جایگاه دعای خیر و شر برای کافر و مشرک -ماه مبارک رمضان - جلسه 5
آیت الله آقا مجتبی تهرانی (ره)
أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحیمِ؛ «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُکَ وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُکَ وَ أَقْبِلْ عَلَیَّ إِذَا نَاجَیْتُکَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ»[1]
مروری بر مباحث گذشته
گفته شد ماه مبارک رمضان ماه تلاوت قرآن و ماه دعا است. دعای خیر کردن چه نسبت به خود و چه نسبت به دیگران، به این معناست که از خود و دیگران رفع گرفتاری کند یا نسبت به خود و دیگران جلب منفعت؛ که به این «دعای خیر» گفته میشود. امّا نعوذبالله! دعای به ضرر و شرّ کردن چه نسبت به خود و چه نسبت به دیگران مورد نهی است. یعنی نه به ضرر خودش دعا کند و نه به ضرر دیگران که عرض کردم مراد از دیگران مؤمنیناند.
دو دسته دعا در مورد کافر و مشرک
وارد بحثی در باب مشرک و کافر میشوم، که جلسه گذشته گفتم مطرح خواهم کرد. نسبت به اینها دو تصویر هست. یک؛ دعای خیر کردن برای آنها و دو؛ دعا به شرّ کردن؛ یعنی نفرین کند. اولی با دومی فرق میکند. اینجا معلوم است که دعا به خیر کردن یعنی چه؛ یعنی آن چیزهایی که انسان برای جلب منفعت یا دفع ضرر طلب میکند را «دعای خیر» مینامند که در اینجا برای مشرک و کافر این را میخواهد. دوم؛ بحث دیگری است و آن دعا به شرّ کردن است؛ چون گفتم این هم دعا است، یعنی نفرین کردن مشرک و کافر.
دعای خیر نکنید!
امّا تقسیم اول، مورد نهی است. دعا به خیر نسبت به مشرک مورد نهی است. در قرآن خطاب به پیغمبر اکرم است: «ما کانَ لِلنَّبِیِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى»،[2] یعنی بر پیامبر و کسانی که ایمان آوردهاند، سزاوار نیست که برای مشرکین بعد از اینکه معلوم شد مشرکند، دعای خیر کنند. البته طلب غفران کردن بخشش است و خیر هم هست. چه خیری بالاتر از غفران؟ البته بعداً خواهم گفت که قیدی در آیه دارد و من نخواندم که میگوید: وقتی معلوم شد اینها اهل آتش و جهنمی هستند دیگر نباید این کار را کرد.
طلب آمرزش برای کافران اثری ندارد
اینها برای مشرک بود امّا برای کافر این را میگوید: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین»،[3] هر دو در سوره توبه است. به پیغمبر میگوید: اگر برای اینها استغفار کنی یا طلب آمرزش نکنی، برای اینها مساوی است. حتی اگر هفتاد بار برایشان طلب آمرزش کنی، هیچ فایدهای ندارد. اینها آمرزیده نمیشوند، چون به خداوند و رسولش کفر ورزیدند. خداوند گروه فاسق را هدایت نمیکند. در اینجا آیه اول در مورد مشرکین بود و آیه دوم در مورد کافران.
بالاترین دعای خیر، غفران است
بالاترین دعا از نظر خیر عبارت از غفران است. در دعاها هم گفتیم که شما هر چه از خدا بخواهید اول طلب غفران کنید. اینجا همان را مطرح میکند که اتفاقاً متناسب با مشرک و کافر است. بعداً این مطالب را شرح خواهم داد. اینجا فقط فهرستوار مطرح میکنم.
در اینجا دعای پیغمبر هم ارزشی ندارد!
اینها معیار دارد و بی جهت نیست. به پیغمبر میگوید: اگر هفتاد بار هم طلب آمرزش کنی، خدا اینها را نمیآمرزد. دیگر بالاتر از پیغمبر کسی هست که طلب آمرزش کند؟ بالاتر از پیغمبر برای دعا کردن نداریم. دعای خیر برای مشرک و کافر ارزشی ندارد. گرچه اینجا مسأله غفران است، ولی عرض خواهم کرد که در حال شرک و کفر از غفران خبری نیست؛ مگر اینکه خودِ فرد برگردد.
