حیاء منفی
قال الله تبارک و تعالی «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ» (توبه: 119)
ایجاد انگیزه
بحث در صفت الهی و خلق و خوی اولیا و انبیای الهی یعنی حیاء است. حیاء از ارزشهایی است که امام صادق (علیهالسلام) فرمود خداوند انبیاء را به ده صفت و ده ویژگی آراسته، یعنی پیامبر این ویژگیهای دهگانه را دارند و آن چیزی که در این ده صفت قابل توجه است این است که، «رَأْسُهُنَّ الْحَيَاءُ»؛ رأس این ده ویژگی حیاست
و آن ده ویژگی عبارتند از: «صِدْقُ الْبَأْسِ وَ صِدْقُ اللِّسَانِ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ إِقْرَاءُ الضَّيْفِ وَ إِطْعَامُ السَّائِلِ وَ الْمُكَافَاةُ عَلَى الصَّنَائِعِ وَ التَّذَمُّمُ لِلْجَارِ وَ التَّذَمُّمُ لِلصَّاحِبِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَيَاءُ» و آن ده ویژگی: صبر است، پیامبران باید صبور باشند والا نمیتوانند با امتهایشان به سر ببرند و یا با مخالفین برخورد کنند. سخاوت است، پیامبران باید دست گشاده باشند. شجاعت است، باید در مقابل دشمن در جنگها و مبارزات و دفاع از حق شجاع باشند. شکر و سپاس است. ورع و قناعت است. گاهی در فقر حساسترین شرایط را فراهم میکنند نبی باید قناعت و ورع داشته باشد. نبی باید در گفتارش صادق باشد، «صِدْقُ اللِّسَانِ»؛ گفتارش باید درست و صحیح باشد. «أَدَاءُ الْأَمَانَةِ»؛ پیامبران امانت دارند، امین الهی هستند، قرآن هم تأکید دارد، اما آن چیزی که مهم است و در رأس اینهاست حیاست، (کافی، ج 2، ص 55؛ مستدرک، ج 11، ص 190؛ بحارالانوار، ج 66، ص 372) ببینید اهمیت حیاء چقدر است که در ویژگیهای انبیاء در رأس همهی آنها واقع شده است. در روایت داریم که پیامبر فرمود: فردای قیامت گروهی باسرعت به طرف بهشت می-آیند، تعبیر حدیث این است: «فَيَطِيرُونَ مِنْ قُبُورِهِمْ إِلَى الْجِنَانِ يَسْرَحُونَ فِيهَا»؛ پرواز میکنند، یعنی آنقدر سریع جلوی بهشت می-آیند که اصلاً زمان محشر را درک نمیکنند، جلوی بهشت از اینها سؤال میشود: «هَلْ رَأَيْتُمُ الْحِسَابَ، هَلْ رَأَيْتُمْ جَهَنَّمَ» این که در قرآن میفرماید همهی انسانها میزان دارند، حساب دارند، صراط دارند «فَيَقُولُونَ مَا رَأَيْنَا»؛ میگویند ما اینها را ندیدیم. مسلّم است که دیدهاند، مثل کسی که با هواپیما از تهران سوار شود و در مشهد پیاده شود، به او بگویند شهرها را در راه دیدید؟ میگوید: خیر، با این که از روی شهرها رد شده اما ندیده، چون آنقدر سرعت زیاد بوده که توجه به بیابان و صحرا نداشته. مسلّم است که عبور بهشت از صراط است، منتها کسی که با پرواز مسیری را میرود از همهی بیابانها، کوهها و شهرها عبور میکند اما چون سرعتش آنقدر زیاد است متوجه نمیشود. می-گویند شما که هستید که با این سرعت سبقت گرفتهاید و آمده-اید مقابل بهشت. میگویند: ما در دنیا دو ویژگی داشتیم؛ اول اینکه: «إِذَا خَلَوْنَا نَسْتَحِي أَنْ نَعْصِيَهُ»؛ ما حیاء داشتیم حتی در خلوت گناه کنیم، «خَلَوْنَا» یعنی خلوت، در تنهایی، وقتی تنها خودمان بودیم و خودمان و هیچ کس نبود، از روی حیاء گناه نکردیم و دوم: «نَرْضَى بِالْيَسِيرِ مِمَّا قُسِّمَ لَنَا»؛ ما به تقدیرالهی راضی بودیم و شکوه نکردیم، اگر فقدان بود، اگر سلامت بود، اگر بیماری بود، اگر اندک بود، اگر فزونی بود، «نَرْضَى بِالْيَسِيرِ»، ما به سادگی رضایت داشتیم (بحارالانوار، ج 100، ص 25، مجموعه ورام، ج 1، ص 230؛ مسکن الفؤاد، ص 84) چقدر این صفت ارزشمند است که در رأس صفات انبیا قرار می-گیرد و عامل طیران و سرعت گرفتن به سوی بهشت میشود و اتفاقاً کاهش آن هم بدترین نقیصه است.
