تقوا در مقابل گناه
حجت الاسلام و المسلمین قرائتی
تقوا در مقابل گناه
بسم الله الرحمن الرحیم «الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث ما در این جلسه راجع به تقواست. تقوا یعنی آدم خودش را حفظ کند. تقوا از «وَقَیَ» که میگوییم: «و قنا عذاب النار» «ق» یعنی حفظ کن.«ق» یعنی حفظ کن. «قنا» یعنی ما را از عذاب حفظ کن. تقوا از همان «وقایه» یعنی آدم خودش را حفظ کند. کنترل خود، نظارت بر خود، ما الآن مالمان را حفظ میکنیم. ناموسمان را حفظ میکنیم، خودمان را هم حفظ کنیم. یعنی هرچه میخواهیم نگوییم، خودت را نگه دار، این کلمه را نباید بگویی. هر تصمیمی را نگیر، هر طوری موضع گیری نکن.
تقوا آثاری دارد، معنای تقوا را گفتیم، یعنی کنترل خود، حفاظت از خود، آثار تقوا و بعداً راه بدست آوردن تقوا را میگویم.
آثار تقوا را در این جلسه ببینیم به کجا میرسیم، بحث کنیم. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»، تقوا، آثار تقوا، و بعد راه بدست آوردن تقوا، معنای تقوا یعنی حفاظت از خود، حفاظت، اما آثار تقوا،
1- مغفرت
2-هدایت
3- رحمت
4 -کرامت
5- بصیرت
6- وسعت، توسعه
7- بیعت با پیغمبر
8- برکت.
اینها آثار تقواست. یک تابلو است. همه از قرآن است. هیچی از خودم نیست. اما مغفرت.
1- تقوا، بستر مغفرت الهی
قرآن در سورهی نساء آیهی 31 میفرماید: «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ» شما اگر تقوا داشته باشید، گناهان کبیره را انجام ندهید، «نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ» گناهان کوچک را ما میبخشیم. مثل یک آدمی که یک چیزی خریده، 1174 تومان. میگوید: هزار تومانش را بده، 174 تومانش را نمیخواهد، میبخشد. «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ» گناهان کبیره، گناهان کبیره گناهانی است که وعدهی عذاب داده شده. اگر شما از گناهان کبیره دوری کنید، گناهان کوچک را خدا میبخشد. این یک مورد. پس آدم در سایهی تقوا، یعنی اجتناب از گناه کبیره، گناهان کوچک...
هدایت، قرآن در سورهی انعام آیهی 153 میفرماید: «لا تَقْرَبُوا الْفَواحِش» فاحشه یعنی گناهان زشت. اگر از گناهان زشت دوری کنید، آخرش میگوید: «وَ أَنَّ هَاذَا صرَِاطِى مُسْتَقِیمًا» (انعام/153) راه مستقیم این است. یعنی هدایتتان میکند. اگر کسی از گناهان دوری کند، گناهان رسوا و زشت را انجام ندهد، خدا به راه مستقیم هدایتش میکند.
رحمت، در سورهی یس آیهی 45 میگوید: «اتَّقُوا» آخرش میگوید: «لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»، اگر میخواهی خدا به تو رحم کند، تقوا داشته باش.
کرامت، قرآن میفرماید: «وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا» (آلعمران/135) حالا یک دسته گلی هم آب دادی، دیگر تکرار نکن. اگر کسی خلافی کرد، چون معصوم که نیستیم، ممکن است یکبار انسان از دستش دربرود و یک حرفی را بزند. یک عملی را انجام بدهد. اگر اصرار نکنی، یعنی در دفعهی دوم خودت را نگه داری، بعد میگوید: «نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَریماً» (نساء/31) «مُدْخَلاً کَریماً» یعنی کرامت. یک جایگاه در شأن به شما میدهم.
2- بصیرت، در سایه تقوا
بصیرت، میگوید اگر تقوا داشته باشید، «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» (طلاق/2) در بن بست قرارتان نمیدهم. هروقت نمیدانید چه کنید، اگر تقوا داشته باشید، در بن بستهایی که نمیدانید و متحیر هستید، به شما میگوییم چه کن. راهنماییات میکنیم. نمونههای راهنمایی هست. گاهی وقتها انسان واقعاً میفهمد که خدا کمکش کرده است.
