گذشته در صحبتهایم تصریح کردم؛ غرض از «غیری» که میگویم مؤمنین است. اینجا اشاره به دعای مؤمن نسبت به خود و مؤمن یا مؤمنۀ دیگر است. تصریح کردم و گفتم که بحث مشرک و کافر جدا است و این را بعداً بحث خواهم کرد؛ یعنی اینکه انسان مشرک یا کافر را لعن یا نفرین کند بحث جدایی دارد. جلسه گذشته این را گفتم تا یک وقت اینها را با هم خلط نکنید. یک عدّه ممکن است در اثر کمبود اطّلاعاتشان اینها را با هم اشتباه کنند!
جلسهی گذشته در مورد غیر بحث کردم و روایاتی را خواندم که نباید این کار را نسبت به غیر بکنیم، چون اصل در اسلام جذب است نه دفع.
ضرر رسانی به خود در دو دسته از روایات:
دسته اول؛
و امّا نسبت به خود؛ چون، دیگر این به طریق اولی است. در این باب دو دسته روایت داریم.[3] یک دسته از روایات، به طور مطلق میگویند و به تعبیر من این روایات علّتی نیاورده و تعلیلی در آنها وجود ندارد. روایت میگوید: از خدا، برای خودت، درخواست مرگ نکن! این بالاترین ضرر است که بگویم: خدایا! مرگم را برسان!
نفرین و لعنت تعارفی!
البتّه این دعا یک وقت جنبه تعارفی دارد، که به آن کاری نداریم. در این جنبه ارادۀ جدّیای نیست. در چنین افرادی اراده استعمالی وجود دارد، اینها هیچوقت حاضر به مرگ نیستند. میگوید: خدایا! مرگم بده؛ امّا اراده جدّی ندارد، ما به اینها کاری نداریم. آنهایی که ارادهی جدّی دارند را مطرح میکنم.
آرزوی مرگ نکن
«رُوِیَ عن رَسوُلِ الله(صَلّی الله عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّم) قال: لا یَتَمَنَیَنَّ أَحَدُکُمُ المَوتَ لِضُرٍّ نَزَلَ بِه»،[4] حضرت فرمودند: هیچگاه احدی از شما برای ضرر، حادثه و گرفتاریای که، «نَزَلَ بِه»، بهسوی او فرود آمده درخواست و تمناّ و آرزوی مرگ نکند!
تو محدودی؛ راهها محدود نیست
وقتی در شدّت گرفتاری قرار گرفته ای، خیال میکنی که همه راهها به سوی تو مسدود است. این به خاطر آن است که تو خودت محدود هستی، لذا خیال میکنی راهها مسدود است. در حالی که اینطور نیست. وقتی به بالا رو کنی و سراغ آن موجودی که محدود نیست و لایتناهی است بروی، خواهی دید که هیچ راهی برای او مسدود نیست. بهخصوص آن هم در شبهای ماه مبارک رمضان که گفتم همهی حجابها برطرف شده است. دقّت کنید!
گره از کارم باز کن!
این روایت از پیغمبراکرم است که میگوید: وقتی گرفتار شدی و ضرری متوجّه تو شد، عصبانی نشو تا اینکه بگویی: خدایا! مرگم را برسان! اصلاً و ابداً چنین چیزی نگو! برو به خدا بگو: خدایا! گره را باز کن![5]
دسته دوم؛
چند جلسه گذشته وعده کرده بودم که در این باب وارد میشوم. چهارده تا روایت دیدم. ولی نمیتوانم همه را مطرح کنم. در دسته دوّم از روایات تعلیل وارد شده؛ یعنی بیان کننده علّت این است که ما میگوییم، از خدا طلب مرگ نکن، ولو اینکه در فشار هم قرار گرفتی.
