مروری بر موانع استجابت دعا - جلسه 16
نویسنده:
آیت الله آقا مجتبی تهرانی (ره)
دعا
شرطیّت ایمان و مانعیّت کفر
أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحیمِ؛ «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُکَ وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُکَ وَ أَقْبِلْ عَلَیَّ إِذَا نَاجَیْتُکَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ»[1]
مروری بر مباحث گذشته
گفته شد ماه مبارک رمضان ماه تلاوت قرآن و ماه دعا است. دعای به خیر، برای خود و دیگران، چه مادّی و دنیوی باشد و چه اخروی و معنوی. در آثار اسلامی به تلاوت قرآن و دعا در ماه مبارک رمضان زیاد ترغیبت و سفارش شده و اینکه انسان حاجات خود را در این ماه مبارک از پروردگار خود طلب کند.
در اینجا بحث مفصّلی داشتیم، مشرک و کافر را به دو دسته تقسیم کردیم و عرض شد که برای این دو دعا کردن مجاز نیست، به خصوص نسبت به معاند. امّا راجع به غیر معاند که از نظر فرهنگی و فکری مستضعف است، جز دعا نسبت به مغفرت آنها، هر دعایی بکنند چه دنیوی و چه اخروی، اشکالی ندارد، به خصوص نسبت به هدایت آنها.
دعای کافر در حقّ مسلمان
دعا کردن مسلمان برای کافر و مشرک تفسیری بود که گفتیم، ولی جلسه ی گذشته این بحث را مطرح کردم که دعا کردن کافر برای مسلمان، هیچ قیدی ندارد و جایز است و چه بسا مستجاب میشود. کافری در حق مسلمانی دعا کند. در آخر جلسهی گذشته روایتی خواندم و بعد عرض کردم که این بحث، بحث دامنهداری است و مدار وسیعی دارد. در اینجا دو روایت میخوانم، چون اینها در مباحث دعا مطرح است و جمع کردنشان تا حدودی، برای کسی که اهل آن نباشد مشکل است.
دعای آنها در حق شما مستجاب میشود
روایتی را بیان کردیم که اگر کافری نصرانی یا یهودی، برای مسلمان دعا کند پذیرفته میشود ولی اگر برای خودش دعا کند پذیرفته نمیشود. حضرت فرمود: »؛«قَالَ: لَا تُحَقِّرُوا دَعْوَةَ أَحَدٍ دعای هیچکس را کوچک نشمارید، «فَإِنَّهُ یُسْتَجَابُ لِلْیَهُودِیِ وَ النَّصْرَانِیِ فِیکُمْ وَ لَا یُسْتَجَابُ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ»؛[2] یعنی دعای آنها در حقّ شما مستجاب میشود امّا دعای آنها در حق خودشان مستجاب نمیشود. این را آخر جلسه مطرح کردم امّا در اینجا دو روایت دیگر میخوانم و بعد مطلبی را عنوان میکنم.
دعای ضعفای امّت
روایت اوّل: روایتی است از پیغمبراکرم که: «قالَ رَسوُلُالله(صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّم): إِغتَنِموُا دُعاءَ ضَعفَۀِ أُمَّتی فَإِنَّهُ یُستَجاب لَهُم فیکُم وَلا یُستَجاب لَهُم فی أَنفُسِهِم»؛[3] دعای ضعیفانِ امّت مرا غنیمت بشمارید، زیرا دعای آنها در حقّ شما مستجاب میشود، امّا دعای ایشان در حقّ خودشان مستجاب نمیشود. همان تعبیری که برای یهودی و نصرانی بود، در مورد ضعفای مسلمان هم مطرح است. روایت دوّم از امام صادق(صلوات الله علیه) است که: «قال لَا تَسْتَخِفُّوا بِدُعَاءِ الْمَسَاکِینِ»؛ دعای مستمندان را دست کم نگیرید «لِلْمَرْضَى مِنْکُمْ»؛ برای بیمارانتان، «فَإِنَّهُ یُسْتَجَابُ لَهُمْ فِیکُمْ»؛ زیرا دعای آنها دربارهی شما مستجاب میشود «وَ لَا یُسْتَجَابُ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ»؛[4] ولی دربارهی خودشان مستجاب نمیشود. مساکین برای مرضا دعا کنند مستجاب میشود، ولی برای خودشان مستجاب نمیشود.
