به نام خداوند بخشاینده مهربان
شکایت از نفس و مانعیت آن
ایجاد انگیزه
مناجات بدین معناست که انسان با خود خلوت دلی داشته باشد و همنشین و انیس خدای متعال شود تا بتواند در آن خلوت که اغیار حضور ندارند، با خدا سخن بگوید. یک نوع از این گفتگو، صحبت "شاکین" است؛ شاکین آن کسانی هستند که از نفس خود و شیطان فاصله گرفتهاند و میخواهند راه خدای متعال را بروند ولی این دو مانع شده و اجازه حرکت نمیدهند. به طوری که نفس میخواهد امکانات را خرج راه خود کند و در این میان، شیطان هم درصدد دور کردن او از خدای متعال است و در اینجاست که باب شکایت نزد خداوند گشوده میشود. البته این شکایت بعد از این است که انسان به نفس ریاضت داده و تلاش خود را کرده است ولی میبیند که نفس او را رها نمیکند؛ از آنجا که گاهی به حرف او گوش داده و خواستهاش را اجابت کرده که شاید دست بردارد ولی نفس سیری ناپذیر است و اینطور نیست که مثلا اگر شخصی در شب، خواستهی نفس را اجابت کرد و خوابید، نفس به او بگوید: حال که به حرف من گوش دادی، به جبران آن، فردا شب همراهت میشوم نماز شب را بخوانی، بلکه فردا شب شدیدتر حمله میکند. اگر یک لقمه شبهه ناک خوردید، حرام را سر راه شما قرار میدهد.
متن ومحتوا
تمسک به خداوند و اسماء او برای نجات از نفس و شیطان
کسی که انسان برای شکایت به او پناه میبرد، باید کسی باشد که بتواند شر نفس را از سر او کم کند و زمام آن را به فرد بدهد، البته فقط توانستن کافی نیست و این کار هر کسی نیست بلکه باید بخواهد که این کار را انجام دهد و به فکر انسان و دلسوز او باشد وگرنه دلیلی ندارد که انسان به او پناه ببرد. پس اگر کسی با خدای متعال مأنوس شد و حضور حضرت حق را احساس کرد و توانست با او خلوت و نجوا داشته باشد و و صراط مستقیم را دنبال کرد؛ احساس میکند که حضرت حق، هم می-شنود، هم میتواند، هم میخواهد شکایت او را گوش دهد و هم به او کمک کند.
این مناجات و شکایت با این عبارت شروع میشود که «إِلَهِي إِلَيْكَ أَشْكُو نَفْسا بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَ إِلَى الْخَطِيئَةِ مُبَادِرَةً وَ بِمَعَاصِيكَ مُولَعَةً وَ لِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَةً». اصل ورود به مناجات درک همین است که او خدای من است و اگر کسی این را درک نکند، نمیتواند هیچ مناجاتی با خدای متعال داشته باشد. اینکه میگویند وارد دعا نشوید الا اینکه اسمای حسنای خدا را متناسب با حاجتی که میخواهید، یاد کنید و بعد شروع به دعا کنید، بخاطر این است که اگر انسان اسمای حسنی را یاد نکند، دعا اجابت نمیشود. در روایت است که کسی وارد مسجد شد و زود شروع به دعا کرد و رفت. حضرت فرمودند: عجله کرد. دیگری آمد و دو رکعت نماز خواند و بعد اسمای حسنای خدا را یاد کرد و سپس حاجت خواست. حضرت فرمودند: این دعا درست انجام شده است (مكارم الأخلاق، ص: 274).
انسان اگر بخواهد دعا کند باید اسمای حضرت حق را متناسب با حاجتش بداند؛ اگر علم میخواهد باید بداند که خدا علیم است، اگر رزق میخواهد باید بداند که خدا رازق است و...، علاوه بر اینکه رازق است، سمیع و مجیب و رحمان و رحیم و... هم است و اگر اینگونه نباشد، دعا کامل نیست بلکه همچون انداختن تیر در تاریکی است. اینکه دعاهای ما مستجاب نمیشود نیز به همین دلیل است، درغیر این صورت محال است که دعا اجابت نشود؛ زیرا وعده خداوند متعال است «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (غافر/60) و اینکه دعای ما اجابت نمیشود از دو حال خارج نیست؛ یا دعا واقع نمیشود و یا انسان کیفیت اجابت دعا را اشتباه فهمیده است.