آفات علماء
در روایت داریم امام صادق (علیهالسلام) فرمود آفت علما هشت چیز است. برای یک عالم دینی یک فقیه دینی و دانشمندی که می-خواهد یک جامعه را اداره کند هشت چیز آفت است، «آفَةُ الْعُلَمَاءِ ثَمَانِيَةُ» و بعد شمرد: «الطَّمَعُ وَ الْبُخْلُ» یکی یکی شمردند، «حُبُّ الْمَدْحِ» -حالا نمیخواهم وارد روایت بشوم- عالمی که دوست دارد از او تعریف کنند، عالمی که به علمش عمل نکند، عالمی که طمع دارد، شمرد تا این که فرمود: «قِلَّةُ الْحَيَاءِ مِنَ اللَّهِ»؛ بیحیایی، کاهش حیا، رعایت نکردن حریمها در جامعهی اسلامی. ( بحارالانوار، ج 2، ص 52؛ مصباح الشریعه، ص 20) ببینید که اهمیت حیاء چقدر زیاد است! زمانی اباذر غفاری آن یار صادق و حقگوی پیامبر نزد آن حضرت آمد، حضرت نصایحی به او کردند ، مرحوم مجلسی یک کتاب مستقل در شرح نصایح پیامبر به اباذر دارد، از جملهی مطالب که خیلی هم جالب است - نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «يَا أَبَا ذَرٍّ، أَ تُحِبُّ أَنْ تَدْخُلَ الْجَنَّةَ»؛ میخواهی به بهشت بروی؟ - چه کسی از بهشت رفتن بدش میآید؟ کدام عاقل جهنم را دوست دارد؟ کدام عاقل از نعمت گریزان است؟ - اباذر عرض کرد «نَعَمْ فِدَاكَ أَبِي وأُمِّي»؛ پدر و مادرم به قربانت! چه کسی از بهشت بدش می-آید؟ - ادب را ببینید پدرم به قربانت! مادرم به فدایت- فرمود: پس سه کار را انجام بده تا من بهشت را برایت تضمین کنم، 1- «فَاقْصُرِ الْأَمَلَ»، اباذر! آرزوی طولانی نداشته باش. می-سازم، میگیرم، ماشین عوض میکنم، اگر این وام را بگیرم بالای خانهام را میسازم، اگر آن وام را بگیرم پایین خانه را تعمیر میکنم. هر چه داری استفاده کن و هر چه داری خرج کن؛ اما در زندگیات أمل و آرزوی طولانی نداشته باش، البته اگر آرزو نباشد انسان ضربه میخورد؛ مادر بچهاش را شیر نمیدهد، کشاورز زمین را کشت نمیکند، محصل درس نمیخواند، نفرمود آرزو نداشته باش بلکه فرمود: «فَاقصُرِ»؛ کوتاهش کن، آرزویی که به عمرت بخورد، هشتاد سالت است، آرزویی که تو داری صد و شصت سال عمر میخواهد، با این عمرها نمیشود. فیش حقوقیات معلوم است، حکم کارگزینیات معلوم است، با این آرزوهایی که تو داری این فیش جواب نمیدهد. در این صورت دائم احساس کمبود میکنی، دائم احساس ضعف و عقب ماندگی میکنی، فرمود سقف آرزوهایت را پایین بیاور، نمیگوید حذفش کن، میگوید کوتاهش کن، 2- «وَ اجْعَلِ الْمَوْتَ نُصْبَ عَيْنِكَ»، مرگ را پیش رو داشته باش، هرشب به آن فکر کن که اگر امشب خوابیدم و صبح پا نشدم، اگر این ماه رمضان آخر عمر من باشد، چه میشود؟ اگر امسال، آخرین سال عمر من باشد چه میکنم؟ به یاد مرگ باش. خود پیغمبر فرمود: هر که زیاد یاد مرگ کند با شهیدان محشور میشود. شخصی آمد و گفت: یا رسولالله، «هَلْ يُحْشَرُ مَعَ الشُّهَدَاءِ أَحَدٌ»؛ ما که جبهه نبودیم یا جبهه بودیم و شهید نشدیم آیا میشود با شهیدان محشور شویم؟ «قَالَ نَعَمْ مَنْ يَذْكُرُ الْمَوْتَ بَيْنَ الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ عِشْرِينَ مَرَّةً»؛ فرمود: بله! اگر کسی زیاد یاد مرگ بنماید با شهیدان محشور میشود. (مستدرک، ج 2، ص 104؛ مجموعه ورام، ج 1، ص 268) اباذر! آمال و آرزوهایت را کوتاه کن، اباذر! مرگ را «نُصْبَ عَيْنِكَ» نصب العین خود قرار بده. مورد سوم که مورد بحث ما است فرمود: «وَ اسْتَحْيِ مِنَ اللَّهِ حَقَّ الْحَيَاءِ» (وسائل الشیعه، ج 1، ص 304؛ مستدرک، ج 8، ص 463؛ بحارالانوار، ج 77، ص 182)؛ از خدا حیاء کن. اگر این سه چیز در زندگی تو بود من پیامبر به تو بهشت را وعده میدهم و برایت تضمین میکنم. ببینید روایات ما چقدر نورانی است! «كَلَامُكُمْ نُورٌ وَ أَمْرُكُمْ رُشْدٌ وَ وَصِيَّتُكُمُ التَّقْوَى» (الفقیه، ج 2، ص 615؛ التهذیب، ج 6، ص 99؛ مستدرک، ج 10، ص 423) به غیر از روایت و آیه چیزی نمیگوییم چرا؟ خود امام صادق (علیهالسلام) فرمود درست نیست از راههای نادرست یا از راههای غیررسمی و معمول، مردم را به سمت ما جذب کنید، راه جذب مردم به ما اهل بیت را خودمان یادتان میدهیم، شما کلام ما را برای مردم نقل کنید مردم به سمت ما جذب میشوند. همچنین امام صادق (علیهالسلام) فرمود: سخنان ما را نقل کنید، مردم ما را دوست میدارند، ولو غیرمسلمان باشند به سوی ما جذب میشوند، حیاء چقدر صفت با ارزشی است!
رسول گرامی اسلام دربارهی حضرت موسی بن عمران که پیامبر اولوالعزم الهی است، فرمود: - داستانش در سورهی کهف آمده و طبق روایات موسی شاگردی خضر را کرد، به این صورت که موسی دنبال جناب خضر راه افتاد و قول داد که هر کاری که جناب خضر میکند، اعتراض نکند اما نتوانست. جناب خضر، کشتی را سوراخ کرد گفت: این چه کاری است که میکنی؟ گفت: صبر کن. دیوار را اصلاح کرد، اعتراض کرد. گفت: صبر کن. آن شخص را به قتل رساند. خلاصه سه جریان بین موسی و خضر پیش آمد که در مورد سومی وقتی موسی اعتراض کرد، خضر گفت که دیگر نمی شود، به تو گفتم که اگر اعتراض کنی از تو جدا می شوم «هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ» (کهف: 78)؛ اما برای تو توضیح میدهم آن سه کار را برای چه انجام دادم؛ ولی قبل از این که سومین حادثه پیش بیاید گفتم اگر صبر نکنی کلاس درس را تعطیل میکنم و حضرت موسی هم قبول کرد، (تفسیر نمونه، ج 12، ص 498) - پیغمبر اکرم فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ أَخِي مُوسَى»؛ خدا برادرم موسی را رحمت کند، «اسْتَحْيَا فَقَالَ ذَلِك»؛ وقتی مرتبهی سوم خضر به او گفت که اگر اعتراض کنی درس را تعطیل میکنم حیاء کرد، والا میتوانست بگوید یک بار دیگر، دوبار دیگر، چون میدانید که اگر کسی وعده بدهد باید انجامش دهد؛ اگر کسی به بچهاش گفت یک چیزی میخرم باید بخرد، تخلف از وعده ممنوع است؛ اما تخلف وعید عیب ندارد، اگر به بچه گفتی تو را میزنم و او را نزدی عیب ندارد. اگر خدا گفته کسی را که غیبت کرده عذاب می-کنم و زبانش را دراز میکنم، اما روز قیامت گفت از این گذشتم، تخلف وعید عیب ندارد. درست است که خضر وعید داد و گفت اگر بار دیگر اعتراض کنی کلاس درس را تعطیل میکنم ولی اگر موسی میخواست خضر از حرفش برمیگشت، پیغمبر اکرم فرمود: موسی به خاطر حیائش از خضر نخواست و محروم شد، والا می-توانست تقاضا کند و درس ادامه پیدا کند. بعد رسول خدا فرمود: «لَوْ لَبِثَ مَعَ صَاحِبِهِ لَأَبْصَرَ أَعْجَبَ الْأَعَاجِيبِ»؛ اگر این کلاس ادامه پیدا کرده بود موسی خیلی چیزهای شگفت و عجیب را یاد گرفته بود، اما «رَحِمَ اللَّهُ أَخِي مُوسَى» خدا برادرم موسی را رحمت کند که فرمود «اسْتَحْيَا فَقَالَ ذَلِك»؛ شرم کرد «فَقَالَ ذَلِك»؛ پس این حرف را زد. (بحارالانوار، ج 13، ص 284) این اهمیت حیاء در زندگی ماست که روایاتش را بیان شد ، اما این مقدمه بود بحث این است که حیاء یک ارزش است، حیاء خوب است؛ اما وقتی از حد بگذرد خیر. هرچیزی حد دارد، عبادت حد دارد، نماز حد دارد، انفاق حد دارد، امام عسگری (علیهالسلام) فرمود: «وَ اعْلَمْ أَنَّ لِلْحَيَاءِ مِقْدَاراً»؛ بدان حیاء حد و مرز دارد، در بعضی جاها انسان نباید حیاء داشته باشد، در یک جاهایی حیاء به انسان ضربه میزند و انسان را محروم میکند، فرمود: «أَنَّ لِلْحَيَاءِ مِقْدَاراً فَإِنْ زَادَ عَلَيْهِ فَهُوَ سَرَفٌ» (بحارالانوار، ج 90، ص 372؛ عدةالداعی، ص 136؛ آیین بندگی و نیایش، ص 233)؛ حیاء حد دارد از حدش بگذرد میشود اسراف.
متن و محتوا
اقسام حیاء منفی
بحث دربارهی حیاهای منفی است، سؤال: حیاء در چه جاهایی بد است؟
خداوند در قرآن میگوید من حیاء نمیکنم، خودش میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مثلاً ما بَعُوضَة» (بقره: 26)؛ ای مردم، من در قرآن پشه را مثال میزنم. قرآن از فیل سخن گفته، از پشه هم سخن گفته است، از شمس و قمر سخن فرموده از انجیر و زیتون هم سخن فرموده است، میفرماید من خدا شرم نمیکنم، حیا ندارم از این که پشه را مثال بزنم. چه اشکالی دارد میخواهم از پشه برای مثال استفاده کنم، مخلوق من است میخواهد پشه یا شتر یا فیل. لذا در قرآن هم از مورچه سخن گفته، هم از زنبور عسل و هم از شمس و قمر. لذا خداوند در قرآن میگوید: «إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي»؛ در یک مواردی حیاء بد است این موارد را در این بحث میشمارم.
1. حیاء در مقابل رسم های غلط
حیاء از مبارزه با رسمها غلط و عادتهای خرافی. گاهی رسم غلط و سنت غلطی در جامعه جا میافتد، آنقدر جا میافتد که مقدس میشود، آن قدر جا میافتد که تبدیل به عبادت میشود و شکستن آن مشکل میشود، آیا اینجا جای حیاست؟ خیر،
داستان
عمربن عبدالعزیز در مقابل سب کنندگان علی (علیهالسلام) که حدود شصت سال سبّ امیرالمؤمنین را میکردند، سنت را شکست. مردم آنقدر به این موضوع عادت کرده بودند که شخصی پنج وعده بالای مَأذَنه میرفت و بعد از اذان سبّ امیرالمؤمنین میکرد. در مسیر شام به معاویه گفتند امروز در خطبههای نماز جمعه یادت رفت سبّ کنی و ناسزا بگویی، گفت همین جا قضایش را انجام می-دهم، مسجدی بسازید به نام مسجد سبّ علی. دستور داد مسجدی به نام سبّ امیرالمؤمنین بسازند، شصت سال این گونه بود. حالا گاهی برادران اهل سنت می گویند لعن از کجا راه پیدا کرده است؟ سبّ از کجا آمده؟ اصلاً بنیان گذار سبّ و لعن معاویه است. آنها شروع کردند به سبّ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) این طرف هم (شیعیان و بعضی از بزرگان و اهل بیت) موضع گرفتند. چرا اینقدر از فضائل اهل بیت در روایات صحبت شده؟ در جامعهی کبیره، زیارت امین الله، زیارت عاشورا؛ برای این که داشتند اهل بیت را از بین میبردند، بیش از نیم قرن تا سال 99 هجری؛ یعنی یک قرن بعد از رحلت پیغمبر این موضوع سبّ ادامه داشت. حالا جناب عمربن عبدالعزیز آمده این سنت را بردارد، مگر میگذارند! فریاد اعتراض مردم بلند شد، حتی بعضیها گفتند حاضریم حد بخوریم. گفت اگر سبّ کنید حد میزنم، شلاق می-زنم، گفتند: حد میخوریم ولی دست از سبّ برنمیداریم. بعضیها به او نوشتند جناب عمربنعبدالعزیز، یک سال دیگر به ما اجازه بده که سب کنیم منتها آن را کم میکنیم از دو خطبه به یک خطبه میرسانیم از پنج نماز به دو نماز میرسانیم، آن را به تدریج کم میکنیم تا سبّ ریشه کن کنیم. (جهاد با نفس، استاد مظاهری، ج 1-2، ص 11-12) اینجا حیاء نیاز نیست، اگر سنّت غلطی در یک جامعهای رواج دارد در مبارزه آن حیاء نکن اگر چه همهی فامیل و همه افراد مخالفت کنند.