مروری بر موانع استجابت دعا
در اینجا باید مطلبی را عرض کنم، البته اینها جزو مباحث گذشته است. در باب دعا موانعی داریم که موجب میشود دعا مستجاب نشود. در گذشته موانع را گفته ام؛ مثل گناه، ظلم، کمک کردن به ظالم، نافرمانی از پدر و مادر، قطع رحم، (نعوذبالله!) عمل زنا، شرابخواری، ترک امر به معروف و نهی از منکر و... که اینها موجب میشود داعی دعایش مستجاب نشود. امّا در باب یهودی و نصرانی، آن چیزی که مانع است تا دعایش دربارهی خودش مستجاب نشود، کفر او است. این کفر موجب می شود دعایش دربارهی خودش مستجاب نشود. در باب عبادات، عبادات کافر پذیرفته نیست.
همه مکلّف به اصول و فروعیم
با اینکه کفّار از نظر تکالیفی که ما میگوییم مأمور هستند، یعنی اینها مکلّف به اصول دین یعنی توحید، نبوّت و معاد و به پذیرش آنها و همانطور هم مکلّف به فروع هستند. این جزو مسلّمات معارف اسلامی ما است و بین کافر و مسلمان فرق نمیکند بلکه هر دو به اصول و فروع مکلّف هستند.
شرطیّت ایمان و مانعیّت کفر
فروع چیست؟ روزه، نماز و... حالا کافری میگوید اگر شما گفتهاید مأمور به اصول و مأمور به فروع هستیم، پس ما اصول را کنار میگذاریم و سراغ فروع میآییم. امّا میگوییم روزه و نمازت باطل است. میگوید: چرا باطل است؟ مگر نگفتید که مکلّف به فروع هستیم. ما میگوییم: یک شرط اساسی دارد و آن اینکه برای مقبولیّت عبادت ایمان مطرح است لذا آن عبادت قبول نیست یعنی کفر مانعیّت دارد. ایمان را میگوییم «شرطیّت» و کفر را میگوییم «مانعیّت». اینها اصطلاحهای علمی است.
در دعا هم همین است. اگر کافر در حقّ خودش دعا کند، در آنجا مقبولیّت دعا مشروط به ایمان او است. کفر مانع است از اینکه دعای او به استجابت برسد، امّا اگر راجع به مسلمان دعا کند، این را خدا قبول میکند و کفر او مانع نمیشود از اینکه خدا از آن مسلمان کم بگذارد. گفتهاند: گنه کرد در بلخ آهنگری، امّا معنا ندارد که به شوشتر زدند گردن مسگری. این تقریباً توضیحی برای جلسهی گذشته بود.
دعای مساکین و مستضعفان
در اینجا مسئله ی مستضعف و مساکین و اینکه دعای آنها را دست کم نگیرید مطرح میشود. دو روایت گویای این مطلب است که نباید مسائل معنوی را با مسائل مادّی از نظر ارزشی خلط کنید. یعنی چه؟ یعنی تصوّر نکنید که خدا به داعی از نظر وضع دنیوی او نگاه میکند. اگر کسی وضع درستی ندارد و در اصطلاح به نان شب خود محتاج است، چگونه به او بگویم که برای من دعا کن؟ اگر دعایش به جایی میرسید برای خودش دعا میکرد؛ کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی
دید کور انسانی در برابر دعای مساکین
مساکین کسانی هستند که در سطح پائینی زندگی میکنند و زمینگیر هم هستند و فرق آن با فقیر این است ،«إِذا اجْتَمَعَا افْتَرَقَا» که در ادبیّات میگوییم. دید انسانی که در بستر مادیّت است اینطور است که خیال میکند در تشکلات معنوی هم از نظر ارزشی همین دید وجود دارد و حال اینکه اشتباه میکند. البته این مستضعف که مطرح میکند استضعاف فکری و فرهنگی ندارد بلکه اینجا استضعاف مادّی را بیان میکند. اصلاً و ابداً دست کم نگیرید، دعای او برای مریضهای شما شفا است. همین کسی که از نظر مادیّت دستتنگی دارد، از او بخواه که برای مریضت دعا کند. این به اجابت میرسد. این فکر را نکنی که: کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی؛ او اگر میتوانست، پس دعا میکرد تا لقمهای نان به دست بیاورد. جواب: نه! میزان و معیار دارد.