اجابت دعا توسط خدای متعال انواعی دارد. خداوند به موسای کلیم میگوید: «قَالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيمَا»(يونس/89)؛ حضرت موسی علیه السلام و هارون برای پیروزی بر فرعون دعا کردند و خداوند فرمود: دعایتان مستجاب شده شما باید استقامت کنید. چهل سال بعد این دعایی که مستجاب شده بود به نتیجه رسید. بنابراین محال است که دعا استجابت نشود. کرم الهی به گونه ای است که اگر از او بخواهید حتما بنابر مصلحت، عطا میکند. در روایت آمده است که گاهی انسان چیزی از خداوند میخواهد اما خداوند بهتر از آنچه را که خواسته است به او میدهد، هرچند ممکن است استجابت زمانبر باشد. مثلا گاهی ممکن است که چهل سال زمان ببرد و گاهی هم به عالم برزخ موکول شود. وقوع دعا به این است که ما حضور حضرت حق را درک کنم. قرآن میگوید: «أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» (أنعام/56) بتهایی که عبادت میکنید نه میشنوند و نه می-توانند ضرر و نفعی به شما برسانند، نه مهربانند و نه اجابت میکنند. بنابر این بیانات قرآن، اگر انسان احساس نکند کسی را که صدایش میزند در کنار او است، صدایش را میشنود، مهربان است و میخواهد اجابت کند، دعایی واقع نمیشود.
واژهی «الهی» در مناجات، همهی اسمای حسنی است. وقتی شخص می-گوید الهی؛ گویا همهی اسمای حسنی را یاد کرده است و توجه به الوهیت حضرت حق دارد و در نتیجه توجه حضرت حق را نیز به خودش جلب میکند. آنچه گفته شد به عنوان مقدمهی دعا بود و بعد از این مرحله به تحلیل دعا میپردازیم.
«إِلَهِي إِلَيْكَ أَشْكُو نَفْسا بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَ إِلَى الْخَطِيئَةِ مُبَادِرَةً وَ بِمَعَاصِيكَ مُولَعَةً وَ لِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَةً، تَسلُک بی مَسالِک المَهالِک، وَ تَجعَلُنی عِندَک اَهوَنَ هالِک، کثیرَهَ العِلَلِ، طَویلَهَ الأمَلِ، اِن مَسَّهَا الشَّرُّ تَجزَعُ، وَ اِن مَسَّهَا الخَیرُ تَمنَعُ، مَیَّالَهَ اِلَی اللَّعبِ و اللَّهوِ، مَملوَّهً بِالغَفلَهِ وَ السَّهوِ، تُسرِعُ بی اِلیَ الحَوبَهِ، وَ تُسَوِّفُنی بِالتَّوبَهِ»؛ خدایا شکایت میکنم آن هم فقط به سوی تو. چرا اینطور گفته شده است؟ چون فقط خدا به فکر بندهاش است و دیگران نمیتوانند و نمیخواهند که به فکر او باشند و برایش کاری انجام دهند. اینکه در برخی دعاها، تعبیر ائمه علیهم السلام این است که خدایا! به غربت ما در عالم برزخ رحم کن! غربت عالم برزخ را همه میفهمند؛ چرا که همه همراهان از ما جدا میشوند و ما با تنهایی قبر و عملمان تنها میمانیم و هیچ کس با ما نمیآید «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»(أنعام/94). البته غربت ما در این دنیا بیشتر از عالم برزخ است ولی چون دور و بر ما شلوغ است، فکر میکنیم که غربت نداریم.
در دعای ابوحمزه آمده که «ارْحَمْ في هذِهِ الدُّنْيا غُرْبَتي»؛ خدایا به غربت من در همین دنیا رحم کن. ممکن است انسان بگوید من کجا غریبم؟ پدر و مادر و فرزند و همسر و دوست دارم، زمین و آسمان با من هستند، گوش و چشم و زبان دارم کدام غربت؟! اگر کسی خوب متوجه باشد، میفهمد که اینها هیچ کدام در اختیار انسان نیستند و با او کاری ندارند و مسخر خدای متعال هستند. اگر هم گاهی تا دم مرگ ما را یاری می-کنند، برای این است که خدای متعال آن ها را مسخر ما قرار داده است و اگر او به یاد انسان نباشد، هیچکس به یاد او نیست مگر آن کسانی که خدای متعال به آنها مأموریت داده است که در سر سلسلهی آنها معصومین علیهم السلام قرار دارند. پس قدم اول این است که اله دو طرف دارد؛ یک طرف این است که او اله بندهاش است و انسان الهی به نام او دارد که همه چیز دارد و رحمتش مثل باران بر او میبارد و طرف دیگرش این است که او با همهی وجود فقیر و نیازمند اوست. علم، حیات، رزق و قدرت او همه از اله است. اگر کسی به این دو مورد توجه کرد، متوجه میشود که فقیر به غیر نیست و غیر از خدا هم کسی غنی و توانا نیست. بنابراین ملجأیی غیر از او نیست که نزد او شکایت ببرد. قدم بعدی «إِلَيْكَ أَشْكُوا» میباشد یعنی اگر انسان میخواهد از نفس و شیطان شکایت کند، نزد خداوند برود نه دیگران؛ چرا که آنها نمیتوانند مشکل او را حل کنند و موانع را از سر راه او بردارند.