آرزوی مرگ، قطعکنندۀ مسیر
در اینجا به چند روایت اشاره میکنم؛ هرچه همه را بازگشت به یک چیز میکند. از پیغمبراکرم است که دارد: «رُوِیَ عَن رَسوُلِ الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) لاَ یَتَمَنَّیَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمُ الْمَوْتَ إِمَّا مُحْسِنًا فَلَعَلَّهُ أَنْ یَزْدَادَ خَیْرًا وَ إِمَّا مُسِیئًا فَلَعَلَّهُ أَنْ یَسْتَعْتِبَ»،[6] هیچکدام از شما درخواست و آرزوی مرگ نکند، چرا؟ چون یا از افراد نیکوکار محسوب میشود و چون آدم نیکوکاری است اگر در اینجا بماند، مرتّباً کار نیک میکند و بر نیکی هایش افزوده میشود. پس چرا بمیرد؟ نیکی کند، خوبی کند، تا به خوبیهای خود اضافه کند، «وَ إِمَّا مُسِیئًا فَلَعَلَّهُ أَنْ یَسْتَعْتِبَ»، نعوذبالله! و اگر از کسانی که نیکی کردن ملکهاش باشد نیست و به اصطلاح بدکاره و گناهکار است، در اینجا یک احتمال وجود دارد که اگر بماند میتواند توبه کند و برگردد. در روایتی که از پیغمبراکرم بود چند حالت را بیان فرمودند و یکی هم همین بود.
آرزوی بازگشت به دنیا
روایت دیگری از پیغمبراکرم است که: «لا تَمَنَّوُا المَوتَ فَاِنَّهُ یَقطَعُ العَمَلَ وَ لا یُرَدُّ الرَّجُلَ فَیَستَعتِبُ»، نگاه کنید! حضرت اینجا علّت را چیز دیگری بیان میکنند، البتّه با آن همسو است، امّا به بیان دیگر. حضرت میفرماید: هیچکدام از شماها آرزو و تقاضای مرگ نکنید، چرا؟ چون اگر بمیری، دیگر نمیتوانی کاری انجام دهی، «فَاِنَّهُ یَقطَعُ العَمَل»، تمام شد، «وَ لا یُرَدُّ الرَّجُل»، و بازگشتی هم نیست، «فَیَستَعتِب»،[7] میخواهی برگردی و جبران کنی، امّا دیگر راه بازگشت بسته شده است. این همان است که در آیه قرآن هم میآمده است که وقتی هنگام مرگ میرسد و حُجب کنار میرود، ملکات و اعمال خود را که نگاه میکند به وحشت میافتد، «رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ».[8] آنجا آرزوی بازگشت به دنیا میکند. به خدا میگوید: خدایا! «رَبِّ ارْجِعُونِ»، من را به دنیا برگردان. شاید عمل صالح انجام دهم. امّا جواب چه میآید؟ «کَلّا»، راه بازگشتی نیست. این همان است که در اینجا میفرماید.
مواظب باش، چه دعایی میکنی!
چه آرزویی میکنی؟ درصدد این باش که خودت را اصلاح کنی! در روایت دیگری از پیغمبراکرم[9] است اینها غالباً از پیغمبر است. «لا تَمَنَّ المَوتَ فَاِنَّ هَولَ المُطَّلَع شَدید وَ إِنَّ مِنَ السَعادَۀ أَن یَطوُلَ عُمرُ العَبد وَ یَرزُقَهُ الله اَلإنابَه»،[10] تقاضای مرگ نکنید، چرا؟ صحنهی قیامت سخت وحشتناک است، «فَاِنَّ هَولَ المُطَّلَع شَدید»، از سعادتِ شخص است، یعنی از سعادتمندی عبد است که طول عمر پیدا کند، برای اینکه موفّق بشود خداوند انابه را روزی او گرداند؛ یعنی رو بهسوی خدا کردن را نصیبش کند.
بیانات حسابشده در روایات
من فکر میکنم که حضرات ائمّه در بعضی از روایات طرفهای سؤالکننده را برنداز هم میکردند و این جملات را میگفتند. هر کدام از بیانات بهگونهای حساب شده است و هر کدام با بیانی دیگر و علّت را در قالب دیگری ریخته است.