میزان و معیار دعای مسکین
راجع به یهودی و نصرانی گفتهام و زمینه برای من باز شد تا توضیح دهم و آن اینکه ما در باب دعا داریم، چه بسا دعایی که او راجع به خودش نسبت به امور مادّی میکند مصلحت نباشد تا خدا به او بدهد. این یکی از اصول در دعاها است: «وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ».[5] من که در جایگاه خداوند ننشستهام تا ببینم چه خبر است. آن کسی که حکیم است و با حکمت بالغهاش دستگاه وجود را اداره میکند، میداند که به صلاح هست یا نیست. دو روایت میخوانم.
ای کاش به آن نمیرسیدم!
علی(علیه السّلام): قال: «رُبَّ أَمْرٍ حَرَصَ الْإِنْسَانُ عَلَیْهِ فَلَمَّا أَدْرَکَهُ وَدَّ أَنْ لَمْ یَکُنْ أَدْرَکَهُ»؛ بسا چیزی که انسان خواهان آن است ولی وقتی به آن میرسد آرزو میکند و میگوید ای کاش به آن نمیرسیدم. مثال فراوان در جامعهمان داریم. در آخرین تشرّفی که به مشهد مقدّس داشتیم که در ماه رجب بود، یکی از همراهان به حرم رفته بود. وقتی صحبت میکردیم، گفت: خانمی را دیدم که به امام هشتم رو کرده و میگوید: یا امام هشتم! اشتباه کردم که از شما پول خواستم، بچّه خواستم، ماشین خواستم و... و شروع کرد به گفتن همۀ اینها. گفت: همه را اشتباه کردم و الآن هم آمدهام تا فقط از شما سلامتی و عافیت بخواهم. میگفت: بعد از سالها، مرتّباً آمدم پول خواستم، بچه خواستم، خانه خواستم و امثال اینها امّا حالا میفهمم که اشتباه کردم. غرضم این بود که روایت فهمیده شود.
نعمت در غیر آرزوی انسان!
علی(علیهالسّلام): «رُبَّ أَمْرٍ حَرَصَ الْإِنْسَانُ عَلَیْهِ فَلَمَّا أَدْرَکَهُ وَدَّ أَنْ لَمْ یَکُنْ أَدْرَکَهُ»؛[6] این را امام ششم(علیه السّلام) در یک قالب دیگر میریزد، به این تعبیر: «کَمْ مِنْ نِعْمَةٍ لِلَّهِ عَلَى عَبْدِهِ فِی غَیْرِ أَمَلِهِ وَ کَمْ مِنْ سَاعٍ مِنْ حَتْفِهِ وَ هُوَ مُبْطِئٌ عَنْ حَظِّهِ»؛ چه بسیار نعمتهایی که خداوند به بندهاش عنایت میکند امّا در غیر آرزوی او. یعنی او اصلاً آرزو نکرده بود و به او میدهد، «وَ کَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ أَمَلًا الْخِیَارُ فِی غَیْرِهِ»؛[7] و چه بسیار کسانی که آرزومندِ آرزویی هستند و خیر و مصلحت در غیر او است. در روایت دیگری است از علی(علیه السّلام) که میگوید: خدا از فوق عرش خود فریاد میزند: «یَا عِبَادِی أَطِیعُونِی فِیمَا أَمَرْتُکُمْ بِهِ»؛ مرا اطاعت کنید به آن چیزی که به شما امر کردم، «وَ لَا تُعَلِّمُونِی بِمَا یُصْلِحُکُمْ»؛ و نمیخواهد به من یاد بدهید که چه چیزی صلاح شما است، «فَإِنِّی أَعْلَمُ بِهِ»؛ من بهتر میدانم، «وَ لَا أَبْخَلُ عَلَیْکُمْ بِمَصَالِحِکُمْ»؛[8] و من به آن چیزی که مصلحت شما است که به شما بدهم بخل نمیورزم.