روایت: شرایط دعا برای پدر و مادر کافر
چند روایت میخوانم. این روایت را علیبنجعفر از امام هفتم، موسیبنجعفر(صلواتاللهعلیه) نقل میکند. میگوید: «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ مُسْلِمٍ وَ أَبَوَاهُ کَافِرَانِ »، از موسیبنجعفر(علیهالسّلام) در مورد شخص مسلمانی که پدر و مادرش، هردو کافرند پرسش کردم. دقت کنید! این روایات انتخابی است. اینجا پدر و مادرش هر دو کافرند، «هَلْ یَصْلُحُ لَهُ أَنْ یَسْتَغْفِرَ لَهُمَا فِی الصَّلَاةِ»، آیا اگر این بچّه در نماز برای پدر و مادرش طلب غفران کند، صلاح و خیر است؟ «قَالَ علیهالسّلام إِنْ کَانَ فَارَقَهُمَا وَ هُوَ صَغِیرٌ لَا یَدْرِی أَسْلَمَا أَمْ لَا فَلَا بَأْسَ»، اگر این بچه از پدر و مادرش جدا شده باشد، در حالی که صغیر و کوچک بود؛ امّا حالا که از آنها جدا شده نمیداند که این دو اسلام آوردند یا نیاوردند دعا کردن اشکالی ندارد. مگر میشود چنین حالتی اتفاق بیفتد؟ در گذشته اتفاق میافتاد که بچهای را در جنگ اسیر میکردند و به غلامی میگرفتند. این بچّۀ صغیر در میان کفار و دشمنان بود و پدر و مادرش هم کافر بودند، اما بچّه اسلام میآورد. وقتی از پدر و مادرش جدا میشد صغیر بود و بعد هم خبر نداشت که آنها مسلمان شدند یا نه؟ حضرت میگوید اگر اینطور است، «فَلَا بَأْسَ»، دعا کند و اشکالی ندارد، «وَ إِنْ عَرَفَ کُفْرَهُمَا»، امّا اگر خبر پیدا کرده که آنها بر حرف خودشان ایستاده اند و هنوز کافرند، «فَلَا یَسْتَغْفِرُ لَهُمَا»، استغفار نکن، «وَ إِنْ لَمْ یَعْرِفْ فَلْیَدْعُ لَهُمَا»،[4] اگر نمیداند، دعا اشکالی ندارد، امّا اگر بداند دعا نکند. این برای هر دوی پدر و مادر است.
دعا، تنها برای موحّد
در روایت دیگری است: «کَتَبَ رَجُلٌ إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ»، شخصی به امام عسگری(علیه السّلام) نوشت: «یَسْأَلُهُ الدُّعَاءَ لِوَالِدَیْهِ وَ کَانَتِ الْأُمُّ غَالِیَةً»، از حضرت سؤال کرد که: میخواهم برای پدر و مادرم دعا کنم امّا مادرم از غلات است، «وَ الْأَبُ مُؤْمِناً»، ولی پدرم مؤمن است، «فَوَقَّعَ رَحِمَ اللَّهُ وَالِدَکَ»، حضرت نوشتند: خدا پدرت را رحمت کند. امّا مادرش را دعا نکردند. عملاً، چقدر زیبا به او یاد دادند. این در مورد مادر، امّا در مورد پدر هم هست. «وَ کَتَبَ آخَرُ»، شخص دیگری به امام عسگری (علیهالسّلام) نوشت: «یَسْأَلُ الدُّعَاءَ لِوَالِدَیْهِ»، برای پدر و مادرم دعا میکنم، «وَ کَانَتِ الْأُمُّ مُؤْمِنَةً وَ الْأَبُ ثَنَوِیّاً»، مادرم مؤمن است ولی پدرم دوگانه پرست است. مادرم یگانه پرست است؛ حضرت فرمودند: «فَوَقَّعَ رَحِمَ اللَّهُ وَالِدَتَکَ».[5]
برای ظالم دعای خیر نکنید
خواستم بگویم که، این را هم در آیات و هم در روایات داریم که دعای خیر برای مشرک و برای کافر نهی شده است. البته این هم باید توضیح داده شود که برای ظالم هم چنین دعای خیری نکنید؛ که بگویید: خدا طول عمرت دهد. در روایت از رسولاکرم است: «قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم): مَنْ دَعَا لِظَالِمٍ بِالْبَقَاءِ»، اگر کسی دعا کند و از خدا برای ستمگری طول عمر را بخواهد، «فَقَدْ أَحَبَّ أَنْ یُعْصَى اللَّهُ فِی أَرْضِهِ»،[6] او دوست دارد که در زمینِ خداوند نافرمانی او بشود. البته این مطلب مخصوص و منحصر به چیز خاصی بود. امّا مقابل این مطلب. یعنی چه؟
دعا به شرّ مخصوص چه کسانی است؟
به ضرر مشرک یا کافر دعا کنیم. مثلاً بگوییم: خدایا! مرگش بده. این چه؟ بحث مفصّلِ من اینجاست. داریم به اول بحثی که برای ماه مبارک رمضان در نظر گرفته بودم نزدیک میشویم. در اینجا خودِ خدا و هم پیغمبراکرم و هم ائمّه(علیهمالسّلام) این کار را کردهاند و اگر بخواهم اشخاصی که نفرین کردهاند مطرح کنم جلسات زیادی طول میکشد. فعلاً کلیّت را میگویم. این مطلب معیار هم دارد.
نفرینِ خدا به شخص
خدا؛ هم نفرین شخصی کرده، یعنی اسم شخص را برده است و هم نفرین گروهی کرده. شخصی مثل این: «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ»،[7] بریده باد. خدا ابولهب را نفرین کرده. جزء آیات ما است. ابولهب رأس المشرکین بود و خدا نفرینش کرد.