صفات نفس و کیفیات مانعیت او در سلوک انسان
در مناجات شاکین، شکایت اول از نفس است که من نفسی دارم با صفاتی که سد راه من میشود. این نفس «بِالسُّوءِ أَمَّارَةً»؛ نسبت به بدی فرمان میدهد. البته اگر به حرفش گوش دادید، اماره می-شود و الا نمیتواند بر شما تسلط پیدا کند. در قرآن از سه نفس یاد شده است؛ اماره، لوامه، مطمئنه. نفس اماره به بدی فرمان میدهد. نفس لوامه اگر انسان کار بدی انجام داد، او را ملامت و دعوت به توبه میکند. نفس مطمئنه نیز نفسی است که دیگر تلاطم و سر و صدا ندارد و به آرامش و حضور در محضر خدا و مقام ذکر و اطمینان رسیده است «أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد/28).
حال سؤال این است که آیا اینها سه نفس جداگانه هستند یا یک نفس است که در یک مرحله اماره است که اگر تربیت شود لوامه میشود و در مرحله بعد مطمئنه میشود؟ این بحثی است که بزرگان به آن پرداخته اند . یک نفس اماره و دیگر نفسهایی که ممکن است خدا به انسان بدهد لوامه و مطمئنه هستند. اگرچه ممکن است انسانی که دارای نفس مطمئنه است، نفس لوامهاش را مهار زده و در اختیار گرفته است ولی نفس اماره هیچ وقت مطمئنه نمیشود. نفس اماره آن قدر به ما نزدیک است که گاهی آن را با خودمان اشتباه میگیریم. در واقع اوست که دعوت به حرام میکند و اگر کسی اهل مراقبه باشد، میفهمد که این دعوت از سوی نفسی است که از قوا و جنود شیطان است که بین دو پهلوی ما است. این نفس به بدیها فرمان میدهد و بدون فوت وقت به خطاها اقدام میکند حتی اگر انسان وارد میدان خطا نشود او پا به میدان میگذارد.
«بِمَعَاصِيكَ مُولَعَةً» یعنی این نفس نسبت به معصیت حرص دارد و سیری ناپذیر است؛ یعنی اگر یک بار خواهش او را رعایت کردید، دفعه بعد ولع بیشتری دارد، تحریک بیشتری میکند و دست از سر شخص برنمیدارد.
«لِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَةً»؛ چنین نفسی نگران این نیست که خودش را در معرض غضب خدای متعال قرار دهد و انسان هم با او در معرض غضب قرار میگیرد. چنانچه خدای متعال در قرآن در باب قوم لوط میفرماید: «وَ لاَ يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ»(هود/81)؛ وقتی قرار شد عذاب بر قوم لوط نازل شود، ما به او سفارش کردیم که دست اهل و عیال و مؤمنین خود را بگیرید و بیرون بروید و به پشت سرتان نگاه نکنید. این به معنای این نیست که با چشمتان به پشت سر نگاه نکنید بلکه یعنی دلتان متوجه پشت سر نباشد و نگویید این مادر و خواهر و قوم من است چون آنان ایمان نیاوردند و وقتی بنا شد که عذاب نازل شود، شما تعلقتان را با آنها قطع کنید و الا عذاب شما را هم فرا میگیرد. نکته لعنهای فراوانی که داریم همین است که اگر دشمنان خدا را لعن نکنیم و یا دستکم تبرای دل نداشته باشیم، عذابی که بر آنها نازل میشود، ما را هم فرا میگیرد.
«تَسلُک بی مَسالِک المَهالِک»؛ خداوند نفس مرا در راههایی که پایانش هلاکت است، سیر و سلوک میدهد؛ یعنی رهایم نمیکند و قدم به قدم مرا در این راهها میبرد و همه شهوات و غضبات مادی را در وجود انسان میشوراند؛ یک هلاکت و یک جهنم نیست بلکه جهنمهایی را برای انسان درست میکند.