دین؛ مجموعهای به هم پیوسته
غرضم این است که ما نسبت به معارفمان مجموعه داریم و یک چیز واحد نیست. یک اتومبیل که میخواهد حرکت کند بیافتد نیاز به چرخ و بدنه و... دارد تا بعد راه بیافتد. قطعۀ تک تک کارآیی ندارد. در اینجا هم مسئله این است که در جایی کفر مانع است و در جایی مصلحت او نیست. اگر شخص این را برطرف کند، مصیبت پیدا میکند و بعد به چه کنم، چه کنم میافتد. اینطور نیست که بی حساب باشد.
سخنان سکینه، نازدانۀ حسین(علیهالسّلام)
میخواهم توسل پیدا کنم. برویم در خانهی حسین(علیهالسّلام). در مقاتل مینویسند: امام حسین(علیهالسّلام) در روز عاشورا وقتی دید از اصحاب و بنیهاشم کس دیگری باقی نمانده، آمد و طفل شیرخوار را برد و آن جریان پیش آمد. بعد از آن تصمیم گرفت که خودش به میدان برود. میگویند: اینجا بود که با صدای بلند: «نَادَى یَا سُکَیْنَةُ یَا فَاطِمَةُ یَا زَیْنَبُ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ عَلَیْکُنَ مِنِّی السَّلَامُ». میدانید که عرب در موقع خداحافظی، سلام میکند. خداحافظِ شما! من هم رفتم! مینویسند: بیبیها و کودکان از خیمهها بیرون ریختند، اطراف حسین(علیهالسّلام) را گرفتند و هر کدام مطلبی دارد. در این میان نازدانه، سکینه، دختر حسین است. امام حسین خیلی علاقمند به این دختر است. رو کرد به پدر و گفت: «یَا أَبَهْ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟»؛ ای پدر! تو تن به مرگ دادی؟ جوابی که امام حسین داد، این بود؛گفت: دخترم! «کَیْفَ لَا یَسْتَسْلِمُ مَنْ لَا نَاصِرَ لَهُ وَ لَا مُعِینَ»؛ چگونه شخص، تن به مرگ ندهد و حال اینکه یار و یاوری ندارد؟ این دختر تعبیری دارد که دل آدم را خیلی میسوزاند، گفت: «یَا أَبَهْ رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا»؛ حالا که میخواهی به میدان بروی اوّل ما را ببر و مدینه بگذار و خودت تنها به میدان برو. امام حسین شروع کرد به گریه کردن. گفت: دخترم دیگر راه برگشت برای پدرت نیست. اینجا بود که سکینه های های شروع کرد به گریه کردن.
در آینده گریهها در پیش داری...
امام حسین سوار بر مرکب بود. بنا بر نقلی از مرکب پیاده شد. دخترش را در آغوش گرفت و در دامن نشاند. گفت:
«سَیَطُولُ بَعْدِی یَاسُکَیْنَةُ فَاعْلَمِی
مِنْکِ الْبُکَاءُ إِذَا الْحَـمَامُ دَهَـانِی»
دخترم در آینده گریه ها در پیش داری، «لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَةً»؛ با این اشکهایت دل حسین را آتش نزن، «مِنْکِ الْبُکَاءُ إِذَا الْحَـمَامُ دَهَـانِی»؛ شروع کرد اشکهای دختر را پاک کردن...
پی نوشتها
[1]. بحارالانوار، ج91، ص96
[2]. وسائل الشیعة، ج7، ص129؛ الکافی، ج4، ص17
[3]. الفردوس بمأثور الخطاب، ج1، ص89
[4]. بحار الأنوار، ج59، ص276
[5]. سوره مبارکه بقره، آیه216
[6]. عدة الداعی و نجاح الساعی، ص22
[7]. بحارالأنوار، ج68، ص152
[8]. عدة الداعی و نجاح الساعی، ص37