فیش منبر روز شانزدهم ماه مبارک رمضان/ راههای شناخت خدا
بسم الله الرحمن الرحیم
«بِکَ عَرَفْتُکَ وَ اَنْتَ دَلَلْتَنى عَلَیْکَ وَ دَعَوْتَنى اِلَیْکَ وَ لَوْلا اَنْتَ لَمْ اَدْرِ ما اَنْتَ» (دعای ابوحمزه ثمالی)
مناسبت: نیمه دوم ماه رمضان
ایجاد انگیزه[۱]
بر اساس آموزههای دینی، دعا افضل عبادات و محبوبترین اعمال نزد خداوند متعال است.[۲] در قرآن کریم میخوانیم: «وَ قَالَ رَبُّکُم اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ[۳]» این آیه به سه نکته اشاره دارد. نکته اول اینکه دعا عبادت است. نکته دوم اینکه ترک دعا استکبار است. نکته سوم اینکه خداوند مستکبران را، یعنی تارکان دعا را به دوزخ تهدید کرده است.
در میان ادعیهای که از اهلبیت (ع) در ماه مبارک به ما رسیده، دعای ابوحمزه ثمالی است که سحرهای ماه مبارک رمضان، با آن جلوه ویژای مییابد.
ابوحمزة ثمالی، از نظر زهد، سلمان عصر خود بوده است. از امام رضا (ع) نقل شده که ابوحمزه ثمالی، لقمان عصر خود میباشد. او امام زین العابدین، امام باقر، امام صادق و امام کاظم (ع) را درک کرده و از محضر نورانی ایشان، معارف الهی را فرا گرفته است.[۴]
دعای ابوحمزه ثمالی، فرازهای زیبایی دارد. در اولین فرازهای آن میخوانیم: «بِکَ عَرَفْتُکَ وَ اَنْتَ دَلَلْتَنى عَلَیْکَ وَ دَعَوْتَنى اِلَیْکَ وَ لَوْلا اَنْتَ لَمْ اَدْرِ ما اَنْتَ؛ بهوسیله خودت من تو را شناختم، تو مرا بر خود راهنمایى کردى و به سوى خود خواندى و اگر تو نبودى من ندانستم که تو کیستى»
ما چه مقدار از خدا شناخت داریم؟ شناخت خدا چه نقشی در زندگی ما دارد؟ چرا انبیای الهی مدام میخواستند ما خدا را بشناسیم و تنها خدا را عبادت کنیم؟ راههای شناخت چیست؟
متن و محتوا
تجربه برای ما ثابت کرده که برای انجام هر کاری شناخت و معرفت لازم است. هر قدر کار مهمتر باشد شناخت بیشتری برای آن لازم است. مثلاً برای ساخت یک ساختمان دو طبقه، حداکثر یک ماه مطالعه میکنند؛ اما برای ساخت یک مجموعه کامل ورزشی، تجاری، فرهنگی، شاید نیازمند مطالعه و شناختی یک یا دو ساله باشد.
امیر المومنین علی (ع) میفرمایند: «یا کُمیل ما مِن حرکةٍ الا و انتَ مُحتاجٌ فیها الی معرفةٍ[۵]؛ ای کمیل! هیچ حرکتی نیست، مگر آنکه تو در آن حرکت محتاج به شناخت و آگاهی هستی!»
حال چه کاری مهمتر از شناخت خدا؟ در حدیث قدسی مشهور آمده است: «کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأَحْبَبْتُ أَنْ اعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِاعْرَف[۶]؛ من گنج مخفی بودم، پس دوست داشتم که شناخته شوم، پس مخلوقات را خلق کردم تا شناخت شوم.»
راههای شناخت خداوند
۱.توجه به آثار خداوند
«سَنُرِیهِمْ ءَایَـتِنَا فِی الافَاقِ وَ فِیأَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنـَّهُ الْحَقُّ[۷]؛ بهزودی ما آیات خودمان را به ایشان در موجودات نواحی جهان و در وجود خودشان نشان خواهیم داد تا برای آنان روشن شود که: نشان داده شده (آیهای که نشان ماست) حقّ است.»