نمیدانی چه چیزی برای آن دنیا فرستادی!
«لا یَتَمَنَّ اَحَدُکُم المَوت فَإِنَّهُ لا یَدری ما قَدَّم لِنَفسی»،[11] هیچکدام از شما درخواست مرگ نکند، چرا؟ چون نمیدانی که چه چیزی جلوتر برای خودت را پیش فرستادی! هیزم جهنّم فرستادی، یا نهالهای زیبا برای بهشت؟ کدامیک از اینها است؟
آیا برای رفتن به جهنّم شتاب میکنی؟
در یک روایت دارد: «لا تَمَنَّ المَوت فَإِن کُنتَ مِن أَهلِ الجَنَّۀ فَالبَقاءُ خَیرٌ لَک وَ إِن کُنتَ مِن اَهلِ النّار فَما یُعجِلُکَ إِلَیها»،[12]چرا درخواست مرگ میکنی؟ اگر اهل بهشت باشی بمانی بهتر است، چرا؟ چون کارهای بهشتساز بیشتر انجام میدهی؛ امّا اگر اهل آتش باشی، چرا برای رفتن به جهنّم شتاب میکنی؟ حالا اگر جهنّمی باشی مقداری دیرتر بروی بهتر نیست؟ نگاه کنید! با هرکسی یک طور صحبت میکنند.
بمانی و اطاعت خدا کنی، بهتر است یا با معصیت بمیری؟
روزی کسی خدمت امام صادق(علیه السّلام) آمد، «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى الصَّادِقِ (علیهالسلام) فَقَالَ قَدْ سَئِمْتُ الدُّنْیَا»، و گفت: از این دنیا خسته شدم، «فَأَتَمَنَّى عَلَى اللَّهِ الْمَوْتَ»، جنابعالی برای من از خدا درخواستِ مرگ بکنید! «فَقَالَ (علیهالسّلام) تَمَنَّ الْحَیَاةَ لِتُطِیعَ لَا لِتَعْصِیَ»، حضرت فرمودند: برو و از خدا عمر بخواه که اطاعت خدا کنی، نه اینکه او را معصیت کنی، «فَلَأَنْ تَعِیشَ فَتُطِیعَ خَیْرٌ لَکَ مِنْ أَنْ تَمُوتَ»، تو اگر بمانی و اطاعتِ خدا کنی برای تو بهتر است، تا اینکه بمیری،«فَلَا تَعْصِیَ وَ لَا تُطِیع»،[13] چون وقتی مُردی، نه اطاعتی وجود دارد و نه عصیانی. هیچکدام نیست! این خوب است یا اینکه بمانی و اطاعت خدا کنی؟ شکّی نیست ماندن و اطاعت خدا کردن بهتر است!
هلاکت ابدی از خدا نخواه!
موسی بنجعفر(علیهالسّلام) شنید که شخصی از خدا تقاضای مرگ میکند، «سَمِعَ مُوسَى(علیهالسّلام) رَجُلًا یَتَمَنَّى الْمَوْتَ فَقَالَ لَهُ هَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللَّهِ قَرَابَةٌ یُحَامِیکَ لَهَا؟»، حضرت فرمودند: بین تو و خدا خویشاوندیای وجود دارد تا از تو پشتیبانی کند؟ «قَالَ لَا»، گفت: نه! قوم وخویشی با خدا ندارم، «قَالَ فَهَلْ لَکَ حَسَنَاتٌ قَدَّمْتَهَا تَزِیدُ عَلَى سَیِّئَاتِکَ؟»، آیا حسناتی داری که پیش فرستاده باشی تا بر گناهانت غلبه کنند؟ «قَالَ لَا» گفت: نه! ندارم، «قَالَ فَأَنْتَ إِذاً تَتَمَنَّى هَلَاکَ الْأَبَدِ»،[14] حضرت فرمود: پس تو هلاکت ابدی از خدا میخواهی. آدم عاقل که اینطوری نمیکند!