وسعت، میگوید اگر تقوا داشته باشی، از راههایی که تو به حساب نیاوردی زندگیات را توسعه میدهیم. «وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب» (طلاق/3) آدم اگر خودش را وقت گناه، نگه دارد، از راه بیگمان خدا روزی میدهد. شما فکر میکردی چنین کنی، چنین کنی، چنین کنی، هر برنامهریزی میکردی که زندگیات توسعه پیدا کند. ما از راهی که شما برنامهریزی نکردی، مربوط به مال هم نیست. شاعر گاهی هرچه فکر میکند برای یک قافیه، چیزی یادش نمیآید. گاهی وقتها میبینی بیست بیت پشت سر هم آمد. گاهی وقتها صبح تا شب در مغازه باز است، مشتری نمیآید. آخر شب داری میروی خانه، در راه میگوید: آقا این را میفروشی؟ خوب بنا نداشتی بفروشی اما میگویی حالا که مشتری است، آره. چند؟ اینقدر. میبینی در راه رفتن که هیچ در فکر مشتری هم نبودی، یک چیزی را خیلی شیرین فروختی. آنوقت صبح تا شب که هی نگاه کردی و به همه هم گفتی: سلام علیکم، حال شما خوب است، مخلصم، چاکرم، قربونت برم. دلتنگت هستم. جیرجیرکتم! همه تملقها را میگویی، آخرش هم از تو نمیخرند. اگر شما وقت گناه خودت را نگه داری، یک جاهایی که برنامه نریختی خدا کمکت میکند. برعکسش هم میشود. بیتقوایی کنی، کل مطلب را حفظ کنی، سر امتحان یادت میرود. دم بزنگاه یادت میرود. خدا قول داده که اگر تو تقوا داشته باشی، یک جایی که در حساب تو نبود، ما کمکت میکنیم.
اگر تقوا داشته باشی، دریافت بهتر. هرچه بدهد، بیشترش را میدهیم. میگوید: «وَ یَجْزِیَ الَّذینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى» (نجم/31) شما«احسنوا» احسان کن، نمیگوید من هم محسن هستم. میگوید: «حسنی»، «حسنی» یعنی احسنش را به شما میدهم. شما اگر چیز خوبی را تحویل دادی، خدا گفته: اگر کسی گفت: «سَلَام»، بگو: «سَلَامُ عَلَیْکُمْ»! گفت: «سَلَامُ عَلَیْکُمْ»، بگو: «سَلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحمَةُ اللهِ»! گفت: «سَلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحمَةُ اللهِ»! بگو: «سَلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه»! خدا به ما سفارش کرده اگر کسی به تو هدیه داد، ربع سکه آورد، نیم سکه ببر. نیم سکه آورد، سکه تمام ببر. یک کادوی بیست تومانی آورد، تو یک کادوی سی تومانی برایش ببر. به ما خدا دستور داده که اگر کسی به شما محبت کرد، شما جزای بهتری به او بدهید. شد؟ خدا هم اینطور است. میگوید: اگر شما کار حسنه انجام دادی من به شما «حسنی» میدهم. حسنی یعنی پاداش برتر.
عدهای از زنها نزد پیغمبر آمدند، که یا رسول الله! میخواهیم با تو بیعت کنیم. فرمود: اگر تقوا داشته باشید، من با شما بیعت میکنیم.«لا یَزْنینَ» (ممتحنه/12) اهل زنا نباشید. «وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ» کورتاژ نکنید، سقط نکنید، بچههایتان را نکشید. «وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ»تهمت به کسی نزنید.«وَ لا یَعْصینَکَ فی مَعْرُوفٍ» در دستورهایی که میدهم، یعنی اگر شما تقوا داشتید، واجبات را انجام دادید، محرمات را ترک کردید، میگوید: «فَبایِعْهُنَّ» پیغمبر با این خانمها بیعت کن. بیعت کردن دست دادن نیست. نقل شد پیغمبر دستش را در یک آبی گذاشت و بعد گفت: باقی زنها هم نوک انگشتشان را در آب بگذارند. یا دستشان را در آب بزنند. بیعت!