اصلیترین تعامل ما با عالم هستی، تعامل با حواس پنجگانه ما میباشد. انسان باید از خود سؤال کند: این عالمی که در مقابل اوست، با این نظام دقیق، با این ظرایف عجیب، با این ارتباط شدید با یکدیگر، به دست چه کسی ایجاد شده است؟
آیا واقعاً این عالم اتفاقی بوده؟ اصلاً عقل ما اجازه چنین احتمالی را میدهد؟ چطور وقتی یک خودرو زیبا را میبینیم میگوییم: کدام شرکتی، این خودرو را ساخته است! وقتی یک کتاب زیبا میبینیم، میگوییم چه کسی آن را نوشته است! یک نقاشی زیبا میبینیم، میگوییم چه کسی آن را به تصویر کشیده است! اما وقتی جهان با این همه شگفتی و زیبایی را میبینیم، اصلاً برایمان سؤال نمیشود که چه کسی این جهان را خلق نموده است؟
حتی جزییترین مخلوقات هم بر اساس نیاز و هدف خاصی خلق شده است؛ بنابراین نباید به از کنار حرکت زمین، تابش نور خورشید، زندگی منظم حیوانات، ارتباط شدید خشکی و آب و همه نشانههای خدا، عبور کرد و در آنها اندیشه ننمود؟
امیرالمؤمنین (ع) با جمعى از پیروان در معبرى عبور مینمود، پیرزنى را دید که با چرخ نخریسی خود مشغول رشتن پنبه بود. پرسید: «بِمَاذَا عَرَفْتَ رَبَّک؛ ای پیرزن! خدا را به چه چیزى شناختى؟»
پیرزن به جای جواب، دست از دسته چرخ برداشت. طولى نکشید پس از چند مرتبه دور زدن، چرخ از حرکت ایستاد. عجوزه گفت: یا على! چرخ بدین کوچکى براى حرکت احتیاج به چون منى دارد، آیا ممکن است افلاک به این عظمت و کرات به این بزرگى، بدون مدبرى دانا و حکیم و صانعى توانا و علیم با نظم معینى به گردش افتد و از گردش خود باز نایستد.
على (ع) روى به اصحاب خود نمود و فرمودند: «عَلیکُم بِدینِ العَجائِز؛ مانند پیرزنان خدا را بشناسید.»[۸]
تا به حال دقت کردهاید، انسانها چقدر زحمت میکشند تا یک شهر را مجهز به لولههای آب بکنند؟ شهری که بسیار بزرگ است و به سختی میتوان جایی برای لولههای آن تعیین کرد.
حال بیایید به یک برگ بنگریم. درون این برگ، یک شاهرگ اصلی است، تقسیم میشود، تقسیم میشود، آنقدر تقسیم میشود که با چشم عادی زیرشاخهها و لولههای فرعی آن را نمیبینیم. برگی که بهاندازه کف دستمان میباشد، نظامی دارد که نسبت به تمامی لولهکشیهای انسانی، از ظرافت و دقت بیشتری برخوردار است. اینها برخی از آثار وجودی خداوند متعال است که متأسفانه برخی از افراد از آن غافل هستند.
بنابراین یکی از راههای شناخت خداوند و درک صفات او، دقت کردن در آثار و اموری است که خداوند بر اساس صفات خود با نیکویی خاصی خلق کرده و در اختیار مخلوقاتش قرار داده است.
۲. خودشناسی برای خداشناسی
از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»[۹]
اگر واقعاً خودمان را بشناسیم، خدا را هم خواهیم شناخت. ما درباره خود چه میدانیم؟ آیا از حقیقت خود آگاه هستیم؟ چرا خداوند متعالی در مورد خلقت ما فرموده: «تَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِین»[۱۰]؟
ما کمتر به قدرتهای خودمان توجه میکنیم! درباره نظام جسممان میاندیشیم! معمولاً ما به خودمان عادت کردهایم. تپشهای قلب، برای ما عادی شده؛ دیدن و شنیدن برای ما عادی شده؛ راه رفتن و فکر کردن و ساختن و اختراع کردن و .. .همه چیز عادی گشته و همه اینها را از خودمان میبینیم و حواسمان نیست خالق اصلی اینها چه کسی است؟!