جذب ائمّه به سوی رحمت و سعادت الهی
من این روایت را مطرح کرده و دستهبندی نمودم. در علّتها هم علّت تکراری نیاوردم، چنانچه هر کدام از آنها یک تعبیر و یک قالب جدا داشت. امّا تمام اینها در یک چیز مشترک هستند؛ حتّی آنهایی هم که نسبت به غیر باشد، همینطور است که همه با هم همسو هستند و آن این اصلی است که عرض میکنم؛ ائمّه می خواهند افراد را بهسوی سعادت بکِشند. آیا شما غیر از این را میفهمید؟ نه! واقعاً همین است که میخواهند بندگان را بهسوی سعادت و رحمت خدا بکِشند. این جذب است، جذب بهسوی سعادت و رحمت. نمیخواهند آنها رویگردان شوند. میخواهند جلوی رویگردانی اینها را بگیرند. توجّه کنید! آنها در یک چیز مشترکاند و آن اصل جذب بهسوی رحمت خدا و سعادت ابدی است. آنها دنبال این هستند. ائمّه هیچکس را نمیخواهند مأیوس و ردّ کنند. یک جا نمیبینیم که اینطور باشد.
این بحثهایی که میکنم، تقریباً بحثهای ریشهداری است و کمتر کسی هم به این سبک بحث کرده است. امّا توجّه داشته باشید که اینجا با جاییکه «تقاضای شهادت» میکنند، اشتباه نشود! بین این دو فرق بگذارید! کما اینکه در قبل، در بحث لعن و نفرین، گفتم که این بحث راجع نباید به مؤمن و مشرک و کافر خلط شود. مشرک و کافر را قرآن هم لعن کرده، آن ربطی به اینها ندارد، اینها را با هم خلط نکنید!
دعای تقاضای شهادت
شما در دعاها ببینید! این را به ما آموختهاند که شما تقاضای شهادت کنید! این هم مرگ است، امّا مرگ فی سبیل الله. بگذارید از ماه رمضان بگویم. در دعاهای شبهای ماه رمضان این را میخوانید: «وَ لَیْلَةَ الْقَدْرِ وَ حَجَ بَیْتِکَ الْحَرَامِ وَ قَتْلًا فِی سَبِیلِکَ فَوَفِّقْ لَنَا»،[15] این دعای ماه رمضان است که در هر شب میخوانیم. این را به عنوان نمونه گفتم که در دسترس ما است. تقاضا میکند: «قَتلاً فی سَبیلِکَ فَوَفِّق لَنا»، این موت عین سعادت است؛ یعنی چه؟ یعنی شهادت عین سعادت است.
دعا برای شهادت
لذا چون عین سعادت است، در ادعیهی ما ترغیب شده است که نسبت به شهادت دعا کنید! چون این عین سعادت است. لذا معصومین(صلوات الله علیهم اجمعین)، هم میبینیم که در ادعیه، دعا نسبت به شهادت را مطرح کردهاند و هم در عمل دعوت به شهادت کردهاند. از این طرف در ادعیه دعا نسبت به شهادت را بیان کردهاند و هم در نسبت به دعوت، دعوت کردنِ مردم به شهادت را گفتهاند.
رفتار همیشگی حسین (علیهالسّلام) دعوت به شهادت بود
البتّه بگویم که این کار، کارِ همیشگی حضرت در حرکتش از مکّه بهسوی کربلا بود؛ یعنی دعوت به شهادت و از هیچکس هم پنهان نمیکرد.