3- لذت گناه، لحظهای و زود گذر
گاهی وقتها یک چیزی در یک لحظه خوشمزه است. مثل لیمو شیرین! لیمو شیرین در یک لحظه خوشمزه است. یک خرده باد به آن میخورد، تلخ میشود. گناه هم همینطور است. در یک لحظه گناه شیرین است. آدم یک گناه میکند، یک چیزی میگوید، یک عملی را انجام میدهد، فکر میکند شیرین بود. اما بعد این تلخی گناه همینطور تا آخر عمر در ذهنش میماند. یک شیرینیهایی لحظهای است. امیرالمؤمنین میفرماید: «لا خیر فی لذة من بعدها النار» (نهجالبلاغه/ج18/ص310)
یادم هست حدود چهل سال پیش، من کاشان جلسه داشتم. این را نوشتم و بچههای کاشان میخواندند. جلسهی من اینطور بود. اول پنج دقیقه اصول دین بود. بعد تفسیر بود، یک آیه را مینوشتم تفسیر میکردم، پنج دقیقه. بعد قصه بود، یک قصه میگفتم پنج دقیقه. بعد سؤال شرعی بود، مسألهی شرعی بود. احکام بود، و احکام... آخرش هم میگفتم: شعار. یعنی آن نیم ساعت، چهل دقیقه که صحبت کردم، هر چند دقیقهاش یکی بود. این شیوهی کلاسداری من بود. تنوع! آنوقت الآن که میخواستم بنویسم یادم آمد. یک روز شعار ما این بود، «لا خیر...» میگفتیم این را حفظ کنند. «لا خیر فی لذة» خیر نیست در لذتهایی که «من بعدها النار» بعدش آتش است. آدم گاهی یک فحش به کسی میدهد، به نظر اینها لهش کردم. داغونش کردم. یک متلکی به او گفتم، سوخت. خیلی خوب، در یک لحظه او را سوزاندی. اما تا آخر عمر او کینهی تو را در دل دارد. این لذت نیست.
(نذر می کند آقا چقدر میدهی این فلفل را بخورم؟ تمام این فلفل تند را بخورم چند؟ میگوید: اگر خوردی صد هزار تومان میدهم. دویست هزار تومان میدهم. من چنین جوانی را دیدم. گفت: چقدر میدهی این فلفل را بخورم؟گفت: اینقدر. گفت: بده بخورم. آقا خورد، همانطور تا شب میسوخت. حالا که چه؟ که چه؟ چقدر میدهی از اینجا پایین بپرم؟ چه میکنی مثلاً چنین کاری کنم؟ در یک لحظه جوانی، خل گری، چشم و هم چشمی، آقا من یک شیشه آبغوره را، سه کیلو آبغوره را با یک نفس میخورم. حالا گاهی وقتها از این کارهای حماقتی و احمقی، در خیابانها تابلو هم میزنند.
در یکی از شهرها یک تابلویی دیدم که هر کس یک ساندویچ چند کیلویی را در یک ربع بخورد، یک ماشین میگیرد. حالا آن کسی که طراحش بوده احمق بوده. آن کسی که تابلو زده، احمق بوده. ان کسی که این ساندویچ به این چند کیلویی را یک ربع بخورد، احمق است. آن کسی که جایزهاش را هم تعیین کند احمق است. یعنی احمق ضربدر احمق، ضربدر احمق، ضربدر احمق! جمهوری اسلامی که نباید این حماقتها درونش باشد. چرا تابلو میزنی؟ توجه توجه! سرکشیدن سه کیلو آبغوره در سی ثانیه! آخر این هم شد کار؟