«وَ تَجعَلُنی عِندَک اَهوَنَ هالِک»؛ یعنی خدایا این نفس کاری با من میکند که وقتی هلاک میشوم در نزد تو خوارترین هلاک شدگان هستم. گاهی کسی زمین میخورد و آدم دلش برای او میسوزد، دستش را میگیرد و بلندش میکند؛ اما گاهی انسان به قدری بی-مقدار میشود که زمین خوردنش احدی را نگران نمیکند. وقتی جوانی از دنیا میرود، همه غصه میخورند؛ اما وقتی آدم به دوران کهولت میرسد، کسی غصه اش را نمیخورد؛ که البته این رفتار اشتباه است ولی منظور آن است که وقتی انسانی در حال از دست رفتن است، کسی به فکر او است و غصه اش را میخورد و برایش ارزش قائل است؛ اما گاهی این نفس بلایی سر انسان می-آورد و او را به هلاکت میاندازد که به خوارترین هلاک شدهها نزد خدا تبدیل میشود. به بیان دیگر انسان بر اثر همراهی با نفس در مقابل خداوند قرار میگیرد و از چشم او میافتد و وقتی رو به هلاکت است خدای متعال میگوید: بگذارید هلاک شود و این خیلی بد است که آدم کارش به جایی برسد که وقتی هلاک می-شود به خدا بگوید: «رَبِّ ارْجِعُونِ»(مؤمنون/99)؛ خدایا برگردانم، خدا هم به فکر او نباشد و بگوید: «اخْسَئُوا»(مؤمنون/108) دیدید که آدم چگونه به حیوانات نهیب میزند و دورشان میکند؟ اگر دست در دست نفس دادید این چنین میشود.
«کثیرَهَ العِلَلِ»؛ یعنی هزاران بیماری دارد و اگر دست در دستش دادی همه بیماریها از جمله حرص، بخل، ترس و... را به شما منتقل میکند و ناگهان متوجه میشوید که مجمع العیوب شدهاید، عیوبی که یکی از آنها برای زمین گیر کردن آدم کافی است؛ مگر اینکه انسان صفش را از نفس و صفاتش جدا کند و به خدا پناه ببرد و آن وقت خدا هم او را پناه میدهد.
«طَویلَهَ الأمَلِ»؛ آرزوهای نفس یکی دوتا نیست و طولانی است. اگر انسان زمان زیادی هم به او دست دهد قانع نمیشود و دست از سر او برنمیدارد. وقتی این آرزوها را ایجاد و به شما تحمیل کرد آن وقت این آرزوهای طولانی غفلت از خدای متعال را در پی دارد.
«اِن مَسَّهَا الشَّرُّ تَجزَعُ وَ اِن مَسَّهَا الخَیرُ تَمنَعُ»؛ این نفس اگر سختی ببیند، داد و فریاد میکند و اگر خوبی ببیند، مانع انجام خیرات میشود. در حالی که فطرت انسان اینگونه نیست؛ اگر به او نعمت دهند، مثل جوی آن را رد میکند و به دست خدا میدهد و رشد میکند و اگر هم نعمت را از او بگیرند پای تقدیر خدای متعال صبر میکند و با صبر، رشد میکند و خدا را پیدا میکند. بنابراین نفس اینگونه است که اگر به او بدهید و یا از او بگیرید او ضرر میکند، ولی مؤمن چه از او بگیری و چه به او بدهی رشد میکند.
«مَیَّالَهَ اِلَی اللَّعبِ و اللَّهوِ»؛ این نفس بسیار به سمت لهو و لعب متمایل است. لهو یعنی چیز بی ارزشی که انسان را از خدا و کارهای مهم غافل میکند. لعب یعنی آن چیزی که بازی است و هیچ هدف جدیای ندارد. نفس متمایل به محیط باطل وهمچنین ولایت ائمهی جور است، انسان را زیر بار دنیا میبرد «إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ»(محمد/36) و از قوای دنیایی و شیطانی است که انسان را اهل حیات دنیا میکند و او را به سمت لهو و لعب میبرد.
«مَملوَّهً بِالغَفلَهِ وَ السَّهوِ»؛ یعنی جای خالی در این نفس نیست و همه وجود آن پر از غفلت است و اینگونه نیست که جایی از آن ذکر و توجه و حضور باشد بلکه دائما اشتباه میکند.
«تُسرِعُ بی اِلیَ الحَوبَهِ»؛ یعنی وقتی گناهی پیش میآید مرا به سرعت به سمت آن هدایت میکند و نمیگذارد به عاقبت گناه فکر کنم. در روایت است که «نَبِّهْ بِالتَّفَكُّرِ قَلْبَكَ»(الكافي ج2، ص: 54). بنابراین انسان باید قلبش را با تفکر آگاه کند. چون میداند اگر فکر کند گناه نمیکند؛ پس پیشدستی میکند و به سرعت انسان را به سمت گناه هول میدهد.