نفرینِ خدا به گروه
نفرین گروهی هم کرده: «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ». این را میدانید که اصحاب اخدود چه کسانی بودند. در زمان پیغمبر آن افرادی بودند که چالههایی بر سر راه میکندند و در آن آتشی نهفته میکردند که وقتی مسلمانها رد میشدند، بیفتند و بمیرند. در اینجا میگوید مرگ باد بر اصحاب اخدود. خدا شعار میدهد. مرگ بر اصحاب اخدود، «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ». نفرین، هم شخصی داریم و هم گروهی. امّا اینها معیار دارد. توجه کنید! از روی هوای نفس نیست، بلکه معیار دارد و معیارهای الهی در آن است. که انشاءالله آن را بحث خواهم کرد.
ایمان آوردن به دست حسین، شهادت در کنار حسین(علیهالسّلام)
این شبها توسّلمان به اصحاب امام حسین(علیهالسّلام) است. به نظر من یکی از اصحاب امام حسین است که از جهاتی در تاریخ کربلا برجستگی دارد و از نظر سابقه، نه خودش و نه خاندانش سابقۀ اسلام ندارند.[8] حتی در مورد او مینویسند: نصرانی بوده و خودش و مادرش توسط امام حسین(علیهالسّلام) ایمان آوردهاند. مطلب دومی که به نظر من در تاریخ برجسته است، این است که در اردوگاه حسین(علیهالسّلام) هم نبوده است تا بگوییم در عداد اصحاب بوده. چیز دیگری که فهمیده میشود این است که به تعبیر ما، حالت تکروی هم داشته است. خودش، مادرش و همسرش تنهایی آمده بودند؛ در گوشهای خیمه زده بودند و به اصطلاح صحنه را مشاهده میکردند. حتی راجع به ازدواجش هم اینطور دیدم که بیشتر از هفده روز از ازدواجش نگذشته بود.
وهب؛ یار مسیحی نسب
میگویند خودش را آراسته کرد تا مثل بقیه به میدان برود. دید همه رفتهاند و از تعبیرات هم اینطور استفاده میکنم که از اصحاب دیگر کسی باقی نمانده بود. نگاه کرد؛ هیچکس نمانده و حسین تنهاست. خودش را آماده کرد که برود. همسرش مانع شد. گفت نمیگذارم بروی. مادرش به او میگفت برو؛ امّا همسر میگفت: نمیگذارم بروی. بالاخره به همسرش گفت: حرفت چیست؟ گفت: اینکه من وتو با هم به محضر حسین(علیهالسّلام) برویم؛ دو تا جمله دارم و میخواهم جلو امامحسین بگویم. گفت: باشد، بیا با هم برویم. چون بالاخره باید میرفت و میخواست برای رفتن به میدان هم اجازه بگیرد. وارد خیام حسین(علیهالسّلام) شدند. همسرش به امامحسین گفت: وهب میخواهد به میدان برود. من نمیگذارم. دو تا شرط دارم. اگر شما اینها را ضمانت کنید، میگذارم برود. گفت: بگو شرطهایت چیست؟ گفت: شرط اولم این است که من یک زن جوان هستم. در این بیابان کسی را ندارم و یقین دارم که او اگر برود شهید میشود. شما اجازه دهید، من هم در کنار خاندان شما و جزء آنها بشوم. میگویند: «فَبَکَى الْحُسَیْنُ (علیهالسلام) بُکَاءً شَدِیداً»، امام حسین به شدت شروع کرد به گریه کردن. حضرت گفت: من این را ضمانت میکنم. گفت: من یقین دارم اگر او برود، شهید خواهد شد. شرط دومم این است که باید همینجا در حضور شما قول بدهد، در روز قیامت تنها به بهشت نرود و من را هم با خود ببرد. من را فراموش نکند. میگویند امام حسین (علیهالسّلام) این را هم پذیرفت و ضمانت کرد.
وهب به میدان رفت. جنگید. یک دستش قطع شد. یکوقت نگاه کرد، دید همسرش وسط میدان است و عمود خیمه را گرفته. رو کرد به او و گفت: تو که نمیگذاشتی من به میدان بیایم، حالا چه شده، خودت به میدان آمدهای. گفت: مگر صدای حسین را نشنیدی؟ «هَلْ مِنْ ذَابٍ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُو اللَّهَ»...
پی نوشتها
[1]. بحارالانوار، ج91، ص96
[2]. سوره توبه، آیه 113
[3]. سوره توبه، آیه 80
[4]. بحارالانوار، ج71، ص67
[5]. بحارالانوار، ج50، ص294
[6]. بحارالانوار، ج72، ص334
[7]. سوره مسد، آیه 1
[8]. جالب این است که آنهایی که سابقه اسلام داشتند آنطرف رفته بودند. واقعاً این اسلام به چه درد میخورد.