دعوت حسین (علیه السّلام) از حبیب برای شهادت
میگویند: همین که وارد کربلا شد به شخصی در کوفه نامه نوشت: «مِنَ الحُسین ابنِ عَلی مِنَ الرَّجُلِ الفَقیه حَبیب ابنِ مَظاهِرِ الاَسَدی»، و امّا بعد، «فَاِنّّا قَد نَزلنا کَربَلا وَاَنتَ تَعلَم قِرابَتَنا مِن رَسوُلِ الله فَاِن اَرَدتَ نُصرَتَنا فَقدِم اِلَینا عاجِلا»، از حسین به حبیب. حبیب! ما وارد کربلا شدیم. تو هم قرابت ما با پیغمبر را میدانی و جایگاه ما را خوب میشناسی، اگر میخواهی ما را یاری کنی، دعوتت میکنم، «فَاقدِم اِلَینا عاجِلاً»، سریع خودت را برسان و الّا عقب میمانی. او را دعوت به شهادت میکند. هم با زبان دعوت میکرد و هم با نوشته.
ذکر مصیبت
میگویند: نامه به دست حبیب رسید. میگویند: موقعی بود که این پیرزن و پیرمرد چاشت میخوردند. در زدند. رفت و یک مقدار در برگشت تأمل کرد. همسرش گفت: چه شده؟ چه خبر است؟ گفت: هیچ. حسین به کربلا آمده. نامهای به من نوشته که: بیا و من را کمک کن! از همسرش هم تقیّه میکرد، که نکند بفهمد و مانع او بشود. گفت: میدانی من که دیگر پیر شدم و نمیتوانم کرّ و فرّی کنم. شروع کرد به عذر آوردن. همسرش به او رو کرد و گفت: یعنی تو نمیروی؟ سری بلند کرد و گفت: یااباعبدالله! ای کاش من مرد بودم؛ به کربلا میآمدم. حبیب به همسرش رو کرد و گفت: یک کربلایی بروم تا رو سفیدت کنم!
از جا حرکت کرد. از خانه خارج شد. به بازار کوفه آمد. دید شمشیرها و نیزهها را تیز و آماده میکنند تا به جنگ حسین (علیه السّلام) بروند. به دوست قدیمیاش مسلم بن عوسجه برخورد کرد. گفت: میدانی که حسین به کربلا آمده؟ من میخواهم بروم. آیا تو میآیی؟ گفت: بیا با هم برویم!
این دو با هم آمدند. نزدیک کربلا رسیدند. اصحاب حسین (علیه السّلام) میدیدند که هر روز هزار هزار لشگر از کوفه میآید و به سمت خیمهی عمر سعد میرود، امّا سمت خیام حسین(علیهالسّلام) هیچکس نمیآید. امّا امروز چه شده که دو تا پیرمرد به سمت خیمهها میآیند. در خیام حسین(علیه السّلام) ولوله افتاد. خانمها و بیبیها خوشحال شدند. دو پیرمرد برای یاری حسین(علیه السّلام) میآیند. خانم زینب(سلام الله علیها) سؤال کرد: اینها چه کسانی هستند؟ گفتند: حبیب بن مظاهر. گفت: سلام من را به حبیب برسانید. ببین چه میگذرد به زینب(سلام الله علیها). به حبیب گفتند: حبیب! دختر علی(علیه السّلام)، به تو سلام رساند. میگویند: حبیب دست برد و خاکهای کربلا را روی فرق خود ریخت. گفت: من که باشم دختر امیر عرب به من سلام کند...
پی نوشتها
[1]. بحارالانوار، ج91، ص96
[2]. بالاترین ضرر مرگ است
[3] . این را فشرده میکنم چون هنوز مباحثمان مانده است.
[4] . کنز العمال ج2 ص93
[5]. این یک دسته از روایت است که به عنوان نمونه بیان کردم. چون اگر بخواهم روایات را مطرح کنم، زمانِ زیادی میبرد.
[6]. سنن نسائی، ج6، ص382
[7]. کنز العمال، ج15، ص553
[8]. سوره مبارکه مؤمنون، آیات99 و100
[9]. این روایات غالباً از پیغمبر است
[10]. کنز العمال، ج15، ص554
[11]. کنز العمال، ج15، ص555
[12]. کنز العمال، ج15، ص553
[13]. بحار الأنوار، ج6، ص 128
[14]. بحار الأنوار، ج75، ص 327
[15] . إقبال الأعمال، ج1، ص 61