زیدبن حارث و پدر مشرک
پیغمبر گرامی اسلام پسرخواندهای به نام زید دارد، به این داستان که در سورهی احزاب است دقت کنید. زید ابن حارث غلام حضرت خدیجه است، ایشان خدمت پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) آمد، خیلی هم رسول خدا را دوست داشت، پدر او هم فکر کرده بود این بچه از بینرفته؛ گم شده یا مرده؛ اما به پدر زید خبر دادند که بچهات زنده است و پیش پیغمبر است، او را در مکه و مدینه دیدهاند. خدمت رسول خدا آمد و گفت: من میخواهم پسرم را ببرم. حضرت فرمود: آزاد است اگر میخواهد بیاید. زید حاضر نشد برود و گفت پدر تو مشرکی، من پیش پدر مشرک نمیآیم. من رسول الله را رها نمیکنم. پدر زید گفت: اگر نیامدی دیگر بچهی من نیستی. گفت: اشکالی ندارد. پدر از این بچه قطع ولدیت کرد و رفت. رسول خدا فرمود: غصه نخور، خودم پدرت میشوم. لذا زید پسر خواندهی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شد. (تفسیر نمونه، ج 17، ص 316) پسرخوانده، مثل بچهای است که از بهزیستی میآورند و یا از فامیل میگیرند. پسرخوانده، پسر انسان نیست و زن پسرخوانده هم محرم انسان نیست، به این نکته خیلی باید دقت کرد. الآن گاهی از عزیزان بچههایی را می-آورند و محرمیت ایجاد نمیکنند، بچه بزرگ میشود، پسر به مادر، به خانم خانه نامحرم است. دختر به پدرخوانده نامحرم است. این بچه نمیتواند در ارثِ این پدر شریک باشد، اگر چه قانوناً اسم او در شناسنامهاش است، اگر چه قانوناً شما او را بچهی رسمی خود کردی. قانون اجازه ارث به او میدهد اما شرع اجازه نمیدهد، تمام ارث متعلق به فرزندی است که از شما متولد شده و بچهی شماست. چون این بچه فرزند شما نیست، مگر این که تا زمانی که در قید حیات هستی به او ببخشی و مقیّدش کنی. چنانچه کسی که بچه خوانده میآورد به یک شکلی محرمیت ایجاد نکند، دیگر نمیتواند محرم شود؛ و همینطور اگر خدا به او فرزندی داد، پسرخوانده در ارث شرعاً شریک نمیشود و زن او هم محرم نمیشود؛ و اگر محرمیت دیگری نخوانده باشد محرم و عروس او نیست.
برخورد قرآن با سنتی غلط
عربها این طور نمیگفتند، میگفتند هر که پسرخوانده باشد زن او نیز عروس و محرم انسان است. پیغمبر گرامی اسلام حجت است، دختر پسر عمهاش زینب را به زید داد. زن و شوهر با هم اختلاف پیدا کردند و با هم نساختند. زید زینب را طلاق داد، این داستان هم در سورهی احزاب آمده و اتفاقاً اسم زید به خاطر همین جریان در قرآن آمده است، قرآن کریم میفرماید: «فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ» (احزاب: 37)؛ پیغمبر، تو با این زینب ازدواج کن. زینبی که طلاق گرفته و زن پسر خواندهی پیغمبر است. بیشتر ازدواجهای پیغمبر از روی مصلحت بوده است. والّا رسول خدا بیست و پنج سال با تنها همسرش خدیجه زندگی کرد. با فرض این که خدیجه از او بزرگتر بود و عنفوان جوانیاش بود، از بیست و پنج سالگی تا پنجاه سالگی با خدیجه کبری زندگی کرد. ازدواجهای پیامبر بعد از پنجاه سالگی به خاطر مصالحی است که یکی از آنها همین است، خدا این ازدواج را قرار داد. لذا زینب به زنهای دیگر پیغمبر می گفت من از شما بالاترم؛ چرا که شماها را پیغمبر عقد کرده و مرا خدا به عقد پیغمبر درآورده است، (تفسیر نمونه، ج 17، ص 322) چون خود خدا در قرآن میگوید: «زَوَّجْناكَها»، او را ما به ازدواج تو درآوردیم تا این سنت غلط بشکند؛ و مردم بدانند زن پسرخوانده عروس و محرم نیست. برای پیغمبر حرف درآوردند، در کتابها داستانهای عجیب و غریب نوشتند و این جریان را تبدیل به یک جریان عشقی کردند. متأسفانه مستشقرین حول این جریان حرفهای بیربط زیاد زده-اند، درست است کسی که در آن جوّ با زن پسرخواندهاش ازدواج میکند، حرف زیادی پشت سرش است؛ ولی اینجا برای شکستن سنت غلط جای حیاء نیست. اعراب میگفتند پسر دختر، پسر انسان نیست. نوه، نوهی پسری است؛ «بَنوا ابنائِنا ابنائُنا» این شعری بود در صدر اسلام که بین اعراب معروف بود. میگفتند «بَنوا ابنائِنا» یعنی پسرِ پسر «أبنائُنا»؛ پسر ماست، اما پسر دختر، پسر ما نیست. آیه نازل شد، فرمود: «حسن و حسین أبنائَنا» (تفسیر نمونه، ج 2، ص 582)؛ پسرهای پیغمبرند. حسن و حسین از نسل زهرای مرضیه هستند. لذا موسی بن جعفر (علیه-السلام) وقتی هارونالرشید اعتراض کرد که چرا به شما می-گویند: السلام علیک یابن رسولالله؟ شما که پسر پیغمبر نیستید، شما پسر ابوطالب هستید، وجود مقدس امام کاظم (علیهالسلام) فرمود: به دلیل آیهی مباهله، «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ» (آل عمران: 61). در این آیهی شریفه، قرآن کریم می-فرماید: حسن و حسین ابناء پیغمبرند. لذا در جنگ صفین امیرالمؤمنین گاهی محمد حنفیه را بیشتر از حسنین جلو می-فرستاد. کسی اعتراض کرد که اینها پسرهای شما هستند. فرمود: «محمد حنفیه ابنی و هُما ابنا رسول الله»؛ این ها پسرهای پیغمبرند، من وظیفه دارم مواظب اینها باشم، من امانت دارم، اما این پسر خودم است. به این تعبیر دقت کنید حسنین هم پسر امیرالمؤمنین هستند. محمد حنفیه هم پسر اوست؛ اما این تعبیر پسرِ پسر، پسر انسان است، این حرفها معنی ندارد. من امروز در حالات امام رضوان الله تعالی علیه میخواندم یکی از فرزندانشان میگفت: من رفتم خدمت ایشان به امام عرض کردم دعا کنید اولاددار شوم. میگوید امام سه مرتبه فرمود: دعا می-کنم دختردار شوی. گفتم: آقا فرق نمیکند. گفت: چرا آقا! دختر اولاد است، دختر اولاد است، سه مرتبه این جمله را امام فرمودند. در خاطراتی که از ایشان چاپ شده این مطلب را ببینید میفرمایند: دختر اولاد است. در جوّی که کسی حاضر نبود اصلاً مقامی برای دختر قائل شود، پیامبر دست فاطمه را می-بوسید، این حیاء ندارد. پیغمبر پیشانی فاطمه را میبوسید. پیغمبر در حضور یک نفر فرزندش را بوسید، او گفت: یا رسول الله! من هفده فرزند دارم تا حالا یکی از آن ها را نبوسیدهام، پیغمبر گفت: خیلی بیرحمی، «وَ مَنْ لَا يَرْحَمْ لَا يُرْحَم» (بحارالانوار، ج 43، ص 282؛ المناقب، ج 3، ص 384؛ العمدة، ص 401). میخواهم این مطلب را بیان کنم که شکستن سنتهای غلط و سنتهای باطل در جامعه حیاء ندارد و حیاء نمیخواهد. من چند مثال ساده از جامعهی خودمان بزنم. در جامعه فراوان میبینیم که میگویند تا دختر بزرگ ازدواج نکند، دختر کوچکتر را شوهر نمیدهم. چرا؟ براساس کدام آیه و کدام حدیث؟ حالا این دختر کوچکتر خواستگار دارد، زمینهاش فراهم است، اما برای خواهر بزرگتر فراهم نیست. دختر کوچکتر را شوهر بده. یا میگویند دو پسر از یک خانه دو دختر را نمیتوانند بگیرند، دو برادر نباید باهم باجناق باشند. چه کسی گفته اشکال دارد؟ یا می-گویند اگر سدّ این مقدار مهریه را بشکنیم بین فامیل رسوا می-شویم. مگر رسوایی به شکستن سدّ مهریه است؟ یا میگویند اگر در تالار عروسی نگیریم انگشت نما میشویم. اگر جهازمان مثل دختر عمویمان نباشد مردم حرف میزنند. اینها حیاء ندارد، با خرافات و با سنت غلط، مبارزه کردن حیاء ندارد. یک حدیث نورانی از وجود مقدس امام سجاد (علیهالسلام) : این حدیث بسیار زیبا و کارگشاست، فرمود: «الْمُؤْمِنُ َ لَا يَفْعَلُ شَيْئاً مِنَ الْحَقِّ رِيَاءً»؛ مؤمن کاری را از روی ریا انجام نمیدهد، «وَ لَا يَتْرُكُهُ حَيَاءً» (کافی، ج 2، ص 111؛ مستدرک، ج 1، ص 109؛ بحارالانوار، ج 64، ص 291)؛ و آن را از روی حیاء ترک نمیکند. شخصی که در خانه اهل نماز شب است وقتی به مسافرت میرود، در مسافرت نماز شب نمی خواند، میگوید ریا میشود. میفرماید: نه آقا! حیاء نکن، بلند شو نماز شبت را بخوان. یا شخصی متدین و مؤمن است در اتوبوس نشسته و صدای موسیقی ماشین هم بلند است، میگوید اگر بلند شوم بروم زشت است، مردم حرف میزنند. نه! مبارزه با موسیقی در اتوبوس حیاء نمیخواهد، بلند شو و در مقابل راننده بایست. یا وقتی رانندهی اتوبوس برای نماز نگه نداشت، می گوید اگر من بگویم آقا نگهدار، انگشت نما می-شوم. اصلا اگر قطاری نمیایستد، ترمز دستیاش را بکش، با آن ماشینی که نمیایستد برخورد کن. بله، اگر وسیلهی شخصی است نمیتوانی کاری کنی، باید پیاده شوی؛ اما اتوبوس و قطار و وسیلهی عمومی وظیفه دارد که بایستد. این حیاء ندارد. متأسفانه الآن بخشی از ترک امر به معروف و ترک نهی از منکرها و ترک تذکرها به واسطهی همین مسألهی حیاء غلط است. مبارزه با موسیقی، مبارزه با سنتهای غلط، مبارزه با حرام حیاء ندارد. مقابل خرافات باید ایستاد. الآن این خرافاتی که انسان در گوشهی کتابهای حرم می بیند. شخصی خواب دید که اگر این کار را انجام بدهید مثلاً چنین و چنان میشود، اگر ده بار ننویسی خبر بد به تو میرسد، این حرام است، شرعاً جایز نیست. مینویسند یکی از آقایون و علما یک شب خواب دید که فردا اولین موجودی که وارد مسجد میشود او را تحویل بگیر و احترامش کن فردایش به مسجد رفت و اتفاقاً سگی وارد شد گفت این خواب چه معنایی دارد؟ چه کسی را تحویل بگیرم؟ سگ که نجس است نمیشود او را به مسجد راه داد، گوش سگ را گرفت و از مسجد بیرون کرد و گفت در خواب هرچه گفتند، بگویند. شب دوم خواب دید گفتند فلانی مگر ما به تو چه گفتیم؟ گفت اگر صد بار هم بگویید خلاف شرع انجام نمی دهم و دوباره این سگ را از مسجد بیرون میاندازم. اگر خود رسولالله هم به خوابم بیاید و بگوید سگ را به مسجد راه بده، راه نمیدهم، چون که خواب حجت شرعی نیست، خواب پیام آور تکلیفی نیست، خواب بشارت و پیام دارد اما تکلیف شرعی نمیآورد. یکی ازمواردی که الآن باید در جامعه با خرافات و سنتهای غلط مبارزه کرد، سنتهای نادرستی است که در ازدواج و در رفت و آمدها است.
2. حیاء در احترام تحویل گرفتن
مورد دومی که حیاء در مورد آن بد است حیاء در احترام و تحویل گرفتن بزرگتر، پدر، مادر، معلم و میهمان است. حدیثی از امیر بیان، علی ابن ابی طالب (علیهالسلام)، شهید رمضان بگویم، آن حضرت فرمود: «ثَلَاثٌ لَا يُسْتَحْيَا مِنْهُنَّ»؛ مردم! سه جا حیاء نکنید و خجالت نکشید. آن سه مورد کجاست؟ «خِدْمَةُ الرَّجُلِ ضَيْفَهُ»؛ 1- تحویل گرفتن مهمان. وقتی مهمان به خانهات آمد تکریمش کن، اگر چه شما یک پزشک هستی، آیتالله هستی، تیمسار هستی؛ و اگر چه شما بالاترین شخصیت هستی و مهمان کارگر توست، مهمان سرباز توست، مهمان بیمار توست. امیرالمؤمنین شخصاً بلند شد و ظرف آب را جلوی مهمان گرفت و فرمود دستت را بشوی. گفت: آقا، شما خلیفهای، من یک فرد عادیام. فرمود: من صاحبخانهام و تو میهمانی. میهمان، میهمان است و صاحبخانه، صاحبخانه است. اگرچه صاحبخانه از نظر نظامی بالاترین درجه باشد، از نظر علمی بالاترین درجه باشد، یا از نظر شغلی عالی-ترین درجه باشد. لذا شما فرهنگ اهل بیت را ببینید که چگونه به استقبال میرفتند، چگونه به بدرقه میرفتند و چگونه با میهمان برخورد داشتند؟ 2- «وَ قِيَامُهُ عَنْ مَجْلِسِهِ لِأَبِيهِ وَ مُعَلِّمِهِ»؛ فرمود جلوی پای پدرت بلند شو، خجالت نکش. جلوی پای معلمت بلند شو خجالت نکش. به پدر و مادرت احترام کن و خجالت نکش. ابراهیم پیامبر علی نَبِیِّنا و آله و علیه السلام به دیدن پسرش اسماعیل آمد، همسرش گفت: اسماعیل نیست به صحرا رفته است، گفت من کار دارم نمیتوانم بایستم، به او سلام برسان، خداحافظی کرد و رفت. اسماعیل از راه رسید، پرسید: پدرم کجاست؟ همسرش گفت: رفت. اسماعیل گفت کجا نشسته بود؟ گفت: اینجا. خم شد جای نشستن پدرش را بوسید. گفت حالا که پدرم نیست جایی را که پدرم نشسته من میبوسم، این قدر در اسلام تأکید شده است. پیغمبر گرامی اسلام تمام قد مقابل مادر رضاعیاش بلند میشد، عبا زیرپایش پهن میکرد. در حالات بعضی از مراجع بزرگ و بعضی از علما آورده اند که یک بار جلوی پدر و مادرشان پا دراز نکردهاند، اما اکنون پسر جوان مقابل پدرش سیگار میکشد، سرش فریاد میزند. آقایی گفت: پسرم در گوش من سیلی زده است، حال این پسر میخواهد عاقبت به خیر شود و پیشرفت کند؟! این پسر میخواهد دنیا به وفق مرادش بچرخد؟! به خاطر همین بیاحترامی عمرش کوتاه میشود و برکت از زندگیاش سلب میشود. امیرالمؤمنین فرمود: سه جا حیاء نداشته باشید. 1- در اکرام مهمان، 2- بلند شدن در مقابل پدر و معلم. یک روایت است که باید تابلو شود و در مرکز خانههای ما نصب شود. مگر قرآن نمیگوید: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» (حجرات: 13)، امام صادق (علیهالسلام) فرمود: گرامی-ترین شما نزد خدا کسی است که زن و بچهاش را بیشتر تحویل بگیرد، به همسرش احترام بگذارد. همسر شما نوکر و کنیز شما که نیست، او برای خودش کسی بوده، در خانهای بزرگ شده، پدر دارد، برادر دارد. کنیز که استخدام نکردی! به این حدیث با دقت گوش کنید: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ أَشَدُّكُمْ إِکْرَاماً لِحَلَائِلِهِمْ» (الفقیه، ج 3، ص 506؛ التهذیب، ج 8، ص 141) همسر امام میگوید شصت سال با امام زندگی کردم یک بار نفرمود یک لیوان آب به دست من بده، یک بار تا وقتی من سر سفره ننشستم غذا نخورد، فرمود: خانم بیاید بعد غذا میخوریم. همسر شهید مطهری میگوید در مسافرت اصفهان بودیم، نیمه شب از اصفهان برگشتم، دیدم شهید مطهری جلوی خانه را جارو زده، آب پاشیده، غذا را گرم کرده، سماور را روشن کرده و بیدار نشسته تا من از سفر بیایم، ما چه میکنیم؟ اینها سیرهی بزرگان ماست. خود پیغمبر گرامی اسلام، بارها از خدیجه کبری یاد میکرد، تکریم و تجلیل می-کرد. امیرالمؤمنین آن چنان در مرگ زهرای مرضیه میسوخت که می فرمود: کاش مرگ، علی را بگیرد و درد فاطمه را تحمل نکند. حتی به شوخی این حرفها را در خانه نزنید، به شوخی نیز به مرگ خانمت راضی نشو، به شوخی از زن دوم حرف نزن، به شوخی از ازدواج موقت حرف نزن، این حرف ها محبت و دوستی را میبرد. در این زمینه مزاح هم نکن، مزاحش هم خوب نیست. بگذارید زندگیها گرم بماند، کانونها حساب شده بماند.
3. حیاء در طلب حق
مورد سوم که امیرمؤمنان (علیهالسلام) فرمود حیاء نکنید طلب حق است، «وَ طَلَبُ الْحَقِّ وَ إِنْ قَلَّ» (مستدرک، ج 16، ص 260؛ غررالحکم، ح 978)، با حیاء در حق گویی، اگر چه کلام حق کم و اندک باشد، نباید حیاء کرد.
4. حیاء در کسب علم
در کسب علم نباید حیاء کرد.
5. حیاء در اظهار نادانی
در اظهار نادانی نباید حیاء کرد.
6. حیاء در حاجت خواستن از خدا
در حاجت خواستن از خدا نباید حیاء کرد. موانع حیاء فراوان است.
خدایا، به عظمت این ماه قسمت میدهیم این صفت الهی، این صفت نبوی و این خلق و خوی انبیا را به همهی ما عنایت بفرما.
گریز و روضه
بسته برهرتارموي تو نجات
تشنهي لبهاي تو آب حيات
كودكي ، اما به معنا پير عشق
روي دستان پدر ، تفسيرِ عشق
تلخترين لحظات تاريخ وسند مظلومیت سیدالشهدا شهادت طفل رضیع است شش ماهه ابی عبدالله باب الحوائج ؛ تمامي ياران و اصحاب امام حسين(ع) به ميدان رفته و كشته شداند . در اردوگاه حق تنها دو مرد باقي مانده بود: اباعبدالله الحسين(ع) و امام سجاد(ع) كه آن روز به اراده الهي بيمار بود تا زنده بماند و رهبري امت را پس از امام حسين(ع) به دست بگيرد.
امام(ع) چون خويشتن را تنها و بي ياور ديد آخرين حجت را بر مردم تمام كرد و بانگ برآورد: «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله باغاثتنا؟ هل من معين يرجو ما عندالله في اعانتنا؟» يعني: «آيا مدافعی هست كه از حريم رسول خدا دفاع كند؟ آيا يكتاپرستي هست كه از خدا بترسد و ما را ياري دهد؟ آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا ما را ياري رساند؟ آيا كسي هست كه به خاطر روضه و رضوان الهي به نصرت ما بشتابد؟».
صداي اين كمكخواهي امام كه به خيمهها رسيد و بانوان فهمیدن كه حسين ديگر ياوري ندارد، صدايشان به شيون و گريه بلند شد. امام به سوي خيمهها رفت، شايد كه بانوان با ديدن او اندكي آرام گيرند؛ كه ناگاه صداي فرزند شش ماههاش «عبدالله بن الحسين» ـ كه به علي اصغر معروف بود ـ را شنيد كه از شدت تشنگي ميگريست.
امام(ع) قنداقهي علي اصغر را در دست گرفت و به سوي دشمن رفت؛ فرمود:«اي مردم! اگر به من رحم نميكنيد بر اين طفل ترحم نماييد ... » ...
تيراندازي از بنياسد (كه گفته شده است «حرملة بن كاهل» بود) تيري در كمان نهاد و گلوي طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سينه امام(ع) به خون رنگين شد... سر كوچك و گردن ظريف طفل شيرخواره از بدن جدا شده بود...
آتش عشق تو در من شعلهور بود اي پدر
پيش تير عشق تو ، قلبم سپر بود اي پدر