گاهی وقتها کمال که نیست، آدم اگر کمال داشته باشد، روی خدمتش، روی سوادش، رو خوبیهایش مردم احترام میکنند. این آقا هیچ کمالی ندارد، روی آروق زدن و سرکه سر کشیدن و فلفل خوردن و ساندویچ چند کیلویی را خوردن و میخواهد مردم نگاهش کنند. چون کمالی ندارد که مردم نگاهش کنند، از راه بیکمالی میخواهد نظر مردم را به خودش جلب کند. هیچ کمالی ندارد، زنگ موبایلش را صدای الاغ میگذارد. خوب بابا این همه، میخواهد... این همه صدا بود، صدای خر روی تلفنت گذاشتی؟! مریض است. دلش میخواهد مردم نگاهش کنند. تمام کسانی که کارهای ناهنجار میکنند، امام فرمود: اینها یک بیماری درونی دارند، میخواهند خودشان را مطرح کنند. چه کند خودش را مطرح کند؟ با این کارها خودش را مطرح میکند. تا همه کانادا میخورند، میگوید: برای من پپسی بیاورید. میگویم: بیا، تو را به حضرت عباس می فهمی فرق بین کانادا و پپسی چیه؟ به حضرت عباس نمیفهمد. فقط مریض است میخواهد با همه فرق کند. حالا اگر همه پپسی میخوردند، میگفت... تا چای میخورند، میگوید: برای من آبجوش بریز. تا آبجوش میخورند میگوید... دلش میخواهد خانهای که میسازد، هیچکس، دلش میخواهد جهازیهاش را هیچکس... دلش میخواهد قیافهاش را هیچکس، دست به یک کارهای وحشیگری میکند. «لا خیر فی لذة من بعدها النار» این لذتهای لحظهای، ممکن است چهار نفر هم نگاهت کنند، ولی اگر هرکدام اینها بعد که نگاهت کردند بگویند: آقا از رادیو و تلویزیون بیاید، ببخشید! شما این آقایی که یک ساندویچ چند کیلویی را چند دقیقه خورد، نظرتان چیه؟ میگوید: خیلی آدم خری بود. نگاهت میکند، ولی قضاوتش این است که خیلی آدم خری است. اینطور نیست که هرکس نگاهت کند تو را عظمت شمارد.
بعضی از دخترها و زنها به قدری بد حجابی میکنند، این وقتی راه میرود مردم هم نگاهش میکنند، منتها باید بداند اینکه نگاهش میکند نه اینکه آدم محترمی است. این مشکل دارد. این قیافه یعنی چه؟ این مشکل دارد. با همهی آنها هم که او را نگاه کردند، اگر مصاحبه کنیم، که این خانم چرا با این قیافه آمد، یا این جوان دو پشته سوار میشود و چرخ جلو را هم بلند میکند و بعد هم با یک دستش میرقصد. فکر هم میکند همه نگاهش میکنند و فکر میکند محترم شد. بعد به همهی اینهایی که نگاه کردند میگویی: آقا نظرت راجع به این موتور سوار چه بود؟ میگوید: میخواست خودش را نشان بدهد. کمبود دارد. احساس حقارت میکند، میخواهد آن کمبودش را به نحوی جبران کند. مواظب باشیم طبیعی باشیم. صدایمان، مهمانیمان، بناییمان، طبیعی باشد، حرف زدنمان، زنگمان، لباسمان، فُکلمان، هرچه طبیعی باشد، علامت این است که اصلاً مریض نیست، مشکل ندارد. «لا خیر فی لذة من بعدها النار». بخوانید ببینم. یک، دو، سه... «لا خیر فی لذة من بعدها النار» (حضار با هم میخوانند.) [نه بلند بخوانید.] «لا خیر فی لذة من بعدها النار»، [یکبار دیگر] «لا خیر فی لذة من بعدها النار» این را تابلویش کنیم. لذتهای لحظهای که بعدش آتش است، این خیر ندارد.
برکت، گوسفند یک قلو میزاید و گاهی هم دو قلو میزاید. حالا اگر یک گوسفندی چند قلو بزاید این را باید 20:30 نشان بدهد. این دیدنیهاست. گوسفند یکی میزاید. گاهی هم دوتا! اما سگ چند قلو، چند قلو میزاید. شما هزارها بار با کم و زیادش گلهی گوسفند را دیدی، یکبار یک گلهی سگ دیدی؟ با اینکه هفت تا هفت تا و شش تا شش تا میزاید، ولی نسلش برکت ندارد. گوسفند با اینکه یکی یکی میزاید، برکت دارد. شما گلهی سگ دیدید؟ گلهی گوسفند را مرتب میبینید. )
4- برکت در مال و عمر، در سایه تقوا
قرآن میگوید: اگر تقوا داشته باشید، «لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ» (اعراف/96) اگر تقوا داشته باشید، به شما برکت میدهم. برکت غیر از داشتن است. ممکن است آدم یک خودکار داشته باشد ولی با برکت باشد. با این خودکار هزارها کلمهی خوب بنویسد. ممکن است یک خودنویس گران داشته باشد، بیبرکت باشد. چهار تا کلمه حرف حسابی با این خودنویس گران ننوشته. برکت غیر از سرمایه است. افرادی سرمایهشان کم است، مالشان مبارک است. افرادی سرمایهشان زیاد است، مالشان برکت ندارد. قرآن گفته: اگر میخواهی به مالت برکت بدهم، تقوا داشته باش. وقت گناه خودت را حفظ کن. حفظ هم معنایش این نیست که بگویی: «أَعُوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم»، باید بلند شوی بروی. وگرنه یک جوان راست یک دختر بنشیند، بگوید: «أَعُوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم»!
امام رضا فرمود: اگر استغفار کنی، ولی تکان نخوری، تصمیم نگیری، خدا را مسخره کردهای. وقتی دیدیم اینجا گناه است، باید بلند شویم برویم. (من با این منشی گناه میکنم.) من با این شغل گناه میکنم. من با این تلفن گناه میکنم. تلفن را قطع کنیم. تلفن را پاک کنیم. من را به گناه میکشد.
به امیرالمؤمنین گفتند: چرا به زنهای جوان سلام نمیکنی؟ پیغمبر سلام میکند. چرا شما سلام نمیکنید؟ فرمود: پیغمبر سنش از من 30 سال بیشتر است. (او طوریاش نمیشود. من جوان هستم. نگران هستم یک خانمی را سلام کنم، او یک جواب به من بدهد، جواب خانم دل علی را تکان بدهد.) امیرالمؤمنین وحشت میکند که دلش بلرزد. آنوقت ما راحت میگوییم نه، ما دیگر از این حرفها گذشته آقای قرائتی. یعنی چه؟ یعنی ما ایمانمان از علی بیشتر است. او علی بود که دلش تکان میخورد. ما طوریمان نمیشود. اینطور نیست. گاهی شغلها، گاهی مکانها، گاهی تلفنها، گاهی و گاهی و گاهی...
قرآن میگوید: اگر میخواهید به مالتان برکت بدهیم، «لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ» یعنی برکات را باز کنیم. «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا» (اعراف/96) ایمان و تقوا در آن باشد.
5- توفیق الهی، در گرو تقوای الهی
آدم با تقوا هیچ وقت گیر نمیکند. «یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً» (طلاق/4) عربیهایی که میخوانم قرآن است. یعنی آدم با تقوا وقتی نمیداند چه کند «یُسر» راه پیدا میکند.
در دنیا، موفق میشود. یعنی شما نگاه کن بیتقواها که بودند. قرآن میگوید: تمام رفاقتهای افراد بی تقوا، تبدیل به کینه میشود. زمانی که میخواستند هویدا را اعدام کنند. هویدا را گرفتند و خواستند او را بکشند، قبل از مرگش به شاه فحش داد. که چرا خودش و سگهای خانهاش و خانوادهاش را فراری داد، من را فراری نداد. قرآن هم همین را میگوید. قرآن هم همین را میگوید. میگوید: تمام رفیقهای جون جونی تبدیل به دشمنی میشود. « الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُو» (زخرف/67) «الْأَخِلاَّءُ» خلیل، خلیل یعنی دوست. دوستهای داغ داغ به هم فحش میدهند، «إِلاَّ الْمُتَّقین» (زخرف/67) رفاقتهایی که براساس تقواست، ماندگار هستند. تا قیامت ماندنی هستند. اما رفاقتهایی که براساس انتخابات و شورای شهر و وکیل و وزیر و رئیس جمهور و کابینهی فلان و این رفاقتهایی که به خاطر پول و پلو و پست است، اینها به کینه تبدیل میشود. بشکند این دست، بشکند، ما این همه پوسترش را چسباندیم، آخرش هم رفتیم، برای ما یک پستی قرار نداد. بله! این دست بشکند. چون تو به خاطر این پست رفتی پوسترش را چسباندی. نه به خاطر اینکه لایق بود. به خاطر اینکه همشهریات بود، هم محله بود. شیر را در پستان تقسیم کردید. گفتید: من چنین میکنم، تو چنین کن. قرارهایی که گذاشتی برای خدا نبود. برای دنیا بود. قرآن میگوید: «الْأَخِلاَّءُ» یعنی دوستان، همهی دوستها به دشمن تبدیل میشود. گاهی وقتها یک کاری که خیلی خوشت میآید، قرآن میگوید: روز قیامت «یا لَیْتَ بَیْنی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْن» (زخرف/38) کاش من یک سمت دنیا بودم، او یک سمت دیگر دنیا بود. کاش او را نمیدیدم. کاش او را نمیشناختم. «بُعْدَ الْمَشْرِقَیْن» یعنی من آن طرف دنیا بودم، او نقطهی مقابل بود. خیلی چیزهایی که دوست داریم به دشمنی تبدیل خواهد شد.
در دنیا هم آثار تبدیل را میبینید. اینکه عزیزش است، قربونش میرود. از دنیا که میرود میگوید:نه من میترسم. ببرید او را بیرون. ببرید او را در سردخانه بیاندازید. حالا بابا، خانم این باشد تا صبح. من میترسم، من سکته میکنم. دیشب کنارش خوابیده بود، امشب میگوید: سردخانه! یک نفس قطع شود، در همین دنیا هم وحشت میکند. قرآن میگوید: تا قیامت را میبینند میگویند: «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکینَ» (انعام/23) به خدا ما مشرک نبودیم. ما موحد بودیم. میگوید: نه، مشرک بودی. اینجا قاطی کردی.
6- خداوند، بهترین دوست و رفیق
(یکوقت صدام تصمیم گرفت نماز بخواند. نماز بی رکوع و سجود خواند. یعنی چون او نماز نمیخواند، یکبار هم رفت بخواند، قاطی کرد.) باید مواظب باشیم، در ماه رمضان یک دعای جوشن داریم میگوید: «یا نعم الرفیق». رفیق اصلی خداست. با خدا رفیق شوید. قانونش را، رفیقش را، راهش را، راههای دیگر ما را دوست ندارند. دیگران ما را برای خودشان میخواهند، خدا ما را برای خودمان میخواهد. دیگران رفاقتشان لحظهای است. تا عروس خوشگل است، دوستش دارید. یک خرده عروس زشت شد، دوستش ندارید. تا این آقا پولدار است، دوستش دارید. پولهایش کم شود دوستش ندارید. رفاقتهای دیگران مثل رنگ کردن تخم مرغ است. با یک خرده آب دهان پاک میشود. رفاقت با خدا مثل رنگ دم طاووس است. شیلنگ هم بگیری، پاک نمیشود. حتی رفاقتهای پدر و مادر. کسی بیاید نزد شما بگوید: آقاجان، جد نهم شما 732 سال پیش مرحوم شده است. چه چه؟ جد نهم من 732 سال پیش مرحوم شده. خوب! غرض شما؟ یک پولی بده میخواهیم سالگرد بگیریم. برو خدا یک جو عقلت بدهد! شما برای پدر بزرگت دیگر سالگرد نمیگیری. (بله اگر پدرت باشد، سال اول طوری نیست. هفته و چهل و سال. 732 سال پیش جد نهم!) اما برای امام حسین که میگویند: 1400 سال پیش شهید شده پول میدهیم. چون امام حسین را برای خدا دوست داریم، پدر و مادر دوستی برای خدا نیست، عاطفه است. عاطفه هم بد نیست. ولی آن قداستی که دوستی خدا دارد، دوستی پدر و مادر ندارد. (پدر و مادر هم، من گاهی فکر میکنم از الطاف خدا این است که پدر و مادرها گاهی می میرند. وگرنه اگر همین مرگ نباشد، انسان بیدار میشود، بلند میشود، خوب پدرش هشتاد سال است که زنده است. پدر بزرگش هم 110 ساله است. یک چایی هم به او بده. پدر بزرگش هم 170 ساله است، یک چای هم به او بده. پدر بزرگ پدر بزرگش هم 190 ساله است، یعنی اگر 64 پدر بزرگ، من یک بار چای به اینها بدهم شب میشود. زندگی چه میشود؟! لطف خداست که مرگ و میرها هم لطف خداست.)
7- سعادت دنیا و آخرت، در گرو تقوا
خوب، در همین دنیا، قرآن میگوید: «فَأَوْحَى إِلَیهِْمْ رَبهُُّمْ لَنهُْلِکَنَّ الظَّلِمِینَ، وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ ذَالِکَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِى»(ابراهیم/13 و 14) اگر کسی تقوا داشته باشد، از خدا بترسد، از مقام خدا بترسد، «لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ» در همین زمین به حکومت می رسد. «وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الهَْوَى، فَإِنَّ الجَْنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى» (نازعات/40 و41) در دنیا، «لَنُسْکِنَنَّکُمُ» در آخرت«فَإِنَّ الجَْنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى» برای چه کسی؟ برای کسی که «خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ» این بالاترین مقامی است که خدا به تقوا داده است.
تقوا چیست؟ به گناه رسیدیم خودمان را نگه داریم. این حرف را میخواهی بزنی، نزن. اگر یک کلمه میخواهی بگویی، بگو: بعضی... مثلاً میخواهی بگویی: رشتیها، مازندرانیها، کاشانیها، شیرازیها، تبریزیها، هرچه میخواهی بگویی، مثلاً بگو بعضی. بگویی: بعضی غیبت نیست. اما کلمهی بعضی را نگویی، غیبت است. یکوقت میگویی: کاشیها ترسو هستند. غیبت همه شد. اما گفتی: بعضی کاشیها ترسو هستند، خوب بله بعضی از کاشیها ترسو هستند. (عربها کثیف هستند، غیبت همه را کردی. اما اگر گفتی بعضی از عربها،) یک کلمهی بعضی را بگو، می شود تقوا. کلمهی شاید را بگو، تقوا میشود. شاید، شاید را که گفتی... یک کلمهی به نظرم بگوید، دیگر تقوا میشود. همینطور اگر صاف گفتی بیتقوایی است. گفتی: به نظر من همانطور است. این هندوانه شیرین است. پاره میکنیم میبینیم شیرین نیست، دروغ است. به نظر من شیرین است. به نظرم بگویی، دیگر دروغ نیست.
یک کسی میگفت: هندوانه به شرط چاقو! به شرط چاقو هندوانه! گفت: یکی را بده. یک هندوانه خرید و گقت: چاقو را بزنم؟ چاقو را در شکم هندوانه زد، پاره کرد دید نرسیده است. گفت: اینکه نرسیده سفید است. گفت: بابا این قرمز بود، چاقو در شکمش رفت رنگش پرید. (خنده حضار)
(آدمی که تقوا دارد، نگاه به خانمی کردی، دیدی شکلش خوب است. نگاه به آقایی کردی، دیدی شکلش خوب است. نگاه دومی را دیگر نگاه نکن. نگاه اولی، چون نگاه میافتد طوری نیست. اما اگر افتاد، دیدی آب و رنگش خوب است، دیگر ادامه نده.)
8- فهم درست دستورات دین
یک کسی به یک نفر نگاه کرد، دید خیلی خوشگل است. دیگر نگاهش را برنداشت و همینطور نگاه کرد. گفتند: چیه؟ گفت: اسلام گفته یک نظر حلال است. منتها من یک نظر را طول میدهم. بابا آنکه گفته یک نظر حلال است، یعنی یک نظر افتادن، نه اینکه یک نظر داشتن. فهمیدن هم مهم است.
یک کسی مفاتیح را آورد، مسخره کرد. گفت: ببین شما آخوندها چه دینی را آوردید؟ آخر اول مفاتیح را لابد دیدید. نوشته دعای ساعات اول روز، دعای ساعت دوم، دعای ساعت سوم، دعای ساعت چهارم. گفت: ببین مردم هواپیمای اف 16 ساختند فضا را تسخیر کردند، انرژی هستهای چنین شد. نمیدانم زیر دریا پل زدند، بالای دریا چه کردند. شما آخوندها هی نشستید گفتید: دعا کن. این دین است شما دارید؟ دنیا پیش رفت و شما عقب ماندید. حرفهایش که تمام شد گفتم:آقاجان! اگر گفتند: تهران- قم ساعت هشت، تهران- قم ساعت نه، تهران- قم ساعت ده، تهران- قم ساعت یازده، این معنایش این نیست که هی قم برو و برگرد تهران. یعنی هر ساعتی خواستی بروی، ماشین هست. اگر گفتند: داروخانهی شبانهروزی یعنی چه؟ یعنی شبانه روز دارو بخرند. میخواهند چه کنند؟ یعنی هر ساعتی خواستی دارو بخری، داروخانه باز است. اینکه میگویند: دعای ساعت چهارم روز، یعنی چه؟ یعنی یک کسی از سحر تا ساعت چهارم وقت دعا ندارد. مثل خمیرگیرها، خمیرگیرها سحر باید بلند شوند بروند خمیر کنند، یا کله پاچه فروشها! اینها از سحر که بلند میشوند دیگر وقت دعا ندارند، جز مثلاً ساعت نه. میگوید: ساعت نه بیکار شدی، ساعت نه دعا داریم، دعای ساعت نه را بخوان. یعنی هر ساعتی بخواهی دعا بخوانی، دعایش هست. نه اینکه صبح تا شب دعا بخوان. مگر امامان ما کار نمیکردند؟ مگر مراجع ما صبح تا شب دعا میخوانند؟ این فهم دین مسألهی مهمی است.
از چیزهایی که ما را به تقوا یاد میکند، رفیق خوب است. بخشی از گناهان ما به خاطر رفیق است. این رفیق است که ما را سیگاری میکند. (سکس میدهد، سیدی میدهد، نوار میدهد.) این رفیقهای بد هستند از طریق ماهواره، از طریق سیدی، از طریق مجله، از طریق آشنایی، از طریق... تمام تریاکیهای ما، معتادهای ما از طریق رفیق هستند.
آخرین سوره قرآن سوره ناس است. آخرین کلمهی این سوره هم ناس است. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» (ناس/1) آخرش هم میگوید:«مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» (ناس/6) این ناسی که آخرین کلمهی قرآن است چیست؟ آخرین کلمهی قرآن آدم بد است. «مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الخَْنَّاسِ، الَّذِى یُوَسْوِسُ فىِ صُدُورِ النَّاسِ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» ناس یعنی مردم. آخرین کلمهی قرآن این است که از شر مردم، این هم به چه؟ «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ، مَلِکِ النَّاسِ، إِلَهِ النَّاسِ» به همهی اینها گره بخور، که چه؟ از دست آدم بد.
اما تمام شرور عالم، تمام شرها، یعنی تمام شرها به یک «بِرَبِّ الْفَلَقِ» (فلق/1) با نخ «بِرَبِّ الْفَلَقِ»، نخ «بِرَبِّ الْفَلَقِ» را بگیر، از همه شرها نجات پیدا میکنی. اما اگر خواستی از آدم بدجنس فرار کنی، سه تا نخ را باید بگیری. «بِرَبِّ النَّاسِ، مَلِکِ النَّاسِ، إِلَهِ النَّاسِ» یعنی به سه صفت خدا باید بچسبی، تا از شر مردم نجات پیدا کنی. از شر مردم سه تا طناب میخواهد تا نجاتت بدهد. اما از تمام شرهای هستی یک طناب بس است. گرفتید چه میگویم؟
تکرار میکنم. نصفش را من میگویم، نصفش را شما بگویید. با یک طناب از شر همهی شرها میشود نجات پیدا کرد. اما از شر آدم بد و رفیق بد، یک طناب کافی نیست. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ، مَلِکِ النَّاسِ، إِلَهِ النَّاسِ». سه تا طناب باید بگیری، تا از رفیق بد نجات یابی. عامل بیتقوایی رفیق بد است. آن دختر بیحجاب است، این هم بیحجاب میشود. او سیگاری است، این هم سیگاری میشود. او نمیدانم چنین است، او چنان است... یکی از عوامل مهم رفاقتها است.
خدایا، خودت ما را از همهی خطرها حفظ بفرما. ایمانی به ما بده که در سایهی آن ایمان ما همه اهل تقوا باشیم. همهی ما را از همهی برکات تقوا برخوردار بفرما.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»