در دیوان منسوب به امیر المومنین (ع) آمده است:
وَ تَحْسَبُ [تزعم] أَنَّکَ جِرْمٌ صَغِیرٌ وَ فِیکَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَکْبَرُ
(ای انسان!) آیا گمان میکنى که تو موجود کوچکى هستى، در حالىکه دنیای بزرگی در تو نهفته است؟!
وَ أَنْتَ الْکِتَابُ الْمُبِینُ الَّذِی بِأَحْرُفِهِ یَظْهَرُ الْمُضْمَر[۱۱]
اى انسان، تو کتاب روشنى هستى که با حروفش هر پنهانى آشکار میشود.
اگر انسان بفهمد در تمامی شئون وجودیش، احساس وابستگی دارد، اگر بفهمد لحظه لحظه عمرش وابسته به عنایت خدا است. اگر متوجه باشد که فطرتش او را به دنبال محبوبی میکشاند و میتواند با بازگشت به فطرتش خدا را بدون هیچ واسطهای، بشناسد، اگر به این امور توجه کند، قطعاً میتواند تا حدودی خدای خود را بشناسد و جایگاه خود را در برابر خالقش درک کند.
نظری به سوی خود کن که تو جان دلربایی مفکن به خاک خود را که تو از بلند جایی
تو ز چشم خود نهانی تو کمال خود چه دانی؟ چو دُر از صدف برون آ که تو بس گرانبهایی
شخصی نقل میکند خدمت «هشام بن سالم» که از شاگردان بزرگ مکتب امام صادق (ع) بود رسیدم. از او پرسیدم: اگر کسى از من سؤال کند؛ چگونه خدایت را شناختى؟ در جواب او چه بگویم؟
هشام گفت: اگر کسى از من بپرسد، خدایت را چگونه شناختى؟ در پاسخ میگویم: «من خداوند را بهواسطه وجود خودم شناختم. او نزدیکترین چیزها به من است؛ زیرا میبینم اندام من، داراى تشکیلاتى است که اجزاى گوناگون آن با نظم خاص در جاى خود قرار گرفته است. ترکیب این اجزا با کمال دقت انجام گرفته و داراى آفرینش دقیقى است و انواع نقاشیها بدون کم و زیاد در آن وجود دارد. میبینم که براى من حواس گوناگون و اعضاى مختلف از قبیل چشم، گوش، قوه شامه، ذائقه و لامسه آفریده شده و هر کدام بهتنهایی وظیفه خویش را انجام میدهد.
در اینجا هر انسان عاقل، عقلا محال میداند که این ترکیب منظم، بدن ناظم و این نقشه دقیق، بدون نقاش به وجود آمده باشد. از این راه فهمیدم که نظام وجود و نقشهای بدنم بدون ناظم و طراح باهوش نبوده و نیازمند به آفریدگار میباشد.»[۱۲]
امام حسین (ع) که در اوج معرفت نسبت به خداوند است و نعمتهای خدا را بیشتر میشناسد، در روز عرفه اینچنین نجوا میکند: «فَاَیَّ نِعَمِکَ یا الهی اُحْصی عَدَداً و ذِکْراً اَمْ اَیُّ عَطایاکَ اَقُومُ بِها شُکْراً وَ هِیَ یا ربِّ اَکْثَرُ مِنْ اَنْ یُحصیَهَا العادُّونَ اَوْ یَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظونَ[۱۳]؛ پس کدامین نعمتهایت را ای معبودم بشمارم و یاد آورم؟ یا کدامین عطایت را سپاس گویم؟ و حال آنکه ای خدای من! بیش از آن است که شمارندگان توانند بشمارند و یا به یاد دارندگان بتوانند آنها را به خاطر بسپارند.»
آن حضرت در بخشی از دعا برخی از نعمتهای ریز تن انسان را چنین برمیشمارد: «اَنَا اَشْهَدُ یا اِلهی بِحَقیقَةِ ایمانی... و عَلائِقِ مَجاری نُورِ بَصَری وَ اَساریرِ صَفْحَةِ جَبینی وَ خُرْقِ مَسارِبِ نَفْسی وَ خَذاریفِ مارِنِ عِرْنینی وَ مَسارِبِ سَماخِ سَمْعی وَ ما ضُمَّتْ وَ اَطْبَقَتْ عَلَیْهِ شَفَتایَ وَ حَرَکاتِ لَفْظِ لِسانی... و اَطْرافِ اَنامِلی وَ لَحْمی وَ دَمی وَ شَعْری وَ بَشَری وَ عَصَبی و قَصَبی وَ عِظامی وَ مُخّی و عُروقی و جَمیعِ جَوارِحی...[۱۴]؛ من گواهی میدهم ای معبود من! با حقیقت ایمانم ... و آویزههای راههای جریان نور دیدهام و چینهای صفحه پیشانیم و درزهای حفرههای گردش نَفْسم (خونم) و پرّههای نرمه تیغه بینیام و حفرهها (تارها)ی پرده شنوایی گوشم و آنچه ضمیمه شد و بر هم نهاد دو لبم و گردشهای سخنسازانه زبانم، ... گوشههای سرانگشتانم و گوشتم و خونم و مویم و رویه پوستم و عصبم و نایم و استخوانهایم و مغزم و رگهایم و همه اعضایم.»
اگر در خودشناسی، همین را بفهمیم که هیچ چیز نیستیم، بفهمیم که هر چه هست خدا است، اگر بفهمیم که فقیر محض هستیم به بزرگترین نعمت رسیدهایم.
۳. شناخت خدا بهواسطه شناخت اولیای خدا
خدا را باید شناخت، اما از نشانههایش. یکی از بهترین نشانههای خدا، بندگان صالح او هستند که سرشار از نشانههای او هستند. بنده صالح خدا، حرف میزند آدمی را یاد خدا میاندازد، راه میرود، مینشیند، هر کاری میکند آدمی یاد خدا میافتد.
از حضرت عیسی (ع) پرسیدند با چه کسی همنشین باشیم فرمود: «قَالَ مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی الْآخِرَةِ عَمَلُهُ[۱۵]؛ کسى که دیدنش شما را به یاد خدا مىاندازد، سخن گفتنش موجب ازدیاد علمتان مىگردد و عملش شما را به آخرت علاقمند مىکند.»
حال چه همنشینی بهتر از اهلبیت (ع)؟
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را!
این شعر یک انسان عادی نیست، این شعر از الهامات الهی است.
آیت اللّه مرعشى (ره) میگوید: شبى توسلى پیدا کردم تا یکى از اولیاى خدا را در خواب ببینم. آن شب در عالم خواب، دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشستهام و وجود مبارک مولا امیرالمؤمنین (ع) با جمعى حضور دارند. حضرت فرمودند: شعراىِ اهلبیت را بیاورید. چند تن از شعراىِ عرب را آوردند. فرمودند: شعراىِ فارس زبان را نیز بیاورید، آنگاه محتشم و چند تن از شعراى فارسى زبان آمدند. فرمودند: شهریار ما کجاست؟ شهریار آمد. حضرت خطاب به شهریار فرمودند: شعرت را بخوان؟ شهریار این شعر را خواندند:
على اى هماى رحمت تو چه آیتى خدا را که به ما سوا فکندى همه سایه هما را
دل اگر خداشناسى همه در رخ على بین به على شناختم من به خدا قسم خدا را
آیت اللّه مرعشى نجفى (ره) میفرماید: زمانی که شعر شهریار تمام شد، از خواب بیدار شدم. چون من شهریار را ندیده بودم، فرداى آن روز، جویای حال شهریارِ شاعر شدم؟ گفتند: شاعرى است که در تبریز زندگى میکند. گفتم: از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید. چند روز بعد شهریار آمد، دیدم همان کسى است که من او را در خواب در حضور حضرت علی (ع) دیدهام. از او پرسیدم: این شعر «على اى هماى رحمت» را کى سرودهای؟
شهریار با حالت تعجب، از من سؤال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را سرودهام؟ زیرا تاکنون من نه این شعر را به کسى دادهام و نه درباره آن با کسى صحبت کردهام.
مرحوم مرعشى نجفى (ره) جریان شعرخوانی شهریار به دستور حضرت علی (ع) در خواب را تعریف کرد و گفت: شما شعرى که مطلع آن را به یاد دارم، خواندید. شهریار فوقالعاده منقلب شده و گفته بود: من فلان شب این شعر را ساختهام و همانطور که قبلاً عرض کردم، تاکنون کسى را در جریان سرودن این شعر قرار ندادهام. آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى فرمودند: وقتى شهریار، تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت، معلوم شد مقارن ساعتى که شهریار آخرین مصراع شعر خود را تمام کرده، من آن خواب را دیدهام.
ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند: یقیناً در سرودن این غزل، به شهریار الهام شده که توانسته است، چنین غزلى با این مضامین عالى بسراید. [۱۶]
خوشا بر شهریار که مورد توجه و عنایت جدّش علی (ع) قرار گرفته است. آرى، این بزرگواران، خاندان کرم هستند و همه ما در ذیل عنایات آنان به سر میبریم.
در همین شعری که مرحوم شهریار گفتهاند، علی (ع) بهعنوان باب شناخت خداوند معرفی شده است که با شناخت او فرمایشات ایشان، میتوان به شناخت خداوند رسید.
نقل شده روزی مردى در محضر امیرالمؤمنین (ع) برخاست و گفت: اى امیر مؤمنان! با چه چیز خدایت را شناختى؟ فرمود: با شکسته شدن عزمها و همّتها؛ چون تصمیم به انجام کارى گرفتم، مانع شد؛ و چون عزم کردم پس قضاى الهى با عزمم مخالفت نمود؛ پس دریافتم که مدّبر، کسى است جز من.
مرد گفت: چه چیزی باعث شد، شکر نعمتهای او را بهجای آورى؟
حضرت علی (ع) فرمود: به بلایا نگریستم که خداوند، آنها را از من دور نمود و غیر مرا دچار آن ساخت؛ از اینرو دریافتم که او به من نعمت ارزانى داشته است، پس شکرش را بر خود لازم دانستم.
مرد پرسید: چرا لقایش را دوست دارى؟
فرمود: چون دریافتم که براى من دین فرشتگان و فرستادگان و پیامبرانش را برگزیده؛ دانستم که مرا گرامى داشته و فراموشم نکرده است. پس مشتاق لقایش شدم.[۱۷]
نکته آخر این است که از خود خدا نیز بخواهید تا ما در را مسیر شناخت کمک کند؛ زیرا شناخت خدا بدون عنایت خدا محال است. امام صادق (ع) به زراره توصیه میکند، اگر آخرالزمان را درک کردی این دعا را بخوان: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی»[۱۸]
آری باید از خود او بخواهیم، به دنبال حقیقت باشیم چراکه اگر او را شناختیم، راه را شناختهایم و اگر راه را شناختیم، از دین گمراه نمیشویم.
[۱]. روش ابهام و سؤال.
[۲]. عدة الداعی و نجاح الساعی، ص ۳۹. «أَحَبُّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْأَرْضِ الدُّعَاءَ - أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الدُّعَاء»
[۳]. غافر/ ۶۰. «و پروردگارتان فرمود مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم در حقیقت کسانى که از پرستش من کبر مىورزند به زودى خوار در دوزخ در مىآیند»
[۴] . شرح دعای ابوحمزه ثمالی به روایت آیة الله جوادی آملی (حفظهالله)
[۵]. تحف العقول، ص ۱۷۱.
[۶]. الذریعه، ج۱، ص ۴۲۱.
[۷]. فصلت/ ۵۳-۵۴.
[۸]. احیاءالعلوم، ج ۳، ص ۵۷.
[۹]. بحارالانوار، ج ۵۸، ص ۹۹.
[۱۰]. مؤمنون/۱۴.
[۱۱]. دیوان أمیر المؤمنین (ع)، ص ۱۷۵.
[۱۲]. توحید صدوق، ص ۲۸۹.
[۱۳]. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
[۱۴]. همان.
[۱۵]. کافی، ج۱، ص ۳۹.
[۱۶]. جزوه فرازهایى از وصیتنامه الهى - اخلاقى حضرت آیة الله مرعشى نجفى (ره)، ص ۶۰.
[۱۷]. توحید صدوق، ص ۲۰۹.
[۱۸]. کافی، ج۱، ص ۳۳۷.