« وَ تُسَوِّفُنی بِالتَّوبَهِ»؛ این نفس تسویف در توبه میکند؛ یعنی وقتی میخواهم برگردم و توبه کنم میگوید حالا دیر نمیشود فردا توبه کن. در همین باب قرآن می فرماید: «وَ الَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»(آل عمران/ 135) یعنی آنهایی که اهل تقوا هستند اگر گناه بکنند و بدی و فحشایی از آنان سربزند یا ظلمی در حق خودشان روا بدارند، بلافاصله متذکر به حضرت حق میشوند و این ذکر، آنها را به مقام استغفار و توبه میرساند و در ادامهی آیه میفرماید: کسی جز خدای متعال نیست که چنین بنده-ای را میبخشد و دستش را میگیرد. بعد قرآن تصریح میکند که اینها اصرار بر گناه ندارند. روایات واژهی اصرار را معنا کردهاند و فرمودهاند: اصرار بر گناه این است که آدم وقتی گناه میکند از آن برنمیگردد و توبه نمیکند که خود این توبه نکردن، اصرار بر گناه است. (الكافي ج2، ص: 288).
این بخشش خدای متعال است: «اینکه میگوید خود من به میدان میآیم و دست چنین بندهای را می گیرم، تهدید خیلی بزرگی برای شیطان شد؛ از این رو تمام جنودش را جمع کرد. جنود گفتند: چه شده که ما را فراخوانده ای؟ شیطان گفت: آیه ای نازل شده که بر اساس آن خود خدا به میدان ما میآید و اگر یک عمر سعی کردیم مؤمنی را تحریک کنیم و به زمین بزنیم با یک "یا الله" نقشه ما خنثی میشود. به نظر شما چه کار کنیم؟ لشکریان شیطان شروع به تدبیر کردند و هر کدام گفتند: ما انسان را به فلان گناه تحریک میکنیم. شیطان گفت: هیچ کدام از اینها به کار نمیآید، با این تهدیدی که خدا کرده است آن-ها هر گناهی بکنند، خداوند دست آن ها را میگیرد تا اینکه یکی از سران شیطان گفت: من تسویف میکنم. تسویف یعنی حالا دیر نمیشود، از جوانی لذت ببرید، بعد که پیر شدی توبه می-کنی، امشب را صبر کن فردا توبه میکنی. شیطان گفت: تنها راه چاره همین است.
تعبیر امام سجاد علیه السلام این است که نفس اماره هم این چنین است و وقتی گناهی پیش میآید، میترسد که آدم تأمل کند و از گناه عقب نشینی کند؛ از این رو به سرعت او را به سمت گناه میبرد. «حوبه» یعنی گناهی که همه وجود آدم را میگیرد. حال اگر کسی این نفس را با این خصوصیات شناخت و خواست از آن فرار کند، تنها پناهگاه او خدای متعال است.
گریز و روضه
کردی هماره مرگ طلب از خدا علی
تامستجاب شد به نمازت دعاعلی
ای مهربان پدربه یتیمان زجای خیز
برکودکان خود ببر امشب غذای علی
امیرالمومنین درخانه دخترش مهمان بود حال عجیبی داشت هی به آسمان نگاه می کرد هی آیه استرجاع را تلاوت می کرد لحظه خروج از منزل مرغابی ها دور حضرت حلقه زدند و دامنش رامی گرفتند مثل اینکه التماس می کردند امشب به مسجد مرو، طبق معمول حضرت اذان صبح را گفته و به نماز ایستادند ناگاه صدای فزت رب الکعبه بلند شد و هاتفی صدا زد والله تهدمت ارکان السماء.....
عجب هنگامه ای درآن سحرشد به دست کافری شق القمرشد
کنون بربسترزهرای خسته علی خوابیده با فرق شکسته
امیرالمومنین را با فرق شکافت به منزل بردند نزدیک منزل که رسیدن حضرت فرمود مرا زمین بگذارید نمی خواهم زینب مرا اینگونه ببیند...یاامیرالمومنین طاقت نیاوردی حتی لحظه ی دخترت نگران و مضطرب شود ولی لا یوم کیومک یا ابا عبدالله عمه سادات وارد گودی قتلگاه شد نیزه شکسته ها و شمشیر ها را کنار زد تن بی سر برادر وغرق بخونش را دید ..........
وسیعلموا الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون